اعتماد نوشت:احترام برومند هنرمندی است که خاطرات خوشی از شب چله دارد. او در خانوادهای بزرگ شده با چندین خواهر و برادر و پدری که پایبند آداب و رسوم بود. قصه زیاد میدانست و قصهگوی خوبی هم بود و همین قصهها بود که فرزندان او را شیفته میکرد.
احترام برومند هم مانند ديگر خواهران و برادرانش چشم به دهان پدر ميدوخت و دلش را ميسپرد به سرزمينهاي دور. لابد تاثيرهمين قصهها بود كه باعث شد احترام برومند سالها بعد، يكي از بهترين قصهگوهاي بچهها در برنامههاي تلويزيوني شود و خواهرش مرضيه نيز در سريالها و آثارش توجه خاصي به قصه داشته باشد.
برومند به دليل حضورش در دو برنامه تلويزيوني درباره جشن شب چله مطالعات زيادي كرده است و خاطرات خوبي هم از همين برنامهها دارد: «خاطرهاي دارم از شب يلدا كه مجري برنامهاي بودم در شبكه يك. شايد حدود شانزده، هفده سال پيش بود. اتفاقا با آقاي مرتضي احمدي بوديم و آقاي رشيدي هم بودند كه فيلمبرداري داشتند و ناچار شدند زودتر برنامه را ترك كنند. اتفاقا چند استاد آرشيتكت هم بودند. برنامه خوبي بود و سالها بعد كه آقاي مرتضي احمدي درست شب يلدا فوت كردند، برايم يادآور آن برنامه بود.»
اجازه نداشتيم مشتمان را پر از آجيل كنيم!
به عقب برميگرديم، به گذشتههاي دورتر كه خانم هنرمند دختربچهاي بود: «قديمها واقعا شبهاي زمستان خيلي بلند بود. از پنج عصر، هوا تاريك ميشد و هيچ تفريحي هم نبود. نه تلويزيوني در كار بود و نه مثل حالا مغازهها تا دير وقت باز بودند. ساعت به شش و هفت كه ميرسيد، حتي دكان دارها هم دكانهايشان را تعطيل ميكردند و به خانه برميگشتند و به اين ترتيب، همه در خانه بودند. به همين دليل، به جز شب يلدا كه هميشه برنامههاي خاص خودش را داشت، شبهاي ديگري هم بود كه خانوادهها و قوم و خويشها به مناسبتهاي مختلف دور هم جمع ميشدند و اين طور بود كه از اول پاييز تا شب عيد مرتب برنامه دورهمي بود و شب نشيني كه به آن «شب چره» هم ميگفتند. امكانات آن زمان كه مثل حالا نبود. امروزه ديگر همهچيز در دسترس است.
اما آن زمان از قبل خوراكي تهيه ميكردند و در خانه نگه ميداشتند. مثل حالا نبود كه همهچيز در خانهها فريز ميشود. ميوههاي تابستان را نگه ميداشتند و برگه ميكردند چون زمستانهاي آن زمان ميوههاي تازه به آن صورت در دسترس نبود. تخمه، برگه هلو، برگه زردآلو، كدو تنبل و حتي يادم ميآيد مادرم تخمه خربزه هم بو ميداد و همه را در خانه نگه ميداشتند. به جز مناطق جنوبي در بيشتر شهرها هواي سردي داشتيم. زمستانهاي آن زمان با حالا فرق ميكرد. اما آن شبهاي سرد با آن دورهميها گرم و پرفروغ ميشد. خوراكيها را در پيالههاي كوچك ميريختند و به دستمان ميدادند. اجازه نداشتيم دستمان را جلو ببريم و مشتمان را پر كنيم.»
صحبت از گذشته هم شيرين است و هم حسرتبرانگيز و ادامه ميدهد: «امروز هم مراسمهاي آنچناني مال خانوادههاي پولدار است. آن زمان هم همين طور بود؛ به همين دليل شب يلدا در خانوادههاي ما ساده برگزار ميشد. تشريفات آنچناني نداشتيم. خانوادههاي متوسط و معمولي بوديم كه حتما مراسم را برگزار ميكرديم اما ساده و صميمي و نه با تشريفات و تجملات زياد.»
عاشق قصههاي پدرمان بوديم
برومند به نكته ديگر هم توجه دارد: «يك موضوع ديگرهم بايد بگويم شب يلدا در هر منطقهاي شكل خاص خود را داشت. به هر حال كشور ما مناطق گوناگوني دارد با آداب و رسوم متفاوت؛ اقليمها و زيستبومهاي متنوع اما مهم اين است كه شب يلدا بلندترين شب سال است همه دور هم مينشستيم دور يك سيني كه خوراكيها در آن بود. پدرمان هم قصه ميگفت و عاشق قصههايش بوديم. در گذشته همهچيز خيلي مختصرتر بود. حتي وقتي كه تلويزيون به خانهها آمد، ساعت برنامههاي آن خيلي محدود بود. تلويزيون اوايل فقط يك شبكه داشت كه چند ساعت در روز برنامه پخش ميكرد. طبيعي بود كه در آن سالها براي شب يلدا هم برنامههاي زيادي نداشته باشد. بعدتر و كم كم ساعات پخش برنامههاي تلويزيوني بيشتر شد به طوريكه ده دوازه سال قبل از انقلاب، شب يلدا برنامههاي خاصي در تلويزيون داشت.»
يلدا با خاطرهگويي هم خيلي قشنگ است
او هم مانند بسياري از ما راز ماندگاري اين جشن را نميداند: «نميدانم چرا از ميان همه جشنهاي باستاني، شب يلدا باقي مانده. هرچند نوروز هميشه بزرگترين جشن ملي ماست اما همه ما خاطرات بسيار خوبي از اين شب داريم. خود من چندين سال پشت سر هم خواهرها و برادرهايم را دعوت ميكردم و همه در خانه ما دور هم جمع ميشديم. شعر ميخوانديم و فال حافظ ميگرفتيم البته امسال شرايط فرق ميكند چون آقاي رشيدي (زندهياد داود رشيدي همسر احترام برومند كه تابستان امسال درگذشت) بين ما نيست. دو سه سال اخير كه به دليل شرايط ايشان، خانه ما وضعيت قبلي را نداشت، تعداد محدودتري دور هم جمع ميشديم. به هر حال وضعيت تغيير كرده بود و بيشتر خاطره ميگفتيم البته يلدا با خاطرهگويي هم خيلي قشنگ است.
يك سال پسردايي آقاي رشيدي همه را به خانهاش دعوت كرد. بزرگ فاميل بود و بچههايش همه را در خانهشان جمع كردند. آن شب هم خاطره گفتند، شعر خواندند و قصه گفتند و از خاطرات دوران بچگيشان گفتند و شب خيلي گرمي بود. چند سال قبل هم شب يلدا خانه مرضيه جمع شديم. يادم نميآيد كه آن يلدا چه حرفهايي بين ما رد و بدل شد اما خيلي خوش گذشت و خيلي خنديديم.»
ديگر همهچيز خيلي عوض شده بود
كنجكاوي ديگر ما اين است كه وقتي او خود مادر شده براي بچههايش در شب يلدا قصه ميگفته است: «پدرم خيلي قشنگ قصه ميگفت ولي من خودم شبهاي يلدا قصه نميگفتم چون همهچيز خيلي عوض شده بود. گاهي هم براي شركت در برنامههايي بيرون از خانه دعوت ميشديم ولي آقاي رشيدي هميشه دوست داشت چنين شبهايي را خانه باشيم. او كلا جز براي كار، مهماني رفتن را خيلي دوست نميداشت. بيشتر اهل معاشرت با خانواده و دوستان خيلي نزديك بود.
- 10
- 3