سه شنبه ۰۹ مرداد ۱۴۰۳
۱۹:۲۶ - ۱۳ تير ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۰۴۰۳۲۶۴
چهره ها در سینما و تلویزیون

کلينت ايستوود:

جشنواره کن را نبايد جدی گرفت!

اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران,کلينت ايستوود

کلينت ايستوود چند روز بعد از جشنواره کن در سي و يکم ماه مي تولد۸۷ سالگي اش را جشن گرفت. چند روز بعد از اين که به دعوت اين جشنواره زحمت سفر از آمريکا به فرانسه را به جان بخرد و قبول کند در قالب يک مستر کلاس تجربه هايش را با مهمان هاي کن در ميان بگذارد رسم اين مسترکلاس ها در جشنواره کن اين است که معمولا يک منتقد مقابل مهمان مي نشيند و از او درباره زندگي و کارنامه سينمايي اش سوال مي کند.

 

امسال کنت توران مسئوليت اداره جلسه بحث با ايستوود درباره «نابخشوده»، اولين فيلمي که او کارگرداني کرده و امسال نسخه ترميم شده اش بعد از ۲۵ سال در کن نمايش داده شد، کليد خورد و به نظرات ايستوود درباره شيوه کارگرداني رسيد. وسترنر سابق که هنوز هم نگاه نافذي دارد و شوخ طبعي اش را حفظ کرده از فيلم جديدش هم گفت: از فيلمي حادثه اي که قرار است در فرانسه ساخته شود و مثل ديگر فيلم هاي او در سال هاي اخير پروژه پرزحمتي به نظر مي رسد.

 

 

مي خواهم گفت و گو را با نابخشوده شروع کنم که در جشنواره نمايش داده شد. شنيدم که موقع اکران نشستيد و دوباره کلش را تماشا کرديد؟

آره، فکر مي کردم از آن چيزهايي باشد که فقط پنج دقيقه اولش را دوام بياورم، اما کمي که گذشت ديدم خيلي صورت خوبي ندارد و ماندگار شدم.

 

از تماشايش لذت برديد؟

آره، خب بيست و پنج سال پيش از ساختش مي گذرد. تا وقتي که پيشنهاد اکرانش در اينجا را نداده بودند اصلا توجهي به طي شدن زمان نکرده بودم. انگار همين شش- هفت سال پيش بود. موقع تماشا فهميدم که خيلي چيزهايش را يادم رفته بود.

 

فيلمنامه ديويد پيپلز چطور به دستتان رسيد؟

اين فيلمنامه را به عنوان نمونه اي از کارهاي پيپلز به من داده بودند تا بخوانم. اين موضع مال سال ۱۹۸۰ است. من دنبال نويسنده خوبي براي پروژه بعدي ام بودم و اين فيلمنامه به عنوان نمونه به من سپرده شده بود. شروع به خواندنش کردم و ازش خوشم آمد اما به من گفتند که آدم ديگري قرار است آن را بسازد. من گفتم باشد. از فيلمنامه نويسش براي کار ديگري استفاده مي کنيم اما در نهايت معلوم شد فيلمنامه قابل استفاده است و من خريدمش و توي کشو گذاشتمش. 

 

با خودم گفتم اين مي تواند آخرين وسترنم باشد. ده سال بعدش يکهو از خواب بيدار شدم و با خودم گفتم اي بابا! اين فيلمنامه که هنوز توي کوش است. دوباره خواندمش و اين بار ازش بيشتر خوشم آمد. گمانم به خاطر اين کنار گذاشته بودمش که يکي از آدم هايي که برايم کار مي کرد فيلمنامه را خواند و از آن بدش آمد. حتي نقدش از فيلمنامه را قاب کرده بود و زده بود توي دفترم تا جلوي چشمم باشد. 

 

براي ساختنش بايد خيلي ها را راضي مي کردم. جين هگمن مي گفت ديگر حاضر نيست فيلم هاي خشن بازي کند. به ش گفتم اين فيلم يک جورهايي خودش ضدخشونت است و درباره احساسات آدم هايي است که در معرض خشونت قرار مي گيرند.

 

داشتم درباره چيزي فکر مي کردم که در بيشتر فيلم هايتان وجود دارد؛ اين که دلتان نمي خواهد يک قهرمان کلاسيک و سوار بر اسب سفيد داشته باشيد. به نظرم دنبال چيز جالب تري هستيد.

 

آره، دوره قهرمان هاي سوار بر اسب سفيد گذشته.

 

درباره کار ديگري که در بعضي فيلم هايتان انجام مي دهيد هم مي خواستم بپرسم. جواني در نابخشوده هست که دنبالتان مي آيد و بازيگرش را خودتان پيدا کرده بوديد، يعني بازيگري بود که پيشينه چنداني در هاليوود نداشت.

 

نه نداشت، جواني کانادايي بود که يک نفر نوار ويدئويي بازي اش را برايم فرستاد و ازش خوشم آمد. به نظرم چهره جالبي داشت و خوب از پس کار بر مي آمد. اين شد که سراغ و رفتم. مورگان فريمن هم از علاقه مندان فيلم هاي قبلي ام بود و يک روز به م گفت که اگر براي اسب سواري ها همراهي لازم داشتي من هستم. براي همين سر اين فيلم به ش زنگ زدم و گفتم مورگان هنوز مي خواهي با هم اسب سواري کنيم؟ بعد هم به ريچارد هريس زنگ زدم و به ش گفتم که برايت فيلمنامه اي را مي فرستم، اما او گفت نيازي به فرستادن فيلمنامه نيست و آماده کار است. بازيگرهاي فيلم اين طوري جمع شدند.

 

از بچگي طرفدار وسترن بوديد؟ جزو فيلم هايي بود که براي تماشايشان مي رفتيد؟

کاملا. در سال هاي دهه ۳۰ و ۴۰ همه بچه ها دلشان مي خواست توي فيلم هاي وسترن باشند. مي خواستند تفنگ داشته باشند و اسب سوار شوند. آن روزها تلويزيوني در کار نبود و سينما بيشتر از حالا دنبال مي شد.

 

به نظرتان چرا اين ژانر تا اين حد دوام داشته؟ مردم هم در قديم وسترن دوست داشتند و هم حالا دوست دارند. جذبه فيلم هاي وسترن در چيست؟

نمي دانم، به نظرم همه چيز در فرار از واقعيت خلاصه مي شود. فرار به زمان و تاريخي ديگر و خيال بردازي. فرار ذهني به زماني که خود افراد قوانين جامعه را مشخص مي کردند؛ فانتزي اي که در جامعه هاي نظام يافته ما نمي تواند واقعيت پيدا کند.

 

مي دانم که شما يک جورهايي فرزندان دوران رکود آمريکا هستيد و پدر و مادرتان روزهاي سختي را مي گذارنده اند. به نظرتان اين موضوع رويتان تاثيري گذاشته؟ روي نگاهتان به اين که چه چيزي در زندگي اهميت دارد و چه چيزي نه؟

بله، من درست زماني که سال هاي قحطي شروع شد به دنيا آمدم، اما آدم در پنج- شش سالگي درست نمي داند که قضيه از چه قرار است و تفاوتي احساس نمي کند. نمي داني که پدر و مادرت دارند گرسنگي مي کشند، چون هميشه حواسشان بود که من و خواهرم چيزي براي خوردن داشته باشيم. اما وقتي آن قدري بزرگ مي شوي که متوجه اوضاع زمانه شوي تازه کار پدر و مادرت را تحسين مي کني. براي فرار از قحطي هميشه در حال اسباب کشي بوديم، شش ماه در يک شهر مي مانديم و بعد مي رفتيم يک جاي ديگر.

 

آيا اين موضوع روي شخصيتتان تاثير داشته؟

احتمال بله، به خاطر از سرگذراندن آن دوران آدم نسبت به اين که کجا مي رود و چه کار مي کند و چطور خرج مي کند آگاه تر و حساس تر است. بعضي وقت ها باورم نمي شود که ديگر لازم نيست نگران اينها باشم.

 

اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران,کلينت ايستوود

چي شد که سمت بازيگري رفتيد؟

اولين بازي ام در يک نمايش تک پرده اي در دبيرستان بود که تکليفمان حساب مي شد. علم انگليسي اين تکليف را به مان داده بود و نقش اصلي نمايش را هم پسري بازي مي کرد که عقب مانده بود. عقب مانده که نه، احمق بود. خلاصه خيلي نمايش بدي بود و من و دو نفر ديگر از بچه ها مي خواستيم آن روز مدرسه نرويم تا مجبور نشويم در آن بازي کنيم. وحشت زده بوديم از اين که قرار بود جلوي سال بالايي ها در آن نمايش بازي کنيم و مضحکه همه شويم. 

 

در نهايت اما همه روي صحنه رفتيم و نمايش بگي نگي گرفت. چون آن قدر بد بود که خنده دار و سرگرم کننده از آب درآمده بود. البته خودش هم قرار بود يک جورهايي طنز باشد اما خنده دار تر از آني شد که انتظارش مي رفت. خيلي ها آخرش آمدند و گفتند کار خوبي بود اما کسي ديگر ازم نخواست در نمايشي بازي کنم. اين شد که تا اوايل دهه ۵۰ سراغ بازيگر نرفتم.

 

بعدتر در کالج شهر لس آنجلس به کلاس هاي بازيگري رفتم. چون يکي از دوست هايم در کلاس ها شرکت مي کرد و دخترهاي خوشگل زيادي توي کلاسش بودند. اين شد که به خودم گفتم بد نيست من هم بروم. تصميمم اصلا حرفه اي نبود. بعد از آن کلاس بود که قراردادي به م پيشنهاد شد. فيلمبرداري به اسم اورين گلسبرگ بود که به ورزش علاقه داشت و يک بار که با هم حرف مي زديم داشت از من مي پرسيد چه کارهايي کرده ام و من نگفتم که قبلا چند سالي در ارتش مربي شنا بوده ام و اين ورزش مورد علاقه ام است. 

 

به من گفت ما سر فيلمبرداري يک کار هستيم و هفته ديگر روز آخرش است. بيا که باقي مانده فيلم را از تو بگيريم آن روز رفتم آنجا و يکي- دو ساعتي براي خودم پلکيدم، بعد او من را جلوي دروبين گذاشت و چندتايي سوال ازم کرد. خيلي استرس داشتم اما خب آن موقع ها جوان بودم و گمانم تصوير خوب از کار درآمد. 

 

طرف گفته از تو مي خواهيم بيايي و با ما در ازاي هفته اي ۷۵ دلار کار کني. آن موقع ها با آن پول مي شد يک چيزهايي خريد. اين شد که با کمپاني يونيورسال قراردادي يک سال و نيمه بستم اما بعدش من را انداختند بيرون. گفتند آدم هاي زيادي دارند که ازشان استفاده نمي کنند و هزينه هايشان بالا رفته. البته آن موقع ها چيز خوبي هم نمي ساختند. براي همين در دهه ۵۰، اين طرف و آن طرف گاهي نقش هاي کوچکي بازي مي کردم که بيشترشان در فيلم هاي تلويزيوني بود و بعضي ها در سينما. 

 

بعد در اواخر دهه ۵۰ بود که براي يکي از برنامه هاي سي بي اس تست بازيگري دادم و کار را گرفتم و رسما به عنوان بازيگر استخدام شدم. اين برايم مثل يک رويا بود. شش سالي آنجا بودم و بعد ازم پرسيدند که آيا به ايتاليا مي روم يا در وسترني که درواقع بازسازي يک فيلم ژاپني بود بازي کنم يا نه. اول قبول نکردم، اما ازم خواستند دست کم براي احترام به سازنده ايتاليايي فيلمنامه را بخوانم. فيلمنامه افتضاح بود اما من را ياد «يويجيمبو» انداخت. يکي از طرفداران پر و پاقرص «يوجيمبوي» کوروساوا بودم. 

 

موقع ديدنش با خودم گفته بودم اين وسترن معرکه اي مي شود اما کسي جرئت نمي کند سراغش برود. به اين نتيجه رسيدم که شايد بايد پيشنهاد فيلم را بپذيرم. تا حالا به ايتاليا و اسپانيا هم که مکان هاي فيلمبرداري بودند نرفته بودم. اين شد که رفتم. فيلم خيلي کوچکي بود و سود چنداني نداشت اما کارکردن با کارگردان هاي اروپايي هم برايم تجربه خوبي شد.

 

اولين فيلمتان «آهنگ ميستي را برايم بنواز» را در سال ۱۹۷۱ کارگرداني کرديد. چطور شد که يونيورسال راضي شد فيلم را به شما بدهد؟

تا آن موقع چند فيلم با يونيورسال کار کرده بودم که بد هم نبودند. حق ساخت «آهنگ ميستي را برايم بنواز» را خريدم و بعدش براي فيلمي به انگلستان رفتم. وقتي برگشتم به شان گفتم اين همين طور مانده و نبايد ساختنش را عقب انداخت. مي شود من در آن بازي کنم؟ آنها قبول کردند. گفتم هم مي خواهم در آن بازي کنم و هم مي خواهم کارگرداني اش کنم. آنها هم گفتند باشد. فکر کردم بَه! چه کار آساني بود، و داشتم توي راهرو اين را به مدير برنامه هايم مي گفتم که من را کنار کشيد و گفت قرار نيست به ت پولي بدهند [مي خندد]!

 

مي خواهم درباره فيلم ديگري ازتان رسم، فيلم هري کثيف که آن هم همان سال بيرون آمد چي شد که تصميم گرفتيد در آن فيلم بازي کنيد؟ چه چيزش برايتان جذاب بود؟

از فيلمنامه کار خوشم آمد. براي آن زمان چيز نامعمولي بود. براي همين آن را پيش دان سيگل بردم و او هم از آن خوشش آمد. خيلي از آدم ها آن فيلم را به لحاظ سياسي سنجيده نمي دانستند. در سال هاي شروع دوراني بوديم که حالا در آن هستيم و همه مي خواهند همه چيز به لحاظ سياسي سنجيده و ملاحظه گرانه باشد. همه مي گفتند داريم با اين کار خودکشي حرفه اي مي کنيم. اما من در آن بازي کردم چون به نظرم داستان جذاب و پرجسارتي به نسبت زمانش داشت. دليل واقعي ام البته دست گرفتن تفنگ هايي با لوله بلند بودند که نهايت آرزوي هر بچه اي است!

 

در مورد فريب خورده (The Beguiled) هم مي خواستم ازتان بپرسم که سوفيا کاپولا امسال اقتباس ديگري از آن را ساخته. آن فيلم براي دان سيگل انتخاب به نسبت نامعمولي بود.

 

من کتاب و فيلمنامه را خوانده بودم و آن را پيش دان بردم و نظرش را خواستم. او هم عشاقش شد. آن موقع ها مديريت بخش تدوين را برعهده داشت و کارش به بي مووي ساختن کشيده بود اما هميشه فيلمساز خوبي بود. فقط فرصت نشده بود سراغ چيزي غيرمرسوم تر برود. اين بود که به من گفت اگر خرابکاري شود تقصير از من است و اگر خوب فروش برود به خاطر اوست.

 

آيا از فريب خورده خاطرات خوبي داريد؟ برايتان فيلم جذابي بود؟

بله تجربه لذت بخشي بود. درواقع اولين فيلمي بود که برايش تور تبليغاتي رفتم. البته اصلا فيلم تجاري اي نبود. اما اينجا در فرانسه آن را يک جورهايي تجاري مي ديدند؛ همين طور در ايتاليا. اما رفته رفته مردم به فيلم علاقه مند شدند.

 

برانکو بيلي هم يکي از فيلم هاي محبوب من است که مردم معمولا درباره اش حرفي نمي زنند و مي خواستم بپرسم درباره اش چه نظري داريد.

 

آره آدم ها چندان تحويلش نمي گيرند اما به نظرم خيلي کاپرايي بود. آن زمان ديگر کاپرا نبود که کارگرداني اش کند. اين بود که خودم دست به کار شدم [مي خندد]. مي شود گفت يک فيلم تجاري بود. البته نه آن قدرها تجاري اما خب در بعضي جاها واکنش هاي خوبي دربافت کرد. به نظرم نوعي بي ريايي و سادگي در آن بود و بازي کردن در آن لذت زيادي داشت.

 

بله، دل نشيني خاصي در آن بود. نظرتان درباره فيلم نامعمول ديگرتان، «پل هاي مديسون کانتي» چيست؟

کتاب عجيبي بود، اولين باري که خواندمش چندان از آن خوشم نيامد، بعد کم کم با خودم گفتم اگر فيلم داستان مرد را بگويد چطور مي شود؟ اصل داستان ماجراي موقعيت بغرنجي است که زن در آن گرفتار شده. اين شد که زاويه ديدمان را عوض کرديم. بعد به مريل استريپ زنگ زدم. او گفت که کتاب را دوست داشته و من گفتم به فيلمنامه هم نگاهي بيندازد، که از آن هم خوشش آمد.

 

اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران,کلينت ايستوود

«رود ميستيک» فيلم ديگري است که از «پل هاي مديسون کانتي» هم غم انگيزتر بود و به جشنواره کن هم آمد.

 

عاشق آن فيلم بودم. يک بار داشتم نقد مثبتي روي کتابش مي خواندم که جزييات زيادي از داستان را فاش کرده بود و همان جا تحت تاثير قرار گرفتم. اين شد که رفتم و کتاب را خريدم خواندم و عاشقش شدم. هفته بعدش همکار توليد فيلم را شروع کرديم.

 

جايي خوانده بودم که بعضي شب ها گروه بازيگرها خودشان تنهايي مي رفته اند و براي فيلم تمرين مي کرده اند.

بله، آنها از من اجازه گرفتند، شان پن و تيم رابينز و بقيه ازم پرسيدند اشکالي دارد اگر ما خودمان تمرين کنيم، و من گفتم نه هر قدر دلتان مي خواهد تمرين کنيد. چون در فيلم هاي من خيلي وقت ها تمرين کردن همان سر ضبط اتفاق مي افتد بعضي وقت ها سخت گيرم اما به خاطر حال و هواي اين فيلم و شخصيت هايش به نظرم تمرين هاي جداگانه کمک مي کرد. چون من هميشه از همان برداشت اول فيلم مي گيرم، دوست دارم ببينم چطوري چيزي که در سرشان است در چهره و بيانشان براي اولين بار نمود پيدا مي کند.

 

شما به اين معروفيد که دوست نداريد برداشت هاي زيادي بگيريد. آيا اين حقيقت دارد؟

هميشه اين طور نيست. بستگي دارد. اما سعي مي کنم همين کار را بکنم. چيزي که از دان سيگل ياد گرفتم اين بود که هميشه به برداشت اول پايبند بمانم. او معتقد بود که بايد بگذاري صحنه خودش اتفاق بيفتد.

 

بعضي کارگردان ها مدام تمرين مي کنند تا جايي که ديگر همه حوصله شان سر مي رود. من دوست دارم مکانيسم چهره در اولين برداشت را حفظ کنم. البته که خيلي ها ترجيحشان اين نيست. اما من هنوز هم در فيلم هايم همين طوري کار مي کنم. در «عزيز ميليون دلاري» و همه فيلم هاي ديگري که پيچيدگي هاي بازيگري داشتند، دوست داشتم آن حس بداهه اوليه را ببينم. البته که هميشه اين امکان وجود دارد که آدم يک عالمه برداشت ديگر هم بگيرد و خب، من هم اگر حس کنم صحنه خوب از آب درنيامده اين کار را مي کنم. بعضي وقت ها اين موضوع بازيگرها را شوکه مي کند اما اين برايشان خوب است!

 

از «عزيز ميليون دلاري» گفتيد. آن فيلم هم مثل «رود ميستيک» يکي از موضوعات سختي بود که سراغش رفتيد. آن داستان هم از لحظه اول توجهتان را جلب کرده بود؟

بله، فيلمنامه محشري بود و يک نقش براي خودم هم داشت [مي خندد]! و هيلاري و مورگان و بقيه، همه هماهنگ بودند.

 

از کارهاي عجيبي که کرديد، ساختن نامه هايي از «ايووجيما» و «پرچم هاي پدران ما» بود که از دو زاويه متفاوت به جنگ ايووجيما نگاه مي کردند. اين ايده چطور به ذهنتان رسيد و چگونه تجربه اي بود؟

موقع ساخت «پرچم پدران ما» داشتم کتابي درباره ايووجيما مي خواندم که مشخصا درباره ايده جالب ژاپني ها براي دفاع از ايووجيما مي گفت و با تحسين از آنها حرف مي زد؛ چيزي که آن زمان يعني در دهه ۴۰ نمي ديديم. اين شد که شروع کردم به خواندن درباره ايووجيما و ژاپني ها. اين که چطور وقتي براي جنگ فرستاده مي شدند به شان گفته مي شده که ديگر بازنخواهندگشت.

 

وقتي براي فيلمبرداري کار به ايسلند رفتم، چون ايووجيما برايشان مقدس است و اجازه ندادند در آن فيلم بگيريم، درواقع براي هر دو کار فيلمبرداري مي کردم. نوشتن فيلمنامه «ايووجيما» را هم به نويسنده اي داده بودم که گمانم هيچ کدام از کارهايش را قبل از آن نفروخته بود اما خيلي خوب از پسش برآمد. ساختن «ايووجيما» لذت بخش بود و با اين که بازيگرهاي ژاپني داشتم و خودم يک کلمه هم ژاپني نمي فهميدم تجربه خوبي از کار درآمد.

 

پروژه جديدي در دست داريد که درباره حمله به قطار در فرانسه است؟

بله، با اين پروژه درگيرم. به نظرم موقعيت جالبي مي آيد. خصوصا در زمانه عجيبي که در آن زندگي مي کنيم.

 

به نظرم ارتباط خاصي با فرانسه داريد. مردم اينجا هم فيلم هايتان را خيلي دوست دارند. از اول هم همين طور بوده. مي دانيد دليلش چيست؟

خب ديوانه اند [مي خندد]! من عاشق فرانسه و آدم هايش هستم، براي همين کارکردن در فرانسه هميشه برايم لذت بخش بوده. قبلا هم اينجا کار کرده ام و دلم مي خواهد باز هم اين تجربه را تکرار کنم.

 

فيلم هاي شما چند باري در بخش رقابت اصلي جشنواره کن بوده اند. تا به حال چيزي نبرده ايد اما ظاهرا مشکلي هم با اين موضوع نداريد.

مي دانيد که من در هيئت داوران کن هم بوده ام. براي همين با اين موضوع از زاويه ديد ديگري هم رو به رو شده ام و دليلش برايم قابل درک است. هفت- هشت نفر آدم با نظراتي متفاوت در يک اتاق هستند و آدم بايد يک جوري راهش را از ميان اين نظرات پيدا کند. محال است که همه اين آدم ها سر يک چيز به توافق برسند.

سال ۱۹۹۴ من و کاترين دونوو به طور مشترک رياست هيئت داوران را بر عهده داشتيم. هر روز بايد از صبح مي نشستيم و همه فيلم ها را مي ديديم. فيلم هايي که هيچ ربطي به هم نداشتند، اما در نهايت بايد يکي را انتخاب مي کرديم. به نظرم بعضي فيلم هايي که از من در کن نشان داده شد فيلم هاي بدي نبودند و خيلي ها فکر مي کردند ممکن است شانس برنده شدن داشته باشند. اما خب در نهايت به کن مي آيي و خوش مي گذراني و همين! اگر موضوع را خيلي جدي بگيري معني اش اين است که خودت را خيلي جدي گرفته اي و اين خطرناک ترين چيز جهان است.

 

براي آخر گفت و گو مي خواهم چند سوال کلي ازتان بپرسم. به نظر مي رسد شما موقع کارگرداني حضور خيلي سنگيني نداريد و سعي مي کنيد اثرات نامحسوسي از خودتان به جا بگذاريد.

 

اميدوارم همين طور باشد. مخالفتي با اين موضوع ندارم. به نظرم بازيگر بودن به کارگردان کمک مي کند. چون اين طوري از احساس بقيه باخبر مي شويد؛ از اضطرابي که ممکن است داشته باشند.

 

سعي مي کنيد آرامشتان را سر کار حفظ کنيد؟

بله، البته معمولا دستياري هست که سر صحنه فريادکشان اين طرف و آن طرف مي رود و مي گويد «ساکت، ساکت» و آخرش معلوم مي شود خودش تنها کسي است که دارد سر و صدا مي کند! يادم است يک بار به کاخ سفيد رفته بودم. يادم نيست کي آن موقع رييس جمهور بود. 

 

شايد جرالد فورد. و مامورهاي مخفي امنيتي را مي ديدم که بين حرف هاي همه توي ميکروفن هايشان حرف مي زدند اما اصلا صدايشان شنيده نمي شد. با خودم مي گفتم چرا ما هم در سينما نمي توانيم مثل مامورهاي مخفي کار کنيم. لازم نيست حتما آدم توي بلندگو دارد بزند. راهنمايي ها را به طرف مي کني و ديگر مزاحم صحنه نمي شوي. از آن موقع به بعد من هم سعي داشته ام همين کار را انجام بدهم.

 

آيا شده که سر صحنه عصباني شويد؟

بعضي وقت ها آره اما آدم بايد بتواند عصبانيتش را يک جوري کنترل کند. عصباني شدن فقط باعث شکست است.

 

مي دانم که دوست داريد تا جاي ممکن سر هر فيلم با آدم هاي هميشگي تان کار کنيد. آيا اين مزيت به حساب مي آيد و طي اين سال ها به اين نتيجه رسيده ايد که بايد انجامش دهيد؟

آره، اين در ذات همه ماست، با يک نفر که کارش را خوب انجام داده کار کرده ايد و دوباره سراغش مي رويد. اين طوري آدم حسي از اعتماد به نفس دارد و روحيه خوبي بر فضا حاکم مي شود.

 

اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران,کلينت ايستوود

شما اغلب درباره اين هم حرف زده ايد که به حس هايتان اعتماد بيشتري داريد. اگر واکنشتان در برابر چيزي برانگيخته شود به ش باور مي آوريد.

 

بعضي وقت ها ذهن آدم بدجور به خواب مي رود. اما احساسات آدم هميشه قوي اند. غرايز گاهي خيلي بهتر از عقل و شعور عمل مي کنند. و اگر آدمي هستيد که با توجه به غرايزتان معمولا شانس مي آوريد بهتر است دودستي بچسبيدشان. تحليل هاي منطقي يا شبه منطقي گاهي به چيزهاي خسته کننده اي دامن مي زنند.

 

و به نظرتان فيلم يک نوع فرم هنري احساسي است، درست مي گويم؟

دقيقا، فيلم هاي هنري حسي اند، نه عقلاني. شايد در بعضي موارد و جزييات اين طور نباشد. اما در همه مراحل اين احساسات اند که با شما همراه اند.

 

آيا دلتان براي بازيگري تنگ مي شود؟

گاهي آره اما نه چندان. به وقتش فيلم هاي زيادي بازي کرده ام و احتمالا دوباره هم روزي سراغ بازيگري بروم.

 

بعد از اين همه سال کارگرداني، کدام جنبه اش برايتان آسان شده و کدام سخت؟

نمي دانم چطور بگويم. بستگي به کار دارد. اگر موضوع برايتان جالب نباشد آن وقت کارکردن رويش سخت مي شود و اگر فيلم برايتان جذاب باشد هيچ سختي اي ندارد. بايد از تماشاي کار ديگران هم لذت ببريد. وقتي خودتان بازيگر نيستيد ممکن است اين حسرت را پيدا کنيد که چرا دارم مربيگري مي کنم و توي بازي نيستم. اما من اصلا دلم براي بازيگري تنگ نشده.

 

چه چيز شما را تا اين حد به کارگرداني علاقه مند نگه مي دارد؟ چرا تا حالا نگفته ايد ديگر بس است؟

من از کارکردن لذت مي برم. هميشه اين را گفته ام. درست است که دوست دارم گلف بازي کنم، اما نمي خواهم مثل پيرمردها مجبور باشم گلف بازي کنم!

 

 

 

 

 

۲۴.hmg.ir
  • 15
  • 3
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

یاشار سلطانیبیوگرافی یاشار سلطانی

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

زندگینامه امامزاده صالح

باورها و اعتقادات مذهبی، نقشی پررنگ در شکل گیری فرهنگ و هویت ایرانیان داشته است. احترام به سادات و نوادگان پیامبر اکرم (ص) از جمله این باورهاست. از این رو، در طول تاریخ ایران، امامزادگان همواره به عنوان واسطه های فیض الهی و امامان معصوم (ع) مورد توجه مردم قرار داشته اند. آرامگاه این بزرگواران، به اماکن زیارتی تبدیل شده و مردم برای طلب حاجت، شفا و دفع بلا به آنها توسل می جویند.

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

چکیده بیوگرافی نیلوفر اردلان

نام کامل: نیلوفر اردلان

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

چکیده بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ

نام کامل: حمیدرضا آذرنگ

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
فردریش نیچه نگاهی ژرف به زندگینامه و اندیشه‌های فردریش نیچه

تاریخ تولد: ۱۵ اکتبر ۱۸۴۴

محل تولد: روکن، آلمان

حرفه: فیلسوف و منتقد فرهنگی

درگذشت: ۱۹۰۰ میلادی

مکتب: فردگرایی، اگزیستانسیالیسم، پسانوگرایی، پساساختارگرایی، فلسفه قاره‌ای

ادامه
دیالوگ های ماندگار درباره خدا

دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا پنجره ای به دنیای درون انسان می گشایند و راز و نیاز او با خالق هستی را به تصویر می کشند. در این مقاله از سرپوش به بررسی این دیالوگ ها در ادیان مختلف، ادبیات فارسی و سینمای جهان می پردازیم و نمونه هایی از دیالوگ های ماندگار درباره خدا را ارائه می دهیم. دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا همیشه در تاریکی سینما طنین انداز شده اند و ردی عمیق بر جان تماشاگران بر جای گذاشته اند. این دیالوگ ها می توانند دریچه ای به سوی دنیای معنویت و ایمان بگشایند و پرسش های بنیادین بشری درباره هستی و آفریننده آن را به چالش بکشند. دیالوگ های ماندگار و زیبا درباره خدا نمونه دیالوگ درباره خدا به دلیل قدرت شگفت انگیز سینما در به تصویر کشیدن احساسات و مفاهیم عمیق انسانی، از تاثیرگذاری بالایی برخوردار هستند. نمونه هایی از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا در اینجا به چند نمونه از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا اشاره می کنیم: فیلم رستگاری در شاوشنک (۱۹۹۴): رد: "امید چیز خوبیه، شاید بهترین چیز. و یه چیز مطمئنه، هیچ چیز قوی تر از امید نیست." این دیالوگ به ایمان به خدا و قدرت امید در شرایط سخت زندگی اشاره دارد. فیلم فهرست شیندلر (۱۹۹۳): اسکار شیندلر: "من فقط می خواستم زندگی یک نفر را نجات دهم." این دیالوگ به ارزش ذاتی انسان و اهمیت نجات جان انسان ها از دیدگاه خداوند اشاره دارد. فیلم سکوت بره ها (۱۹۹۱): دکتر هانیبال لکتر: "خداوند در جزئیات است." این دیالوگ به ظرافت و زیبایی خلقت خداوند در دنیای پیرامون ما اشاره دارد. پارادیزو (۱۹۸۸): آلفردو: خسته شدی پدر؟ پدر روحانی: آره. موقع رفتن سرازیریه خدا کمک می کنه اما موقع برگشتن خدا فقط نگاه می کنه. الماس خونین (۲۰۰۶): بعضی وقتا این سوال برام پیش میاد که خدا مارو به خاطر بلاهایی که سر همدیگه میاریم می بخشه؟ ولی بعد به دور و برم نگاه می کنم و به ذهنم می رسه که خدا خیلی وقته اینجارو ترک کرده. نجات سربازان رایان: فرمانده: برید جلو خدا با ماست ... سرباز: اگه خدا با ماست پس کی با اوناست که مارو دارن تیکه و پاره می کنن؟ بوی خوش یک زن (۱۹۹۲): زنها ... تا حالا به زن ها فکر کردی؟ کی خلقشون کرده؟ خدا باید یه نابغه بوده باشه ... زیر نور ماه: خدا خیلی بزرگتر از اونه که بشه با گناه کردن ازش دور شد ... ستایش: حشمت فردوس: پیش خدا هم که باشی، وقتی مادرت زنگ می زنه باید جوابشو بدی. مارمولک: شاید درهای زندان به روی شما بسته باشد، اما درهای رحمت خدا همیشه روی شما باز است و اینقدر به فکر راه دروها نباشید. خدا که فقط متعلق به آدم های خوب نیست. خدا خدای آدم خلافکار هم هست. فقط خود خداست که بین بندگانش فرقی نمی گذارد. او اند لطافت، اند بخشش، بیخیال شدن، اند چشم پوشی و رفاقت است. دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم مارمولک رامبو (۱۹۸۸): موسی گانی: خدا آدمای دیوونه رو دوس داره! رمبو: چرا؟ موسی گانی: چون از اونا زیاد آفریده. سوپر نچرال: واقعا به خدا ایمان داری؟ چون اون میتونه آرامش بخش باشه. دین: ایمان دارم یه خدایی هست ولی مطمئن نیستم که اون هنوز به ما ایمان داره یا نه. کشوری برای پیرمردها نیست: تو زندگیم همیشه منتظر بودم که خدا، از یه جایی وارد زندگیم بشه ولی اون هیچوقت نیومد، البته اگر منم جای اون بودم خودمو قاطی همچین چیزی نمی کردم! دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم کشوری برای پیرمردها نیست سخن پایانی درباره دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا در هر قالبی که باشند، چه در متون کهن مذهبی، چه در اشعار و سروده ها و چه در فیلم های سینمایی، همواره گنجینه ای ارزشمند از حکمت و معرفت را به مخاطبان خود ارائه می دهند. این دیالوگ ها به ما یادآور می شوند که در جستجوی معنای زندگی و یافتن پاسخ سوالات خود، تنها نیستیم و همواره می توانیم با خالق هستی راز و نیاز کرده و از او یاری و راهنمایی بطلبیم. دیالوگ های ماندگار سینمای جهان درباره خدا گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش