به گزارش مهر، اصطلاح نظم نوین جهانی (New World Order) به هر دورهای از تاریخ که با تغییری چشمگیر در اندیشهٔ سیاسی و توازن قوا در جهان همراه بودهاست، اطلاق میگردد. با وجود ارائهٔ تعاریف متعدد از این اصطلاح، نظم نوین جهانی اصولاً به باور ایدئولوژیکی مرتبط است که برقراری حکومت جهانی را فقط و فقط از طریق تلاش همگانی برای شناسایی، فهم، یا رفع مشکلات جهانی که از ظرفیت و گنجایش دولت-ملتهای انفرادی خارج است، امکانپذیر میداند.
«رابرت کوهن» از نظریه پردازان برجسته نهادگرایی نولیبرال معتقد است که شاهد این هستیم که قدرت رهبری هژمونیک ایالات متحده آمریکا بعد از دهه ۱۹۷۰ میلادی دچار افول شده است. کوهن معتقد است به رغم اینکه قدرت رهبری آمریکا کاهش یافته است رژیمهای بین المللی که بعد از جنگ جهانی دوم از جمله صندوق بین المللی پول، بانک جهانی و گات(سلف سازمان تجارت جهانی) ایجاد شدند در دوره افول هژمون نیز پابرجا خواهند بود.
اینکه نظم نوین جهانی از منظر قطبی بندی به چه صورت خواهد بود یکی از مهمترین مسائل در ترسیم سیاست خارجی هر کشوری می تواند باشد. در گفتگو با پروفسور «لری بیکر» استاد حقوق و امور بین الملل دانشگاه ایالتی پنسیلوانیا در آمریکا به بررسی نظم آتی بین المللی پرداخته ایم که در ادامه می آید. لری بیکر عضو موسسه حقوق آمریکایی و عضو انجمن مطالعات حقوقی اروپایی چین، موسسه حکومت شرکت های اروپایی می باشد و در دانشگاه های مختلف اروپا و آمریکا به تدریس سیاست و حقوق اساسی، شرکت ها و اتباع خارجی مبادرت می ورزد.
وی همچنین بین سال های ۲۰۱۲ تا ۲۰۱۳ ریاست دانشکده سنای دانشگاه ایالتی پنسیلوانیا را عهده دار بوده است. لری بیکن همچنین کتاب ها و مقالات متعددی را در خصوص جهانی شدن منتشر کرده است.
*برخی بر این باور هستند که بعد از فروپاشی قدرت هژمونیک آمریکا، دیگر در جهان شاهد قدرت هژمون جدیدی نخواهیم بود زیرا که دیگر کشورهای جهان حاضر به پذیرش قدرت های هژمونیک نیستند. نظر شما در این باره چیست؟
ین مفهوم از دست دادن هژمونی و واقعیت از دست دادن آن باید فرق قائل شد. ممکن است آنچه که به نظر می رسد در خارج سر و صدا و در داخل بی ثباتی ایجاد کرده است، در حقیقت پوششی باشد برای تقویت هژمونی تا قدرتی بزرگتر و اراده ملی قوی تری ایجاد کندوقتی که مسئله اعمال قدرت هژمونیک به میان می آید، کشورها گزینه های کمی در این خصوص در پیش رو دارند. کشورهای قدرتمند دقیقا همان کشورهای هژمون هستند زیرا هم قدرت دارند و هم اراده اعمال آن را در زمانی هایی که با اهدافشان سازگار است. برای اعمال هژمونی هر دوی این موارد ضروری هستند. این یک دانش کهن و قدیمی است که در زمان جنگهای «پلوپونزی»، «تویسیدید» در توصیف هژمونی آتن فهمید که ماهیت هژمونی، قدرت به اضافه اراده اعمال قدرت است. آتنی ها که به دنبال انعقاد تمدن ملایان ها بودند، استدلال های خود درخصوص برابری و حق را کنار گذاشته و می گفتند: ما شما را با اشکالات عجیب و غریب مواجه نخواهیم کرد زیرا که شما هم مثل ما این حق را می دانید.
همینطور که جهان پیش می رود تنها مسئله ، مسئله برابری ها در قدرت است زیرا که قدرتمندان هر آنچه را که می توانند انجام می دهند و ضعفا از آنچه که باید رنج بکشند، رنج می کشند. کشورهای ضعیف تا ابد به بحث پیرامون برابری و حقوق خود در قبال قدرتمندان می پردازند، اما برابری و حق بطور برابری در قدرت نهفته است. برای مثال در جریان اشغال جزایر گوانتاناموی کوبا توسط آمریکا و ایجاد پایگاه نظامی در آن، می توان گفت این شکلی بوده است.
ممکن است بتوان روابط روسیه با گرجستان و اوکراین را هم در این قالب دید. برای فهم دقیق پاسخ من نیاز به یک پس زمینه طولانی است که من آن را به ۶ بخش تقسیم کرده ام:
۱-بین مفهوم از دست دادن هژمونی و واقعیت از دست دادن آن باید فرق قائل شد. ممکن است آنچه که به نظر می رسد در خارج سر و صدا و در داخل بی ثباتی ایجاد کرده است، در حقیقت پوششی باشد برای تقویت هژمونی تا قدرتی بزرگتر و اراده ملی قوی تری ایجاد کند. و آنچه که به نظر شکاف برداشتن قدرت به بنظر می رسد ممکن است ابراز اراده ای باشد برای پوشش قدرت که در آن از دیگران برای منافع هژمونیک استفاده می شود. مشکل اینجاست که نمی توان بطور دقیق فهمید که یک هژمون چه زمانی اعمال چنین قدرتی را متوقف خواهد کرد. حتی کشورهای هژمون پیشین بعضا به استفاده از ادبیات هژمونیک خود ادامه می دهند حتی زمانی که قدرت خود را برای عمل به گفته هایشان از دست داده اند.
۲-لازمه هژمونی توجه مداوم است. اکثر هژمون های بزرگ دوره های پیشین وقتی که تنبل شده و حس متحد کننده خود را از دست داده اند، جایگاه خود را از دست داده و فرو پاشیده اند. فیلسوف بزرگ عرب عبدالرحمان ابن خلدون درباره «عصبیت» یا حس جمعی و الگوی های قدرت و شکست صحبت کرده که در آن ظهور امپراتوری های بزرگ و سقوط آنها را پیش بینی کرده است.
۳-در خصوص شکست حقیقی یا ادراکی هژمونی آمریکا، لازم به ذکر است که گفته شود که فقط کشورهای دارای اراده و قدرت که می خواهند جایگزین آمریکا شوند یا به عنوان یک هژمون شراکتی در حوزه های کوچکتر نفوذ به آن ملحق شوند) می توانند در این خصوص حرفی برای ایجاد هژمونی داشته باشند و بقیه ملت ها فقط می توانند متناسب با میزان قدرت و اراده اشان رنجی را ببرند که باید ببرند. اما تا زمانی که منافع بومی آنها حفظ شوند و ثبات داخلی شان برقرار باشد، این شکایت ها هم فرمانبرداری وسیعی را برای ملزومات هژمون تولید خواهد کرد.
۴-در نتیجه به نظر من حتی در صورت شکست هژمونی آمریکا، اعمال هژمونی در جهان ادامه خواهد داشت. اما در عین حال به خاطر اینکه هژمونی و اعمال آن نامحسوس تر می شود، تشخیص اعمال هژمونی سخت تر خواهد بود. در حقیقت در جهان آینده بزرگترین هژمون ها آنهایی خواهند بود که قدرت خود را پوشانده اند و هژمون خود را از طریق دیگران(دولت های دیگر یا بازیگران غیردولتی) اعمال خواهند کرد.
۵-همچنین پر واضح است با توجه به اینکه تعداد هژمون ها تغییر خواهد کرد، ویژگی هژمون هم تغییر خواهد کرد. این مسئله را قبلا هم دیده اید. در مکان هایی که هژمون ها به رقابت با یکدیگر می پردازند به ویژه در مرزهای نفوذشان، کشورهای تابعه برای داشتن یک سری از استقلال ها تمایل نشان می دهند. این کشورها می توانند اعمال هژمون علیه یکدیگر را متوقف کنند، اما ممکن است از تبعات آن وقتی که هسته منافع هژمونیک مورد تهدید قرار می گیرند، رنج ببرند. در پاسخ به سوال بعدی بیشتر درباره این بُعد از هژمونی توضیح خواهم داد.
۶-هژمونی مدرن که عناصر آن قدرت و اراده هستند طوری آشکار شده اند که کاملا متفاوت از هژمون های اعمالی امپراتوری های قبل از ۱۹۴۵ می باشند. امروزه صحبت از این است که هژمونی در کنترل زنجیره تولید، سلطه بر بازارهای مالی و ایجاد سیستم هایی است که دولت ها و مردم از طریق آنها تعامل می کنند. برخی معتقدند هژمونی سلطه بر نهادهای جهانی و فضاهای اجتماعی است. برخی برداشت یک قدرت منظم از هژمونی مدرن دارند که قدرت هژمون توانایی و اراده استفاده هدفمند از قدرت نظامی اش در خارج را دارد. با توجه به موارد ذکر شده شاید خیلی زود باشد بگوییم که آمریکا هژمونی قابل ملاحظه خود را از دست داده است، با این حال برخی بر این باورند که آمریکا باید هژمونی خود را به اشتراک بگذارد و حداقل با دو کشور دیگر یعنی چین و روسیه تقسیم کند.
*اگر ما در اینده شاهد یک جهان چندقطبی باشیم، تاثیر آن بر نظم جهانی چه خواهد بود؟ آیا می توانیم در سایه یک جهان چندقطبی شاهد جهانی با ثبات تر باشیم؟
اگر فرض کنیم که با جهانی چند قطبی در آینده مواجه باشیم، در این صورت نظم جهانی با تبعات پایدار محتملی مواجه خواهد بود. اما این تبعات پایدار ممکن است موجب ایجاد یک نظم جهانی پایدار نشوداگر فرض کنیم که با جهانی چند قطبی در آینده مواجه باشیم، در این صورت نظم جهانی با تبعات پایدار محتملی مواجه خواهد بود. اما این تبعات پایدار ممکن است موجب ایجاد یک نظم جهانی پایدار نشود. اجازه دهید برای لحظاتی به «تویسیدید» برگردیم: در«نظم جهانیِ» جهان یونانی، وی چرخه اجتناب ناپذیری را که با عنوان نظم جهانی از آن یاد می کرد با دو هژمون بزرگ اسپارت ها و آتنی ها ، ثبات، رقابت، مقابله، جنگ و تخریب نظم های که هژمون های متبوعه آنها وابسته بودند، توصیف می کرد.
این مسئله را می توان در کشمکش های امپراتوری های بیزانس و ساسانی که رقابت هایشان موجب فرسایش هر دوی آنها و تشکیل دارالسلام شد، دید. همچنین این مسئله را می توان در کشمکش های امپراتوری های آلمان و انگلیس هم مشاهده کرد که موجب نابودی نظم جهانی اروپایی قبل از ۱۹۴۵ شد.
اهمیت نظم جهانی پسا ۱۹۴۵ در قدرت آن در تنظیم روابط بین کشورهای هژمون و تابع هژمون بود زیرا به طریقی انجام می شد که به آنها صدای کافی داد تا بتوانند تا حد زیادی با هژمونی موافق شوند. لازمه آن قابل پیش بینی بودن و اطمینان از مشروعیت آن است. (حکومت قانون در مفهوم جهانی، اعمال قدرت هژمونیک به طریقی که آزادی و حمایت را برای تمامی مشارکت کنندگان تامین کند را نهادینه کرد).
همچنین نشانگرهای هژمونی را به طریق انقلابی عمیق دگرگون کرد. در حالیکه قبل از سال ۱۹۴۵ هژمونی لزوما محدود به سرزمین بود، اما بعد از ۱۹۴۵ از این محدودیت رها شد تا قدرت خود را اعمال کند. بعد از سال ۱۹۴۵ یک هژمون مجبور نبود تا برای مهار یک جمعیت سرزمین آن را تحت کنترل خودش درآورد و نیازی به نیرو برای حفظ سلطه تجاری یا مسیرهای انتقال ثروت نداشت. اساسا فقط نیاز به صدای خروجی در نهادهایی بود که از طریق آنها می شد قدرت را اعمال کرد. جریان آزاد کالا، سرمایه و سرمایه گذاری و کنترل مقررات جریان در ورای مرزها از هر گونه تصاحب زمین در تحکیم قدرت موثرتر عمل کرد، در حالی که در گذشته فقط دین ها (نه دولت ها) می توانستند کنترل عمیقی بر درون دولت ها در سرزمین ها داشته باشند.
ممکن است هژمون های در حال ظهور بر اساس همین نظام های جاری، شبکه های در هم تنیده قانونی، موازین، سازمان ها و موسسات به اعمال قدرت خود ادامه دهند. در این صورت ظهور جهان چند قطبی صرفا مرکز نفوذ را از یک کشور به چند کشور دیگر منتقل می کند و رقابت ها بر سر میزان آن نفوذ در درون نظام های حاکم جهانی و کشورهای مشتری خواهد بود.
اتحادیه اروپا نشان می دهد که آن چگونه ممکن است کار کند. بنابراین ممکن است در حرکت به سوی نظام چند قطبی، شاهد ظهور بی ثباتی و تهدیداتی علیه نظم جهانی باشیم هر چند در عین حال ممکن است در صورت نهادینه شدن سهم نفوذ و قدرت کشورهای بیشتر، شاهد ثبات بیشتر هم باشیم. ساختارهای حرکت از یک هژمون به سوی چند هژمون از پیش وجود دارند و تنها نیاز به یک نظم بخشی مجدد نیروهای محرک در درون این نهادهاست.
مثلا چین تمایل و اراده خود برای حرکت به سمت قدرت از طریق این نهادهای سازمانی خطی را نشان داده است. چین متغییرهای جایگزینی برای این نهادها پیشنهاد کرده است که این پیشنهادات از برنامه این کشور برای بین المللی کردن واحد پول خود گرفته تا طرح جاده ابریشم که یک نظام تجاری دولت محور است می باشند. اما همزمان با این مسئله به نظر می رسد که ادعاهای سرزمینی متضاد آن از احتمال مدل بیشتر بی ثباتی ها حکایت دارد. همین مسئله درباره روسیه هم صدق می کند. روسیه از یک سو در نهادهای جهانی عمیقا نفوذ دارد و از سوی دیگر با دستور کارهای ارضی خودش بی ثباتی هایی به شیوه قدیمی ایجاد می کند.
*برخی بر این باورند که جهان چند قطبی موجب صف آرایی ها و اتحادهای نامعلوم و مبهم جدید در میان کشورهای جهان خواهند شد. نظر شما در این خصوص چیست؟
به نوعی این مسئله درست است. این ابهام حاصل ناتوانی در تشخیص اتحادها و صف آرایی ها نیست بلکه ناشی از این حقیقت است که اتحادها می توانند سیال تر و کوتاه مدت تر بوده و عمر کمی داشته باشند. مثلا سیالیت پاکستان این نکته را مطرح می کند که چه چیزی ممکن است مرسوم تر شود. پاکستان کشوری است که درگیر رقابت های هژمونیک منطقه ای آمریکا و چین و هند ، ایران و بعضی وقت ها روسیه است و همزمان این کشور خودش دارای ترکیب شکننده ای از قومیت ها است که شاید تا حدودی صرفا بخاطر نارضایتی آنها از ترتیبات سیاسی کشورهای اطرافشان با همدیگر متحد شده اند.
در عین حال این ابهام فرصت هایی را برای قدرت های منطقه ای مثل هند، ایران، برزیل و ترکیه ایجاد می کند. در این خصوص یک تجربه و سابقه ای وجود که متعلق به دوران نسبتا باثبات هژمونی رقیب یا فروپاشیده تکه تکه شده است (۱۹۴۵-۱۹۸۹). در این دوره کشورهای موسوم به غیرمتعهد می توانستند نقش مبهمی را بازی در راستای منافع خود بازی کنند. البته مشگل این است که در دوره مدرن ایجاد مجدد این وضعیت امکانپذیر نیست. علت این امرهم مسئله جهانی سازی است و انسداد که موجب ظهور قدرت های غیر دولتی و کاهش اهمیت دولت ها شده است.
این نکته آخر نیازمند تاکید است. با وجود اینکه نکته ای مهم است ولی اغلب نادیده گرفته می شود. حقیقتی که قابل تاکید است این است که نظام چند قطبی همچنین می تواند موجبات اتحاد و صف آرایی قدرت های بازیگر غیر دولتی بزرگ را هم فراهم کند. این قدرت ها نه تنها می توانند شرکت ها باشند بلکه می توانند سازمان های اجتماعی مدنی و مذهبی باشند. تمامی این بازیگران در حال حاضر قدرت بسیج احساسات توده ها را به قدری دارند که می توانند کنترل دولت ها بر جمعیت ها را به چالش بکشانند.
در جهانی که سرزمین مهم است اما برای اعمال قدرت ضروری نیست ، این بازیگران غیردولتی شروع به ایفای نقش های جدی تری خواهند کرد. در هیچ شرایطی نباید قدرت این نهادهای غیردولتی در ایفای نقش های مهم برای ایجاد توازن منافع و اقدامات در میان هژمون ها دست کم گرفته شود.
*اگر به وجود جهان چند قطبی در آینده معتقد باشیم، کدام مولفه های قدرت بر قطب بندی جهان تاثیرگذار خواهند بود؟ اساسا کدام کشورها و نهادها این قطب ها را تشکیل خواهند داد؟
جهانی سازی مولفه های قدرت، قطب بندی مجدد جهان را تغییر خواهد دادپاسخ سوال قبلی بیانگر جواب من به این سوال هم است. جهانی سازی مولفه های قدرت، قطب بندی مجدد جهان را تغییر خواهد داد. اینکه بخواهیم زمان را به عقب برگردانیم و جهان را دوباره مانند دوره قبل از جهانی سازی نهادینه و ساختاربندی کنیم، امری غیرممکن است. حداقل بدون وارد کردن شوک های عمده به استانداردهای زندگی غیرممکن است. چنین امری رهبران سیاسی را که خواستار حفظ قدرت خودشان هستند مجبور می کند تا درباره التهاب مردمان خودشان در مسیر اقدامات واکنشی هوشیار باشند.
به هر حال جهانی سازی یک مفهوم واحد نیست و کاملا در قالب منطق سازمانی خودش قابل فهم است. حقیقت مرزهای باز برای کالاها، سرمایه و سرمایه گذاری(هر چند ممکن است گهگاهی کشورها از آنها به عنوان سلاح علیه همدیگر استفاده کنند) بیانگر این است که نظم جهانی چند قطبی ذیل شرایط شکاف های قابل ملاحظه کارکرد و قابلیت اجرا دارد، شرایطی که در آن هیچ دولت، شرکت یا سازمان مذهب تحت سیطره هیچ یک از سهامداران ارشد جهانی نباشند. دولت ها بازیگران اصلی باقی خواهند ماند اما قدرتی که دولت ها خواهند داشت در قالب زنجیره های تولید جهانی خواهد بود.
در این زنجیره ها هیچ دولتی کنترل کامل تولید ثروت را نخواهد داشت، تولید ثروتی که تحت نظارت شرکت های بزرگی است که کانون فعالیت هایشان در سطح جهان توزیع شده است. سازمان های اجتماعی جهانی همچنان قوی باقی خواهند ماند به ویژه به عنوان عوامل ساخت اجتماعی و روایت های فرهنگی و سیاسی که می توانند مشروعیت بازیگران دیگر را افزایش دهند یا تخریب کنند. احتمالا مدل تنظیم مقررات (چه توسط دولت ها و چه توسط شرکت های بزرگ) از قانون و مقررات به مدل مدیریت اطلاعات و تشویق و تنبیه ارزیابی تغییر خواهد کرد. به همین دلیل پروژه اعتبار اجتماعی چین ممکن است پیشگام خوبی برای ورود امور به بخش عمومی و خصوصی باشد.
- 10
- 2