پنجشنبه ۲۷ دی ۱۴۰۳
۰۸:۵۶ - ۱۹ بهمن ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۱۱۰۴۹۴۴
زنان، جوانان و خانواده

فرجام ازدواج خانم مهندس و کارگر شرکت

طلاق,اخبار اجتماعی,خبرهای اجتماعی,خانواده و جوانان

زن و مرد جوان به خاطر اختلاف‌های شدید خانوادگی و درگیری فیزیکی، کارشان به کلانتری کشیده شده بود. هر دو آشفته و عصبی بودند اما آنچه بیشتر از اتفاق پیش آمده به چشم می‌آمد، اختلاف ظاهری آنها با یکدیگر بود. زن جوان «ملیکا» نام داشت و با وجود ناراحتی شدید، همچنان شیک و باوقارنشسته بود. اما همسرش «حبیب» نه لباس مرتبی پوشیده بود ونه ازهیچ نظر تناسبی با همسرش داشت. سکوت سنگینی فضای اتاق را پر کرده بود. نگاهی بدون عشق بین آنها رد و بدل شد تا اینکه «حبیب» سکوت را شکست وگفت: «زنم با خانواده‌ام کنار نمی‌آید و مدام بهانه‌گیری می‌کند. او مادرشوهر را دشمن می‌داند در حالی که مادرم توقع زیادی از او ندارد فقط دوست دارد عروسش بیشتر به او رسیدگی کند و کارهای خانه‌اش را انجام دهد. اما همسرم با بی‌توجهی‌هایش مادرم را اذیت می‌کند. «ملیکا» از خانواده‌ام خوشش نمی‌آید و در میهمانی و شب نشینی‌ها همیشه بی‌بهانه جاروجنجال و دعوا راه می‌اندازد. ما خانواده‌ای سنتی هستیم و دوست داریم همیشه دور هم باشیم اما همسرم از جمع فراری است... از رفتارهایش خسته شده ام، زندگی خودم وخانواده‌ام را جهنم کرده.»

 

«ملیکا» که تا آن لحظه سکوت کرده بود با شنیدن این حرف‌ها چشمانش از خشم پر از اشک شده بود و دندان‌هایش را روی هم می‌سایید. وقتی شوهرش از اتاق به بیرون هدایت شد به هق هق افتاد وگفت: «من به خاطر یک اشتباه بچگانه مجبور به تحمل این زندگی شده ام. هیچ عشقی بین ما نیست. از او و خانواده‌اش متنفرم. اگر پای آبرویم وسط نبود یک لحظه هم زیر یک سقف با او نمی‌ماندم. سه سال قبل بعد از گرفتن مدرک لیسانس معماری، در شرکتی ساختمانی کار پیدا کردم. به خاطر سن و سال کم و شیطنت هایم، خیلی زود توجه همه به من جلب شد. «فرزاد» یکی از کارمندان شرکت بود.

 

چرب زبان و خوش چهره بود و در کمتر از چند روز توانست مرا شیفته خودش کند. گرچه رابطه ما هر روز صمیمی‌تر می‌شد اما در شرکت طوری برخورد می‌کردیم که کسی از ارتباط‌مان خبردار نشود. غافل از اینکه «حبیب» کارگر شرکت از طریق فرزاد از همه چیز خبر داشت و حتی همه عکس هایم را هم از او گرفته بود. متأسفانه وقتی فهمیدم در چه دامی افتاده‌ام که دیگر راه پس و پیش نداشتم. آن روز هنوز کابوس وار جلوی چشمم است. «حبیب» وارد اتاقم شد و بدون مقدمه از من خواستگاری کرد. با شنیدن این حرف شوکه شده بودم. او کارگر شرکت بود و از طرفی وضعیت شغلی و خانوادگی‌اش آنقدر با من فاصله داشت که از شنیدن حرف‌هایش خونم به جوش آمده بود. از طرفی به‌دلیل اینکه نمی‌خواستم کسی از این ماجرا باخبر شود با صدایی لرزان اما آرام به او گفتم: «تو چطور به خودت اجازه دادی که چنین درخواستی از من بکنی؟! اصلاً تو پیش خودت چه فکری کرده‌ای!...» اما او با ریشخند و بدون کلمه‌ای اعتراض از اتاق بیرون رفت که فکر کردم حساب کارحسابی دستش آمده و از موضعش عقب نشینی کرده است.

 

اما همان شب پیامکی از او دریافت کردم که تمام افکارم را به هم ریخت. باورم نمی‌شد اما او تهدید کرده بود اگر به درخواست خواستگاری‌اش جواب منفی بدهم، ماجرای رابطه پنهانی‌ام با فرزاد را به خانواده‌ام می‌گوید و با پخش کردن عکس هایم آبرویم را می‌برد. با اطلاع ازاین موضوع ودرحالی که از ترس و خشم نمی‌دانستم باید چه کار کنم به فرزاد زنگ زدم. در حالی که صدایم از خشم می‌لرزید و به هق هق افتاده بودم موضوع را به اوگفتم. اما درکمال ناباوری خیلی راحت گفت: «حبیب» دوستم بود و با او درد دل کردم.» و...تصور اینکه پدرم با شنیدن حرف‌های «حبیب» چه بلایی سرم می‌آورد برایم وحشتناک بود. حتی جرأت مشورت با کسی را نداشتم. آن لحظه تنها فکری که به ذهنم رسید، این بود که بدون هیچ سر و صدا به خواسته «حبیب» تن دهم و با او ازدواج کنم. وقتی «حبیب» با خانواده‌اش به خواستگاری‌ام آمد، پدر و مادرم با دیدن او یکه خوردند. اما من با اینکه از ناراحتی حتی نمی‌توانستم حرف بزنم با لبخندی تصنعی خودم را به حبیب علاقه‌مند نشان دادم.اما پس از برگزاری مراسم خواستگاری پدرومادرم بشدت با این ازدواج مخالفت کردند ولی حبیب هر شب پیام می‌داد و تهدیدم می‌کرد. خانواده‌ام تحت هیچ شرایطی راضی نمی‌شدند اما بالاخره آنقدر گریه و زاری کردم تا اینکه باورشان شد عاشق شده ام.

 

به همین خاطروقتی چاره‌ای جز پذیرفتن شرایط ندیدند دراوج بی‌میلی و ناراحتی، جواب مثبت دادند. اما مراسم ازدواج ما خیلی ساده برگزار شد و با مردی که هیچ تناسبی با من نداشت، زیر یک سقف رفتم. سه سال است به خاطر یک اشتباه کودکانه زندگی‌ام تباه شده است و فقط «حبیب» و خانواده‌اش را تحمل می‌کنم. شوهرم با من مثل برده برخورد می‌کند و اگر کاری خلاف میلش انجام دهم مرا به باد کتک می‌گیرد. دیگر تحمل این شرایط را ندارم و هیچ چیزی برایم مهم نیست. تنها می‌خواهم از این زندگی لعنتی خلاص شوم.اوفکر می‌کند من باید نوکرمادروخانواده‌اش باشم. درآمد چندانی هم ندارد که بخواهد امور زندگی‌مان را اداره کند. به همین خاطر مجبورم کارکنم و با درآمدم، چرخ زندگی را هم بچرخانم. اما حالا که بیشتر به خودم آمده‌ام فهمیده‌ام چه بلایی سرجوانی و آینده‌ام آورده‌ام. ضمن اینکه دل پدر و مادرم را هم شکسته‌ام و آنها را نیز بشدت رنجانده‌ام.» و...

 

ازدواج‌های اجباری

بهناز عطایی، کارشناس ارشد مشاوره و مددکاری «مرکز مشاوره آرامش» وابسته به پلیس اصفهان درتحلیل این پرونده گفت: این ازدواج اجباری بدون هیچگونه علاقه، عشق، صمیمیت و محبت و تنها با یک تهدید شکل گرفته است. از آنجا که زن جوان نگران ازدست رفتن آبرویش بوده تن به این ازدواج داده. ضمن اینکه در طول زندگی سه ساله‌شان حتی خشونت و بدرفتاری‌های همسرش را هم مخفی نگه داشته که با این سکوت هر روز آتش نفرتش شعله ور شده بود. این زن در سن پایین، با تجربه کم و تصمیمی عجولانه تن به ازدواجی عجیب داده است. از طرفی همراه نبودن خانواده‌ها و نداشتن بلوغ فکری قربانی و ورود زودهنگامش به دنیای کار موجب بروزمشکلات جدی برایش شده است.

 

اما توصیه ما این است که افراد قبل از ازدواج، شناخت کاملی از نیازهای مربوط به خود، شریک آینده زندگی و خانواده‌ها داشته باشند. همچنین با شناخت از طرف مقابل و خانواده اش، به‌شرایط، سبک زندگی و شباهت‌های فرهنگی یکدیگر توجه کنند.نکته مهم دیگراینکه دخترجوان تحصیلکرده قبل ازاین ازدواج می‌توانست به مراکزمشاوره مراجعه کرده و پس از دریافت مشورت‌های لازم پیش از ازدواج، تصمیم منطقی را اتخاذ می‌کرد. چراکه بی‌تردید سرنوشت چنین ازدواج‌هایی از ابتدا مشخص است.

 

پس دختران و پسران جوان می‌بایست قبل ازهرتصمیمی برای ازدواج، شرایط را از ابعاد مختلف بررسی نمایند تا درآینده دچار چنین سرنوشت‌های شومی نشوند.

 

 

iran-newspaper.com
  • 19
  • 6
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
ویژه سرپوش