دانشمندان از نیروی ذهنی و اعتبار عمومی بالایی برخوردار ند. در طول تاریخ مدرن برخی از آنها توانستهاند در دورانی که تاریکی استبداد و سرخی خشونت، میهن آنها را با مخاطرات وحشتآوری مواجه کرده بود، کارزارهایی انفرادی یا جمعی در اعتراض به آن «وضع موجود» به راه بیندازند. دانشمندانی که این نوع مقاومت را برگزیدند، در اقلیت قرار داشتند. آلبرت اینشتین، متولد ١٤ مارس ١٨٧٩ یکی از آنها بود.
سپتامبر ١٩٣٠، نخستین انتخابات ملی در آلمان از زمان رکود اقتصادی بزرگ سال ١٩٢٩ برگزار شد. حزب ناسیونالسوسیالیستها آرای خیرهکنندهای بهدست آورد: ٦,٤٠٠.٠٠ رأی؛ ١٠ برابر بیش از کل آرایی که این حزب در انتخابات دو سال پیش به دست آورده بود؛ آنها ١٠٧ کرسی را فتح کردند و اینک دومین حزب بزرگ در رایشتاگ (پارلمان آلمان) بودند. چنانکه یک تحلیلگر نوشته بود واژه «نازی» دیگر تداعیگر تصاویر دیوانهخانهها نبود. بهناگه حزب تقریبا درخور احترام شده بود. با این وجود، به نظر بسياري حمایتها از هیتلر ضعیف بود.
در نظر آلبرت اینشتین هجوم ناگهانی هیتلر به قدرت برآمده از بیاعتمادی تاریخی هیتلر به شاکله سیاسی آلمان بود. اما در این زمان، هیتلر و ناسیونالسوسیالیسم را بهعنوان خطری ادامهدار تلقی نمیکرد. دسامبر ١٩٣٠ از او پرسیدند نظرش درباره این نیروی جدید در سیاست آلمان چیست، پاسخ داد که «از آشنایی با آقای هیتلر خوشوقت نمیشوم. زیست او درون معده خالی آلمان است. به محض بهبود شرایط اقتصادی، او دیگر اهمیتی نخواهد داشت». در ابتدای کار گمان میکرد برای پایینکشیدن هیتلر هیچ اقدامی نیاز نیست.
در یادداشتی به سازمان یهودیان مجددا تأکید کرد که «وضعیت اقتصادی اسفبار و گذرا» و «مرض کودکانه و مزمن جمهوریت» مقصر موفقیت نازی هستند. او گفت: «به باور من، یکپارچگی یهودیان همواره ضروری است؛ اما هرگونه واکنش خاص به نتایج انتخابات، بهشدت نامناسب خواهد بود».
اینشتین احتمالا حق داشته است -ارائه ادله درباره شکنندگی در حمایت از هیتلر در دو سال آتی به درد تاریخ یأسآلود و تلخ میخورد، حتی اگر اینشتین دلایل متقاعدکنندهای در دست داشت برای اینکه تصور شود هیتلر دوام نمیآورد؛ اما بههرحال نتایج انتخابات تأییدی مجدد بر فوریت مواضع سیاسی کلان هیتلر بود.
حتی اگر او هیتلر را دستکم گرفته بود (مانند بسیاری از آلمانها)، بااینحال او نیاز به اقدام برای مقابله با بیماری عمومیتر را که خیزش هیتلر نشانه آن بود، شناسایی کرده بود. تهدید بازسازی تسلیحاتی آلمان، در کنار خیزش مجدد شبهنظامیان در قاره اروپا، اینشتین را وادار به واکنش کرد. آلمان بهموجب معاهده ورسای در پایان جنگ جهانی اول، تقریبا بهطور کامل خلع سلاح شده بود.
ارتش آن نمیبایست از صد هزار نفر فراتر میرفت، نیروهای نظامی حق برخورداری از تسلیحات سنگین را نداشتند، ارتش نمیتوانست نیروی هوایی ایجاد کند، کشتیهای جنگی بهطور دقیق سبکسنگین میشدند و با محدودیتهای تسلیحاتی روبهرو بودند. تقریبا از همان ابتدا آلمان از اجرای این بندها طفره میرفت.
مسلحشدن دوباره، یک دهه پس از جنگی که قرار بود آلمان را برای همیشه در برابر شهوت جنگ واکسینه کند، برای اینشتین قابلتحمل نبود. در واکنش، وی از سرباززدن عمومی مردان جوان برای خدمت اجباری سربازی در سراسر اروپا حمایت کرد؛ کارزاری که یکی از ستونهای سیاست صلحآمیز در سالهای پس از جنگ (جهانی اول) بود. ژانویه ١٩٢٨ در نامهای به جنبش «نه به جنگی دیگر» در لندن نوشت:
«هر انسان اندیشمند، خوشنیت و باوجدانی میبایست در نظر داشته باشد، در دوران صلح بیهیچ قیدوشرطی از مشارکت در هر جنگی به هر دلیلی سرباز زند». زمان که میگذشت، مواضع وی نیز تندتر میشد. بهار سال ١٩٢٩ نوشت: «مردم خودشان باید ابتکار عمل را در دست بگیرند تا بدانند دیگر هرگز سلاخی نخواهند شد. انتظار از حکومتها برای محافظت از مردم ابلهانه است». در جریان ماههای بعدی در سال ١٩٣٠، همزمان با خیزش ناسیونالیستهای شبهنظامی در سراسر اروپا، سطح اضطرار و احساسات شدید وی فزونی گرفت.
جنگ به کفر و لعنی مطلق برای او بدل شده بود. او مینویسد: «حاضرم تمام اندامهایم از بدنم جدا شود تا اینکه در تجارتی چنین کریه حاضر شوم». تا اواخر سال ١٩٣٢، آخرین امیدها -یا توهمات- اینشتین مبنی بر اینکه جامعه کموبیش دموکراتیک آلمان میتواند از فروپاشی اقتصادی و نابودی عمدی زیست مدنی به دست نازی نجات یابد، ازدسترفته بود. حزب نازی در انتخابات نوامبر تعدادی از کرسیها را از دست داد
و برای لحظهای کوتاه، امیدی پدیدار شد. چندین نفر از ناظران سیاسی بهغایت روشنبین، ازجمله کسلر که از دوستان اینشتین بود، تصور میکردند ازدسترفتن کرسیهای نازی بهمثابه آغاز یک پایان است؛ اما آن لحظه به واسطه بیکفایتی و کمخردی صدراعظم فریتز فن پاپن و جستوجوی بیوقفه قدرت از سوی هیتلر دود شد و به هوا رفت. اینشتین در وطن و خارج از وطن علیه تسلیم دستهجمعی در گرداگرد خود در برابر بیخردی سخن گفت. او نوشت، کارزار بر پا کرد، در کمیتهها خدمت کرد، دیگران را تشویق کرد و هروقت که میتوانست پول خرج کرد؛ اما در آخر سال ١٩٣٢، پایان ماجرا بهروشنی فرا رسیده بود.
اینشتین از آغاز زندگی خود، رگههایی عمیق از اعتقاد به سرنوشتباوری نشان داده بود. اما این باور هرگز مانع از آن نشد که از کنشها و رفتارهایی که تصور میکرد بر رویدادها تأثيرگذارند، دست بکشد. اما رشته تعادل همیشه وجود دارد، این برداشت که بارقه ظاهرا منحصربهفرد زندگی هر انسان باید درنهایت در گستره کیهان ناپدید شود.
یک سال پیش از آن، سال ١٩٣١، زمانی که به کالیفرنیا رفته بود، طوفانی در اقیانوس را به چشم دید. در سفرنامه خود نوشته است: «دریا شمایلِ عظمتی غیرقابلوصف را دارد، مخصوصا زمانیکه خورشید در آن نهان میشود، آدمی احساس میکند یکی در دیگری حل و با طبیعت یکی میشود.
حتی بیش از همیشه، آدمی ناچیزبودن فردیت را احساس میکند و این باعث خوشحالیاش میشود». انسان ناچیز و بههمینترتیب البته مختار، آزاد است آنچه قرار بوده را به انجام برساند. در پایان، اینشتین حقیقتا صحنه را ترک کرد. ١٢ دسامبر آلبرت و السا اینشتین، برلین را به مقصد ایالاتمتحده ترک کردند. عکسی که از ورود ایستگاه قطار گرفتهشده، نشان از مسافرانی با شمایل عادی دارد. السا قدری دلواپس و خسته بهنظر میآید، احتمالا دارد به جامهدان خود فکر میکند، یا شاید، قدری جدیتر، به دخترش ایلس که بیمار بود. از قیافه اینشتین چیزی هویدا نیست، تقریبا عبوس است.
حس اصلی از عکس بیتابی است، تمایل به خلاصی از عکاسی و سوارشدن بر قطار. هیچ راهی نیست که از این عکس سر دربیاوریم بهجز ادراک از پایان یک دوران. پیش از آنکه به ایستگاه قطار برسند، اینشتین و السا باید خانه خود در کاپوت را میبستند. احتمالا جلوی در اتاق مطالعه اینشتین یا حیاط خانه مکث کردهاند، به جارویی که برگ و سبزهها را از روی حوض جارو میکرد و اجازه میداد تصویر درختان بیبرگ پاییز در آن بیفتد، نگاهی انداختهاند. شاید نگاهی گذرا نیز به پشت خانه انداختهاند، ببینند
تمام درها بسته است و پنجرهها قفل شدهاند و بالاپایینی کردهاند و ساکهای خود را برداشتهاند. یکی از آنها در خانه را قفل کرده است، احتمالا السا، ملکه تمام امور در منزل اینشتین. سرآخر، زمانی که دیگر کاری برای انجام باقی نمانده، قدم میزنند و از خانه دور میشوند. اینشتین لب به سخن میگشاید: «خوب نگاه کن». به السا میگوید: «دیگر هرگز آن را نخواهی دید».
در تبعید، اینشتین در هسته باورهای سیاسی خود و استدلالهای اخلاقی که پایههایش را ریخته بود، به بازاندیشی دست زد. ازآنجاکه او اینشتین بود، سریعتر از تمام همعصران خود درباره جبر زمانه به جمعبندی میرسید. ٣٠ ژانویه ١٩٣٣ هیتلر بهعنوان صدراعظم یک جمهوری در حال بدلشدن به رایش سوگند خورد. در آن زمان جاي اینشتین در پاسادنا (کالیفرنیا) امن و دور از دسترس بود و قدری مخاطرات آشکار وجود داشت. بهلطف دوستان آمریکاییاش سرزنده و خوش بود و حتی دوچرخهسواری میکرد.
عکس مشهوری که اینشتین را سوار بر دوچرخهای دورکابه نشان میدهد، فوریه آن سال گرفته شده بود. روی زین جلویی نشسته است، چرخ جلو قدری اوریب است. یکمقدار جایش نامناسب است اما بیاندازه خندان است؛ زندگی در جنوب کالیفرنیا لذتبخش است. حتی زمانی که هیتلر جایگاه خود را تحکیم میبخشید، اینشتین برای مدتی جلوی خود را گرفت. اوایل فوریه حتی نامهای به آکادمی علوم پروس نوشت تا درباره حقوقومزایا صحبت شود، تو گویی قصد دارد از سال دیگر کارش را در برلین از سر گیرد.
اما هر توهمی که ممکن بود داشته باشد، پس از آن فورا از میان رفت. ٢٧ فوریه، رایشتاگ در برلین با خاک یکسان شد. سرکوب چپها آغاز شد، اسآ (نیروی شبهنظامی حزب ناسیونالسوسیالیست) و اساس (شوتسشتافل -گردانحفاظتی حزب نازی) در بازداشت و اعمال بیرحمی علیه هر کسي که پنداشته میشد خطری برای رایش است، در رقابت بودند. برحسب تصادف، در همان روزی که رایشتاگ در آتش سوزانده شد، اینشتین به معشوقه سابق خود، مارگرت لنباخ، نامهای نوشت و به او گفت: «بهخاطر هیتلر جرئت ندارم وارد آلمان شوم».
یک روز قبل از آنکه پاسادنا را ترک گوید و درنهایت راهی بلژیک شود، نخستین حمله علنی خود علیه رژیم جدید در آلمان را ترتیب داد. «تا وقتی در این امر از حق انتخاب برخوردار باشم، تنها در کشوری زندگی خواهم کرد که در آن آزادی مدنی، مدارا و برابری تمام شهروندان در مقابل قانون مورد ستایش قرار میگیرد». پایان این مقایسه ساده بود: «این شرایط درحالحاضر در آلمان وجود ندارد». اینشتین بهطور ضمنی اشاره کرد تا زمانیکه این رژیم قدرت را در دست داشته باشد، در آنجا حضور نخواهد داشت.
حکومت هیتلر واکنش سریع و گزندهای به اتهامات اینشتین نشان داد. فولکیشر بئوباختر (روزنامه حزب ناسیونالسوسیالیست آلمان) رشتهمقالاتي تهاجمی علیه او منتشر کرد و اکثر نشریات جریان اصلی نیز همین طریق را در پیش گرفتند. یکی از تیترها از این قرار بود: «خبر خوب از اینشتین - او به خانه بازنمیگردد». نویسنده در تمام مقاله به محکومکردنِ اینشتین پرداخته است؛ «این مرد مست غرور، جرئت کرده بدون آنکه بداند چه خبر است، آلمان را مورد قضاوت قرار دهد. مسائلی که تا ابد از فهم مردی که هرگز در چشم ما آلمانی نبوده و خود را یک یهودی و نه چیزی جز یک یهودی معرفی کرده خارج خواهد ماند».
یک شبنامه که چندماه بعد منتشر شد، عکس اینشتین را در اجتماع دشمنان نازی آلمان بازنشر کرد ، با این عنوان «هنوز به دار نیاویخته!» این آزارواذیتها اینشتین را بهطور عمیقی تحتتأثير قرار نمیداد. سهمناکترین ضربات از جانب خود نازیها نبود بلکه از جانب کسانی بود که روزگاری دلیل اصلی او برای ماندن در برلین بودند؛ همکارانش در آکادمی علوم پروس. وقتی هنوز در راه بلژیک روی آب بود، اینشتین پیشنویس استعفانامهاش از آکادمی را نوشت و بهمحض ورود به بلژیک آن را بههمراه نامه ابطال شهروندی آلمان به سفارت آلمان تحویل داد.
رویدادهای بعدی عمق گسترش پوسیدگیها را نشان داد. حکومت هیتلر به آکادمی پروس فرمان داد روند حذف اینشتین از درون خود را آغاز کند. نامه استعفایش حکومت را غافلگیر کرد.
از اینکه پیش از اخراج، خودش راه خروج را در پیش گرفته، بهخشم آمده بودند. وزیر مربوطه از آکادمی خواست اعلامیهای منتشر و قهرمان سابق خود را محکوم کند. در پیشنویس بیانیه آمده بود: «هیچ دلیلی نداریم که از استعفای اینشتین ناراضی باشیم. آکادمی از تلاطمهای او در خارج از کشور ماتومبهوت است». ماکس فونلائو، هراسان بود که آکادمی این بیانیه را امضا کند. وی در جلسه فوقالعاده در تاریخ ششم آوریل، علیه این بیانیه صحبت کرد. فقط یک نفر از ١٤ عضو آکادمی از او حمایت کردند. حتی هابرِ یهودی تغییردینداده و دوست نزدیک اینشتین نیز به نفع اکثریت رأی داد. اقدام هابر بد بود. ماکس پلانک خود را بیآبرو کرد.
اینشتین نامهای به پلانک نوشت و بهطور خصوصی اتهامات را مبنی بر اینکه وی علیه آلمان شایعه پخش میکند، تکذیب کرد و به او گفت اینک تنها درباره نبردی صحبت میکند که آشکار «جنگ نابودسازی نازیها علیه همقطاران یهودی است». پلانک در نامهای به اینشتین پاسخ داد که یهودیت و سوسیالیسم ملی «ایدئولوژیهایی هستند که نمیتوانند همزیستی مسالمتآمیز داشته باشند». وی از هر دو اعلام برائت کرد و بر وفاداری خود به آلمان، فارغ از اینکه چهکسی بر سر کار است، تأکید کرد و در جلسه آکادمی چنين اعلام کرد: «آقای اینشتین از طریق رفتارهای سیاسی خود ادامه عضویت خود در آکادمی را غیرممکن کرده است».
فعالیتهای سیاسی اینشتین مورد ملامت قرار گرفت؛ بااینحال سیاستهای حکومت آلمان که تصمیم به نابودی وی گرفته بود، نادیده گرفته شد. تمام تابستان ١٩٣٣، اینشتین هرجا که میتوانست علیه هیتلر هشدار میداد. در ماه سپتامبر با وینستون چرچیل ملاقات کرد که در تبعید سیاسی قرار داشت؛ اما وقتی چرچیل چندان قانع نشد که هیتلر را بهعنوان یک تهدید قلمداد کند، اینشتین دیگر قدرت نفوذی برای بهنتیجهرساندن بحث نداشت. اواخر آن ماه، دلسردی اینشتین بیش از پیش آشکار شده بود.
در یک مصاحبه گفت: «من از درک پاسخ منفعلانه شاکله جهان متمدن به این بربریت مدرن عاجز هستم. آیا دنیا نمیبیند هیتلر بهدنبال جنگ است؟». آن نشانههای تغییرات تکنوتیکی بود که هسته شوق سیاسی را از اینشتین ربود. وقتی صحبت میکرد، دیگر آن آدم صلحجو نبود. در ماه سپتامبر در نامهای به یک فرد مخالف جنگ که در روزنامه نیویورکتایمز منتشر شد، از تغییر در ضمیر و قلب خویش خبر داد. نامه را چنین آغاز کرد: «تا همین اواخر ما در اروپا میتوانستیم تصور کنیم که آن مقاومت شخصی علیه جنگ، حملهای مؤثر علیه میلیتاریزهشدن ترتیب داده است؛
اما شرایط امور را تغییر میدهند و اینک در قلب اروپا قدرتی وجود دارد، آلمان که آشکارا با تمام ابزار در دسترسش به سوی جنگ پیش میرود». از نگاه اینشتین، حتی اصولی که تا پیش از این سفتوسخت بودهاند، میبایست برای فشار به تهدیدی خردکننده از انعطاف برخوردار باشند. «من در شرایط کنونی، نباید با خدمت سربازی مخالف باشم». او نتیجه میگیرد: «درعوض باید با خشنودی وارد خدمت وظیفه شوم، با این باور که در نتیجه این کار، به نجات مدنیت اروپا کمک خواهم کرد».
نقطه اوج عزم اینشتین برای درهمکوبیدن هیتلر با هر ابزاری که لازم است، به سالهای ١٩٣٩ و ١٩٤٠ بازمیگردد؛ زمانیکه در دو نامه به پرزیدنت روزولت درباره امکان ساخت بمب اتمی توسط ایالات متحده سخن گفت. اواخر سال ١٩٣٨، اوتو هان و فریتز استراسمن، دو دانشمندی که هنوز در برلین مشغول بهکار هستند، با برخی نتایج جدید از یک رشته آزمایشها دستوپنجه نرم میکنند که از طریق آن اورانیوم را با ذرات زیراتمی تازه کشفشده نوترون بمباران میکنند.
لیز میتنر، همکار سابق هان و اوتو فریش خواهرزاده او که هر دو در تبعید بهسر میبرند، در کریسمس در دهکده کونگلوف در سوئد با یکدیگر ملاقات ميکنند و روندی را که دانشمندان اهل برلین مشاهده کردهاند، شناسایی میکنند: نوترونها كه اتمهای اورانیوم را برانگیخته کردهاند و به شکافت هستهای منجر شدهاند، باعث گسست شدید هسته اتمی شده، بهطوری که انرژی و نوترونهای بیشتری آزاد شدهاند.
نتایج این تحقیقات چندینماه پیش از آن منتشر شد که مخفیکاری درخصوص جنگ در حال وقوع از پرده بیرون بیفتد. هر فیزیکدان شایستهای که اخبار را میشنید، میفهمید که این حقیقت علمی که هر شکافت میتواند نوترونهای بیشتری را آزاد کند، احتمال واکنش زنجیرهای را بالا میبرد و نوترونهای جدید در مقیاسی بالا اتمهای بیشتری را در آبشاری تشدیدشونده مورد شکافت قرار میدهند. قدم بعدی حتی برای روزنامهها نیز روشن بود.
ابتدای بهار ١٩٣٩ واشنگتنپست گزارش داد شکافت هستهای میتواند به تولید سلاحی منجر شود که بهقدر کفایت برای نابودی هرچه در شعاع دو مایلیاش قرار دارد، قدرتمند است. در ماههای نخست پس از اطلاع عمومی از آزمایشات شکافت هستهای، اینشتین توجه زیادی به آن نداشت. گرچه تابستان ١٩٣٩ لئو زیلارد برای ملاقات با وی به همراه همکاران فیزیکدان خود یوجین ویگنر و ادوارد تلر به خانه تابستانی اینشتین در لانگآیلند آمد. سه مهاجر مجارستانیتبار، اصل واکنش زنجیرهای را برای او شرح دادند و بعد به اینشتین گفتند آلمانیها همین حالا به استفاده از اورانیوم بهعنوان سلاح علاقه نشان دادهاند. همین کافی بود که اینشتین نامه نخست را بنویسد؛
در آن برای رئیسجمهور ایالات متحده استدلال کرد که امکان ساخت سلاح اتمی را در نظر بگیرد. روزولت اواسط ماه اکتبر پاسخ داد، گفت او کمیتهای را مأمور کرده است تا درخصوص پیشنهادات اینشتین تحقیق کنند. اتفاق زیادی نیفتاد. جای تعجب نداشت؛ چراکه بودجه اولیه کمیته برای یک سال نخست عملیات، ٦هزار دلار بود. زیلارد از اینشتین خواست تلاشیدوباره کند.
در ماه مارس ١٩٤٠، وی نامه دوم را به روزولت نوشت، از او خواست تا التفات بیشتری به این مهم نشان دهد؛ چراکه به نوشته اینشتین: «از زمان آغاز جنگ، علاقه به اورانیوم در آلمان بالا گرفته است. من بهتازگی دریافتهام که تحقیقاتی در کمال مخفیکاری در حال انجام است». با وجود کوششهایش برای لابی در سطح ریاستجمهوری و برخلاف افسانهای که بارها تکرار شده مبنی بر اینکه او به نوعی خالق بمب اتم است، اینشتین تقریبا هیچ کاری در اختراع بمب اتمی انجام نداده است. اهمیت نامههای او به روزولت به دلیل ناکامی نامهها در رسیدن به نتیجه نیست، بلکه در این است که این نامهها چرخش سیاسی خود اینشتین را آشکار میکنند.
تا سال ١٩٣٢ وی با نهایت اشتیاق استدلال میکرد هیچ انسان متمدنی نباید به دولتها اجازه دهد به او دستور کشتن دهند. در آخر کار، استفاده آمریکا از سلاح اتمی عمیقا وی را غمگین کرد. روایت شده است که پس از آنکه خبر حمله اتمی به هیروشیما را ميشنود، میگوید: «Oj Weg، وای بر من». وی بعدها گفت: «اگر میدانستم آلمانها موفق به تولید بمب اتمی نمیشوند، دست به کاری نمیزدم». پس از آنکه جنگ پایان یافت، اینشتین به یکی از نیروهای بنیادین در میان جنبش دانشمندان ضد بمب هستهاي بدل شد.
آخرین کنش عمومی زندگی وی اضافهکردن نامش به مانیفستی بود که پیشنویس آن از سوی برنارد راسل تهیه شده بود و خواستار خلع سلاح هستهای در جهان میشد؛ اما او هیچگاه درباره اظهاراتش در تابستان ١٩٣٣ متزلزل نشد: هیتلر زهری مهلک بود که میبایست خنثی میشد. تا زمانی که هیتلر و آلمان تماما درهم شکسته نمیشد، هیچ هدف والاتری را متصور نبود. زمانی که اینشتین به آن جمعبندی رسید، از طریق ابزار نهایی آن را دنبال کرد: خود بمب.
- 19
- 6