جمعه ۱۱ آبان ۱۴۰۳
۰۹:۴۱ - ۲۶ تير ۱۳۹۸ کد خبر: ۹۸۰۴۰۷۵۰۴
رفاه و آسیب های اجتماعی

اجنه در آرایشگاه مرموز

دعانویسی در آرایشگاه زنانه,اخبار اجتماعی,خبرهای اجتماعی,آسیب های اجتماعی
برای سر درآوردن از کار مدعیان غیب‎گویی، رفتیم سراغ یکی از آن ها که مدعی ارتباط با اجنه است گزارشی از حضورمان در محل کار این فرد را خواهید خواند

«کارش ردخور نداره. بچه‎دار نمی شی؟ ماشینت رو دزد برده؟ با شوهرت مشکل داری؟ بدخواه و حسود داری؟ یه سر برو سراغش، دست خالی برنمی‎گردی»؛ هرکس در زندگی‎اش دست‎کم یک‎بار یکی از این توصیه‎ها را شنیده‎است.

زمان پدرومادرهای‎مان، معرفی کردن و رجوع به رمال، دعانویس و آینه‎بین عیب‎وعاری مخفی کردنی نبود. بعدها تا دور به ما برسد، وضع روزگار عوض شد. تعداد درس‎خوانده‎ها زیاد، دسترسی به متخصصان حوزه‎های مختلف و کمک گرفتن ازشان، راحت و اتفاقات و دلیل رخ‎دادن یا ندادن‎شان فهمیدنی‎تر شد. پس حالا طبیعتا برای هر گره و مشکلی، باید سراغ اهلش یعنی مثلا پزشک، روان‎شناس و پلیس را بگیریم اما همه این کار را نمی‎کنند.

گواهش بی‎شمار کانال و صفحه طالع‎بینی و دعانویسی در فضای مجازی با کلی عضو و طرفدار و فراوان طالع‎بین و دعانویس در کوچه‎پس‌‎کوچه‎ها و خانه‎های قدیمی و آرایشگاه‎ها با کلی مراجعه‎کننده معتقد به آن هاست. برای سر درآوردن از کار غیب‎گوها یا درست‎ترش مدعیان غیب‎گویی، رفتیم پیش یکی از کارکشته‎های‎شان. خانم دعانویس میان‎سال توی سالن آرایشگاهش، نسخه مشکلات‎مان را پیچید که گزارش مفصل‎اش را در ادامه می‎خوانید.

همچنین با یک کارشناس دینی گفت و گو  کردیم تا بفهمیم مدعیان عوالم نهانی، اعتبارشان را از کجا به‎دست می‎آورند و منشأ اعتقاد مردم به آن‎ها چیست؟ بدیهی است در این پرونده منظور از دعانویسی و غیب‌گویی و ارتباط با اجنه و... اشاره به افرادی دارد که درصدد سودجویی از مشکلات مردم هستند و بدون علم کافی درباره منابع دعا و... با استفاده از حقه‌ها و ترفندهایی قصد سرکیسه کردن مردم را دارند.

دعانویسی در آرایشگاه زنانه

به دوستان، آشنایان و همکارهایم سپرده ‎بودم برایم یک دعانویس خبره پیدا کنند. کلی اسم و نشانی به دستم می‎رسد که یکی‎شان توجهم را بیشتر از همه جلب می‎کند؛ خانمی در سالن آرایشگاهش در یکی از مناطق‎ نسبتا خوب شهر، برای مشتری‎های آشنا و قابل اعتماد دعا می‎نویسد. یک روز بعد از پایان کار می‎روم تا ته‎وتوی ماجرا را دربیاورم. آن‎چه می‎خوانید تجربه یک ساعت حضور من در محضر دعانویسی است که خیلی‎ها معتقدند از او جواب گرفته‎اند.

تسخیر سرنوشت با وِرد و فوت!

ساعت از ۷ بعدازظهر گذشته به آرایشگاه مرموز می‎رسم. از مشتری خبری نیست و خوشحالم که می‎توانم بدون مزاحم کارم را انجام بدهم. با احتیاط به خانم میان‎سالی که پشت میز نشسته ‎‎است، می‎گویم «من مشکلی دارم که گفتن شما می‎تونین حلش کنین»، جواب می‎دهد: «فال قهوه؟» نامطمئن می‌گویم؛ بدجوری به مشکل خورده‎ام و دوستم او را به من معرفی کرده و گفته دعاهایش خیلی عالی است. اصرارم را که می‎‏بیند با چند سوال مطمئن می‏شود از اتحادیه آرایشگری نیامده‎ام و بالاخره قبول می‎کند.

می‎گوید: «خب! خودت میگی مشکلت چیه یا من بگم؟». هیجان‎زده می‎گویم: «شما بگین»، انگار توقع چنین چیزی را نداشته است، جواب می‎دهد: «نه، خیلی بهم فشار میاد»، اصرارم بی‎فایده است. شروع می‎کنم به تعریف یک قصه غیرواقعی سوزناک. بعد از چند دقیقه باور می‎کند، دختر بیچاره‎ای هستم که همیشه کارهایش گره می‎خورد، در مصاحبه حضوری یک شغل خوب رد شده و حالا با آرزوی بازگشت معشوق خیالی‎اش به او امید بسته ‎است. دلش برایم می‎سوزد، تأکید می‎کند: «تو آرایشگاه از این کارا نمی‎کنم. می‎دونی اگه اتحادیه بفهمه، چی می شه؟ ولی چون دختر صاف و ساده‎ای هستی بشین و روتو برگردون!».

آهسته حرف زدن با موجودی که نیست!

صندلی‎ام را برمی‌گردانم و از گوشه آینه روی دیوار چهره‎اش را می‏بینم. یک سررسید و دفترچه روی میز است، چیزهایی توی دفترچه می‌نویسد. بعد به یک نقطه خیره می‎شود و می‌پرسد: «کجا می‎خواستی کار کنی؟»، «اونی که دوسش داری رو کیا می‎شناسن؟» «چند وقته با همین؟» و کلی سوال دیگر. جواب‎های پرتی می‎‏دهم ولی حواسم را جمع می‎کنم که حرف‎هایم یادم نرود چون بعضی از سوال‎هایش را در فواصل مختلف چندبار تکرار می‎کند تا مطمئن شود دروغ نمی‎بافم.

بعد شروع می‏ کند به زمزمه کردن و آهسته حرف زدن با موجودی که من نمی‏بینم، بهش می‌گوید: «خیلی خب، باشه بهش می‌گم»! بعد از چند دقیقه گپ و مشورت با کسی که وجود ندارد، می‎خواهد رویم را برگردانم. در همین لحظه پرده‏ جلوی در ورودی، کنار می‎رود و خانم جوانی با ظاهری مرتب و مستأصل وارد می‌شود. می‎گوید: «کارم خیلی گیره، فال قهوه فوری می‌خوام». خانم آرایشگر که نگران است من سوتی بدهم و لو برود، مشتری را فوری دست به‎سر می‎کند: «فالگیرمون الان نیست، شماره‎شو یادداشت کن و از خودش وقت بگیر». بعد از رفتن او و رفع شدن خطر، با منت بهم یادآوری می‎کند: «خیلی شانس آوردی امروز سرم خلوته. من برای هرکسی این کارو نمی‎کنم، تو جای دخترمی و می‎خوام مشکلت حل بشه».

دوباره در قالبش فرو می‎رود و بعد از کمی تمرکز می‎گوید: «اینا دارن می‎گن مادر پسره زیرپاش نشسته که نیاد تو رو بگیره! می گن فکرش رو از سرت بیرون کن چون رفته سراغ یکی دیگه». خنده و تعجبم را کنترل می‎کنم. کمی هم عصبی‎ام که چرا دارم این همه مهمل را درباره ماجرایی الکی و عاشق بی‎وفایی که اصلا وجود ندارد، تحمل می‎کنم. با لحنی دلسوزانه ادامه می‌دهد: «تعجب نکن، مردها همین‎اند. امروز عاشق و فردا فارغ» به او می‎گویم: «ما خیلی تو چشم بودیم. نمی‎شه فهمید طلسمی، دعایی چیزی برامون گرفتن یا نه؟» می‎‏گوید: «نه دخترجان. حتی اگه جادوتون هم کرده‎باشن کل‎اش ۴۰روز دوام داره. اول و آخرش مادرشه که دشمن‎تونه و نمی‎ذاره به هم برسین. قیدشو بزن یکی بهتر میاد سراغت». به آن‎هایی فکر می‎کنم که برای گره‎های مهم زندگی‎شان به کسی اعتماد می‎کنند که به‎راحتی با خالی‎بندی گول می‎خورند. با ناراحتی می‌پرسم: «یعنی راهی نیست؟ می گن قبلا کار خیلی ‏ها رو راه انداختین».

خوشحال می‎شود و یکی از تجربه‎های موفقیت‎آمیزش را برایم تعریف می‎کند: «یه خانومی بود که حامله نمی‎شد. دعا بهش دادم، اومد بهم گفت بعد ۱۳ سال باردار شده. الان که دارم می گم موهای تنم سیخ شده». هاج‎وواج نگاهش می‎کنم. فکر می‎کند مسحورِ توانایی‎اش شده‎ام ولی درواقع ماتِ این همه دروغ و توهم‎ام.

رفع طلسم با ۵ تا تخم مرغ!

دوباره شروع می‎کند به حرف زدن با موجودی که وجود ندارد و بهش جواب می‎دهد: «خیلی خب! بهش می‌گم». وارد فاز روان‎کاوانه‎ می‎شود:

دعانویسی در آرایشگاه زنانه,اخبار اجتماعی,خبرهای اجتماعی,آسیب های اجتماعی

- «ببین، تو یه ترس تو وجودته که باعث می شه همیشه ته صف باشی و هیچی نشی؛ ترس از این‎که با طرفت ازدواج نکنی، ترس از این‎که استخدامت نکنن. همین ترس‎هاست که نمی‎ذاره موفق بشی. حالا که این پسره رفته پی یه دختر دیگه تو هم مهرشو از دلت بکن اما اگه اصرار داری برگرده یه دعای محبت شدید برات می‎نویسم. تا یه هفته بخونش. هر روز برای خودت اسپند با نمک و فلفل دود کن. این وِردی هم که نوشتم به تعداد کلمات ابجدِ اسمت بخون و رو به طرف فوت کن! البته صبر کن، اینا دارن می‏گن هنوز با کسی وارد رابطه عمیق نشده و کار کارِ مادره‎است!» می‎خواهم بدانم دیگر چه ترفندی بلد است که رو نکرده، بهش اصرار می‎کنم هرکار دیگری از دستش برمی‎آید انجام بدهد.

- «برو پنج تا تخم مرغ بخر. زود برگرد تا برات رفع طلسم و جادو کنم. ولی دخترم تو این دوره زمونه که دخترا صد مدل آرایش می‎کنن و به خودشون می‏رسن تو زیادی ساده‏ای. بیا پیش خودم پوستت رو پاک سازی کنم». از پیشنهاد صمیمانه و درواقع بازارگرمی‎اش تشکر می‎کنم.  می‎روم و با کیسه تخم‌‎مرغ برمی‌گردم. یکی‌یکی تخم‎مرغ‎ها را برمی‏دارد و به پیشانی، کف دست‎ها و پاهایم می‏کشد. ازم می‎خواهد اسم دوست‎ها و فامیل‎هایم را بگویم. با هر اسم، خطی روی تخم‎مرغ می‎کشد. بعد سکه‎ای روی رأس تخم‎مرغ می‎گذارد، بهم می‎گوید اسم‎هایی را که یک‎بار گفته‎ام تکرار کنم. روی یکی از اسم‎هایی که در دنیای واقعی وجود ندارد، تخم‎مرغ می‎شکند. هربار این اتفاق تکرار می‎شود. فکر کنم حیرتم را از توی چشم‎هایم می‎خواند که می‎گوید: «الکی که نیست. اگه تونستی تخم‎مرغ رو این‎طوری بشکنی جایزه داری». به‎دلیل اسراف تخم‎مرغ‎ها حرص می‎خورم و با سر حرفش را تأیید می‎کنم. حوصله‎ام سر رفته است و دیگر اسمی به ذهنم نمی‎رسد. شروع می‎کند به پچ‎پچ کردن. با شکستن دو تخم‎مرغ باقی‎مانده، همسایه سمت چپی و کسی که چهارشنبه من را دیده ‎است به چشم زدن و نظر بد داشتن، متهم می‎کند و سر و ته قضیه را هم می‎آورد. مبلغ حق دعا را می‎گیرد، به‎طور تهدیدآمیزی می‎گوید «شماره‎مو داری ولی اگه جواب نگرفتی، هی زنگ نزنی بگی چرا و چی شد. من دیگه کارمو کردم».

zendegisalam.khorasannews.com
  • 14
  • 3
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
ویژه سرپوش