غياب سروش دباغ در ايران به واسطه حضور فعالش در فضاي مجازي، محسوس نيست. او در تلگرام كانال دارد، صفحه فيسبوكش فعال است و خيلي تند و سريع به ايميلهايش پاسخ ميدهد. گفتارها و نوشتارهايش در وبسايتها و كانالهاي اينترنتي دست به دست ميشوند و با نشريات و مجلات روشنفكري داخلي ارتباطي مستمر و پررنگ دارد.
البته اين «حضور فعال» در فضاي عمومي، اعم از «حقيقي» و «مجازي» سبب نشده كه از كارهاي ديگر يك روشنفكر دانشگاهي مثل خواندن و نوشتن و تدريس و سخنراني و مصاحبه با نشريات رسمي باز بماند.
خودش ميگويد اين توفيق را به مدد تنظيم زمان و با تمرين و ممارست كسب كرده. از نظر او فضاي مجازي، شمشيري دو دم است، يعني همانطور كه ميتواند انسان را به كام بكشد و زمان و عمر او را مثل هيولايي سيريناپذير ببلعد، زمينهساز ارتباطاتي گسترده و همافزا ميان اهل فكر و انديشه است و بنابراين به خود فرد بستگي دارد كه چگونه با اين امكان انكارناشدني جهان جديد مواجه شود. او در گفتوگوي پيش رو به تاثير فضاي مجازي بر كار روشنفكري ميپردازد.
سروش دباغ، استاد فلسفه اخلاق و پژوهشگر دانشگاه تورنتو در مقطع پستدكترا است.
او به تازگي كتابهايي در باب فلسفه تحليلي (با محوريت ويتگنشتاين) و حريم علفهاي قربت (سلوك معنوي در روزگار كنوني) را با انتشارات اچانداس منتشر كرده است.
در ابتدا بفرماييد آيا به نظر شما شكلگيري فضاهاي جديد رسانهاي و گسترش شبكههاي اجتماعي مجازي در كار روشنفكران تاثيري گذاشته است يا خير؟
به نظر من اين فضاي جديد كه ميتوان آن را شبكههاي اجتماعي خواند و در ده سال اخير پديد آمده است، هم از جنبه مثبت و ايجابي و هم از حيث منفي و سلبي تاثيرگذار بوده است.
از جنبه مثبت مجالي را فراهم آورده است تا پارهاي از سخنان روشنفكران اعم از گفتار و نوشتار با ابعاد بيشتري در منظر و مرآي مخاطبان قرار بگيرد و منتشر شود. يعني سخنان آنها را دسترسپذيرتر كرده است. در گذشته اگر كسي ميخواست از آرا و نظرات روشنفكري مطلع شود، يا بايد كتاب او را تهيه و مطالعه ميكرد يا به صورت حضوري نزد او ميرفت و در محضر او حاضر ميشد.
امروزه به مدد امكانات فضاي مجازي اين امر بسيار سهلتر شده است، اين امر البته صرفا اختصاص به محصولات فكري روشنفكران هم ندارد. اما جنبه ديگر اين قضيه آن است كه به نحوي از مرجعيت (authority) روشنفكران كاسته شده است، زيرا فضاي مجازي به مدد شبكههاي اجتماعي اعم از تلگرام، فيس بوك، اينستاگرام و ديگر شبكههاي اجتماعي مجال و فضاي بحث و توليد و انتشار سخنان را براي افراد متعددي فراهم كرده است. حالا ديگر هر كسي ميتواند مطلبي منتشر كند و مخاطباني بيابد.
اين امر امروزه در هر سطحي با هر كميت و كيفيتي امكانپذير شده است. در قياس با گذشته كه چنين مجالي فراهم نبود و تنها مشاهير و كساني كه صاحب راي بودند، ميتوانستند انديشهها و آثار خود را منتشر كنند. نكته ديگر اينكه فضاي مجازي امري مشترك الورود است و اختصاصي به حضور روشنفكران در عرصه مجازي و شبكههاي اجتماعي ندارد و به طور كلي از مقتضيات تغيير ساختار جهان پس از بروز و ظهور دنياي مجازي است.
بنابراين تنظيم وقت و استفاده از حجم كثيري از مطالبي كه توليد ميشود، هنري است كه خيلي مواقع از آن بهره مند نيستيم. حجم كثير مطالب اعم از مطالب با كيفيت و كم كيفيت يا بيكيفيت توليد ميشود كه گاهي دنبال كردن آنها را به خواندن يك كتاب مشخص بسان گذشتهها ترجيح ميدهيم. يعني در فضاي جديد سرگرمي و جذابيت شبكههاي اجتماعي آدم را به درون دريايي از مطالب ميكشد و فرد پس از چندي در مييابد كه از بسياري از امور غفلت كرده است.
بنابراين با فضاي مجازي امكان بسط و نشر انديشهها فراهم شده است، اما از سوي ديگر ممكن است كه آدم درگير مطالب كم مايه و بحث با ديگران شود و وقتش به هدر رود و اين امر اگر در گذشته ممكن بود، اكنون خيلي امكان پذيرتر است.
اگر كار روشنفكري را گفتن حقيقت از يك سو به جامعه و مردم و از سوي ديگر به قدرت بدانيم، آيا اين فضاهاي جديد امكان آن را بيشتر فراهم كرده است يا خير؟ آيا اين گستردگي و فراگيري سبب نشده كه مردم از يك طرف و قدرت از سوي ديگر هم حساسيت پيشين به نهيبهاي روشنفكران را از دست بدهند؟
به نظرم اين فضاها لزوما كاركرد روشنفكران را تضعيف نكرده است. بلكه مجالي در اختيار روشنفكران مانند ساير طبقات و گروههاي اجتماعي قرار داده تا سخنان خود را بيان كنند و اين سخنان در ابعاد گستردهتري پخش شود. مثلا افراد زيادي را ديدهام كه فايلهاي صوتي روشنفكران اعم از روشنفكران ديني و غيرديني را با استفاده از فضاي مجازي گوش ميكنند و ملاحظات شان را براي آن روشنفكران مينويسند.
در گذشته اين امكان فراهم نبود. شخصا بازخوردهاي متعددي ديدهام و شنيدهام كه بسياري از مخاطبان ميگويند ما هنگام رانندگي يا پياده روي اين فايلهاي صوتي را گوش ميكنيم. فكر ميكنم اين مجال در گذشته بدين نحو نبود. البته ممكن است كه كار روشنفكري به تدريج از وظيفهاي كه در آغاز برايش متصور بود، فاصله گرفته باشد و به تعبير شما تحرير حقيقت فرو بنهد.
اگر چنين شود، روشنفكر از وظيفه روشنفكرياش عدول كرده است؛ خواه محصولات او در فضاي مجازي عرضه و خواه اين محصولات صرفا به شكل سنتي ارايه شود. اما من فكر ميكنم فضاي مجازي مجالي را براي روشنفكران مثل ساير اصناف و گروهها فراهم كرده است و علي الاصول از اين مجال ميتوان استفاده كرد. فكر ميكنم در مجموع در كشوري مثل ايران مخاطبان كالاهاي فكري و معرفتي با روشنفكران ارتباط برقرار كرده و از محصولات آنها استفاده كنند.
اين را هم بايد در نظر گرفت كه در مختصات اجتماعي و سياسي كشور ما بخش معتنابهي از روشنفكران در داخل كشور نيستند، از اين حيث وضع روشنفكراني كه در دهه ١٣٦٠ كشور را ترك كردند با روشنفكراني كه در دهههاي ١٣٨٠ و ١٣٩٠ از ايران مهاجرت كردهاند، متفاوت است.
روشنفكران دهه شصتي اين امكان را نداشتند، در حالي كه اين فضاهاي مجازي اين امكان را پيش پاي روشنفكران فراهم كرده است و بنابراين خوب است كه هم روشنفكران و هم مخاطبان قدر اين فضا را بدانند. البته تصريح ميكنم كه اين وضعيت خاص جوامعي چون ما است وگرنه در جوامعي چون كانادا يا جوامع اسكانديناوي يعني سوئد و دانمارك به سبب تحولات سياسي و اجتماعي، كاركرد اجتماعي روشنفكران كمرنگ شده است و ديگر طبقهاي كه ما روشنفكر ميناميم، نداريم يا دامنه تاثير سخنان اين روشنفكران كم شده است.
به همين خاطر چه در فضاي حقيقي و چه در فضاي مجازي مخاطبان كمتري دارند. برخي در محافل آكادميك به كار دانشگاهي مشغول و گروهي اهل ادبيات هستند و رمان مينويسند و عدهاي نيز به كارهاي هنري مثل تئاتر و موسيقي و سينما ميپردازند. اما ديگر آن نوع وضعيتي كه روشنفكران در كشوري مثل ما دارند، با اقتضائات شرايط آنها سازگار نيست. يعني در امريكايشمالي و اروپا دوران روشنگري سپري شده است و در نتيجه نياز اجتماعي به طبقه روشنفكران كمتر است و در نتيجه كاركرد روشنفكران نيز كم شده است.
به نكته مهمي اشاره كرديد و گفتيد به دليل اتفاقاتي كه در جوامع توسعهيافته رخ داده، ديگر روشنفكر به معناي كلاسيك نداريم. يعني فكر ميكنيد دست كم در آن جوامع ديگر دوره روشنفكران سپري شده و ديگر خرمگسي مثل سقراط براي جامعه ضرورت ندارد كه در عرصه جامعه هم به قدرت و هم به مردم نهيب بزند و روشنگري بكند؟ آيا ما ديگر به روشنفكراني هم در عرصه واقعي و هم در فضاي مجازي نياز نداريم كه آگاهيبخشي كنند؟
همانطور كه مستحضريد، امور اجتماعي از خواست و ميل و توصيه عمر و زيد تبعيت نميكند. شرايط و بسترهاي اجتماعي پديد ميآيد و نيازهايي سر بر ميآورد و افراد و گروههايي به آنها پاسخ ميدهند و در جامعه كاركرد دارند. به نظر من دوران نوعي روشنفكري كه معطوف به آگاهيبخشي به تعبير شماست، با مخاطبان كلان و بسيار در اروپا و امريكاي شمالي سپري شده است.
اين به سبب تحولاتي است كه در عرصههاي فرهنگ و اجتماع و سياست در اروپا طي چندصد سال رخ داده و در امريكا نيز در بازه زماني كمتري به وقوع پيوسته است، ضمن آنكه تاريخ امريكا متاثر از تحولات اروپا بوده است. در امريكا پارهاي از دولتمردان و سياستمداران نامدار در ابتداي شكلگيري اين كشور و نگارش قانون اساسي، متاثر از انديشمنداني چون ديويد هيوم و ديگران بودهاند و مراودات و نشستوبرخاستهايي با آنها داشتهاند. بنابراين اين دوره در اروپا و امريكاي شمالي سپري شده است.
چند سال پيش به مناسبت تدريس فلسفه كانت، عصر روشنگري و تاريخ آن را نيز درس ميدادم و در آن باب مطالعات مفصلي كردم. اين دوره خيلي جالبتوجه و عبرتآموز بود. از حوالي قرن شانزدهم تا اواخر قرن هجدهم تحولاتي در غرب رخ داده و نزاعهايي با كليسا بوده كه در نهايت بهتدريج كليسا پس رفته است. در آن دوران چهرههايي چون ولتر در فرانسه و پيش از آن اسپينوزايي در هلند بود يا بعدا كانت و هگل در آلمان بودند كه تاثيرات اجتماعي گستردهاي داشتند. آن دوران سپري شده و در نتيجه و ديگر به آگاهيبخشي به بيان شما در سطح اجتماع كمتر پرداخته ميشود. البته سلبريتيها در غرب هستند و اين از مقتضيات و مختصات جهان جديد است. اما آن سلبريتيها عمدتا در حوزه هنر و ورزش هستند و مورد اقبال خلايق هستند. اما چنين نيست كه ادعاي آگاهيبخشي داشته باشند يا چنين انتظاري از آنها باشد. در اروپا و امريكاي شمالي به نحو اغلبي ورزشكاران و هنرمندان اعم از خوانندگان و بازيگران سينما در جمله سلبريتيها هستند و به آنها توجه ميشود.
اما ديگر نيازي به قشر روشنفكران به آن معناي سابق نيست يا احساس نياز كمتر شده است. توجه كنيد كه اين بحثي توصيفي است. در كشور ما، در خاورميانه ما همچنان روشنفكري كاركرد دارد، به سبب مختصات فرهنگي و سياسي اينجا. البته ما هم شاهد بروز و ظهور گروه يا قشري به نام سلبريتي هستيم و سلبريتيها در جامعه ما هم شامل بازيگران ميشوند و هم ورزشكاران و هنرمندان و در كنار اين دو گروه، برخي از چهرههاي سياسي هم در زمره سلبريتيها هستند. در حالي كه در غرب در حوزه روشنفكري تقريبا چيزي به اسم سلبريتي نداريم.
البته برخي سياستمداران غربي ممكن است سلبريتي شوند، مثل جاستين ترودو، نخستوزير كانادا كه يك سلبريتي است. اما اين پديده شايع و رايجي نيست و بايد نحوه سخن گفتن و ظاهر او را در نظر گرفت. اما بيشتر سلبريتيها متعلق به حوزه هنر و ورزش است. در كشور ما مثل برخي كشورهاي خاورميانه از ميان سياستمداران نيز سلبريتي ميبينيم. بنابراين اين نيازي است كه از پايين اقتضا ميكند. شايد چند ده سال ديگر از اين دوره عبور كنيم.
ما زماني حرف سارتر را گوش ميكرديم، نه به اين خاطر كه سارتر گفته است، بلكه به علت استدلالي كه مطرح ميكرد. آيا فكر نميكنيد اين باعث ميشود كه من قال به جاي ماقال اهميت پيدا كند؟ همچنين آيا فكر نميكنيد مثلا در موضوعي مثل آزار و اذيت زنان كه در هاليوود رخ داد، روشنفكران هم ورود كنند و به بيان استدلالهاي خود در اين زمينه بپردازند؟ يا در مورد برخوردهايي كه با مهاجران ميشود؟ آيا در مسائلي از اين قبيل فكر نميكنيد كه ورود روشنفكران بهتر است تا يك سلبريتي كه صرفا به دليل لايكهاي بيشتر سر زبانها افتاده و نميتواند با بيان استدلال عقلاني جامعه را متقاعد كند كه راه درست چيست؟
منظورتان در مورد ايران است يا فضاي بينالمللي؟
در هر دو مورد. مثلا در فضاي بينالمللي ديديم كه يك سلبريتي مثل خانم كاترين دونو اظهارنظرهاي احساسي در مورد قضيه آزار و اذيت زنان كرد كه به دليل فقدان استدلال منطقي، مجبور شد عذرخواهي كند.
درست است. من با اين سخن شما مخالفت ندارم. عليالاصول اين اتفاق خواه در ايران يا غرب رخ داده است. در كشور ما روشنفكري كماكان كاربرد دارد و روشنفكران در حوزه سياست و اجتماع نسبت به مسائل موضع ميگيرند يا مثلا فرض كنيد در حوزه اقتصاد سياسي كسي چون آقاي محسن رناني به آسيبشناسي سياسي و اجتماعي و فرهنگي و تاثيرش در حوزه اقتصاد ميپردازد. البته اين به معناي آن نيست كه اين موضعگيريها بدون اشتباه نيست، اما به هر حال اين افراد در اين زمينهها توانايي و مهارت دارند و در نتيجه احساس مسووليت و اظهارنظر ميكنند.
نكته ديگر درباره برخي آسيبهايي است كه در حوزه روشنفكري ما وجود داشته است مثل بحث مريد و مرادبازي كه متاسفانه در فضاي روشنفكري ما خيلي رواج دارد. آيا به نظر شما فضاهاي مجازي امكان تعديل اين ويژگيها را فراهم ميكنند يا باعث ميشوند كه اين وضعيت تقويت شود؟
به نظر من در اين زمينه نيز فضاي مجازي همچون شمشير دو دم عمل ميكند. البته اين امر به خود روشنفكران هم بستگي دارد كه آيا به اين وضعيت دامن بزنند يا خير. من با وجود آنكه از فضاي داخل كشور دور هستم و با استفاده از فضاي مجازي وضعيت را رصد ميكنم، با شما موافق هستم كه متاسفانه كم و بيش در ميان طبقه روشنفكري ما اين نوع مناسبات و روابط جاري شده است و اين از اقتضائات جوامع در حال گذار است.
براي مثال اجازه بدهيد به تجربه شخصي خودم اشاره كنم. من در فضاي مجازي و شبكههاي اجتماعي حضور دارم و هم كانال تلگرام دارم و هم در فيس بوك مطلب مينويسم. حوزه كاري بنده هم مشخص است، يعني در زمينه بحثهاي فلسفي و دينشناختي و ادبيات پژوهش ميكنم و مينويسم. اما در موارد زيادي به من درباره اختلافات زناشويي مراجعه ميكنند يا مواردي شخصي از اين دست. علت اين مراجعات نيز انتظار غيرمطابق با واقع از كسي است كه با او به مدد شبكههاي اجتماعي ارتباط پيدا كرده است.
من در عموم اين موارد به مراجعان توصيه ميكنم كه به متخصص اين امور مراجعه كنند، زيرا من نه مشاور خانواده هستم و نه تخصصي در زمينه روانشناسي دارم. بنابراين به طور خلاصه معتقدم اين امور از مختصات جوامع در حال گذار است وگرنه در جايي كه قشري به نام روشنفكران نباشد، چنين اتفاقاتي هم رخ نميدهد. اما اينكه ميگويم شمشير دو دم است، به اين معناست كه بايد ديد فرد مقابل چگونه واكنش نشان ميدهد، آيا به اين قصه دامن ميزند يا خير؟ بنابراين با شما موافق هستم كه اين وضعيت وجود دارد و متاسفانه فضاي مجازي نيز به آن دامن زده است، زيرا شبكههاي اجتماعي مجال بيشتري براي اين امر پديد آوردهاند. البته بايد در نظر داشت كه اين امر اختصاصي به عالم روشنفكري ندارد و در ديگر حوزهها نيز اين مناسبات و روابط مريد و مرادي هست.
بخشي از آن نيز در حوزه روشنفكري به تعبير اريك فروم به دليل گريز از آزادي است. يعني افراد، آن مسووليتي كه متوجه شخصيت بالغ است را بر عهده نميگيرند و مسووليتشان را متوجه اين شخص يا آن شخص ميكنند و با ديگران همذاتپنداري ميكنند يا دلشان ميخواهد ديگري به جاي آنها فكر كند و تصميم بگيرد و سخن بگويد. اين نوعي عدم بلوغ رواني است. اين امر در جوامعي چون ما مجال ظهور و بروز بيشتري دارد. بنابراين عدم بلوغ دماغ و رواني منتج به اين روابط ناسالم ميشود.
با توجه به همه اين نكات مثبت و منفي كه ذكر كرديد، آيا امكان دارد كه روشنفكري ادعا كند كه من از اين شبكهها استفاده نميكنم و همچنان در كنج عزلتم مينشينم و كار خودم را ميكنم؟ آيا كسي ميتواند عمدا از فضاي مجازي دوري گزيند و كار روشنفكري كند؟
عليالاصول اين امر متصور است. اما فراموش نكنيد كه اين تعبير «فضاي مجازي» رهزن است. اين فضاها اگرچه اصطلاحا «مجازي» است، اما در واقع يك واقعيت اجتماعي (social fact) است. به عبارت ديگر سبك (style) زندگي عوض شده است. ناديده گرفتن اين فضا به اين معناست كه فرد نخواهد تحولاتي كه در واقعيت رخ داده را ببيند. البته امكان آن هست كه به اين واقعيتها پشت كرد، اما نميتوان گفت كه چون «مجازي» است، پس امري زايد است.
عليالاصول كسي كه به اين واقعيت توجه نكند، آيا ميتواند ادعا كند روشنفكر است؟
امكانش هست و ميتواند چنين ادعا كند و بگويد من به نحو سنتي با جامعه ارتباط برقرار ميكنم. اما قاعدتا نفوذش كمتر ميشود. البته باز هم ميتواند بگويد كه همين را ميپسندم و سبك سنتي ١٥ سال پيش را در پيش ميگيرم، يعني انديشههايش را در قالب مقالات و كتاب منتشر يا سخنراني كند. يعني مشابه علي شريعتي در دهه ١٣٥٠ خورشيدي فعاليت روشنفكري كند، منتها در قد و قواره خودش.
بنابراين چنين امري متصور است، اما تاثيرش كمتر ميشود، زيرا بافتار جامعه عوض شده است. مطابق آمار رسمي تلگرام در ايران بالغ بر ٤٠ ميليون كاربر دارد، بنابراين فضاي مجازي يك واقعيت اجتماعي با كاركرد است و اطلاق عنوان مجازي به آن را نبايد به معناي امر عرضي در نظر گرفت. روشنفكر كسي است كه اين واقعيت را بشناسد. البته آسيبشناسي اين فضا هم مهم است، زيرا چنان كه گفتم اين فضا ميتواند به سطحي شدن آدمها دامن بزند و ايشان را از كار عميق و جدي بازدارد. اما اين تنها آسيبشناسي مربوط به وقتشناسي درست است. اما نديدن اين فضا درست نيست، زيرا فضاي مجازي امري اجتماعي است كه خود را به زندگي ما حقنه كرده است و افراد مطابق با آن روابط شان را در عرصه اجتماع تدبير ميكنند. به همين خاطر گفتم كه تعبير مجازي رهزن است.
اما تنظيم رابطه و آسيبشناسي آن اهميت دارد. شخصا سعي ميكنم ساعاتي از شب و روز را از اين فضا دور بمانم و به كارهاي خودم اعم از خواندن و نوشتن مشغول باشم. اما ساعاتي را به آن اختصاص بدهم و مقالات و نوشتههاي خوبي كه بعضا هست را دانلود كنم و بخوانم و نسبت به آنها واكنش نشان بدهم. البته اينها كارهايي است كه نياز به ورزيدن و برنامهريزي دارد و در اين فضا كار آساني نيست. اما علي الاصول آدم ميتواند خود را تنظيم كند. به نظرم اين مواجهه رهگشا و كارآمد با اين فضا است، نه ناديده گرفتن آن.
در پايان ميخواستم به تجربه شخصي خودتان اشاره كنيد. شما روشنفكري هستيد كه هم فضاي قبلي را تجربه كرديد و هم در فضاي جديد چنان كه اشاره كرديد، فعال هستيد. ارزيابي شخصي شما از كاري كه انجام ميدهيد چگونه است؟ مزايا و معايب اين فضا براي خودتان چه بوده است؟
مشخصا در هفت سال اخير كه ايران نيستم، حدود شش سال و نيم است كه در اين شبكههاي اجتماعي فعاليت كردهام، هم در فيس بوك و هم در تلگرام. در اينستاگرام شخصا فعاليت ندارم، البته اوايل فعال بودم، اما بعد ديدم كه وقت زيادي ميگيرد و حتي پيامهاي آن را هم نميخوانم.
اما در فيس بوك و تلگرام فعاليت ميكنم. ايميل و اسكايب هم كه از زمره امكانهاي فضاي مجازي است كه از آن استفاده ميكنم و بيشتر روابط شخصيام را با آنها پيگيري ميكنم. فكر ميكنم حضور در اين فضاها براي من آميزهاي از بركات و معايب بوده است. يعني از طريق اين فضاها با مخاطبان وسيعي ارتباط داشتهام و ايشان ملاحظات همدلانه و انتقاديشان را به من منتقل كردهاند. از اين نظرات استفاده كردهام.
پارهاي از افراد هم از سر خشم، تعابير تيز و تند به من و خانوادهام نسبت دادهاند كه سعي كردهام آنها را ناديده بگيرم و خوشبختانه بر من اثر نگذاشته است. به آسيبشناسي آن نيز به طور ضمني اشاره كردم. شخصا در برههاي احساس كردم كه اين فضا گاهي روي من تاثير سوء گذاشته است. همانطور كه ميدانيد اين فضا انسان را در كام ميكشد. بنابراين بعد از مدتي سعي كردم وقتم را تنظيم كنم. از اين بابت خرسندم كه مدتي است كه توانستهام، مطابق برنامهريزيام وقتي را در طول روز و هفته به اين امور اختصاص بدهم و باقي وقت را به كارهاي شخصي بپردازم. زيرا نحوه صرف وقت بسيار اهميت دارد.
زمان، مهمترين سرمايهاي است كه ما در طول زندگي داريم و متاسفانه مثل هوا كمتر متوجه اهميت آن هستيم. به تعبير سعدي: عمر برف است و آفتاب تموز/ اندكي ماند و خواجه غره هنوز.
در مقام نصيحت نميگويم، بلكه به لحاظ وجودي عرض ميكنم اين تعبير را بايد جدي گرفت، يا اين تعبير حافظ را بايد در نظر داشت كه: هر وقت خوش كه دست دهد مغتنم شمار/ كس را وقوف نيست كه انجام كار چيست// پيوند عمر بسته به موييست هوش دار/ غمخوار خويش باش غم روزگار چيست. به نظرم ميرسد اين تعابير را تا حدودي مزه مزه كردهام و به همين سبب متناسب با آن سلوك شخصي و اجتماعيام را تنظيم كردهام. دايم نيز به خودم اين تذكر را ميدهم. به هر حال در اين فضا تنظيم كردن و پيش رفتن كار سادهاي نيست.
اگر شخص به داد خودش نرسد، وقتش مصروف ميشود و ممكن است ماهها گذشته باشد و فرد يك مطلب جدي نخوانده باشد. اما مجالي كه فضاي مجازي به عنوان يك امر واقع اجتماعي فراهم آورده را نيز نبايد فراموش كرد. من پارهاي از بازخوردها (feedbacks) از مخاطبان خصوصا از شهرهاي دورافتاده ايران يا همزبانان افغان يا در كردستان عراق يا ايرانياني كه در كشورهاي ديگر هستند، دريافت كردهام كه شگفتانگيز است.
قبلا اين مخاطبان را نداشتم و اين بسيار مغتنم است. ضمن آنكه دريافتهام كه ما افراد مستعد و هوشمند فراواني داريم كه دلمشغوليهاي جدي معرفتي و وجودي دارند و متاسفانه در عرصه اجتماع از شهرت برخوردار نيستند، اما ديدگاههاي حكيمانهاي دارند و تاملاتي دارند. من از نظرات اين افراد بسيار استفاده كردهام و آموختهام. براي من اين ارتباط صرفا به مدد اين شبكههاي اجتماعي به وقوع پيوسته است. اين مجال قبلا نبوده است. بنابراين سويه مثبت اين فضاها فراختر شدن جهان آدمي است. صادقانه به عنوان كسي كه در فضاي عمومي فعاليت ميكند عرض ميكنم كه وقتي با اين مخاطبان مواجه ميشوم، دلگرم ميشوم و نميتوان اين اتفاقات خوب را ناديده گرفت.
اينترنت با مغز ما چه ميكند؟
نيكلاس. جي. كار (متولد ١٩٥٥ م.) نويسنده امريكايي در زمينه فناوري، كسب و كار و فرهنگ است. مشهورترين كتاب او «ميانمايگان: اينترنت با مغز ما چه ميكند؟»
در سال ٢٠١١ با استقبال گستردهاي مواجه شد. اين كتاب موضوعاتي را كه كار، پيشتر در مقالهاي با عنوان «آيا گوگل ما را احمق ميسازد؟» دنبال كرده بود، بسط ميدهد و تاثيرات و پيامدهاي اينترنت بر مغز انسان را تشريح ميكند. به باور كار، اينترنت رسانهاي مبتني بر فاصلهگذاري و تعليق است و روش مطالعه مردم و فرآيند پردازش اطلاعات توسط آنها را دگرگون ساخته است.
كسب حكمت تنها از طريق مطالعه عميق و تمركز پديد ميآيد؛ امري كه به باور كار، در فضاي آنلاين يافت نميشود. كار مدعي است كه تحقيقاتش را زماني شروع كرد كه متوجه تغييراتي در توانايياش در تمركز شد. او در يك مصاحبه در اين باره گفته است: «داشتم يك كتاب يا يك مقاله بلند ميخواندم و بعد از مطالعه دو صفحه، مغزم ميخواست كاري را بكند كه وقتي آنلاين هستم: ايميلم را چك كنم، روي يك لينك كليك كنم، چيزي را گوگل كنم، از يك صفحه به صفحهاي ديگر بپرم».
اين حواسپرتي مزمن به تعبير كار، حتي بعد از خاموش كردن كامپيوترهايمان، ما را رها نميكند. كار توضيح ميدهد كه «روانشناسان و دانشمندان علوم عصبي كشف كردهاند كه مغزهاي ما، حتي در بزرگسالان بسيار خميري هستند». «آنها خيلي انعطافپذير هستند و در سطح سلولي با كارهايي كه ميكنيم، تطبيق مييابند و بنابراين هرچه بيشتر اينترنتگردي و سطحيخواني كنيم و مطالب را در اينترنت مرور كنيم، بيشتر بر نحوه تفكرمان تاثير ميگذارند».
نويسنده در اين كتاب مدعي است كه بنابه تحقيقات صورت گرفته «مطالعه آنلاين» عمق و ژرفاي بسيار كمتري از مطالعه صفحات چاپي فراهم ميآورد. بنابراين از آنجا كه مطالعه آنلاين يك پديده نسبتا متاخر است، نسلي از خوانندگان در حال شكلگيري هستند كه عادت كردهاند همهچيز را به شيوه آنلاين با اقتضائات آن مطالعه كنند. كار مدعي است كه در نتيجه گسترش اين شيوه مطالعه، آدمها تواناييشان را براي «شيوه تفكر تاملبرانگيز و با تعمق و با طمانيه» از دست دادهاند. او ميگويد تحقيقات نشان ميدهد، همچنان كه آدمها در انجام همزمان چند كار بهتر شدهاند، «خلاقيتشان در تفكر كمتر شده است».
كار، حتي ظهور اينترنت را «نه فقط يك پيشرفت فناورانه، بلكه يك پسرفت انساني» ميخواند. حواسپرتي و سطحينگري از ديد كار، فاجعهآميزترين پيامدهاي گسترش اينترنت و فضاي مجازي است. اما براي كاستن از اين نتايج ناخواسته، قطعا ميتوان راهكارهايي جست، مثل كاهش زمان استفاده از اينترنت، روي آوردن به روشهاي سنتي مطالعه و تفكر، تمرين تمركز و... مهمتر از همه اما آگاهي به اين نكته اساسي است كه نيكلاس كار در كتابش بدان متذكر شده است، اينكه اينترنت صرفا ابزاري نيست كه بتوان با آن به هر روشي كه خواستيم، مواجه شويم.
بلكه پيشاپيش قالبها و روشهايي را فراروي ما ميگذارد و شيوههاي تفكر ما را صورتبندي ميكند. آگاهي از اين شيوههاي صورتبندي انديشه، شايد راهي براي برونرفت از سطحينگري و ميانمايگي باشد.
محسن آزموده
- 17
- 5
ali
۱۳۹۷/۲/۲ - ۱۳:۳۴
Permalink