مفهوم روشنفکری در جامعه ما همواره با فراز و نشیبهای زیادی همراه بوده است. در برخی مقاطع تاریخی روشنفکران میداندار عرصه فکری و سیاسی جامعه بودهاند و در برخی مقاطع مخالفت با جریانهای روشنفکری به پارادایم غالب جامعه تبدیل شده است. به همین دلیل نیز دغدغههای روشنفکران در هر مقطع تاریخی در ایران تغییر کرده است. اگر تا دیروز دغدغه اصلی روشنفکران مفاهیمی مانند آزادی، عدالت و بهروزکردن مفاهیم معرفتی بود، امروز روشنفکران با دغدغههای جدیدی مانند مفهوم جهانیشدن و بحرانهای ملی در عرصه جهانی مواجه شدهاند.
با این وجود آنچه مفهوم روشنفکری را همچنان زنده و پویا نگه داشته اندیشه انتقادی است که در ذات روشنفکری مستتر است و این مفهوم را معنا میبخشد، هرچند که این روزها مفهوم روشنفکری بیش از آنکه به اندیشه انتقادی نهفته در خود متکی باشد رنگوبوی سیاسی گرفته و به ابزاری برای گروههای ثروت و قدرت در جهت منافع سیاسی تبدیل شده است.
به همین دلیل و برای تحلیل و بررسی این موضوع «آرمان ملی» با دکتر حاتم قادری استاد علوم سیاسی گفتوگو کرده که در ادامه ماحصل این گفتوگو را میخوانید.
چرا در ايران انديشه انتقادي همواره به سياست گره خورده است؟ آيا فقدان جامعه مدني پويا عامل اصلي اين مساله است يا اينکه روشنفکران همواره گمان ميکنند از راه سياست زودتر به مقصود خود ميرسند؟
من مانعي براي تاثيرگذاري هر دوي اين عوامل نميبينم. دولت همواره در کشور ما قوي و قدرتمند بوده است. در صدسال گذشته هم که از رانت نفت بهره ميبرد، قدرتمندتر از گذشته شده است. از سوي ديگر احزاب در ايران هيچگاه بهمعناي واقعي خود شکل نگرفتند. به همين دليل طبيعي است که سرنخ خيلي از مسائل بهراحتي به دولت متصل شود. روشنفکران هم دولت را عامل اصلي نابسامانيها ميدانند و هم مهمترين اهرمي تلقي ميکنند که به کمک آن ميتوانند نابسامانيها را به سامان برسانند. در دهههاي گذشته برخي روشنفکران تلاش کردند با استفاده از دولت اهداف خود را پيش ببرند. در نتيجه بهجاي تاکيد بر مساله «جامعه-دولت» به مساله «سياست- دولت» تاکيد ميکردند. در کنار اين بايد به روحيه «رمانتيک عصيانگر» که در بين روشنفکران ما نقش پررنگي دارد نيز اشاره کنم. اين مساله بهخصوص درباره روشنفکران دهه چهل و پنجاه در ايران صادق است که برخي حتي لقب «قهرمان اجتماعي» را نيز با خود يدک ميکشيدند. اينگونه روشنفکران مهمترين صحنهاي که توانايي قدرتنمايي داشتند هنگامي بود که به دولت حمله ميکردند. اين کارويژه قديمي دولت براي روشنفکران بوده است. ما به دليل کمبود فرصت براي بحثهاي انتقادي جدي در فضاي مدني به ناچار به دولت متوسل ميشويم. ضمن اينکه استعداد روشنفکران ايراني براي تبديلشدن به «قهرمان» بيشتر است تا روشنفکري بهعنوان يک رسالت و وظيفه. روشنفکران ايراني بيش از آنکه رسالت و استدلال برايشان در درجه اول اهميت قرار داشته باشد قهرمانبودن و قهرمانشدن در درجه اول اهميت قرار دارد. در نتيجه يکي از جنبههاي قهرمانشدن حمله به دولت و حضور در فضاي سياسي است.
در فضاي فکري و سياسي کشور برخي «شبهنقدها» و غرضورزيهاي سياسي نام «نقد» به خود ميگيرد. چرا در ايران فضاي «شبهنقد» که فضا را تاريک ميکند و بر اتفاقات سايه ميافکند بهجاي «روشنفکري انتقادي» که اتفاقا سبب روشنشدن فضا ميشود قرار گرفته است؟
«نقد» در همه جوامع يک چهره ابهامآميز دارد اما در ايران اين «ابهام» بيشتر است. جامعه ايراني واجد شرايطي است که بهجاي پارادايم فروريخته گذشته پارادايم مناسبي در آن شکل نگرفته است. در پارادايم گذشته فکري ايران بهجاي نقد از نصيحت و يا موعظه استفاده ميشد و بحثهاي تحليلي و جامعهشناختي بهمعناي واقعي وجود نداشت. به مرور اين پارادايم تغيير کرد، در عينحال ما نتوانستيم جايگزين مناسبي براي پارادايم قبلي به وجود بياوريم. دليل اين مساله هم اين است که ما در يک فضاي مبهم، شناور و چندپاره بين «سنت» و «مدرنيته» تلاش کرديم يک پارادايم جديد به وجود بياوريم. اين در حالي است که سانسور در جامعه ما قوي است و فضاي مدني ما اجازه نميدهد برخي انتقادهاي اجتماعي و سياسي جدي مطرح شود. به همين دليل نقد در جامعه ما صورتي غيرشفاف، مهآلود و مبهم به خود گرفته است. نقد زماني روشن و شفاف است که بتواند بهراحتي در يک فضاي باز مطرح شود. به دليل اعوجاجات اجتماعي و ابهام در پديدهها، نقد در جامعه ما در يک فضاي مبهم و مهآلود شکل ميگيرد که در برخي اوقات سبب گمراهي ميشود و از رسالت خود بازميماند.
چرا «روشنفکري انتقادي» پس از مدتي به ابزاري در دست جريانهاي سياسي تبديل ميشود؟
اگر ما به «کارويژه» روشنفکران در جوامع غربي، جوامع کمونيستي و کشورهاي جامانده نگاه کنيم متوجه ميشويم که هر کدام داراي ويژگيهاي مخصوص به خود است. در جوامع غربي هم پروژکتور و تريبون بسيار زياد است و هم جامعه از قدرت هاضمه بالايي برخوردار است. فضاي مدني جوامع غربي به شکلي است که بسياري از مسائل و انتقادها را بهراحتي ميتوان مطرح کرد. روشنفکر غربي با فشار روبهرو نميشود. فضاي تربيتي اينگونه جوامع اجازه نميدهد روشنفکران محکوم شوند. با اين وجود روشنفکران در جوامع کمونيستي سابق و همچنين کشورهاي جامانده، به دليل اينکه با قدرت ستيزه ميکنند و تحمل قدرت هم غالبا ناچيز است، بهراحتي و به شکلهاي مختلف تحت فشار قرار ميگيرند. از سوي ديگر برخي روشنفکران «مجذوب» قدرت ميشوند و گمان ميکنند تنها از طريق «قدرت» ميتوانند جامعه را به سامان برسانند و به همين دليل احتمال اينکه جذب دستگاه حاکمه شوند زياد است. در ايران روشنفکران زيادي وجود داشتند که براي اصلاحاتي که در نظر داشتند از کانال دولت استفاده کردند. در دوران گذشته که سطح سواد اجتماعي در ايران بسيار پايين بود برخي گمان ميکردند بهعنوان مثال اگر وارد آموزشوپرورش شوند يا اينکه مديرکل يکي از مراکز فرهنگي باشند ميتوانند ايدههاي روشنفکري خود را در جامعه عملياتي کنند. بهعنوان مثال علياصغر حکمت بهعنوان يک روشنفکر به مقام وزارت ميرسد و تلاش ميکند در اين منصب به آرمانهاي روشنفکري خود جامه عمل بپوشاند. در نقطه مقابل کساني مانند دکتر تقي اراني وجود دارند که عليه حکومت رضاشاه مبارزه ميکنند و حاضر نميشوند در دستگاه سياسي حاکم هضم شوند. همين وضعيت در عصر پهلوي دوم هم وجود دارد. شخصي مانند خانلري در يک طرف قرار گرفته و در سوي ديگر روشنفکري مانند آلاحمد حضور دارد. جامعه ايراني به دليل عدمتوسعهيافتگي در ظرفيتها و ناهمخواني عقلانيت روشنفکران با چالشهاي اجتماعي داراي مشکلات زيادي است. جامعه ما به شکلي است که از وضعيت «پيشاعقلي مدرن» تا وضعيت «پساعقلي مدرن» در آن نماينده وجود دارد. طبيعي است که تمام اين گروههاي فکري شيوه و روش خاص خود را دنبال ميکنند.
روشنفکري در قرن بيستويکم با روشنفکري سنتي که بهنوعي بار تودهها را به دوش ميکشيد چه تفاوتي کرده است؟
در اين زمينه تغييرات نسبتا جدي صورت گرفته است. يکي از اين تغييرات مهم مفهوم جهانيسازي و حرکت جوامع به سمت جهاني زندگيکردن بوده است. در شرايط فعلي برخي شرکتها و کمپانيهاي بزرگ که سرمايههاي عظيم جهاني را در اختيار دارند بهنوعي ارباب جهان شناخته ميشوند. امروز نقش فضاي مجازي در زندگي بشر بسيار پررنگ شده در حالي که در گذشته فضاي مجازي نقش اندکي را در زندگي بشر ايفا ميکرد. به همين دليل شرکتهاي سرمايهسالار و فضاي مجازي نقشه جهان را تغيير دادهاند. البته در برخي اهداف و رسالتها هم تغييراتي به وجود آمده است. اگر به دوران شريعتي و آلاحمد در ايران و جهان بازگرديم که روشنفکران نقش مهمي در تحولات اجتماعي ايفا ميکردند، متوجه ميشويم که درآن دوران «چپ سياسي» و «چپ فرهنگي» پارادايم غالب فکري اغلب جوامع را تشکيل ميداد. در آن دوران چپ سياسي در کشورهاي آمريکاي لاتين، بخشهايي از آسيا و آفريقا وجود داشت که در مبارزات شخصيتهايي همچون چگوارا و فيدل کاسترو بروز پيدا کرده بود. در شرايط فعلي مفهوم «چپ» هم دستخوش دگرگونيهاي زيادي شده است. در ايران به دليل ضعف نهادهاي مدني نسبت به اروپا روشنفکران گمان ميکردند که بايد سخنگوي تودهها باشند و يکتنه بار تودهها را به دوش بکشند. در دوران کنوني اما روشنفکران چنين مسئوليتي براي خود متصور نيستند.
روشنفکري در شرايط فعلي به چه ميزان به مساله جهانيشدن اهميت ميدهد و به چه ميزان به مساله مليت و قوميت؟
امروزه اغلب کشورهاي «جامانده» نقش محوري در الگوسازي در زمينههاي فرهنگي، اجتماعي و سياسي ندارند. بنده معتقدم به دلايل مختلف نبايد از عبارت «کشورهاي جهان سوم» درباره اينگونه کشورها استفاده شود و عبارت «کشورهاي جامانده» مناسبتر است. در نتيجه روشنفکران اينگونه جوامع تفاوتهاي معناداري با روشنفکران کشورهاي اروپايي، آمريکاي شمالي و برخي کشورها مانند ژاپن دارند. روشنفکران کشورهاي جامانده در يک وضعيت دوگانه زيست ميکنند. يعني علاوهبر اينکه بايد نسبت به وضعيت بومي و قوميتي خود شناخت داشته باشند، فضاي جامعه جهاني را نيز بايد بهخوبي درک و تحليل کنند. جهانيسازي از سه جنبه براي روشنفکران داراي اهميت است؛ اولين جنبه سرمايهسالاري و مصرفگرايي بيش اندازه است که عمدتا توسط کارتلهاي بزرگ به وجود آمده است. به همين دليل تحليل و نقد دنياي سرمايهداري براي روشنفکران داراي اهميت است. جنبه دوم فضاي مجازي است که امروزه نقش مهمي در زندگي اجتماعي بشر ايفا ميکند. فضاي مجازي باعث ازبينرفتن بخش عمدهاي از روابط رودررو و مستقيم بين افراد جامعه شده است. به همين دليل روشنفکران موظفند محاسن و معايب دنياي مجازي را تجزيه و تحليل کنند. جنبه سوم ساماندهي مسائل بومي روشنفکران مانند محيط زيست، مهاجرت و اقليتها است. روشنفکران بايد در اين مسائل نيز دخالت کنند.
روشنفکري در جامعه ايراني همواره با دو معضل اساسي کپيبرداري از مباني فکري غربي و افتراق و تفرقه در بين روشنفکران روبهرو بوده است. روشنفکران ايراني اغلب همديگر را نفي ميکنند و از هم دوري ميکنند. چرا روشنفکران ايراني قادر نيستند بهصورت عقلاني و فعال در يک گفتمان واحد شرکت کنند؟
من با اين دو نقدي که شما مطرح کرديد موافق هستم. دليل اينکه بين روشنفکران ايراني تفرقه وجود دارد، بيشتر مربوط به شرايط گذار است که کشور ما در آن قرار گرفته است. شرايط گذار اجازه نميدهد روشنفکران ايراني نقش تثبيتشدهاي براي خود پيدا کنند. همچنين قرارگرفتن در شرايط گذار باعث ميشود اغلب روشنفکران از مباني فکري غربي تغذيه کنند. يکي از مهمترين مشکلات روشنفکري ما اين است که نسبت به سنتهاي جامعه خود وقوف و آگاهي لازم را ندارد. روشنفکر ما بهنوعي سنتگريز هم هست، يعني به خودش زحمت اين را نميدهد که بين عناصر سنت سره و ناسره ايجاد کند. به نظر من روشنفکر ايراني علاوه بر دو معضلي که شما اشاره کرديد با يک مشکل مهمتر نيز مواجه شده است؛ اين مشکل اين است که روشنفکران ما ذوق «پروژکتور» يا «تريبون» شدن زيادي از خود نشان ميدهند. البته اين مشکل مخصوص روشنفکري ايراني نيست، اما در ما شدت بيشتري دارد. روشنفکران ما بيش از اندازه علاقه به ديدهشدن و شنيدهشدن دارند. برخي از شغلهاي جامعه ما مانند هنرمندان و ورزشکاران هم علاقه به ديدهشدن دارند، اما اين گروهها به دليل اقتضاي شغلي نياز به ديدهشدن پيدا ميکنند. ديدهشدن و شنيدهشدن روشنفکران بايد در يک چارچوب و قالب خاصي صورت بگيرد. مشکل اينجاست که اغلب روشنفکران ما علاقه زيادي دارند به هر شکل ممکن ديده شوند. به همين دليل در برخي اوقات مواضع خود را تابعي از ديدهشدن و شنيدهشدن قرار ميدهند.
چرا برخي روشنفکران ايراني بيش از اندازه از مردم فاصله ميگيرند؟ ما روشنفکراني چون علي شريعتي هم در جامعه خود داشتيم که در بين تودههاي مردم حضور داشتند و اتفاقا هم تاثيرگذار بودند.
در همان زمان در بين برخي روشنفکران چپ اين اصطلاح رايج بود که روشنفکران در جامعه مانند ماهي در آب هستند. برخي نيز درباره روشنفکران از لفظ چريک استفاده ميکردند. عموما روشنفکران متعهد رسالتگرا نيز چنين نقشي داشتند و مانند ماهي در آب در بين مردم حضور داشتند. من جزو کساني هستم که اعتقاد ندارم روشنفکر الزاما بايد چريک اجتماعي باشد و با تودهها حتما رابطه خوبي برقرار کند. منظور من اين نيست که روشنفکر بايد با تودهها از سر تفقد و ترحم رفتار کند و برخورد مناسبي نداشته باشد. جامعه ما به دليل مغشوشبودن نقش روشنفکران با تودهها هنوز نتوانسته رابطه روشنفکران و تودهها را بهخوبي تعريف و معنا کند. اگر گروههاي اجتماعي در ايران نقشها و وظايف خود را بهتر ميشناختند، نيازي نبود روشنفکران حتما با تودههاي مردم سروکار داشته باشد. دکتر شريعتي معتقد بود برخي روشنفکران انديشه را توليد ميکنند، برخي توزيع ميکنند و عدهاي مصرف ميکنند. طبيعي است که روشنفکران نيز ميتوانند در بين خود رگهرگه باشند. برخي روشنفکراني که توليد انديشه ميکنند شايد نميتوانند ايدههاي خود را به مردم منتقل کنند، بنابراين از روشنفکران ميانجي براي اين کار استفاده ميکنند. بنده معتقدم اين مساله که روشنفکران مانند ماهي در آب هستند و بايد در جامعه حضور مستمر داشته باشند نياز به بازنگري و تجديدنظر دارد. ما هنگامي که به غرب نگاه ميکنيم متوجه ميشويم احزاب اينگونه کشورها داراي هالههاي روشنفکري خاص خود هم هستند. از زماني که احزاب نقش پررنگ خود را از دست دادهاند و تحرکات و تغييرات اجتماعي بهسرعت اتفاق ميافتند، با يک وضعيت هياتي در جامعه روبهرو هستيم وهيچگونه هسته فکري براي تاثيرگذاري بر افکار عمومي وجود ندارد.
روشنفکري داراي چهار خصيصه خودآگاهي، حقيقتجويي، وجدان جامعه خود و جامعه جهاني بودن و از همه مهمتر دگرانديشي است. دگرانديشي چه رابطهاي با روشنفکري دارد؟ آيا دگرانديشي سبب نميشود روشنفکر برخلاف آموزههاي جامعه خود حرکت کند؟
من با چهار خصلتي که شما براي روشنفکري نام برديد در مجموع موافق هستم، اما معتقدم اين چهار خصوصيات روشنفکر را در يک فضاي آرماني قرار ميدهد. اين بهنوعي تابوسازي است. روشنفکري خصوصيات خاص خود را دارد و بهخصوص گرايشهاي تريبوني ميتواند مهمترين آفت روشنفکري تلقي شود. نبايد فضاي روشنفکري را به يک فضاي متعالي محدود کنيم. روشنفکران چه از نظر مسئوليتشان نسبت به مردم و شهامتي که به خرج ميدهند و چه از نظر تعقل و دگرانديشي که در خود نهفته دارند، تافتهاي جدابافته هستند. اگر روشنفکران را به چهار خصوصيت متعالي عنوانشده محدود کنيم ممکن است ارتباط خود را با جامعه از دست بدهند و به برج عاجنشين تبديل شوند؛ کساني که مجبور ميشوند براي جامعه قرباني شوند تا جامعه دچار هيجان شود. کساني که در اين فضا تعريف شدند در نهايت جان خود را براي اين آرمانها از دست خواهند داد. به همين دليل بايد روشنفکران را جزئي از جامعه در نظر گرفت که داراي ويژگيهاي متمايزي نسبت به تودهها هستند. روشنفکران محدودي هستند که به آرمانهايي که شما عنوان کرديد نزديک ميشوند. به همين دليل نميتوانيم درباره افرادي محدود، حکم کلي اطلاق کنيم.
- 15
- 1