یکشنبه ۰۲ دی ۱۴۰۳
۱۹:۳۷ - ۱۷ خرداد ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۰۳۰۴۲۳۶
چهره ها در سینما و تلویزیون

خود امیر کبیر هم اگر زنده بود، به کار ما می‌خندید

شهر غصه به روایت امیرعلی نبویان، رویا میرعلمی و بهار نوروزپور

اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران,رویا میرعلمی و بهار نوروزپور و امیرعلی نبویان
 امیرعلی نبویان می‌گوید در مورد انتشار یک کتاب صوتی، علاوه‌ بر مصائب و سختی‌هایی که وجود دارد، با یک مسیر ناشناخته مواجهید که این مسیر ناشناخته برای‌تان به دغدغه اصلی تبدیل می‌شود.

به گزارش هنرآنلاین،چشمان خود را ببندید و تصور کنید روزی از روزها ابوعلی‌سینا با میرزاتقی خان امیرکبیر ملاقات کند و بعد این دو تصمیم بگیرند به زمان حال سفر کنند! چه اتفاقاتی در ذهن شما نقش می بندد؟! این قصه‌ نمایشنامه‌ای است از امیرعلی نبویان به نام "شهر غصه" که این روزها به صورت کتاب صوتی به بازار عرضه شده که اتفاقاً با استقبال خوبی هم مواجه شده. به همین بهانه با او و رویا میرعلمی بازیگر و بهار نوروزپور تهیه کننده "شهرغصه" به گفت‌وگو نشسته‌ایم.

 

آقای نبویان مدرک تحصیلی شما مهندسی برق است که در نگاه اول هیچ ربطی به هنر، نویسندگی و بازیگری ندارد. با این وجود چه اتفاقی افتاد که به سمت بازیگری و نویسندگی رفتید؟

امیرعلی نبویان: من در مقطع دبیرستان ریاضی خواندم و در سال ۷۷ کنکور دادم که کنکورم مصادف بود با جام جهانی ۱۹۹۸ فرانسه. آن زمان کنکور دو مرحله‌ای بود و کنکور من کاملاً تحت تأثیر جام جهانی فوتبال قرار گرفت. با این وجود، من در رشته مهندسی برق پذیرفته شدم. تا آن زمان هیچوقت به بازیگری فکر نکرده‌ بودم و علاقه‌ای هم به این کار نداشتم. البته در دوره دانشگاه یک سری کارها انجام دادم اما خیلی جدی نبود. در مدرسه هم هیچوقت بازیگری نکردم اما انشاء‌های خوبی می‌نوشتم. مثلاً خاطرم هست که یک انشاء در امتحانات نهایی کلاس پنجم نوشتم که در سطح استان مازندران معروف شد. موضوع انشاء در مورد این بود که در آینده می‌خواهید چکاره شوید؟ من نوشته‌ بودم که می‌خواهم قاچاقچی شوم! به من نمره ۱۷ دادند که پدر و مادرم خیلی اعتراض کردند اما نمره من تغییری نکرد. گرچه بعدها انشاء من تبدیل به یک مورد مطالعاتی در مدارس شهر آمل شد.

 

به هر حال من وارد دانشگاه شدم و شرایط همینطور پیش رفت تا این‌که روزی یکی از دوستانم به من زنگ زد و گفت که عکست را به یک کارگردان نشان داده‌ام و این کارگردان قبول کرده که بیایی تا تو را ببیند. من از آمل به تهران آمدم و به سراغ آن کارگردان رفتم که دیدم سوال‌های عجیب و غریبی از من می‌پرسد. مثلاً از من می‌پرسید که پدرت چکاره است؟ به نظرم سوال‌هایش بی ربط می‌آمد. به همین خاطر وقتی از دفتر آن کارگردان بیرون آمدم، سریعاً با دایی‌ام مسعود فروتن تماس گرفتم و ماجرا را برایش توضیح دادم. مسعود فروتن هم گفت که آن کارگردان از تو پول خواسته تا یک نقشی را بهت بدهد، چطور متوجه نشدی؟ من عصبی شدم و گفتم که پول ندارم اما اگر پول داشتم هم به او نمی‌دادم. بعد همان جا به مسعود فروتن گفتم که برای کم کردن روی این کارگردان، می‌خواهم روزی یک بازیگری شوم که او بیاید به من پیشنهاد همکاری بدهد و من سر کارش نروم.

 

مسعود فروتن که در جریان انگیزه من قرار گرفته بود، به من گفت که یک موسسه آموزش بازیگری می‌شناسد که شبیه دانشگاه است و در آن مجموعه‌ای از بازی‌ها مثل بدن، بیان، تحلیل نقش و... را درس می‌دهد. منظور مسعود فروتن، آموزشگاه کارنامه بود. خلاصه من به آن آموزشگاه رفتم و در حضور آقای رحمانیان و همچنین خانم اسکندرفر (مدیر وقت آموزشگاه) در یک مصاحبه شرکت کردم که علی‌القاعده باید رد می‌شدم اما اصرار کردم که مرا قبول کنند و گفتم که من چیزی بلد نیستم اما قول می‌دهم که اگر به من یاد بدهید، حتماً یاد بگیرم. بعد از آن آقای رحمانیان از من خواستند که در لابی منتظر بمانم. بعد دیدم که کیفش را هم برداشت و رفت.

 

متوجه شدم که از من خیلی راضی نبودند. با این حال، خانم اسکندرفر آمد و گفت که من قبولت کردم اما مسعود فروتن که در جریان انگیزه من قرار گرفته بود، به من گفت که یک موسسه آموزش بازیگری می‌شناسد که شبیه دانشگاه است و در آن مجموعه‌ای از بازی‌ها مثل بدن، بیان، تحلیل نقش و... را درس می‌دهد. منظور مسعود فروتن، آموزشگاه کارنامه بود. خلاصه من به آن آموزشگاه رفتم و در حضور آقای رحمانیان و همچنین خانم اسکندرفر (مدیر وقت آموزشگاه) در یک مصاحبه شرکت کردم که علی‌القاعده باید رد می‌شدم، اما اصرار کردم که مرا قبول کنند و گفتم که من چیزی بلد نیستم، اما قول می‌دهم که اگر به من یاد بدهید، حتماً یاد بگیرم. بعد از آن آقای رحمانیان از من خواستند که در لابی منتظر بمانم. بعد دیدم که کیفش را هم برداشت و رفت. متوجه شدم که از من خیلی راضی نبودند. با این حال، خانم اسکندرفر آمد و گفت که من قبولت کردم اما باید قول بدهی که پای حرف‌هایی که زدی بمانی. در ادامه من وارد آموزشگاه کارنامه شدم و سر کلاس‌های بازیگری رفتم که از آن‌جا فهمیدم نه استعدادش را دارم و نه علاقه.

 

آن دوره در آموزشگاه کارنامه چه اساتیدی تدریس می‌کردند؟

نبویان: در آن آموزشگاه خانم مهتاب نصیرپور (بازیگری)، آقایان بهرام دهقانی (بازیگری جلوی دوربین)، هدایت هاشمی (بدن)، مهدی سلطانی (بیان)، امیر پوریا (تحلیل نقش) و سعید آرمند (تربیت حس) درس می‌دادند و بعداً آقایان حسن معجونی و رضا بهبودی نیز یک دوره کامل بازیگری برای ما گذاشتند. هر کدام از این افراد جدا از آن‌که هنرمندان بسیار خوب و شناخته‌شده‌ای بودند، معلم‌های خوبی هم بودند که در انتقال آن‌چه که باید هنرجو یاد بگیرد، استادانه عمل می‌کردند.

 

اصولاً آدم‌ها در سن نوجوانی به بازیگری علاقه دارند و فکر می‌کنند که از این طریق می‌توانند به شهرت برسند و در مقابل نسل خودشان یک سر و گردن بالاتر بیایند. در سن نوجوانی این حس در شما هم وجود داشت؟

نبویان: به نظرم نوجوان‌ها به شهرت علاقه‌مند هستند که این شهرت می‌تواند از روش‌های مختلف دیگری هم به دست بیاید. اما آن موقع واقعاً این‌طور نبود. من ساز هم می‌زدم و در دانشگاه کنسرت هم می‌گذاشتم، شاید اگر قرار بود به شهرت فکر کنم، خوانندگی برایم در اولویت قرار می‌گرفت.

 

در همان سن معمولاً آدم‌ها یک فیلم یا سریالی را می‌بینند و می‌گویند که باید مثل فلان شخصیت این فیلم و سریال شوند. این اتفاق برای شما هم رخ داد؟

نبویان: خیر. من مثلاً سریال "دایی جان ناپلئون" را هم که می‌دیدم، دوست داشتم ایرج پزشکزاد (نویسنده سریال) شوم تا آن‌که بخواهم سعید کنگرانی یا کس دیگری باشم. من بیشتر آدم‌های مؤلف را می‌شناختم و دوست‌ داشتم. آدم‌هایی مثل زنده‌یادان منوچهر نوذری و علی حاتمی خیلی برای من قابل احترام بودند. در این بین پسر خاله‌ام خیلی روی من تأثیر گذاشت. من استقلالی شدم چون پسر خاله‌ام استقلالی بود. مرحوم ناصر حجازی را هم او به من معرفی کرد. بقیه فامیل و آشنایان خیلی پیگیر کار من نبودند و فقط مادرم، آن هم از سر دلسوزی مرا همراهی می‌کرد و می‌گفت بگذارید که برود تجربه کند تا سرش به سنگ بخورد و برگردد.

 

من می‌دانم که شما به فوتبال هم علاقه داشتید و دوست داشتید فوتبالیست شوید، چرا خانواده‌تان با فوتبالیست شدن‌تان مخالفت کرد؟

نبویان: پدرم با این قضیه مخالفت می‌کرد. پدرم خودش بسکتبالیست بود و می‌گفت که بسکتبال محیطی فرهنگی دارد، اما محیط فوتبال این‌طور نیست. چون پدرم خودش ورزشکار بود و فضای ورزش را می‌شناخت، معتقد بود که ورزش جلوی درسش را گرفته و دوست ندارد من هم به سراغ ورزش به خصوص فوتبال بروم.

 

آقای مسعود فروتن در رفتن به سمت هنر چقدر کمک‌تان کرد؟

نبویان: مسعود فروتن دایی من است و به هر حال من از او تأثیر زیادی گرفته‌ام. یکی از برخوردهای جالبی که با مسعود فروتن داشتم این بود که یک روز برای عید دیدنی به خانه پدر بزرگ من آمده بود و در آن‌جا پدر بزرگم گفت که امیرعلی سازت را بیاور و برای دایی مسعودت ساز بزن. من سازم را آوردم و ساز زدم و بعد گفتند که ادای آقای هادی صالح‌نیا (گزارشگر فوتبال) را در بیاور. من ادای آقای صالح‌نیا را خوب در می‌آوردم و این کار را جلوی دایی‌ام هم انجام دادم. بعداً فهمیدم که پدربزرگ و سایر اعضای خانواده بدشان نمی‌آید که مرا سر کار ببرد، اما من به چنین چیزی فکر نمی‌کردم و مسعود فروتن هم در من چنین چیزی را کشف نکرده بود.

 

مسعود فروتن مرا در مسیر کاری‌ام خیلی کمک کرد. همانطور که اشاره کردم، آقای فروتن آموزشگاه کارنامه را به من معرفی کرد و  بعدها خیلی جاها جلویم را گرفت که به یک سری تله‌فیلم و سریال‌ها نروم. من به مسعود فروتن گفتم که همه دایی‌ها پارتی بازی می‌کنند اما تو به جای آن‌که بگذاری من پیشرفت کنم داری جلوی راهم را می‌گیری! بعد از آن مسعود فروتن گفت که تو اگر الآن بروی و بازی کنی، دیگر عطش نوشتن در تو از بین می‌رود. از طرفی، آن سریالی که تو را انتخاب کرده، جنسی از طنز دارد که اگر آن را بازی کنی، تا ابد در همان فضا می‌مانی.

 

الآن که به حرف‌های آقای فروتن فکر می‌کنید و آن‌ سال‌ها در ذهن‌تان مرور می‌شود، به نظرتان گوش کردن به حرف‌های آقای فروتن درست بود یا اگر آن کارها را بازی می‌کردید، اتفاق بهتری برای‌تان می‌افتاد؟

نبویان: من همان زمان هم دیدم که آقای فروتن کاملاً درست می‌گوید و به همین خاطر به حرفش گوش کردم. الآن هم اگر کسی از من کمک بخواهد، قطعاً همان حرف‌های مسعود فروتن را به او خواهم گفت. من زمانی که برای سریال انتخاب شدم، خیلی از دایی‌ام دلگیر و دلخور شدم اما به او اعتماد کردم و از این اعتماد خوشحالم.

 

در آن سال‌ها از تئاتر هم پیشنهاد بازیگری داشتید؟

نبویان: بله. من معتقدم که بازیگر خوبی نیستم و بازیگر تئاتر که به مراتب سخت‌تر هم هست. بالأخره آدم باید یک شناختی از خودش داشته باشد!

 

چه اتفاقی افتاد که به برنامه "رادیو هفت" رفتید؟

نبویان: در آن برنامه آقای فروتن حضور داشت و قصه‌های شبانه می‌خواند. در یک برهه‌ای یک باکسی از برنامه برای نیمه دوم اسفند خالی شده بود چون خانم شرمین نادری باید و باید ۱۳ قسمت برنامه عید می‌نوشت. بنابراین سفارش نوشتن قسمت‌های نیمه دوم اسفند را به من دادند چون من قبل از آن هم متن نوشته بودم. من شروع به نوشتن متن کردم که خیلی خوش‌شان آمد و متن من نیازی به اصلاح هم نداشت. بعد صحبت آن شد که برنامه را چه کسی اجرا کند. چند نفر برای تست آمدند و چند نفر هم در روز تست حاضر نشدند. آن موقع بود که من هم حس کردم باید شانسم را امتحان کنم. تست دادم و بعد دیدم که واکنش آقایان ضابطیان و صوفی نسبت به این اتفاق مثبت بود و گفتند ادامه بده. یک قسمت از برنامه با اجرای من خیلی اتفاقی در ایام عید پخش شد و بعد از ان تماس‌ها شروع شد که این برنامه قصه‌ها چه شد؟ ما از آن‌جا فهمیدیم که مردم کار مرا دوست داشتند و به همین خاطر آن برنامه تا ۳ سال ادامه پیدا کرد.

 

بعد از آن برنامه چه پیشنهادهایی برای مجری‌گری داشتید؟

نبویان: پیشنهادهای زیادی به من شد اما من به غیر از همکاری با آقای ضابطیان و آقای صوفی، برای برنامه‌های زیاد دیگری مجری‌گری نکردم. فقط چند بار این اتفاق افتاد.

 

حضورتان در برنامه رادیو هفت باعث شد که شروع به نوشتن کتاب "قصه‌های امیرعلی" بکنید یا استارت نگارش این کتاب از قبل خورده بود؟

نبویان: این اتفاق خارج از فضای نوشته‌های من در رادیو هفت بود و من برای کتاب "قصه‌های امیرعلی" خیلی دردسر نکشیدم چون جنس نگارش این کتاب از جنس همان انشاء‌ کلاس پنجم و از جنس حرف‌های روزمره‌ خودمان است.

 

در کتاب "قصه‌های امیرعلی" یک طنز تلخی وجود دارد که گاهیبه سمت جنس از ترس هم می‌رود. اما با این حال طراحی روی جلد این کتاب طوری است که شاید مخاطب احساس کند که این کتاب مناسب کودک و نوجوان است، در حالی‌که تقریباً مناسب نوجوانان هم نیست. چرا همچین طرحی برای روی جلد کتاب انتخاب شد؟ فکر نمی‌کنید که این طراحی باعث شد که بعضی از پدر و مادرها به خیال آن‌که کتاب "قصه‌های امیرعلی" مناسب کودک و نوجوان است، آن را برای فرزندشان خریدند؟

نبویان: نقاشی یکی از آن هنرهایی است که من هیچ اطلاعی در موردش ندارم و به همین خاطر نمی‌توانم در مورد طرح روی جلد کتاب چیز خاصی بگویم. طرح روی جلد کتاب "قصه‌های امیرعلی" کار یاشار صلاحی است. من با شما موافقم و احتمالاً همچین برداشتی از طرح روی جلد اثر می‌شود ولی من بعید می‌دانم که کمتر کسی که برنامه "رادیو هفت" را دیده، مخاطب کتاب "قصه‌های امیرعلی" باشد. کسانی که این کتاب را خریده‌اند، احتمالاً یک سابقه دیداری یا شنیداری از برنامه "رادیو هفت" داشته‌اند.

 

شما از قبل قصه‌های تیم برتون را خواندیده بودید؟ فکر نمی‌کنید که فضای کتاب‌تان یک مقدار به فضای نوشته‌های تیم برتون نزدیک باشد؟

نبویان: من کم و بیش قصه‌های تیم برتون را خوانده بودم. به نظرم شاید آثارم ناخودآگاه به نوشته‌های تیم برتون، عزیز نسین یا آقای جمالزاده نزدیک باشد اما خودم قصد نکرده‌ام که چیزی را شبیه آن آثار در بیاورم. بالأخره آدم در طول زندگی‌اش به صورت ناخودآگاه ارادتمند یک سری آدم‌ حسابی‌هایی می‌شود که کارشان را دوست دارد. من هم شاید تحت تأثیر این آدم‌ها قرار گرفته‌ام اما ابداً سعی نکردم که اثری را شبیه به آثاری از این نویسندگان به نگارش در بیاورم. البته آن‌چه  می‌گویید خیلی مبالغه‌آمیز است و حتماً میان آثار من با آثار این نویسندگان فاصله‌ای وجود دارد. من برای نوشتن این کتاب از محیط پیرامون خودم هم تأثیر گرفته‌ام. اصلاً این جنس از شوخی‌هایی که در کتاب "قصه‌های امیرعلی" وجود دارد، متعلق به یکی از پسرخاله‌هایم است که دقیقاً همینطوری حرف می‌زند.

 

اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران,رویا میرعلمی و بهار نوروزپور و امیرعلی نبویان

چرا کتاب "قصه‌های امیرعلی" در جلد چهارمش ماند و ادامه پیدا نکرد؟

نبویان: حقیقتاً من یک مقدار باید زور بالای سرم باشد تا بنویسم. "رادیو هفت" در زمان پخشش زور مناسبی بالای سر من داشت. یعنی من ۳ سال ملزم بودم که هر هفته بنویسم اما وقتی این زور از سر من برداشته شد، به سراغ نوشتن چیزهای دیگر رفتم.

 

چه شد که نمایشنامه "شهر غصه" را نوشتید؟

نبویان: من متن "شهر غصه" را به نیت یک نمایشنامه ننوشتم و هدفم نوشتن قصه‌ای بود که بتوان با آن یک کتاب صوتی منتشر کرد. دلیلش هم این بود که بخشی از حافظه من از ادبیات، آن نوار قصه‌هایی است که در دهه ۶۰ می‌شنیدم. همیشه فکر می‌کردم که چرا دیگر از آن نوارها تولید نمی‌شود؟ بنابراین سعی کردم که خودم یک همچین کاری را انجام بدهم. حتی زمانی که آقای کوروش سلیمانی می‌خواست این نمایشنامه را اجرا کند هم من مخالف بودم چون معتقد بودم که کاراکترهای این متن نباید نشان داده شوند، اما بعداً که بیشتر در مورد این متن صحبت کردیم، خیلی زود به این نتیجه رسیدیم که متن "شهر غصه" تبدیل به یک نمایش شود. شاید دلیل این زود به نتیجه رسیدن هم نتیجه هیجان‌زدگی من از آن بود که برای اولین بار دیالوگ‌هایم دست و پا در آوردند و جلویم راه می‌رفتند. خوشبختانه انتخاب‌های کوروش سلیمانی هم خیلی به آن‌چه که من فکر می‌کردم نزدیک بود. البته نمایش "شهر غصه" را وقتی کوروش سلیمانی روی صحنه برد، اسمش "ناگهان پیت حلبی" بود و در زمان انتشار کتاب صوتی اسمش شد "شهر غصه".

 

بنابراین خود آقای سلیمانی پیشنهاد اجرای متن "شهر غصه" را داد؟

نبویان: کوروش سلیمانی به خاطر تحصیلاتی که در رشته کارگردانی تئاتر دارد، بعد از مدت‌ها خواست که یک تئاتر را به روی صحنه ببرد که برای این کار از من یک متن مونولوگ خواست که من گفتم مونولوگ ندارم. بعد از آن به من گفت که پس یک مونولوگ برایم بنویس. من حقیقتاً برای این‌که این کار را انجام ندهم، به کوروش گفتم که مونولوگ ندارم اما یک متنی دارم که می‌خواهی آن را ببین شاید خوشت آمد. کوروش همین متن "شهر غصه" را دید و خوشش آمد و علیرغم آن‌که به دنبال یک متن مونولوگ یا حداقل دو نفره می‌گشت اما گفت که همین را کار می‌کنم. اسم متن را هم اول می‌خواستیم "شهر غصه" بگذاریم که نمی‌دانم ابتدا آن را ارائه دادیدم و مجوز نگرفت یا خودمان فکر کردیم که مجوز نمی‌گیرد. خوشبختانه در نهایت این اسم تأیید شد، اما در زمان انتشار کتاب صوتی اسمش شد "شهر غصه".

 

بعد از آن‌که اجرای نمایشنامه را دیدید، از آن‌که نمایشنامه‌تان به روی صحنه رفت رضایت پیدا کردید؟

نبویان: من از اجرای نمایشنامه در تالار مولوی راضی بودم، اما از اجرایش در تماشاخانه سنگلج نه. دلیلش هم این است که نمایش "شهر غصه" نمایش پچ پچ و بلک باکس است و اجرای آن بر روی یک سن که فاصله زیادی با تماشاگر دارد، توفیق خاصی را برایش حاصل نمی‌کند. البته به نظرم تقصیر این اتفاق گردن کوروش سلیمانی نیست چون مناسبات تئاتر در این کشور جوری است که شما باید ببینید کدام سالن را به‌تان می‌دهند و این‌طور نیست که خودتان سالن مدنظرتان را انتخاب کنید و حتماً در همان سالن به روی صحنه بروید.

 

خانم میرعلمی شما به عنوان بازیگری که سال‌هاست در عرصه تئاتر بازی می‌کنید و همسرتان آقای حسین کیانی هم جزو مؤلف‌های تئاتر ایران است و متون خودش را اجرا می‌کند؛ فکر می‌کنید که صحبت‌های آقای نبویان در مورد مناسبات تئاتر ایران چقدر درست است؟

رویا میرعلمی: من صحبت‌های آقای نبویان را قبول دارم. به هر حال چیزی که در کار ما اهمیت دارد این است که ما باید دیده شویم تا بتوانیم در کارمان به موفقیت برسیم. یک نویسنده هم برای آن‌که موفق شود باید به کارگردان اعتماد کند چون در غیر این صورت متنش در کنج خانه خاک خواهد خورد. اما این یک واقعیت است که فقط یک سری کارگردان‌های استثناء در کشور هستند که می‌توانند تصمیم بگیرند که نمایش‌شان در کجا برگزار شود و بقیه باید منتظر بمانند تا ببینند که کجا را به آن‌ها اجاره می‌دهند. در نهایت هم ممکن است که سالنی را برای یک اجرا در نظر بگیرند که مناسب آن اجرا نیست. خود من در سالن‌هایی بازی کرده‌ام که مناسب فلان کار نبوده اما به هر حال این‌ها اتفاقات مرسوم امروز تئاتر ایران است که اگر بخواهید به آن‌ها تن ندهید، بیکار خواهید شد.

 

آقای نبویان چرا دهه ۶۰ را محوریت قصه نمایشنامه‌تان قرار دادید؟

نبویان: چون دهه ۶۰ دوره کودکی و نوجوانی من بود. البته قصه نمایش در دهه ۶۰ نمی‌گذرد. یک سری چیزها از دهه ۶۰ جا مانده که همچنان ما را در آن حال و هوا علاقه‌مند نگه می‌دارد؛ صمیمیت میان آدم‌ها، بچه‌ محل‌ها، دور هم نشستن‌ها و خانه‌هایی که اجازه می‌دادند ما آسمان‌ را ببینیم. البته یک سری چیزها نوستالژی نیستند. به نظر من نوستالژی آن‌ چیزی است که شما فکرش را کنید و بگویید یادش بخیر. آن اتفاقاتی که یادش کنید و بگویید که چقدر بد بود را نمی‌توان نوستالژی دانست چون علاقه‌مند نیستید که همچنان وجود داشته باشد. اساساً ذات و محتوای دهه ۶۰ است که آدم را به آن دوره علاقه‌مند نگه می‌دارد.

 

مضاف بر آن‌که در دهه ۶۰ یک سری اتفاقات مثل جنگ و مهاجرت هم رخ داد.

نبویان: من به واسطه آن‌که در آمل زندگی می‌کردم، خیلی در جریان جنگ نبودم و فقط خاطرم هست که یکبار یک هواپیما را دیدم که از آمل رد شد. همیشه برایم سوال بود که چرا در آمل جنگ نیست و بعدها متوجه شدم که دشمن بیشتر مناطقی را بمباران می‌کند که در آن نیروگاه خاصی باشد. آن زمان آمل برخلاف الآن کارخانه و نیروگاهی نداشت. من تنها چیزی که از جنگ تجربه کردم همان پخش کردن اعلامیه بود وگرنه خود جنگ به آمل نیامد.

 

چرا شخصیت‌های لیلی، امیر کبیر و ابن سینا را برای آیکون‌های نمایش‌تان انتخاب کردید؟

نبویان: اساساً حرفی که در نمایشنامه "شهر غصه" وجود دارد این است که برای آن‌که شهر ساخته شود، باید عشق، علم و فرهنگ در آن پا بگیرد. بنابراین تصمیم گرفتم که با استفاده از یک سری آیکون، به این مقوله‌ها بپردازم. برای این کار هم لیلی را به عنوان نماد عشق، باربد را به عنوان نماد فرهنگ و ابن سینا را به عنوان نماد علم انتخاب کردم. بعد از آن به دنبال کسی بودم که نماد تجدد و ترقی باشد که امیر کبیر را انتخاب کردم. البته من از قبل چند شخصیت مهم دیگر را هم مثل فرهاد، مجنون، کاوه آهنگر، آرش کمانگیر و.. را برای آیکون‌ها در نظر داشتم اما در نهایت به آن چند شخصیت رسیدم. دلیلش هم مشخص بود. ما وقتی در مورد ماجراهای عاشقانه تاریخ صحبت می‌کنیم، اولین شخصیتی که به ذهن‌مان می‌رسد شخصیت لیلی است. مردم ما حتی اگر داستان لیلی و مجنون را هم نخوانده باشند، با اسم این دو شخصیت آشنا هستند. در مورد آیکون علم هم می‌شد افرادی چون خیام، خواجه‌ نصیرالدین نیشابوری و یا شیخ بهایی را هم انتخاب کرد اما من ابن سینا را به عنوان آیکون این بخش انتخاب کردم. 

شکل دایره‌ای سفرگونه را خودتان انتخاب کردید یا فکر آقای کوروش سلیمانی بود؟

نبویان: فکر خودم بود. من این متن را خیلی قبل‌تر از آشنایی‌ام با کوروش سلیمانی نوشتم و سیر آن مشخص بود. این متن یک حالت دوخطی ساده‌ای دارد. البته به دو خطی هم نمی‌رسد. دلیلش ترس از این بود که مبادا پیچیدگی‌های دراماتیک منجر به شنیده نشدن شوخی‌ها و بازی‌های کلامی و ذهن پیگیر قصه شود. دلم می‌خواست که با زبان یک چالش ایجاد کنم و پیچیدگی‌های دراماتیک خیلی برایم اهمیت نداشته باشد.

 

خانم میرعلمی فکر می‌کنید که آن‌چه آقای نبویان راجع به آیکون و نشانه‌شناسی می‌گوید برای نسل امروز قابل لمس است؟

میرعلمی: به نظرم این مسأله حتی اگر برای نسل امروز آشنا نباشد هم ما باید آن را برای نسل امروز آشنا کنیم. سی‌دی "شهر غصه" یکی از اتفاقاتی است که می‌تواند منجر به این آشنایی شود. چرا بچه‌های ما نباید این چیزها را بدانند؟ در مدارس که اصولاً خیلی راجع به این مسائل حرف زده نمی‌شود و این قضایا خیلی برای بچه‌ها باز نمی‌شود. در دوره ما سرگرمی‌های زیادی وجود نداشت و بچه‌ها به همین واسطه به سراغ نوار قصه‌ها می‌رفتند اما الآن شرایطی به وجود آمده که بچه‌های‌مان از نوار قصه‌ها دور شده‌اند. باید شرایطی را فراهم کرد که بتوانند به قصه‌های صوتی گوش کنند. من سی‌دی "شهر غصه" را در ماشین برای پسرم می‌گذارم و پسرم بخش‌هایی از آن را خیلی دوست دارد، به خصوص آن‌جایی که امیر کبیر رپ می‌خواند. به واسطه همین کتاب صوتی، پسرم با شخصیت‌های لیلی و باربد آشنا شد و در موردشان از من سوال کرد و من برایش این شخصیت‌ها را توضیح دادم.

 

من معتقدم که همان‌طور که یک معلم مسئولیتش این است که به کودکان آموزش بدهد، ما هم در بخش فرهنگی مسئولیت‌هایی داریم و بر اساس شغلی که انتخاب کرده‌ایم، باید زمینه‌ای را فراهم کنیم که این مسائل برای بچه‌های‌مان باز شود. شاید یک پدر کارگر زحمت‌کش و یا یک مادری که سواد آن‌چنانی ندارد، نتوانند این مسائل را به بچه‌شان آموزش دهند و این وضعیت آدم‌های فرهنگی است که باید از پس چنین کاری بر بیایند. من خودم با قصه‌های ظهر جمعه یا برنامه "صبح جمعه با شما" زنده‌یاد منوچهر نوذری بزرگ شده‌ام. رادیو، نوار کاست و کتاب قصه تخیل مرا خیلی به کار انداختند اما بچه‌های امروز کمتر به چنین چیزهایی علاقه و دسترسی دارند و این علاقه و دسترسی باید از طریق خود ما ایجاد شود.  

 

آقای نبویان همانطور که خانم میرعلمی اشاره کردند، در نمایش صوتی "شهر غصه" شخصیت امیرکبیر رپ می‌خواند. به هر حال امیر کبیر آدم مهمی در تاریخ ایران بوده و یک عده او را اسطوره می‌دانند و در قبال این شخصیت حساس هستند. رپ خواندن امیر کبیر باعث نشد که مورد اعتراض قرار بگیرید؟

نبویان: این اعتراض از دو جانب است. طرفداران رپ هم ممکن است بگویند که آن‌چه امیرکبیر می‌خواند رپ نیست و شما دارید رپ را مسخره می‌کنید. به هر حال همیشه احتمال این‌که شما مورد اعتراض قرار بگیرید وجود دارد ولی این دلیل نمی‌شود که کار نکنید. ما همیشه سعی کرده‌ایم که در مورد یک سری از آدم‌ها هیچ کاری نکنیم که به‌شان بر نخورد و همه با این روحیه محافظه‌کارانه بزرگ شده‌ایم. اما به اعتقاد من، باید این موضوع درک شود که اساساً این چیزها آنقدر مقدس نیستند که نشود با آن‌ها شوخی کرد. خود امیر کبیر هم اگر زنده بود، ممکن بود که به این کار ما می‌خندید. امروز حتی یک عده هستند که پای‌شان را از طرفداری فراتر می‌گذارند و فلان شخصیت را صاحب می‌شوند! گرفتاری ما صاحبان شخصیت‌ها هستند، نه طرفداران‌شان.

 

شما استارت اثر "شهر غصه" را از ۵ سال پیش زدید تا این‌که بالأخره چند ماه پیش این اثر منتشر شد. چرا زمان تولید تا انتشار این اثر آنقدر طولانی شد؟

نبویان: تولید این اثر ۵ سال طول کشید چون من ۴ سال از این ۵ سال را مجرد بودم! اگر از همان ابتدا متأهل بودم، این سی‌دی خیلی زودتر بیرون می‌آمد. ایده اولیه این اتفاق زمانی شکل گرفت که هدایت هاشمی به ما گفت که به جاهایی مثل بیمارستان‌ها، کلانتری‌ها و استادیوم‌ها بروید که سطح انرژی‌شان بالاست و در آن‌جاها برافروخته شدن آدم‌ها را ببینید و بازی کنید. همزمان خانم آناهیتا اقبال‌نژاد هم پیشنهاد کرده بود که یک سکانسی را که در طول هفته می‌بینید، به روی ورق بیاورید و بنویسید. منتها من چون آدم تنبلی بودم، هر دوی این پیشنهادها را یکی کردم. من به دنبال این کار رفتم و در نهایت در یک کلانتری، یک آقای جیب‌بری را دیدم که جیب کسی را زده بود و می‌خواست رضایت بگیرد. بعد گفت که اجازه بدهید با دوستم تماس بگیرم. به دوستش زنگ زد و دوستش آمد. دوستش که آمد، دیدم که تمام کلانتری به احترامش بلند شدند و فهمیدم که آدم خاصی است. بعد از مدتی متوجه شدم که دوستش یکی از آدم‌های مهم جنگ بوده و در جنگ همین آقای جیب‌بر جان او را نجات داده است! در ادامه به این فکر کردم که چطور می‌شود که یک قهرمان جنگ به این حال و اوضاع می‌افتد؟ همینطور با خودم فکر کردم که اگر ابن سینا یا لیلی در این روزها وجود داشتند چه اتفاقاتی می‌افتاد؟ در خردادماه سال ۸۸ هسته اصلی این کار شکل گرفت. البته این قضیه هیچ ربطی به ماجرای انتخابات آن سال ندارد. من در خرداد شروع به نوشتن کردم و بعد نوشته‌ام به دست مسعود فروتن افتاد. ایده نمایشنامه من با دیدن آن اتفاق در کلانتری شکل گرفت اما من چون به دنبال یک کتاب صوتی بودم، به سراغ آیکون‌ها رفتم و در نهایت نتیجه‌اش شد سی‌دی "شهر غصه".

 

زبان نمایشنامه را چطور انتخاب کردید؟

نبویان: من همیشه شعر می‌خواندم و می‌خوانم و کلاً به یک سری آدم‌ها علاقه‌مندم که کلمه‌بازی را خیلی بلد هستند. در ذهن من یک مجموعه‌ای از دیالوگ‌ها و تک‌جمله‌های کتاب‌ها و فیلم‌ها هست که شاید کمتر کسی آن‌ها را به خاطر داشته باشد و این ثمره ادبی را برای همیشه در صندوقچه‌ای ارزشمند نگه دارد. برای من در سریال "هزاردستان" مرحوم علی حاتمی بیشتر از آن‌که اعتراف رضا تفنگچی به ترور مهم باشد، آن‌ مونولوگش اهمیت دارد که می‌گوید:" این دست باکره بود، پش از هم‌آغوشی تو؟ یا دستی فروهشته به هر زلف شهرآشوب؟" من عاشق این زبان بودم و به این فکر می‌کردم که آقای حاتمی این جمله‌ها را چطور کنار هم می‌چیند. علاقه‌مندی به این زبان مرا جذب سینما و تئاتر کرد. راستش را بخواهید، بیشتر دوست داشتم شاگرد ادبیات باشم تا شاگرد تئاتر.

 

خانم نوروزپور، آقای نبویان اشاره کرد که اگر ازدواج نمی‌کرد و شما به عنوان یک تهیه‌کننده وارد زندگی‌اش نمی‌شدید، شاید کتاب صوتی "شهر غصه" تولید نمی‌شد. قبل‌تر از آن هم گفته بود که حتماً باید یک فشاری رویش باشد که کارش را با جدیت انجام دهد. آیا از طرف شما فشاری برای تولید این کتاب صوتی روی آقای نبویان بود یا صرفاً پیشنهاد کردید که این کار انجام شود و ایشان هم پذیرفت؟

بهار نوروزپور: من و امیرعلی سال‌ها قبل از ازدواج‌مان با هم همکار بودیم و امیرعلی بارها در مورد تولیدش با من حرف زد. ولی من قبل از ازدواج دغدغه انتشار این کتاب صوتی را نداشتم چون به فکر مشغله‌های دیگر خودم بودم. البته آن موقع‌ها یک مقدار هم احساس می‌کردم که امیرعلی این کار را خیلی جدی نمی‌گیرد. اما بعد از ازدواج دیدم که آنقدر مشغله فکری دارد که وقتش نمی‌رسد روی این کار متمرکز شود و شاید به یک نفر احتیاج دارد که کمکش کند. بنابراین من و امیرعلی با همدیگر استارت تولید این کتاب صوتی را زدیم و خودمان دو نفره کار را پیش بردیم و گروه تولید نداشتیم. من دائماً در کنار امیرعلی بودم و یک سری مسئولیت‌ها را برعهده گرفتم. خدا را شکر در این مسیر با یک تیم حرفه‌ای کارمان را آغاز کردیم که خیلی با ما راه‌ آمدند. تمرین‌های ما در شب‌ها برگزار می‌شد اما خانم میرعلمی با آن‌که یک بچه دارد، چند شب به تمرین‌ها آمد و هیچ اعتراضی نکرد. همسر آقای هدایت هاشمی هم باردار بودند و چون آقای هاشمی نمی‌توانست ایشان را تنها بگذارند، همسرشان را سر تمرین‌ها می‌آوردند. کلاً همه با ما راه‌ آمدند و من واقعاً از همه اعضای گروه متشکرم.

 

آقای حسن معجونی را چه کسی به عنوان کارگردان این کتاب صوتی انتخاب کرد؟

نوروزپور: ما برای کارگردان این کتاب صوتی به کسی فکر می‌کردم که هم طنز را بشناسد، هم بتواند این کار را تنظیم رادیویی کند و سابقه کارگردانی نمایش رادیویی را داشته باشد. مجموع این ویژگی‌ها و خیلی از خصوصیات مثبت دیگر یک‌جا در آقای معجونی جمع شده بود. خیلی زود هم به نتیجه رسیدیم. من چندین دوره بازیگری گذرانده‌ام که یکی از این دوره‌ها در محضر آقای معجونی بوده. امیرعلی هم شاگرد آقای معجونی بوده و ما به خوبی با سابقه ایشان آشنا هستیم. بنابراین انتخاب آقای معجونی اصلاً نمی‌توانست یک انتخاب آزمون و خطایی باشد و ما اطمینان داشتیم که این انتخاب جواب می‌دهد.

 

نبویان: آقای معجونی و همینطور سایر دوستان خیلی با ما رفاقت کردند. یکی از مسائلی که در کارهای سینما و تئاتر وجود دارد این است که مبادا ۲،۳ نفر آدم در یک گروه تنش ایجاد کنند. بنابراین برای ما هم مهم بود که علاوه‌بر ویژگی‌های آرتیستیک همکاران‌مان، آن‌ها بتوانند با ما و با همدیگر رفیق هم باشند. مثلاً من در مورد خانم میرعلمی با کوروش نریمانی صحبت کردم که آقای نریمانی گفت که انتخابت عالی است و حرف ندارد. همین اتفاق در مورد سینا رازانی هم افتاد.

 

اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران,رویا میرعلمی و بهار نوروزپور و امیرعلی نبویان

کست بازیگرها را شما بستید یا آقای معجونی؟

نبویان: من راجع به بازیگرهای این کتاب صوتی یک جور دیگر فکر می‌کردم، اما آقای معجونی مرا روشن کرد. آقای معجونی گفت که ما باید در وهله اول با آدم‌هایی کار کنیم که این فضا را می‌شناسند. بنابراین یک لیست بزرگی که من در ذهنم بود، خط خورد و ذهنیت‌مان به سمت بازیگرانی چرخید که سابقه‌ صداپیشگی دارند.

 

نوروزپور: ما راجع به همه بازیگران با آقای معجونی اتفاق‌نظر داشتیم و فکر می‌کنم که فقط در یک مورد امیرعلی نظرش روی یک نفر بود که آقای معجونی پیشنهاد دیگری داد و آن شخص جایگزین شد.

 

چرا از حضور بازیگرانی که در اجرای روی صحنه نمایشنامه "ناگهان پیت حلبی" که نامش به"شهر غصه" تبدیل شد، برای اجرای این کتاب صوتی استفاده نکردید؟

نبویان: وقتی که شما با یک شخصیت تاریخی و اسطوره‌ای مواجه هستید، خود به خود با آن به شکل تیپیک مواجه می‌شوید. بعضی از آن تیپ‌ها باب میل من نبودند. شاید اولین کسی که علی عامل هاشمی را برای بازی در نقد "باربد" با صدای داریوش اقبالی تأیید کرد و از آن خوشش آمد من بودم ولی فقط برای اجرای روی صحنه. دلیلش هم این است که ما روی صحنه می‌بینیم که این شخصیت، داریوش اقبالی نیست ولی اگر بحث فقط بحث صدا باشد، مخاطب فکر می‌کند که ما می‌خواهیم بگوییم این آدم داریوش اقبالی است. بنابراین یک سری از آن تیپ‌ها برای کتاب صوتی مورد علاقه‌ من نبود. از طرفی، تئاتر تماشاگر خودش را دارد و گرچه در این سال‌ها استفاده‌کردن از سوپراستارها باعث برخی مخالفت‌ها شده ولی وقتی شما برای یک کاری هزینه می‌کنید، به دنبال نتیجه هم هستید. مردم هم معمولاً قبل از آن‌که بدانند اثر شما راجع به چیست، به دنبال آن هستند که ببینند چه کسی در کار شما بازی کرده است. طبعاً در چنین وضعیتی، زمانی که مخاطب با نام‌هایی مثل رویا میرعلمی، هدایت هاشمی، محمد بحرانی، احسان کرمی و سایر بازیگران مواجه می‌شود، قضیه برایش جدی و جذاب‌تر می‌شود.

 

خانم میرعلمی مخاطبان تئاتر کمتر سراغ دارند که شما در یک کار رادیویی یا در یک کتاب صوتی نقش‌آفرینی کرده باشید و از این حیث، کتاب صوتی "شهر غصه" می‌تواند یک اتفاق جالب برای‌ آن‌ها باشد. واکنش خودتان به پیشنهاد اجرا در این کتاب صوتی چه بود؟

میرعلمی: من قبلاً تجربه اجرا در یک کتاب صوتی از متن "آنتیگونه" (نوشته سوفوکل) به کارگردانی آقای روح‌الله جعفری را داشته‌ام که هنوز منتشر نشده است. بنابراین من تجربه حضور در چنین کاری را داشته‌ام و خودم چنین جریانی را خیلی دوست دارم. وقتی که خانم نوروزپور برای کتاب صوتی "شهر غصه" به من زنگ زدند هم از چند جهت استقبال کردم. دلیل اولش به خاطر علاقه شخصی خودم به این کار بود و دلیل بعدی هم علاقه‌ای بود که به کار آقایان نبویان و معجونی داشتم. بنابراین متن را که برایم فرستادند، مطمئن شدم که باید سر این کار بروم. بسیار شیفته این متن شدم. من در این شهر کتاب، نقش لیلی را می‌گفتم که معرف حضور همه مردم ایران هست و هر کس که دو جوان عاشق را می‌بیند، سریعاً یاد لیلی و مجنون می‌افتد. البته در این نمایشنامه یک نگاه متفاوتی به لیلی شده و با آن لیلی که در ذهن ما هست فاصله دارد.

 

همانطور که خودتان هم اشاره کردید، شخصیت لیلی نمایشنامه "شهر غصه" یک شخصیت متفاوتی است از آن‌چه که در جریان قصه‌گویی نظامی‌ گنجوی وجود دارد. او به یک شخصیت خاکستری تبدیل شده که البته همچنان عاشق است ولی جنس عشقش به روز شده و انگار لیلی دهه ۸۰ و ۹۰ است. این اتفاق برای‌تان جذاب بود؟

میرعلمی: من این تفکر را دوست دارم چون همیشه در فانتزی خودم هم وجود داشته که به گذشته بروم یا تجربه حضور شخصیت‌های گذشته در عصر امروز را به چشم ببینم. این اتفاق برای من خیلی جذاب است. لیلی امروز دیگر عاشقی نمی‌کند و مثل خیلی از دخترانی که مناسبات عشق و عاشقی برای‌شان عوض شده، او هم پول، ماشین و تیپ پسر برایش اهمیت دارد. این واقعیت امروز جامعه ماست. اگر لیلی ناخودآگاه به این زمان بیاید، این اتفاقات برایش می‌افتد. برای همین من فکر کردم که به روز شدن شخصیت لیلی برای شنونده جذاب خواهد بود.

 

خیلی‌ها فکر می‌کنند که در تولید یک کتاب صوتی یا یک نمایش رادیویی، ارتباط میان بازیگران خیلی مهم نیست. شما چطور فکر می‌کنید؟ در این اثر پارتنرهایی که داشتید چقدر کمک‌تان کردند؟

میرعلمی: ما برای ضبط این کتاب صوتی، درست مثل تئاتر تمرین می‌گذاشتیم. اجرای من همراه با آقای احسان کرمی و آقای هدایت هاشمی بود و من با این دو نفر ۴ ،۵ جلسه تمرینی داشتم که در هر کدام از این جلسات، بخش‌های مربوط به خودمان را ۲ ،۳ بار تمرین کردیم. این اتفاق در تعامل با آقایان نبویان و معجونی به بهترین شکل انجام شد. من یک بازیگر تئاتر هستم و از جایی آمده‌ام که تمرین کردن یک اتفاق مرسوم است. به همین خاطر وقتی سر سریال هم می‌روم، مدام دوست دارم که تمرین کنم. بنابراین در این کار هم به تمرین علاقه‌ زیادی داشتم و همان تمرین‌ها باعث شد که کار من برای اجرا راحت شود. همکاری با آقایان هاشمی و کرمی هم بسیار لذت‌بخش است. آقای هاشمی در کار خودش یک استاد است و آقای کرمی هم شاید به تازگی بیشتر بر روی صحنه تئاتر دیده می‌شود اما کسی است که در این عرصه‌ها تجربه دارد و در مجموعه کلاه قرمزی صدای ۲،۳ شخصیت را به خوبی می‌گوید. من کار آقای کرمی را دوست دارم و معتقدم که در کارهای مختلفی استعدادهای ویژه دارد. ما در تعامل با همدیگر خیلی خوب پیش رفتیم و در این مسیر آقای معجونی هم کمک‌مان کرد تا اتفاق خوبی برای ضبط بیفتد.

 

آقای نبویان و خانم نوروزپور چرا خودتان در این کتاب صوتی بازی نکردید؟

نبویان: من در این اثر راوی قصه‌ها بودم که البته برای این کار هم تردید داشتم که در نهایت حسن معجونی گفت این کار را انجام بده. بهار را هم تا آن زمان کشف نکرده بودم! گرچه که ۲ ،۳ جمله در این اثر گفت و آن جمله‌ها خیلی هم بامزه گفته شد. من دوست داشتم که راوی قصه یک زن باشد چون معمولاً در طول تاریخ هم راوی‌ قصه‌ها زن بوده‌اند. اگر راوی قصه یک زن بود، بالانس میان بازیگرهای آقا و خانم هم متعادل‌تر می‌شد اما به هر حال حسن معجونی به من گفت که خودت راوی باش و من دخالت چندانی نکردم و پذیرفتم.

 

نوروزپور: راستش را بخواهید، من همان موقع‌ها که به کلاس‌های بازیگری و صدا هم می‌رفتم، به دنبال یک کنجاوی بودم و هدفم کاملاً خود بازیگری و صدا نبود. من هیچوقت برای بازی کردن وسوسه نشدم. بنابراین در این اثر هم هیچوقت حتی فکرش را هم نکردم که چنین پیشنهادی را به آقای معجونی بدهم. در نمایشی که اخیراً بازی کردم هم شاید هیچوقت در خودم این اعتماد به نفس را نمی‌دیدم که از عهده‌اش بر بیایم. الآن هم نمی‌دانم که چقدر از عهده‌اش برآمده‌ام و چقدر ضعف داشته‌ام. البته من بعد از اجرای روی صحنه، دو پیشنهاد بازیگری هم داشتم ولی چون با اجرای مجدد نمایش خودمان تداخل داشت، سعادت حضور در آن نمایش‌ها را پیدا نکردم. آن کار هم پیشنهاد امیرعلی نبویان و تشویق آقایان کرامتی و هاشمی بود. شرایطی که در آن قرار داشتیم باعث شد که من بازی در آن نمایش را بپذیرم چون اگر من آن را بازی نمی‌کردم، باید یک بازیگر جدید می‌آمد و در مدت کوتاهی به متن امیرعلی مسلط می‌شد که کار خیلی سختی بود.

 

آقای نبویان شما در کتاب صوتی "شهر غصه" از حضور بازیگران کم‌تجربه و تازه‌کارتری در کنار بازیگران با تجربه‌ای چون آقای هاشمی یا خانم میرعلمی استفاده کردید؛ آیا تفکر خاصی پشت این کار بود؟ چطور توانستید که یک توازنی را میان این دو دسته از بازیگران برقرار کنید؟

نبویان: به نظرم چنین چینش‌هایی در همه کارهای نمایشی اجتناب‌ناپذیر است.

 

نوروزپور: بازیگرانی چون احسان کرمی، محمد بحرانی و یا بهادر مالکی ممکن است که کمتر روی صحنه دیده شده باشند اما سابقه صداپیشگی طولانی دارند و در پرطرفدارترین برنامه عروسی تلویزیون صداپیشگی کرده‌اند. بنابراین این افراد هم در کار خودشان آدم‌های با تجربه‌ای محسوب می‌شوند.

 

خانم نوروزپور کار کردن با همچین گروهی از بازیگران حرفه‌ای ممکن است که کار شما را به لحاظ زمان تولید به درازا بکشاند. ابتدا بگویید که تمرین‌ها و ضبط کتاب صوتی "شهر غصه" چقدر طول کشید و سپس در مورد دغدغه و نگرانی افزایش ساعت تولید کار توضیح دهید.

نوروزپور: فکر می‌کنم که از اولین تلفنی که ما زدیم تا زمانی که خروجی کار را گرفتیم ۲ ماه بیشتر به طول نینجامید. شاید حتی کار می‌توانست در تایم کوتاه‌تری هم تولید شود. یکی از کارهایی که باعث شد تولید این کتاب صوتی بیشتر طول بکشد، ضبط قطعات موسیقی باشد. نمایش ما به جز یکی دو صحنه موسیقی متن نداشت اما برای جدا کردن پرده‌های مختلف نمایش، از موسیقی آقای بهرنگ بقایی استفاده شد. آقای بقایی متن را از ما گرفت و حتی یکی دو جلسه سر تمرین‌ها هم آمد و کارمان را شنید چون شنیدن داستان روی سازبندی‌ موسیقی‌اش تأثیر می‌گذاشت. مثلاً گاهی خودش می‌گفت که برای فلان بخش به ساز پیانو فکر کرده اما وقتی کار را گوش کرده، حس کرده که بهتر است از کمانچه استفاده کند. اما در مورد دغدغه و نگرانی افزایش ساعت تولید کار باید بگویم که در اولین دورخوانی گروه، من خیالم راحت شد که این پروژه، راحت‌ترین پروژه‌ای است که در این حوزه تولید می‌شود. بخش زیادی از این اطمینان‌خاطر هم به خاطر هدایت درست آقای حسن معجونی بود. بنابراین دغدغه ریتم کار ما در همان جلسه اول برطرف شد. خوشبختانه تمرین‌های‌مان سر فرصت انجام شد و بعد سریعاً ضبط را انجام دادیم و آنقدر بچه‌ها خوب تمرین کرده‌ بودند که معمولاً ضبط هر پرده در ۲،۳ برداشت در می‌آمد.

 

به نظر می‌رسد که ۲ ماه زمان ایده‌آلی برای تولید یک همچین کاری باشد.

نوروزپور: بله. ما سعی کردیم که همه چیزمان حرفه‌ای و استاندارد باشد. برای این کار هم وقت زیادی گذاشتیم و از بهترین‌های هر بخش استفاده کردیم تا یک اثر قابل قبول را به مخاطب ارائه بدهیم. البته در این مسیر ما را خیلی اذیت کردند. تولید کتاب صوتی ما در تابستان پارسال طی دو ماه انجام شد اما مراحل اخذ مجوز این اثر شاید ۶ ماه به طول انجامید! متن این اثر از قبل مجوز داشت اما کتاب صوتی وارد یک پروسه عجیب و غریب اداری شد که دیگر معلوم نبود کارمان چه زمانی بیرون می‌آید. اگر قرار بود کارمان به صورت نرمال بیرون بیاید، علی‌القاعده باید در بدترین حالت، در پاییز سال ۹۵ روانه بازار می‌شد ولی این اثر در نیمه دوم اسفندماه به انتشار رسید. به نظرم باید یک مسیر تعریف شده و درستی برای این کار شد که تهیه‌کننده‌ای چون من برای کارهای بعدی خالی از انگیزه نشود و دوباره بتواند اقدام کند.

 

فکر می‌کنید که مشکل از کجاست؟

نوروزپور: مشکل این است که هیچ مکانیزم تعریف‌شده‌ای جهت دریافت مجوز برای یک کتاب صوتی وجود ندارد. من که به دنبال مجوز این اثر رفتم، متوجه شدم که مسئولین صدور مجوز اصلاً نمی‌دانند که چنین کاری باید مجوز کتابخانه ملی را بگیرد، یا مجوز اداره‌ هنرهای نمایشی و یا مجوز دفتر موسیقی! بنابراین من در یک پروسه عجیب و غریب مجبور شدم که مجوز هر سه‌تای آن‌ها را بگیرم. آن هم به شکلی عجیب و غریب. مثلاً دفتر موسیقی راجع به متن کار اظهارنظر می‌کرد، اداره هنرهای نمایشی راجع به موسیقی و یا کتابخانه ملی راجع به جلد مجموعه! این کارها انرژی آدم را می‌گیرد. من یک جاهایی آنقدر کلافه شدم که با خودم فکر می‌کردم که باید این کار را به صورت اینترنتی پخش کنم اما باز هم صبوری و مقاومت کردم تا بالأخره مجوز کار را بگیرم. واقعاً نمی‌دانم که چقدر جان این کار را دارم که دوباره یک همچین پروژه‌ای را برای مجوز به دفترهای مختلف ببرم. شما فکرش را کنید که نمایشنامه "شهر غصه" دو بار هم اجرای صحنه‌ای داشته و در آن ۶۰ اجرا حتماً هیچ موردی نداشته که کسی به آن گیر نداده است.

 

نبویان: یکی از مشکلاتی که ما با آن مواجه بودیم این بود که می‌گفتند تا امروز هر مجموعه صوتی که منتشر شده، کتابی هم از آن بیرون آمده است. بنابراین چون از مجموعه صوتی شما کتابی منتشر نشد، ما نمی‌دانیم که چه باید کرد. به همین خاطر چون مسئولیت سختی را روش دوش‌شان احساس می‌کردند، خیلی موشکافانه به کار گیر می‌دادند که ایرادهای‌شان بی مورد به نظر می‌رسید. این اتفاق هم درست در زمانی می‌افتد که الآن به قطعه‌ای مجوز داده می‌شود که در ضبط ماشین مردم می‌خواند: "روانی! بهت مریضم، بی هوا از رو غریزم"! چطور ممکن است که شما این دو تا را با هم در یک جا جمع کنید؟ واقعاً اگر محبت‌های چند نفر از مدیران نازنین نبود، ما دیگر بیخیال آن کار شدیم بودیم.

 

اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران,رویا میرعلمی و بهار نوروزپور و امیرعلی نبویان

در کار هنر یک سخت‌گیری‌هایی وجود دارد که گاهیباعث می‌شود که هنرمندان از وضعیت موجود خسته شوند اما من فکر می‌کنم که آن‌چه شما در مورد ادامه ندادن مسیر تولید کتاب‌های صوتی به علت سختی دریافت مجوز می‌گویید، احتمالاً یک تعارف است چون شما به عنوان یک سری هنرمندان تئاتری، به این سخت‌گیری‌ها عادت کرده‌اید.

نبویان: شما وقتی می‌خواهید یک تئاتر بسازید، با یک مسیر شناخته‌‌شده‌ای مواجه می‌شوید که میک سری سختی‌ها دارد اما می‌دانید که چطور باید این مسیر سختی‌ها را طی کنید. اما در مورد انتشار یک کتاب صوتی، شما علاوه‌بر یک مصائب و سختی‌هایی که وجود دارد، با یک مسیر ناشناخته مواجهید که این مسیر ناشناخته برای‌تان به دغدغه اصلی تبدیل می‌شود. الآن ما مطمئن نیستیم که برای دریافت مجوز کتاب صوتی بعدی باید همین مسیری که برای گرفتن مجوز "شهر غصه" آمدیم را طی کنیم. راه ما ناشناخته است و این امکان وجود دارد که برای دریافت مجوز آلبوم بعدی، مصائب جدیدی جلوی راه ما را بگیرد. ما احساس امنیت نمی‌کنیم. اگر احساس امنیت می‌کردیم، صدتای دیگر تولید می‌کردیم اما فعلاً این امنیت در تولید کتاب صوتی وجود ندارد. بنابراین سعی می‌کنم که برای کار جدیدم به انتشار فیلم‌تئاتر آن بسند کنم که مسیر مشخص‌تری برای مجوز دارد.

 

نوروزپور: البته ممکن است این مسیری که ما برای گرفتن مجوز اثر "شهر غصه" طی کردیم، این فایل را باز کند که بعد از این مسیر مشخصی برای صدور مجوز چنین آثاری وجود داش ته باشد.

 

نبویان: امیدوارم این مسیر مشخص شود تا ما بتوانیم کار کنیم. با این حال باز هم یک سری از مدیران خوب فراتر از منصبی که داشتند برای انتشار این کتاب صوتی به ما کمک کردند که من واقعاً از آن‌ها کمال تشکر را دارم.

 

قصد تبدیل کردن نمایشنامه "قصه‌های امیرعلی" را به یک کتاب صوتی ندارید؟

نبویان: من آن اثر را دوست دارم که به صورت صوتی هم پخش شود. متن "قصه‌های امیرعلی" مجوز تلویزیون را دارد و وقتی اثری چنین مجوزی را دارد، دیگر راحت‌تر می‌شود آن را استفاده و منتشر کرد. برای آن اثر هم صحبت‌هایی کرده‌ایم و الآن همه چیزش آماده شده به غیر از خود من!

 

خانم میرعلمی با توجه به سختی‌هایی که دوستان در مورد انتشار کتاب صوتی اشاره کردند، آیا شما همچنان هم حاضرید که در یک کتاب صوتی حرف بزنید؟

میرعلمی: به نظرم این سختی‌ها بیشتر متوجه تولیدکننده اثر می‌شود و بازیگران کمتر با آن دست و پنجه نرم می‌کنند چون بازیگران چند جلسه تمرین و ضبط را می‌آیند و می‌روند. من خیلی دوست دارم که کتاب‌های صوتی بیشتری با صدای من بیرون بیاید. من شعر، نمایشنامه و رمان خواندن را دوست دارم و حتی قبل از عید هم بخش‌هایی از یک کتاب داستانی را برای کودکان نابینا خواندم که قرار است در آینده منتشر شود.

 

همسرتان آقای حسین کیانی یکی از کارگردان‌های تئاتر است که سابقه نوشتن نمایشنامه‌های رادیویی را هم دارد و آثارش هم در رادیو خوانده شده‌اند. چرا الآن آقای حسین کیانی در این زمینه پیش قدم نمی‌شود تا کاری را انجام دهد؟

میرعلمی: انتشار یک کتاب صوتی سختی‌های خودش را دارد که به نظرم حسین کیانی ابداً همچین کاری را نمی‌کند. یکی از مشکلات این کار این است که معلوم نیست کارتان در نهایت به نتیجه برسد و همین اتفاق است که شاید حسین کیانی را از چنین کارهایی دور کند. بنابراین ترجیح حسین است که بنشیند و نمایشنامه بنویسد و روی صحنه ببرد چون می‌داند که با این کار موفق است و حتماً جواب مثبت می‌گیرد. با آن‌که نمایشنامه‌های حسین کیانی در رادیو هم خوانده می‌شود اما من فکر نمی‌کنم که حداقل در حال حاضر قصد انجام چنین کارهایی را داشته باشد.

 

خانم نوروزپور فروش کتاب صوتی "شهر غصه" چطور بوده و آیا امکان بازنشر آن وجود دارد؟

نوروزپور: کتاب صوتی "شهر غصه" در ۱۰ هزار نسخه فیزیکی وارد بازار شد که خوشبختانه فروش آن خوب بوده و احتمالاً بزودی به چاپ مجدد می‌رسد. در این زمینه یک عرف رایج در تسویه حساب میان خریدار با ناشر وجود دارد که معمولاً درآمد فروش محصولات فرهنگی چند ماه بعد به تهیه‌کننده می‌رسد که همین دلیل باعث می‌شود که چاپ دوم کتاب صوتی "شهر غصه" هم با سرمایه‌گذاری خود من انجام شود. همچنین این کتاب صوتی در بیپ تونز نیز برای فروش دیجیتال قرار داده شده که در چند هفته اول در صدر فروش هفتگی آلبوم‌های موسیقی قرار داشت و بعد از آن‌که ۲،۳ آلبوم از خوانندگان مطرح پاپ و سنتی به بازار آمد، آلبوم‌ ما در هفته‌های بعدی به رتبه‌های دوم و سوم رسید. اخیراً هم که تب و تاب آن آلبوم‌ها تا حدودی خوابیده، کتاب صوتی "شهر غصه" در بیپ تونز هر هفته جزو سه آلبوم پرفروش است و گاهیدر رتبه ۱ قرار می‌گیرد.

 

کلام پایانی؟

نبویان: من امیدوارم که مخاطبان هنر از محصولات هنری حمایت کنند چون خیلی بی انصافی است که چنین آثاری که برای‌شان زحمت زیادی کشیده شده کپی شوند. البته خوشبختانه من تا به حال نشنیده‌ام که کار من در جایی کپی شده باشد چون معمولاً چنین کارهایی را کپی نمی‌کنند. امیدوارم که در ادامه هم همینطور باشد. متأسفانه یک مشکلی که وجود دارد این است که کتاب‌های صوتی چون مجوزشان را از دفتر موسیقی می‌گیرند و یک ناشر موسیقی آن‌ها را منتشر می‌کند، اجازه حضور در نمایشگاه کتاب تهران را ندارند که همین باعث می‌شود که همین جلوی فروش مستقیم کار ما را می‌گیرد. امیدوارم که مردم از این کار حمایت کنند. من  در پایان می‌خواهم از آقای مسعود فروتن که همیشه به من لطف دارد، سپاسگزارم. برادرم البرز نبویان هم برای کار ما خیلی زحمت کشیده و از او هم متشکرم. همچنین آقای احمد میرمعصومی هم در بخش میکس و مسترینگ کار خیلی کمک‌مان کرد و از احمد میرمعصومی هم کمال تشکر را دارم. 

 

 

 

 

 

  • 12
  • 4
۵۰%
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
دیالوگ های ماندگار درباره خدا

دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا پنجره ای به دنیای درون انسان می گشایند و راز و نیاز او با خالق هستی را به تصویر می کشند. در این مقاله از سرپوش به بررسی این دیالوگ ها در ادیان مختلف، ادبیات فارسی و سینمای جهان می پردازیم و نمونه هایی از دیالوگ های ماندگار درباره خدا را ارائه می دهیم. دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا همیشه در تاریکی سینما طنین انداز شده اند و ردی عمیق بر جان تماشاگران بر جای گذاشته اند. این دیالوگ ها می توانند دریچه ای به سوی دنیای معنویت و ایمان بگشایند و پرسش های بنیادین بشری درباره هستی و آفریننده آن را به چالش بکشند. دیالوگ های ماندگار و زیبا درباره خدا نمونه دیالوگ درباره خدا به دلیل قدرت شگفت انگیز سینما در به تصویر کشیدن احساسات و مفاهیم عمیق انسانی، از تاثیرگذاری بالایی برخوردار هستند. نمونه هایی از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا در اینجا به چند نمونه از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا اشاره می کنیم: فیلم رستگاری در شاوشنک (۱۹۹۴): رد: "امید چیز خوبیه، شاید بهترین چیز. و یه چیز مطمئنه، هیچ چیز قوی تر از امید نیست." این دیالوگ به ایمان به خدا و قدرت امید در شرایط سخت زندگی اشاره دارد. فیلم فهرست شیندلر (۱۹۹۳): اسکار شیندلر: "من فقط می خواستم زندگی یک نفر را نجات دهم." این دیالوگ به ارزش ذاتی انسان و اهمیت نجات جان انسان ها از دیدگاه خداوند اشاره دارد. فیلم سکوت بره ها (۱۹۹۱): دکتر هانیبال لکتر: "خداوند در جزئیات است." این دیالوگ به ظرافت و زیبایی خلقت خداوند در دنیای پیرامون ما اشاره دارد. پارادیزو (۱۹۸۸): آلفردو: خسته شدی پدر؟ پدر روحانی: آره. موقع رفتن سرازیریه خدا کمک می کنه اما موقع برگشتن خدا فقط نگاه می کنه. الماس خونین (۲۰۰۶): بعضی وقتا این سوال برام پیش میاد که خدا مارو به خاطر بلاهایی که سر همدیگه میاریم می بخشه؟ ولی بعد به دور و برم نگاه می کنم و به ذهنم می رسه که خدا خیلی وقته اینجارو ترک کرده. نجات سربازان رایان: فرمانده: برید جلو خدا با ماست ... سرباز: اگه خدا با ماست پس کی با اوناست که مارو دارن تیکه و پاره می کنن؟ بوی خوش یک زن (۱۹۹۲): زنها ... تا حالا به زن ها فکر کردی؟ کی خلقشون کرده؟ خدا باید یه نابغه بوده باشه ... زیر نور ماه: خدا خیلی بزرگتر از اونه که بشه با گناه کردن ازش دور شد ... ستایش: حشمت فردوس: پیش خدا هم که باشی، وقتی مادرت زنگ می زنه باید جوابشو بدی. مارمولک: شاید درهای زندان به روی شما بسته باشد، اما درهای رحمت خدا همیشه روی شما باز است و اینقدر به فکر راه دروها نباشید. خدا که فقط متعلق به آدم های خوب نیست. خدا خدای آدم خلافکار هم هست. فقط خود خداست که بین بندگانش فرقی نمی گذارد. او اند لطافت، اند بخشش، بیخیال شدن، اند چشم پوشی و رفاقت است. دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم مارمولک رامبو (۱۹۸۸): موسی گانی: خدا آدمای دیوونه رو دوس داره! رمبو: چرا؟ موسی گانی: چون از اونا زیاد آفریده. سوپر نچرال: واقعا به خدا ایمان داری؟ چون اون میتونه آرامش بخش باشه. دین: ایمان دارم یه خدایی هست ولی مطمئن نیستم که اون هنوز به ما ایمان داره یا نه. کشوری برای پیرمردها نیست: تو زندگیم همیشه منتظر بودم که خدا، از یه جایی وارد زندگیم بشه ولی اون هیچوقت نیومد، البته اگر منم جای اون بودم خودمو قاطی همچین چیزی نمی کردم! دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم کشوری برای پیرمردها نیست سخن پایانی درباره دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا در هر قالبی که باشند، چه در متون کهن مذهبی، چه در اشعار و سروده ها و چه در فیلم های سینمایی، همواره گنجینه ای ارزشمند از حکمت و معرفت را به مخاطبان خود ارائه می دهند. این دیالوگ ها به ما یادآور می شوند که در جستجوی معنای زندگی و یافتن پاسخ سوالات خود، تنها نیستیم و همواره می توانیم با خالق هستی راز و نیاز کرده و از او یاری و راهنمایی بطلبیم. دیالوگ های ماندگار سینمای جهان درباره خدا گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش