به گزارش رکنا، نمی دانم چگونه به این مکان رسیده ام. من با کسی قرار نداشتم و در این جا منتظر کسی هم نبودم. حدود یک ساعت پیش، زمانی که هوا کاملا تاریک بود، خاله ام به خواهر بزرگ ترم زنگ زد و گفت که حالش خوب نیست، او سپس از خواهرم خواست مرا به خانه آن ها بفرستد تا از او مراقبت کنم. من هم با اجازه خواهرم از خانه خارج شدم ولی در تاریکی شب نتوانستم منزل خاله ام را پیدا کنم تا این که ... .
این ها بخشی از اظهارات دختر ۲۰ساله ای است که در ساعت ۴ بامداد مورد ظن مأموران گشت کلانتری سپاد مشهد قرار گرفته و به اتهام فرار از منزل، به کلانتری هدایت شده بود. دخترجوان که اضطراب و نگرانی سراسر وجودش را فرا گرفته و از دادن آدرس منزل خاله یا خواهرش به مأموران انتظامی خودداری می کرد.
وقتی دقایقی با کارشناس و مشاور اجتماعی کلانتری سپاد مشهد همکلام شد، ناگهان عقده های درونی اش را گشود و به مددکار اجتماعی گفت: سال ها قبل در یکی از شهرهای استان خراسان رضوی زندگی می کردم و همه خانواده در کنار هم خوشبخت بودیم اما روزی تندباد حوادث، همه این خوشی ها را از ما گرفت و زندگی شیرین مان از هم پاشید.آن روزها من در کلاس سوم ابتدایی تحصیل می کردم.
وقتی از مدرسه به خانه بازگشتم، جسد خون آلود مادرم را دیدم که کف اتاق افتاده بود. از شدت ترس، جیغ کشیدم و همسایگان را خبر کردم. آن روز مشخص شد، مادرم با بریدن رگ دستش، خودکشی کرده است. بزرگ ترها می گفتند عمویم به منزل ما آمده و پس از مشاجره با مادرم، تهمت هایی به او زده است که مادرم توان شنیدن آن ها را نداشته و به همین خاطر از شدت عصبانیت دست به این کار زده است.
از آن روز به بعد، هیچ گاه رنگ سعادت را ندیدیم، اگرچه پدرم از ما مراقبت می کرد ولی خودش نیز دچار مشکلات روحی و روانی شدیدی شده بود. من هم که بعد از مرگ مادرم، دچار افت تحصیلی شده بودم، در همان دوران ابتدایی ترک تحصیل کردم و دیگر به مدرسه نرفتم. هنوز دوازده سالم نشده بود که پدرم قصه تلخ خودکشی مادرم را تکرار کرد. او که دچار افسردگی حاد شده بود، با ضربه چاقو به زندگی اش پایان داد و این گونه، من و دو خواهر دیگرم آواره شدیم.
آن زمان خواهر بزرگ ترم ازدواج کرده بود و به همراه همسرش در مشهد زندگی می کرد. به همین خاطر، او مسئولیت نگهداری ما را به عهده گرفت و من و دو خواهرم به مشهد آمدیم تا در کنار آن ها زندگی کنیم. اما وقتی خواهر بزرگ تر از من متوجه شد که خواهر بزرگمان و همسرش موادمخدر توزیع می کنند، منزل مجزایی اجاره کرد و مرا نزد خودش برد.
او به عنوان پرستار یک مرد سالمند مشغول به کار شد تا هزینه های زندگی را بپردازد. با این وجود، همه ما از عمویم نفرت داشتیم و او را مسبب همه بدبختی هایمان می دانستیم ولی من از نظر روحی و روانی آسیب بیشتری دیده بودم تا این که دیشب از خانه فرار کردم و حیران و سرگردان مانده بودم که توسط مأموران گشت به کلانتری هدایت شدم.
شایان ذکر است، دخترجوان که حاضر نشد آدرسی از خانواده یا بستگانش بدهد، به دستور سرگردزمینی (رئیس کلانتری سپاد مشهد) تحویل مأموران اورژانس اجتماعی بهزیستی شد تا مورد مشاوره های روان پزشکی قرار گیرد... .
- 10
- 6