به گزارش ایران بانو،مسیر با فلشهای سفید رنگ روی سنگ فرشهای جاده مشخص شده بود.پلههای سنگی انتهای راه مدام به من نزدیکتر میشد. من میرفتم. بدون اینکه ترانهای زیر لب زمزمه کنم. نفس میکشیدم. بوی خاک نم کشیده میان ریههایم فرو میرفت. آفتاب بود و نبود. گاهی از میان درختها سرش را بیرون میکشید، گاهی پنهان میشد. دستهایم را مقابل چشمهایم میگرفتم. گرمای آفتاب رویشان مینشست. میخندیدم. اما در خواب تنها بودم. جای تو خالی بود. تو اگر بودی که راه نمیرفتم. مجبورم میکردی تمام مسیر را بدوم.
برایم آواز میخواندی و من غرق میشدم در صدایت. حتی اگر آواز دوست نداشتم. این تو بودی که آواز را قشنگ میکردی. تو اگر بودی احتمالاً آن بید مجنون را هم نمیدیدم. فقط تو را میدیدم... فقط تو را... چرا اینها را برایت ضبط میکنم؟ نمیدانم! چرا باید صبح روزی که احتمالاً آخرین بار باشد که بوی تن تو را از روی همان شال گردن بنفشی که برایت تولد پیارسال بافته بودم حس میکنم - امروز آن را میاندازی یا چون مرا، نازنین را، و شاید روزهای قبل نازنین را یادت میآورد انتهای کشویی جایی قایمش کردهای؟ - خواب دیشبم را برایت تعریف کنم؟ نمیدانم! میدانی، جدیداً کارهایی را میکنم که دلیلش را نمیدانم! اگر اینجا بودی کلی بهم میخندیدی! صبح به صبح دستم را دراز میکنم که موبایلم را بردارم و چک کنم، میروم سمت کتابخانه، میان کشوها دنبال آلبوم میگردم که عکسهای عروسیمان را نگاه کنم... تعجب میکنی که چرا؟ تعجب میکنی که مگر هنوز دوستت دارم؟ من خیلی دوستت دارم! هنوز که هیچ، فکر کنم تا همیشه... آنقدر که نمیدانم زندگی بدون تو چه رنگی خواهد شد. رنگ! میبینی؟! حتی حرفهایی میزنم که دلیلش را نمیدانم!
حق با توست، حق با دکتر است. هیچ کس نمیتواند به آدمی که ته یک چاه تاریک گیر کرده و حتی کسی نمیداند که آنجاست کمک کند. حتی خودش. آدمی که از اول ته چاه بوده شاید بتواند، اما آدمی شبیه من که از باغهای سرسبز و شهرهای رنگی به چاه انداخته شده نه.من میفهمم. نگرانی تو را از پدر بچههایی بودن که مادرشان دیابت دارد و جهان را نمیتواند ببیند. نگرانی خانوادهات از معرفی عروسی که منم به بقیه، برای همین وقتی که احضاریه فرستادی سکوت کردم. وقتی صوت فرستادی که منتظر اشاره منی که دادخواستت را پس بگیری سکوت کردم. وقتی از ترسهایت گفتی سکوت کردم. آدم وقتی کاری را میکند که دلیلش را نمیداند یعنی گم شده. تو گم شده ای. از آن زمان خوشحالیهای بیپایان، در این زمان تنهاییهای بیوقفه، کابوسهای شبانه بیوقفه، ترسهای بیوقفه، ندانستنهای بیوقفه. احتمالاً وقتی دادخواست طلاق مینوشتی هم نمیدانستی چه کار میکنی. میبینی، حالا هر دوی ما گم شدهایم. ته همان چاه. من میان تاریکی، تو میان غریبههایی که شکل من نیستند.
میان حسهای غریبی که به نازنین جدید داشتی. حالا دیگر نازنین هم برای تو غریبه شده! خوشحالم که تو هم جرأتش را داشتی. جرأت انجام دادن کاری که دلیلش را نمیدانی.هر دوی ما فقط خوب میدانستیم گم شدهایم. چه کسی میداند، شاید من دوباره توانستم تو را ببینم. آن راه را، آن بید مجنون را، تو را... تو را... تو را... شاید بهتر است هر دو سکوت کنیم. هیچ کدام تصمیم نگیریم. فقط داستانمان را تعریف کنیم و بگذاریم قانون به ما راه حل بدهد. بگذاریم قانون برای دو آدمی که گم شدهاند، با هم غریبه شدهاند تصمیم بگیرد. حکم به جدا شدن یا نشدنشان بدهد.
من حالا دارم روزهایم را طور دیگری میسازم. سعی میکنم در این تاریکی پیدا شوم. خودم و خودم. شاید روزهای بعد باز هم توانستم خوشحال باشم. شاید اصلاً اگر آن دیابت لعنتی و بهدنبالش نابینایی من نبود، من هیچ وقت سعی نمیکردم خودم را نجات بدهم. امیدوارم وقتی ته این چاه میان تاریکی دنیای خودم را ساختم که مثل آن روزها پر از خوشحالی بود، تو هم پیدا شده باشی. شاید آن روز دوباره با هم توی آن جاده قدم زدیم. تو شال گردن بنفش ات را دور گردنت انداختی. بویت و صدایت در هم پیچید و مرا مست کرد. اینبار دیگر ندویدیم. تو دستم را گرفتی و برایم بید مجنون را توصیف کردی و پلهها را و فلشهای سفید را. و هیچ وقت نفهمیدی من این جاده را، زمانی میان تاریکی در خواب دیدهام!
مشاوره حقوقی
نابینایی زن حق اختیار بر هم زدن ازدواج را به مرد میدهد. البته تحت شرایطی. این برهم زدن که فسخ گفته میشود با طلاق تفاوت دارد.برخلاف سایر قراردادها، در عقد ازدواج طرفین یا یکی از آنها نمیتوانند حق فسخی برای خود در نظر بگیرند. چون عقد نکاح از عقود لازم است، یعنی عقدی که هیچ یک از طرفین حق فسخ آن را ندارد مگر در شرایط پیشبینی شده در قانون دلیل اینکه امکان فسخ به طور عام وجود ندارد این است که قانونگذار مصلحت و ضرورت استمرار و دوام و ثبات خانواده را در نظر گرفته.
در قانون موارد محدودی وجود دارد که حق فسخ را برای مرد ایجاد میکند، کوری یا فساد چشم زن، یکی از موارد است. منظور از این نابینایی این است شخص کلاً نتواند ببیند و نحوه نابینایی در نظر نیست. چپ بودن یا شبکور بودن و یا ضعف رؤیت یا ریزش آب در اکثر موارد موجب فسخ نکاح نمیشود. اما نکته طبق قانون حائز اهمیت این است که این عیب تنها در صورتی حق برهم زدن ازدواج را برای مرد فراهم میکند که در زمان عقد وجود داشته باشد و پنهان شده باشد و مرد از آن بیخبر باشد. یعنی اگر زن بعد از عقد نابینا شود، مرد نمیتواند به خاطر آن نکاح را فسخ کند. و نکته مهم دیگر اینکه اگر این نابینایی قابل درمان باشد هم دیگر شرط فسخ را ندارد و تشخیص این موارد با پزشک متخصص است.
اما در مورد اینکه اگر این نابینایی پس از عقد و قبل از نزدیکی نیز واقع شود مرد حق فسخ نکاح را خواهد داشت یا نه، فقها دو نظر دارند، برخی فقها اجازه میدهند که مرد در برهم زدن عقد ازدواج مختار باشد، و بیشتر فقها (نظر مشهور) با توجه به شرایطی که پیشتر گفته شد (اینکه این عیب باید در زمان عقد وجود داشته باشد) این اختیار را از مرد میگیرد.
به معنی دیگر از نظر قانون مدنی حق فسخ ایجاد نمیشود. اما نهایتاً در پرونده مذکور، به دلیل حادث شدن نابینایی پس از وقوع عقد و قبل از وقوع ازدواج، به دلیل فقدان ماده قانونی، دادگاه با توجه به مورد و بر استناد به رأی فقها، میتواند رأی به باطل شدن عقد نکاح بدهد یا نه.
سایر عیوبی که به مرد اختیار برهم زدن ازدواج را میدهد طبق ماده ۱۱۲۳ قانون مدنی اینچنین است: ۱- قرن ۲- جذام ۳- برص ۴- افضاء ۵- زمینگیری ۶- نابینایی از هر دو چشم. «قرن» (بفتح قاء و راء) به معنای استخوان یا گوشت زایدی است در رحم زن که مانع از نزدیکی با او میشود. «جذام» مرضی است ساری که خوره نیز نامیده میشود.«برص» همان پیسی است و «افضاء» به معنای یکی بودن مجرای دفع ادرار و حیض است.
هرگاه این عیوب در حال عقد موجود باشد و مرد به آن جاهل باشد (از آن بیخبر باشد) برای زوج حق فسخ نکاح را ایجاد خواهد نمود. لازم به ذکر است اثبات بیاطلاعی از عیب با زوج است. ماده ۱۱۲۴ ق.م در این خصوص متذکر میگردد: «عیوب زن در صورتی موجب حق فسخ برای مرد است که عیب مذکور در حال عقد وجود داشته است.» باید به این نکته توجه داشت که طبق قاعده کلی ذکر شده در ماده ۲۲۴ ق.م خیار عیب (از جمله خیاراتی که موجب بطلان عقد است) وقتی به وجود میآید که مشکلی مخفی و در حین عقد موجود باشد و چنانکه از ماده ۴۲۵ ق.م استنباط میشود عیب وقتی مخفی محسوب است که در زمان نکاح از آن بیخبر بوده چه اینکه این عدم علم ناشی از آن باشد که واقعاً مستور بوده است چه اینکه ظاهر بوده ولی مرد ملتفت نشده است.
- 12
- 5