به گزارش تسنیم، چهاردهمین برنامه راز که چهارشنبه شب روی آنتن رفت را باید یکی از قسمتهای منحصر به فرد این مجموعه به حساب آورد. صحبتهای رک و بدون رودربایستی سید محمدرضا میرکریمی میهمان این برنامه آنقدر غیر قابل پیش بینی بود که مسئولان تلویزیون در بازپخش قسمتهایی از آن را حذف کردند.
این برنامه با سوال نادر طالب زاده در مورد تقسیم فیلمها برای مصرف داخلی و خارجی آغاز شد. میرکریمی در پاسخ این سوال با اشاره به اینکه در زمان ساخت فیلم به این موضوع فکر نمیکند، قصه فیلمهایش را برگرفته از طرح های ذهنی خود دانست. وی در این باره گفت: من از طرف خودم با قصه برخورد میکنم، هیچ وقت با فیلم اینطور برخورد نکردهام که در کشورهای دیگر چه اتفاقی برای آن میافتد. البته مخاطب همیشه در پروسۀ تولید فیلمهایم حضور دارد. اعتقاد من این است که ما همه یک هیات منصفه در ناخودآگاه خودمان از افرادی که با آنها معاشرت میکنیم داریم.
حاصل ارتباطمان با دیگران، با تنوع سلیقه و تفکر و اعتقاداتشان به من کمک میکند که قصه بنویسم. وقتی شما میگویید این جمله نباید اینطوری گفته شود به قرینه یک تجربه در زندگی این حرف را میزنید. در حقیقت درکی که از آدمهای اطرافم داشتم کمک کرده است که چگونه لحنم را انتخاب کنم. من فکر میکنم فیلمساز زمان ساخت فیلم باید در مورد خوب و بد چیزی که میسازد فکر کند و زمان دیگر فیلمساز نباید برای نگاه مخاطب مهندسی کند.
طالب زاده در بخش دیگر این گفتگو با اشاره به فلسفه مند بودن آثار میرکریمی از وی خواست تا در مورد نوع بیان فیلمهایش که به صورت غیر مستقیم و متواضعانه است توضیح دهد. میر کریمی در پاسخ به استقبال مردم سارایوو به فیلم «دختر» اشاره کرد و گفت: واکنشهایی مخاطبان خارج از کشور برای من همواره درس آموز بوده است. مثلاً در مورد فیلم «یک حبه قند» قبل از اکران خارجی این فیلم من فکر میکردم که مخاطب خارجی ممکن است فیلم را خاطر مملو بودن از المانها و کدهای ایرانی و همچنین دیالوگهای زیادش نپسندد. ولی واکنشی که از مخاطبین کشورهای دیگر دیدم خیلی دقیق بود.
یا مثلاً در مورد فیلم «دختر» در سارایوو نیز این نوع واکنشها را دوباره دیدم. متاسفانه یک فضای قالبی در کشورهای دیگر وجود دارد که بعضیها از داخل و جمعیت بزرگی از رسانههای پرتیراژ در خارج از کشور تصویری زشت از ایران ارائه دادند. ممکن است مخاطبی که به این فضا عادت کرده فیلم شما را پس بزند. در اکران فیلم دختر برخی از مخاطبان گفتند تصاویر این فیلم دروغ است. یعنی گفتند شهر شما به این شکل نیست. در مورد فیلم دختر دقیقاً یادم است در یکی از جشنوارهای استرالیا یک خانمی بلند شد و اعتراض کرد که آیا در کشور شما دخترها میتوانند در کافیشاپ اینطوری آزاد صحبت کنند؟ این در صورتی است که من در ایران متهم به این هستم که واقعیت را آن طور که هست نشان نمیدهم و واقعیت را پاستوریزه میکنم.
ایران به ساریوو در دوران سختی کمک کرد ولی متاسفانه آنجا را از دست دادیم و به وهابیها و ترکیه و جاهای دیگر واگذار کردیم. من وقتی از سفیر و رایزن کشورمان درمورد اوضاع ساریوو پرسیدم به من گفتند خیلی ما را تحویل نمیگیرند. اولین فیلم من که در سارایوو اکران شد فیلم «دختر» بود. من قبل از اکران فیلم به مخاطبین گفتم اصلاً اینجا احساس غریبی نمیکنم، در ایران از یک روستایی هم در مورد سارایوو بپرسید شاید نداند از نظر جغرافیایی کجا قرار گرفته است ولی آنجا را میشناسد و میداند ساریوو شهری است که در آن ظلم شده و برای ظلمهای تحمیل شده به شما مردم ایران نیز رنج کشیدند و از این به بعد نام دخترم که سارا است را تا زمانی که اینجا هستم سارایوو صدا میکنم. این باعث شد فضا برگردد و مخاطبان فیلم را دیدند و دوست داشتند. مخاطبان این فیلم میگفتند ما چقدر مشکلات اینگونه بین والدین و فرزندان داریم و ما هم درگیر این گرفتاری هستیم که چگونه میتوانیم این ارتباطی که قطع شده است را برقرار کنیم.
بعضیها به غلط در داخل کشور ما فکر میکنند تنها اگر یک چیز زشتی بگویند یا یک تصویر ناجوری ارائه بدهند خریدار جهانی دارد. به نظرم این جریان کاذبی است و به آن نباید توجه کرد. دغدغه تمام مردم دنیا یک جنس و یک ریشه دارد. این برای مردم دنیا بسیار جذاب استکه به آن چیزی که فکر میکنند را در جغرافیای دیگری دارد که به یک شکل دیگری اتفاق میافتد ببیننند .این برای ما هم جذاب است مثلاً وقتی فیلمی از آمریکای لاتین میبینیم که دغدغه ما را دارداحساس میکنیم کسی حرف ما را با یک شکل جدید و با یک دریافت جدید در زندگی تکرار میکند و برایمان جذابیت دارد.
این کارگردان در مورد مدیوم فیلمهایش گفت: من فکر میکنم در حق سینما ظلم است اگر به عنوان یکی از هنرها تلقی شود. سینما دیگر فاصلهاش را با هنرها و رسانههای دیگر افزایش داده است. امام صادق حدیثی دارد که میگوید با زبانتان مردم را دعوت نکنید و بعد توضیح ایشان این است که با رفتارتان و با نشان دادن اخلاقی که دارید از آن دفاع میکنید نشان بدهید. یعنی اگر در آن دوران سینما بود ایشان میگفت با سینما این کار را بکنید.
از مدیوم سینما استقبال خوبی میشود و تاثیر ماندگاری از خود به جا میگذارد. متاسفانه ما توجه لازم یا توقع دقیق را از آن نداریم؛ اگر بگوییم در کشورمان توجه نداریم به نظرم ناشکری کردیم، ما از کشورهایی هستیم که روی سینما خیلی سرمایه گذاری کردیم. فراموش نکنیم زمان جنگ با هواپیما سلاح میآمد و نگاتیو، یعنی جزء کالاهای اساسی بود ولی توقعمان از آن توقع واقعی نیست. یکی از دوستان میگفت افغانستان که آزاد شده بود، ایشان را مامور کردند برود در کابل یک مجموعه سینما بخرد. وی میخواست یک سینمای مخروبه بخرد و آنجا بازسازی شود و بشود پایگاهِ فرهنگی دائمی سینمای ایران .همزمان از فرانسه هم میآیند یک سینما بخرند. سپس طرح مشابهی میآید در تجهیز مساجد شیعیان افغانستان که همان مقدار پول میخواست و این پول میرود آنجا هزینه میشود. امروز آن مسجد از بین رفته ولیفرانسه آن سالن را دارد و آقای درویش وقتی میخواهد فیلم دوئلش را اکران کند میرود در سینمای آریانی که برای فرانسه است این کار را میکند
در حالی که سینمای ما میتوانست یک علقۀ فرهنگی مشترک ایجاد کند. علقههای فرهنگی اینطوری هستند که یک شبه نابود نمیشود. شما میتوانید همه چیز را یک شبه نابود کنید ولی رابطه فرهنگی را نه. امروز سینمای هند از ژاپن گرفته تا شاخ آفریقا بخشی از سبد کالای مخاطبینش را پر کرده است. کاری نداریم فیلمهایش در چه سحطی هستند، تفکر هندی و نگاه هندی را در همه جا وجود دارد. فکر میکنید این به امنیت ملی کمک نمیکند؟ یا این سرمایه نیست؟چیزی که ما اصلاً روی آن سرمایهگذاری نکردیم. از این جهت من فکر می کنم برای سینما خوب هزینه کردیم ولی نمیدانیم چه چیزی از آن میخواهیم.
فکر میکنم مخاطب شناسی ما خیلی دقیق نیست. باید یادبگیریم آداب تعامل اقلیت با اکثریت چیست؟ اول باید بپذیریم در اقلیت بودن به معنای نداشتن حق نیست. یعنی حق ربطی به اقلیت و اکثریت ندارد و باید شما کمیت خودتان را بپذیرید و تناسب آن را با جمعیت مخاطبی که در دنیا وجود دارد را بدانید. این مسئله روی نوشتهها و لحن شما اثر میگذارد. اقلیت باید ابتدا محبت کند، یعنی جای خودش را ثابت کند و بعد به عنوان یکی از اعضای جامعه بعد بتواند ویژگیهای خاص خودش را هم نشان بدهد.
برای مثال روحانیت شیعه در قرون متمادی چون میدانسته که در اقلیت است روی مشترکات کار کرده است. ما میرویم مکه پشت سر امام جماعتی که آنجاست نماز میخوانیم، مهر نمیگذاریم و غیره... یعنی برای اینکه جای پای خودمان را باز کنیم روی مشترکات کار میکنیم. این اصلاً قاعدۀ رابطۀ اقلیت با اکثریت است. حرفهای ما خیلی جهانی است، ایدهها و نگاههایمان خیلی جهانی است ولی وقتی میآییم فیلم بسازیم فراموش میکنیم که این قاعده را باید رعایت کنیم. یعنی باید روی اشتراکات کار کنیم، بعد مثلاً فیلمها و آثاری که روی اشتراکات کار میکنند مثلاً درباره مسائل انسانی کار میکنند، فکر میکنیم این دیگر آن خصوصیت و ویژگی مثلاً ارزشی ما را ندارد.
سریال مرحوم سلحشور، یوسف پیامبر، از سریالهایی بود که روی مشترکات ساخته شده بود. من راجع به کیفیت کار صحبت نمیکنم. ممکن است به لحاظ کیفی نقدهای جدی داشته باشم ولی چون راجع به قصۀ قرآنی کار کرده است توانست در حوزۀ مسلمانان مخاطبین خودش را پیدا کند. در خیلی از کشورها خبر داریم وقتی سریال پخش میشد خیابانها خلوت میشد. برای این سریال یک جمعیت هدف مشخص شده بود که همان جامعۀ مسلمانها است. اما در مورد سریال مختارنامه، این مجموعه جامعه هدف کوچکتری را شامل عراق است و ایران تشکیل داد.
میرکریمی در مورد فیلم دینی گفت: آیا اگر یک فیلمی بتواند در اروپا پخش شود و مشترکات ما و اروپا را داشته باشد دیگر دینی نیست؟ مگر ما با بقیه دنیا کار نداریم؟ ما فقط با جمعیت مسلمان کار داریم با آن ۴، ۵ میلیارد آدم دیگر کار نداریم؟ ما فقط با دینداران کار داریم و با ملحدان کار نداریم؟ همه ما در یک سیاره زندگی میکنیم. الان دیگر دورهای که یک فقیه حکومتش دستش نبود و فقط باید درباره احکام حج صحبت میکرد تمام شده است. امروز باید مسائل خیلی بزرگتر را حل بکند.
در تحقیقی که راجع به پیامبر در کار مجید مجیدی داشتم به این دریافت رسیدم که با اینک پیامبر در ۴۰ سالگی مبعوث شد ولی قالب علمای ما معتقدند پیامبر از ابتدا پیامبر بودهاند. ولی ایشان در این ۴۰ سال همۀ آن چیزی که میخواست در سال چهلم ابلاغ کند را عمل کرد بدون اینکه شعارش را بدهد. آن روز که پیامبریاش را اعلام کرد کسانی که با او زندگی کردند گفتند ببینید اگر یک نفر لیاقت دارد که از طرف خدا مبعوث شود همین آدم است، چون ما او را دیدیم، او وفای به عهد داشته، دروغگو نیست، همه این صفات را هم دارد و حالا زیبا هم است و خدا هم میداند چه کند زیبایی را هم قرار داده است. ائمه ما هم همینطور هستند. هیچ کدام از ائمۀ ما علمیت خودشان را با نفی ثابت نکردند.
اینها دو چیز است، ما از آن ته شروع کنیم، ما نمیتوانیم مانند فیلم عقاد، را دستمان بگیریم برویم به سمت کعبه بگوییم همین است و تمام، باید قبلش یک مقدماتی را طی کرده باشیم، اگر میخواهیم در دنیا واقعاً حرفی داشته باشیم. چون ادعای ما این است که یک حرف آلترناتیو داریم. یک نظام سلطه وجود دارد ما میگوییم ما جامعۀ دینمدار داریم، خیلی خب کجاست؟ در مبارزه خیلی همراه ما هستند، الان در دنیا میدانید چه خبر است، الان مخالفتهایِ پنهانِ روشنفکریای که در جهان مختلف وجود داشت آمده در سطح طبقۀ متوسط یعنی یک اعتراض عمومی به نظامی که دروغ گفت، جیبها را به نام آزادی خالی کرد و منافعِ عده قلیلی را به منافع اکثریتی ترجیح داد، اینقدر سرعت حوادث زیاد شده است دیگر کاملاً داریم میبینیم اگر یک زمانی پنهان بود و در محافل خصوصی صحبت میکردند الان دیگر علناً داریم میبینیم، در این مخالفت ما هم هستیم و اینکه چقدر سهم داریم و چقدر در صف اول هستیم بماند به خاطر سیاستهای غلط ما ممکن است در افکار عمومی خیلی سهمی نداشته باشیم که با سیاستهای فرهنگی غلط میتواند این اتفاق را ایجاد کند به خاطر اینکه آدابِ اقلیت را رعایت نکردیم. یعنی ما آمدیم درخواستهای حداکثریمان را اول مطرح کردیم. من اولین بار که شما را میبینم به شما سلام میکنم دیگر از شما نمیپرسم دین شما چیست. شاید فردا بپرسم، اگر رفاقت ادامه پیدا کرد باید رفیق شویم، هر چیزی یک مراتبی دارد.
این اعتراض وجود دارد در اعتراض در اینکه چه نمیخواهیم مردم دنیا به نوعی همفکر شدند و اینکه در چه میخواهیم؟ تعریف ما چیست؟ تعریف ما این است که ما یک نظام الهی داریم، الان داریم؟ یعنی مصادیقش را در جامعه داریم میبینیم؟ کجاست؟ آن وضوح و تعریفی که قرار است که تعریفِ آلترناتیو باشد، تعریفی باشد که بگوییم این جایگزین مناسبی است الان کجاست؟ فرصت هم داشتیم نه اینکه فرصت کم داشتیم، موفقیت هم داشتیم. من آدم بدبینی نیستم ولی هنوز تعریف نداریم، وقتی تعریف نداریم خواستههای حداکثری مطرح کردن آن هم در ارتباط با جامعۀ جهانی در حوزۀ فرهنگ، همه بحثهایی که میکنم در حوزه فرهنگ است در عرصۀ سیاست بحثها خیلی متفاوت است، در عرصه سیاست بحثِ غربستیزی هم از همین جنس است، در جشنواره جهانی دکتر داوریاردکانی یک سخنرانی داشتند برای رونمایی کتابِ غربزداییِ مطالعات سینمایی که ترجمۀ آقای شهاب اسفندیاری بود، ایشان حرف زیبایی میگفت ـ من خلاصه میکنم شاید تعبیری است که من میکنم ـ گفت ما می خواهیم در حوزۀ فرهنگ از زیر استیلای غرب بیاییم بیرون، خب ابتدا بگویید غرب کجاست؟ چون در جغرافیای سیاسی میدانیم کجاست، اگر کسی آمد لب مرز ما میرویم با او میجنگیم یا از کدام قسمت تا کدام قسمت اروپاست، در حوزۀ فرهنگ کجاست؟ اولاً شرق کجاست؟ شرق که نداریم بود راجع به گذشته داریم صحبت میکنیم، ما بخشی از غربیم. وقتی بخشی از یک چیزی هستیم باید بیایید بیرون تا بتوانید با آن مبارزه کنید یا نقدش کنید، از داخل چیزی نمیشود آن را نقد کرد. ما بخشی از آن هستیم به این دلیل که تمام نظامهای ساختاری ما همان شکلی است، نظام تعلیم و تربیت ما همان نظام غربی است، نظام بانکداریمان همان است، اصلاً ما وسط گیر افتادیم یعنی هر مشتی بزنیم ابتدا به صورت خودمان میخورد.
به همین دلیل ما دچار پارادوکس میشویم. یعنی یک چیزهایی را نقد میکنیم بعد میبینیم سرِ خودمان آمد. مثلاً ما مناظرات کاندیداهای آمریکایی را نقد میکنیم سر خودمان میآید با فاصلۀ چند ماه، چون ما هم بخشی از آن هستیم و آن آلترناتیو و آن جایگزین را نتوانستیم تعریف کنیم؛ تا وقتی نتوانیم آن خودهایی که صبحتش را میکنیم در راس بنشانیم در راس به معنای اینکه تعریفمان همان باشد، فرهنگ غربی خیلی فرمولش ساده است میگوید پول، کمیتِ عینی قابل شمارشِ تمامِ شایستگیها را میشود با آن سنجید و اندازهگیری کرد، شما اگر همین امشب در لاتری برنده شوید فردا بشوید یک بیلگیتس، فردا میروید در آن خانوادهای که پشت پرده دارند دنیا را اداره میکنند، ممکن است شما راه ندهند اما زرنگ باشید میروید داخل آنجا، فردا اگر یکی از آنها ورشکسته شود میآید اینجا مینشیند. او را بیرون میاندازند. یعنی آنجا خیلی مشخص است چه کسی باید کجا باشد. چون یک چیز است که خط قرمز است و تمام. خط قرمز ما که خداست وضوح ندارد چون قیافۀ رفتارمان به این نمیخورد که به خاطر خداست، در خیلی از جاها یعنی نه اینکه اصلاً نمود ندارد، سازمانش یک مقدار ناپیدا و کنگ و مبهم است.
من بدون اینکه عقبنشینی کنم از چیزی که به آن اعتقاد دارم حداقل انشاءالله دعا میکنم که هیچ وقت درگیرِ رودربایستی برای ابراز اعتقادم نشوم ولی مختصات جایی که مخاطبینم نشستند و میخواهند گوش کنند را همیشه درنظر میگیرم و فکر میکنم الان اولین کاری که کرد این است که بگوییم ما اصلاً با شما مشترک هستیم، وقتی ما باید از صحبت کردن درباره مشترکاتش بترسیم که باور نداشتیم چو صد آمد نود هم پیش ماست، اگر اعتماد به نفس داریم برای چه باید بترسیم؟ اشکال ندارد بگذاریم واژگان ما مثبت باشد، وفاداری، محبت، دوستی، همه اینها به نظر خیلی ساده است به نظر غیردینی است اما نه کاملاً دینی است.
میرکریمی در مورد تعادلی که در فیلمهایش وجود دارد گفت: همیشه فکر میکنم واژهای به نام واژه فرهنگسازی جزء مسئولیتهای دولت و حکومت است یا نیست؟ اینکه واژه درستی است یا غلط یک بحث دیگری است ولی اصولاً دولتها و حکومتها میتوانند فرهنگسازی بکنند؟ یک مقدار برگردم عقب، یک فرصتِ اداره کردنِ کشور افتاد دست مومنین، دست کسانی که تا دیروز حکومت دستشان نبود، علمای دین بودند و کسانی بودند که تصور این بود که اگر این فرصت به آنها داده شود همۀ آن چیزی که در ذهن ما به عنوان زیباییهای دین و خاطرات شیرینی که از ائمه برای ما تعریف کرده بودند اتفاق خواهد افتاد، این فرصت در واقع داده شد و به اشتباه ما فکر کردیم حالا دیگر حکومت و دولت متکفل اداره دین و فرهنگسازی جامعه است، در حالی که اصلاً دولتها و حکومتها نمیتوانند فرهنگسازی کنند در هیچ شرایطی، حکومت دینی هم نمیتواند.
یک بازی است به نام گرینگ که یک بازی ورزشی است چند نفر جلوی گویی که حرکت میکند مدام زمین را صیقل میدهند برای اینکه این گوی آنجایی که باید بایستد، یک تیم هستند دارند کار میکنند یک نفر پرتاب میکند یک تعدادی هم زمین را صیقل میدهند، دولت باید آن کسی باشد که دارد آن گوی فرهنگ، خودجوش مانند روح زنده در بطن یک کشور دارد زندگی میکند و نفس میکشد فقط، آن جلو را صیقل بدهد که به مسیرش درستش برود، فرهنگسازی کار دولت و حکومت نیست. وقتی من تربیت دینی بچهام را میسپارم به دولت، به آموزش و پرورش، همه چیز را به دولت میسپارم و فردا هم یک فرد مومن از او میخواهم تحویل بگیرم که البته همه فهمیدیم این اصلاً غلط بود. اینطوری اصلاً نبود حتی به یک نقطهای رسید که هیاتهای سینهزنی هم دولت به آنها پول میداد که تکیه بزنند و فلان کنید یک روش غلطی که فراموش کردیم ما متولی آن هستیم، وقتی اینطوری میشود همانطوری که در اقتصاد مردم حقوقبگیر دولت هستند و باید به بالا گزارش بدهند در فرهنگ ما باید یک گزارش به بالا بدهیم. یعنی ما آرام آرام برای مخاطب قلیلی انگار داریم فیلم میسازیم یعنی داریم برای خودمان فیلم میسازیم، یعنی کدهایی در فلیمهای ما است که به درد خودمان میخورد مانند یک هیات وقتی از امام حسین میخواند دو جمله میگوید و همه گریه میکنند، حالا اگر یک نفر غیر آنجا باشد نمیفهمد موضوع چیست، آنها میفهمند راجع به چه چیزی دارند صحبت میکنند، دیگر این آثار نمیتواند برود در دنیا. ما داریم برای بالادستیهایمان فیلم میسازیم چون آنها به ما سفارش میدهند، چون سفارش از پایین نیست و براساس یک نیازِ واقعی نیست.
وقتی شما در این چالش قرار بگیرید که بروید در بین یک جمعیتی از مخاطب در یک نقطۀ دیگری از دنیا که کلی پرسش دارند اتفاقاً دوست دارند راجع به معنویت شما بدانند، راجع به لایههای پشت فیلم شما بدانند وقتی با آنها مواجه میشوید تازه متوجه میشوید چه مسئولیت سنگینی! اصلاً چقدر سخت است، راجع به چه چیزهایی باید صحبت کنید! چه چیزهایی را باید نگه دارید و چه چیزهایی را باید بعداً بگویید و چه چیزهایی را اصلاً نباید بگویید، منتها وقتی در محدودۀ خودمان هستیم یعنی قرار است فکر کنیم اصلاً کشور ما همین است و اصلاً با بیرون آن کاری نداریم یک چیزی داریم برای داخل کشور تولید میکنیم قصه اینطوری میشود از سرِ تکلیف و من یک جایی به شوخی به شما هم گفتم، گفتم در حکومت دینی مردم باید از خدا بترسند، ما متاسفانه به خاطر دوچهرهگی که بعضاً در جامعهمان داریم شاهد این هستیم که مردم از جمهوری اسلامی میترسند انگار با خدا مشکل ندارند، یک عده از خدا نمیترسند که تعدادشان کم است یا اینکه رفیق هستند و راهش را پیدا کردند، عذاب وجدان ندارند. انگار یک مجموعهای از رفتار را برای اینکه شهروند جمهوری اسلامی باشیم داریم انجام میدهیم، یک مجموعه دیگر را داریم براساس اعتقاداتمان انجام میدهیم این قسمت، قسمت فرهنگ است، ما هیچ وقت با بخشنامه نمیتوانیم ضربالمثل بسازیم، ما نمیتوانیم تکهکلام بسازیم، ما نمیتوانیم عادت اجتماعی را به راحتی خلق کنیم، اینها کارهای فرهنگی است.
سینما هم به نظرم همینطوری است اگر مولف براساس اعتقادات و دریافتها و مسئولیتهایی که خودش احساس میکند به شکل واقعی فیلم بسازد به نظرم مسیرش را پیدا کرده است. متاسفانه در سیستمهای دولتی ما خصوصاً در بخش فرهنگ خیلی اصرار دارند ما مانند هالیودیها فیلم بسازیم میگویند ببینید چقدر آنها خوب فیلم میسازند، چقدر از دولتشان و از حکومتشان و عِرق ملی دفاع میکنند شما چرا اینطوری فیلم نمیسازید؟ این ناشی از یک عدم اعتماد به نفس و یک نگرانی است که سازگار با تفکر دینی ما نیست، اصلاً نگاهِ دینی ما اینقدر جوگرا و مخاطب را در اکراه قرار دادن، در رویهاش نیست. آن فرمول فرمولی است که خودش را با یک دینی عجین کرده است که آن دین اصلاً پیرو نمیخواهد و اصلاً کسی را به عضویت نمیپذیرد یعنی شما اگر هم بخواهید نمیتوانید عضو آن شوید، پس چه میکند؟ قصهای تعریف میکند که پر از حادثه است، قصهای تعریف میکند که تقدیرگونه است، پر از تقدیر است، قصهای تعریف میکند که بر پایۀ معجزه استوار است، یعنی مخاطب حق انتخاب ندارد، شما تحقیر میشوید، شما حیرتزده میشوید و شما میپذیرید چیزی را که برای شما نوشته شده و از قبل برای شما آماده شده است و اینطور بمبارانهای فرهنگی تاثیرش میرود چون خیلی هیجانی است. شما را هیجانی در یک اتاق تاریک با پِرفرمنس و اجرای رنگ و نور درجه یک و با اتفاقات محیرالعقول، مسخ میکند تا ثابت کند آمریکا نجاتدهندۀ اصلی دنیاست، حالا هر اتفاقی بخواهد بیفتد فقط یک جا است که میتواند پای آن بایستد و آن اینجاست و شما هم چارهای جز پذیرش ندارید.
بعد که میروید بیرون مانند مخدری که مصرف کردید آرام آرام از بین میرود و میپرد یعنی چون یک هیجانی بود، پس آن دستگاه باید دائم یک فیلم اینطوری بسازد یا هر ۶ ماه یک فیلم اینگونه بسازد چون شما این مخدر را نیاز دارید برای اینکه یادتان نرود باید به چه کسی کُرنش کنید، ما چرا باید چنین فیلمی بسازیم؟ چرا فیلم ما باید بر معجزه سوار باشد و راه انتخاب را بر مخاطب ببندد؟ مگر ما میترسیم و به حقیقتی که داریم شک داریم؟ اصلاً خواه بپذیر خواه نپذیر این چیزی است که بارها بارها در قرآن آمده، البته خدا و پیغمبر هم احتمالاً فیلم بازی میکردند ایشان که به پیامبرش نمیگویند که نگران نباش اگر اینها هدایت نشدند من همه را جمع میکنم یا نابود میکنم، تو فقط پیامت را برسان، تو به بعد کاری نداشته باش، این نکته را حتماً پیامبر میدانسته ولی یک حرکت نمایشی که در ذهن ما باقی بماند که ما باید حقیقتی را که داریم به اشتراک بگذاریم چون ما اتفاقاً میخواهیم جذب کنیم ما برده نمیخواهیم، اعتقاد ما به دنبال یارگیریِ اینگونه نیستیم.
در نتیجه آن فرمولِ جبروار باید آرام آرام از نوشتهیمان، از فیلمنامهمان و از لحنِ روایی ما کاسته شود، خرده نگیریم چرا قهرمان فیلمهای ایرانی معمولی است، اگر یک فیلم قهرمان نداشته باشد یا یک سوپرقهرمان داشته باشد هر دو به نظر من به یک اندازه بیمعناست، چون وقتی قهرمان ندارید یعنی هیچ کسی یعنی توان نه گفتن ندارد، جبر حرف اول را میزند، کرامت انسانی تعطیل، آدمها نمیتوانند در خلوت خودشان کار بزرگی انجام بدهند و باید تسلیم آن چیزی باشند که شرایط برای آنها ایجاد میکند.
اگر سوپرقهرمان بگذارید آنقدر استثناء است که باز تعمیم پیدا نمیکند به مردم، باز شما فکر میکنید که پیروز شدید آن سوپرمن است که پیروز شده است، شما هیچ کاره هستید، شما را عدالتخواه نکرده است، چون شما آن نیرو و توان را ندارید، اتفاقاً فرمول سینمای حداقل بخش عظیمی از سینمای ایران که قهرمانها از بین مردم انتخاب شدند، همچنان که به نظر من این فرمول با تعالیم دینیِ ما بیشتر همخوانی دارد یعنی با پیامبر ما بیشتر همخوانی دارد چون پیامبر ما اهل معجزات آنطوری نبود انگار که همان صد آمد، ۹۰تا آن ۱۰ تای آخر است.
کارگردان فیلم دختر درباره نگاه بعضی در مورد سینما گفت: متاسفانه ما ایدئولوگ داریم در سینمای خودمان که میگوید سینمای ما باید سرگرمکننده باشد! فرمولش را هم از غرب میآورد. میگوید ببینید فیلم میسازند برای سن ۱۷ سال تا ۲۵ سال، بعد سرگرمکننده است و رسالتی ندارد قرار است فقط اینها را به هیجان بیاورد و سرگرم کند در حالی که اصلاً اشتباه است، حالا اینکه هدف سرگرمی صرف باشد اصلاً چقدر با دیدگاه دینی ما همخوانی دارد یا نه اصلاً من صددرصد مخالفم، میتواند سرگرمی بخشی از حرکت اجتماعی باشد، بالاخره یک انرژیای آزاد شود و بتواند یک تفکر راه خودش را پیدا کند اما هدف سرگرمی غلط است.
بعد هم چرا توجه نمی کنیم آنها فیلم میسازند برای سن ۱۷ تا ۲۵ سال یعنی چه؟ یعنی در یک بحرانِ کشف شخصیت که هنوز شخصیت دنبال پیدا کردن جایگاه خودش است دارد کار خودش را میکند، ظاهرش سرگرمی است .شما فریب میخورید سرگرمی نیست، چرا فکر میکنید سرگرمی است؟ آن دارد کار خودش را میکند، آن دارد در دورۀ شکلگیری شخصیت حرف خودش را نهادینه میکند و جا میاندازد در قالب سرگرمی، با شکل و قیافۀ سرگرمی.
چون ما اینقدر نباید به عاقبت کار فکر کنیم، یعنی شما اینقدر عجله نداشته باشید که تمام حرفهایتان را همان ابتدا بگویید، چرا چه شده؟ چه خبر است؟ دو دسته داریم که همدیگر را متهم میکنند یک دسته داریم که میگوید شما شعاری هستید. خیلی شعار میدهید خیلی سریع و عریان میکنید راجع به ارزشی که دارید صحبت میکنید و نابودش میکنید. آنها هم اینها را متهم میکند که شما دوپهلو صحبت میکنید و اصلاً این فرقش با ادیان دیگر چیست؟ و چه از شریعت در آن مانده؟ هر دو به نظر میرسد دنبال یک محتوا هستند. منتها یک مقدار موقعیتشناسی و آن رعایت آدابِ تعاملِ اقلیت با اکثریت را در نظر نگرفتهایم. اصلاً چیز بدی نیست آدم اعتراف کند ما در اقلیت هستیم، تشیع در جهان اسلام در اقلیت است، در دنیا مسلمانان هم در اقلیت هستند، ملیتی حساب کنیم اینها اشکالی ندارد اینها ربطی به حقانیت ندارد ولی چیزی را به ما دیکته میکند که ما چطور صحبت کنیم.
{ثانیا} برخلاف نظام هستی نباید صحبت کنیم! خدا چه خواسته؟ خدا چگونه منطق خودش را در دنیا استوار کرده است که به هزار دلیل نمیشود یک نفر که نمیخواهد وحدانیت خدا را قبول کند نمیشود او را قانع کرد، یعنی شما هیچ منطقی را نمیتوانید پیدا کنید، چون دو تا منطق است واژگان مشترکش کم است بحث سالها ادامه پیدا میکند و شما هیچ نتیجهای نمیگیرید، اصلاً دو ساحت کاملاً جداست، این ساحتها را نباید خلطش کنیم.
یک نتیجه مصداقی بگیرم. شما فیلمنامه را باید طوری بنویسی که گرایش خودتان به عنوان یک آدم دینمدار، کسی که اعتقاد به زندگی پس از مرگ دارد در فیلم باشد ولی آن را تحمیل نکنیم، چطور میشود این کار را کرد؟ باید در هر گره و در هر حادثه و در هر بزنگاه مسیرِ انتخابِ آلترناتیوی برای مخاطب باقی بگذارید، یک مسیرِ مادی برای آن باقی بگذارید، هر چند که شما قبولش ندارید، بگذارید اگر قبول نداشت تعبیر خودش را داشته باشد. همچنان که در دنیا اینگونه است. یعنی نظام هستی اینطوری بنا شده است و الا ما اصلاً اختیار نداشتیم. اگر دو دو تا ۴ تا بود که دیگر همه مسلمان بودند. یک چیزی است طرف میگوید به دلیل همۀ بینظمیهای دنیا خدا را قبول ندارم .یک طرف میگوید به دلیل همۀ نظمی که در دنیا است خدا را قبول دارم. یک چیزی این وسط وجود دارد. ما را نیاوردند که این مرز و این سیستم را به هم بزنیم. ولی کنجکاو کردن مخاطب چیز خوبی است. یعنی شما دور راهی برای او بگذارید اگر نپذیرفت دیگری را بپذیرد، دیگری طبعاً آن چیزی که شما با ذات و علاقه و اعتقاد خودتان میگویید در این دو راهی آن راه شما پررنگتر و زیباتر است اما راه دوم را نبستی. این دو وجه دارد یکی استغنا دارید از اینکه میخواهی بخواه، میخواهی نخواه! چیزی از من کم نمیشود. من نگران کمیت و تعداد نیستم؛ که حالا مثلاً زیادتر شویم یا کمتر شویم ولی میخواهم یک حقیقتی را به اشتراک بگذارم.
دومین مساله که مهم است این است که اصولاً حقیقتی که داریم راجع به آن صحبت میکنیم یک به اضافه بینهایت است. نمیتوانیم همه را یکجا بگذاریم اصلاً نمیشود.
من رفته بودم در یک کویر سر فیلم «خیلی دور خیلی نزدیک» نشسته بودم. تنها بودم برای پیدا کردن لوکشین، نیوفاندر دستم بود. وسیلهای است که کادر را میبندیم و باز میکنیم و باز و بسته فضا را به ما نشان میدهد. جای بکر و زیبایی بود. نشسته بودم که نور کمی مایل شود و فضا را ببینم. همینطور که نیوفاندر را باز و بسته میکردم متوجه یک حقیقتی شدم و آن اینکه یک چیزهایی هست که جزء و کل ندارند. یعنی جزء و کلش با هم فرقی ندارد. مثلاً کویر! نمای بستهاش را با نمای بازش را نمیتوانستم تشخیص بدهم. بعد سرم را آوردم بالا دیدم آسمان هم همین است، دریا هم همین است. به نظرم خدا چند ترجمۀ تصویری قشنگ برای ما گذاشته که اگر یک مقدار زیادی کمیتی شدیم و اندازهها ما را اذیت کردیم و نفهمیدیم بینهایت یعنی چه، در معرض آنها قرار بگیریم، اتوماتیک شما را در یک پالایش قرار میدهند و شما را بیوزن میکنند، کویر از این جنس است باز و بستهاش فرقی ندارد.
من به عنوان یک فیلمساز وقتی نیوفاندرم کار نمیکند چگونه میتوانم کویر را روی پرده به شما نشان بدهم و بگویم این همۀ کویر است؟ من راجع به فیلم «خیلی دور خیلی نزدیک» در جمع دوستانی در قم بودند میگفتند ته این فیلم این است که خدایی وجود دارد! اینکه مشکلی را حل نمیکند، راجع به شریعت چه شد؟ گفتم شما برای چه درسی میخوانید؟ شما یک کاری بکنید. البته شوخی کردم. ولی منظورم این بود که شما توقعات ما اینقدر حداکثری است، این حداکثری از کجا آمده؟ انگار یک شکی وجود دارد. نسبت به این حقیقتی که ما به آن اعتقاد داریم، اگر شکی نیست داریم میرویم، حالا کجا را گرفتیم که بخواهیم به فکر جای دوم باشیم، اول یک جای پا باز کنیم، اول شما یک سلام بدهید یک احوالی بپرس با همان بودایی، با همان بتپرستی با کسی که آن گوشۀ دنیاست و خیلی راحت پای صحبت شما مینشیند. منتها به شرطی که در ابتدا نخواهید سینه بزند. ابتدا باید بفهمد شما چه کسی هستید و چه میگویید، ایران کجاست، عراق کجاست این دو کشور چقدر نزدیک هم هستند؟ بعد شیعه چیست و اسلام چیست؟ به نظر من یک مقدار هم برمیگردد به نمایشی که ما در سیستم میدهیم به خاطر اینکه همۀ ما سفارشگیرنده شدیم.
- 15
- 6