سه شنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۳
۱۸:۲۲ - ۲۶ تير ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۰۴۰۶۷۰۹
چهره ها در سینما و تلویزیون

با صالح علا، از عشق تا کافه و سینما

اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران,صالح علا

شما در جایی گفتین ساعت ۱۱ صبح عاشق شدین، مگه اون ساعت بیدارین؟ هنرمندها مگه لنگ ظهر از خواب بیدار نمی شن؟

- این عبارت در یکی از داستان هاست، کار قصه فاصله گرفتن از واقعیت است.

 

آدم ها بیشتر شب ها عاشق میشن یا روزها؟

- آنها که شباهنگام عاشق می شوند، از نان آوران شب اند، از ماه انرژی می گیرند، شب، پایان غافلگیر کننده ای دارد، من هم از ماه انرژی می گیرم، به نظرم روزها زود شب می شوند اما شب آدمی را میکشند تا صبح شوند، دست کم برای عاشق بخشی از شب صبح نمیشود.

 

به ویژه آن شب ها که قرص ماه، شربت مهتاب نوشیده باشم، برخی از تاریکی می ترسند، برخی از روشنایی میترسند، من شب ها کترجکیل ام، روز آقای هاید. شب، تاریکی جایی برای پنهان شدن دارد، ما را یک شکل میکند، تفاوت ما روزها آشکار میشود، شب های من هوریزنتال اند، برایم فرصتی است تا به اتفاق هایی که نیافتاده فکر کنم، به خاطره هایی که ندارم. حرف هایی که نگفته ام، البته شب ها هم مثل روزها پر و پوچ دارند.

 

عوارض شیفت شب کار کردن هنرمندان چیه؟

- بی خوابی.

 

شما همیشه کلامتان حول عشق می چرخد. در عشق چه طنزی می شود یافت؟

- مثل خاراندن روی زخم هاست.

 

اگر آدم بتواند ساعت عاشق شدنش را به خاطر بسپارد می تواند ساعتی که از عشق فارغ می شود را هم به یاد بیاورد؟

- پیشتر گفتم، شخصیت جوان داستان ساعت یازده صبح عاشق می شود، نه من، من پشتکار او را ندارم. ضمن این که عشق، بزرگ ترین هدیه است، عاشق شدن، افتخار بزرگی است.

 

طنزآمیزترین موقعیت عاشقانه تان را برای مان تعریف می کنید؟

- شما بهتر میدانید، منهم خودم را مودب به ادبیات کرده بودم، چنانکه به کتاب ها میگفتم، ایشان.

 

فمینیست در عشق چه معنایی می دهد؟

- معنا نمی دهد.

 

شما با ساخت فیلم تبلیغاتی آغاز کردین. نان تو تبلیغات نبود که ولش کردین؟

- من دانش آموز بودم و آن کارها همه مجانی بود.

 

شما که خودتان مجله منتشر کرده اید و مشکلاتش را می دانید آیا «خط خطی» را می خرید؟

- نخستین بار که دیدم عنوان برایم جالب و جذاب بود. مجله را چند بار دیده ام. نخستین بار خانه برادرم دیدم اما خودم آن را نخریده ام زیرا به نظرم زمانی منتشر شد که من نمی خندیدم. میلی به طنز نداشتم. حدود یک سال و چند ماه است که باز می خندم.

 

هنرهای درماتیک تو ایران چقدر دراماتیکه؟

- غلظت دراماتیک کم می بینم.

 

شما که سواد داری، لیسانس داری، روزنومه خونی... کجای دنیا را گرفتی؟

- کنج دل برخی از جوان های نازنین مان.

 

با توجه به این که کتاب «تمامی آنچه که مردان در باب زن ها می دانند» را که کلا ۱۱۰ صفحه سفید بوده ترجمه کرده اید، برای مان کمی در مورد دشواری های ترجمه این کتاب و چالش هایش صحبت کنید.

- این کتاب را سال ۵۷ ساخته ام هر چند آن سال ها تولید آثار مفهومی با ترشرویی روبرو بودند، این کتاب در سمت هارهای تجسمی باید رصد شود.

 

وقتی کتاب تمامی آنچه که مردان در باب زن ها می دانند را منتشر کردید کدام خانم از نزدیکان تان اعتراض داشت؟

- هیچکس، خانم ها بیشتر به آن نگاه می کردند. پشت جلد چاپ سی و یکم در این باره توضیح داده ام.

 

پس از مطالعه کتابی که ترجمه کردید؛ آیا می شود خانم ها را شناخت؟

- نه، انسان موجود شگفتی است، زیرا انسان در جهان نیست، جهان در انسان است.

 

اگر یکی یک کتاب دویست صفحه ای تمام سفید چاپ کند شما می خرید و می خوانید؟

- هم از هنرمندهای هموطن مان و هم دیگرها کرده اند، نه.

 

اگر می خوانید هر دویست صفحه اش را مو به مو می خوانید؟ طوری که بشود از شما امتحان مفهومی بگیریم؟

- شوخی میکنید!

 

اگر بخواهید کتابی در مورد تمامی آنچه زن ها در مورد مردان می دانند بنویسید یا ترجمه کنید چند صفحه می شود؟

- نمیدانم، پرسش عجیبی است، مثل اینکه بپرسیم منو چندتا دوست داری؟

 

چقدر پول دادید به مولف اصلی کتاب؟

- پولی ندادم.

 

اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران,صالح علا

به نظرتان با گذشت زمان این کتاب نباید بازبینی شود؟

- جلد دوم آن سال ها پیش منتشر شده است.

 

چطور میشه با ترانه با داعش مبارزه کرد؟

- تنها راه مبارزه با آنها و مانند ایشان ترانه است.

 

ایران بیشتر سیندرلا وجود داره یا خواهرش؟

- من اینجا هرگز، آناستازیا و گریزلا را ندیده ام، همه دوشیزه های نیلوفری اینجا، سیندرلا هستند.

 

قصه نویسی در رادیو سخت تر است یا گوش دادن به قصه تان از رادیو؟

- سال هاست کارهایم را نشنیده ام. ندیده ام. برایم قصه نویسی در رادیو یکی از سخت ترین کارهاست.

 

چقدر توی رادیو دشمن دارین؟

- اصلا ندارم.

 

گفته اید در کار من هم تلخی کم نیست اما تلخی ها را با دوست داشتن با مخاطبش زلف گره می زنم. اگر مخاطبش زلف نداشت و کچل بود تکلیف چیست؟ با تفکیکی جنسیتی در زلف گره زدن چطور کنار می آیید؟

- شما بهتر می دانید، زلف موی آقاهاست، گیسو، موی خانم هاست.

 

«من وقتی می نویسم الواتی می کنم.» با این حساب تا حالا گشت ارشاد به خودتان و الواتی تان و زلف تان گیر نداده؟

- چرا. بارها، در گذشته.

 

جایی گفته اید دوتا دستام مرکبی، یعنی شما هم چپ دست هستید هم راست دست؟

- در آن غروب منتهی به شب، در تهران باران تندی می ریخت، برق شهر رفت، می خواستم در دل تاریکی و تنهایی برای کسی که از من دور بود، نامه ای بنویسم ولی آن نامه، بشکلی ناخواسته ترانه شد، من در تاریکی ترانه نمی نویسم، برای همین هم آن نامه ترانه ای رقیق شد، یا دست کم فاقد نوآوری های بیانی، اگر نوشته ام دوتا دستام مرکبی، تموم شعرهام خط خطی، حق با شماست، ترانه را معمولا با یک دست مینویسم اما آن شب برق رفته بود، ؟؟؟ هردوزیتم مرکبی شده.

 

تا حالا به چند نفر گفته اید به شعر من خوش آمدین؟

- به تعداد نفراتی که ترانه هایم را شنیده اند یا بعدا می شنوند.

 

شما از اول صالح علا بودید یا صالح فرد اعلا؟ فردش را حذف کردین؟

- من از آغاز صالح علا نبودم. از زمان کار در تلویزیون و تئاتر، به خاطر خانواده ام صالح علا شدم.

 

بهترین کافه ایران اسمش چیه؟

- همه کافه های در تهران و شهرستان ها از نظر من بهترین اند، کافه تئاتر را هم دوست دارم چون چند سالی، بیشتر سال ها در آنجا کار می کرده ام.

 

اگر کافه بروید چه سفارشی می دهید؟

- چای نسکافه.

 

اگر تو کافه ها عشق سرو می کردن مشتریش بیشتر می شد یا کمتر؟

- همیشه سرو شده، می شود.

 

موقع کتاب خوندن بیشتر سیگار میچسبه یا قهوه یا چی؟

- هر سه.

 

اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران,صالح علا

بهترین کتاب طنزی که خوندین چیه؟

- (شوایک سرباز پاکدل) یاراسلاوهشاگ، (چنین کنند بزرگان) ترجمه استاد دریابندری، نازنین، (شوکران شیرین) ارت بوخوالد، وودی آلن و ... غیر از اینها که گفتم و آنها که نگفتم، من از جوانی خواننده مرید بیشتر طنزنویس های خودی بوده ام، افتخار دوست داشتن و معاشرت داشته ام، چه آنها که اینجایند، چه آنها که عازم عالم ناز شده اند، و چه آنها که مثل پرستوها مهاجرند، اما همواره در قلب من، همین قلبی که اکنون در سینه دارم، غ. داود، شادروان جنت مکان!!! من چهرصفا، جای بزرگی دارند.

 

چرا سینما را رها کردید؟

- من از اول هم مایل نبودم در زندگی فیلم بازی کنم اما شروع آن در دوران دانش آموزی با حسین عطار، محمود کلاری، احمد امینی بود. بعد هم با اصرار و در روی دربایستی وارد شدم. اما آخر بی روی دربایستی و با گستاخی رها کردم.

 

به نظر شما این خانه سیاه است فروغ رنگی بود؟

- همچنان سیاه است.

 

کیمیایی هم شاید مثل شما همیشه عشق در فیلم هایش موج می زند منتها سلاح او چاقو است. سلاح عاشقی شما چیست؟

- تا همین چند سال پیش خودکار و کاغذ، پس از خواندن یادداشتی از هوشنگ گلمکانی نازنین، با تبلت.

 

تا حالا شده با کسی دعوای فیزیکی هم بکنید؟ مثلا سر جای پارک.

- بله، مدرسه که میرفتیم، بچه های پر زور کلاس با هم قرار گذاشته بودند، هر هفته پنجشنبه، یک نفر را کتک بزنند، پس از دو سه هفته نوبت کتک خوردن من رسید. نخستین بار که کتکم زدند، همکلاسی هایم چنان مرا برای کتک خوردن مناسب تشخیص دادند که دیگر هر پنجشنبه بعدازظهر فقط مرا کتک می زدند، شاید چون بهتر از دیگرها کتک می خوردم، مادرزادی، از اول بلد بودم کتک بخورم، و هرگز صدایم درنیاید، نه گریه می کردم و نه دشنام می دادم، دیگرها به پدر مادرشان یا ناظم مدرسه شکایت می بردند، اما من به کسی چیزی نمی گفتم حتی آن روزی که پیراهن آبی راه راهم را (که دوست داشتم) پاره کردند، دکمه هایش کنده شد، جیب اش جر خورد، باز هم نه گریه کردم و نه به خواهرم گفتم، در آن سال ها مادرمان دور از ما بودند، هنوز هم اغلب یاد آن روزها از دلم رد می شود، غیر از آن، در سال هایی که در محله صفا غربی زندگی می کردیم، کار من نوشتن نامه های عاشقانه برای بچه های محله مان بود، آنها یکی یکی، پنهان از بقیه می آمدند، و محرمانه نشانی های نامعلومی از محبوب شان می دادند، و من نامه عاشقانه پر سوز و گدازی برای شان می نوشتم. گاهی که قابل استفاده بودم، خودم برای بالا یا پایین کاغذشان ترانه می نوشتم، مثل (باید از عشق تو بیچاره شوم، تا گدای در این خانه شوم، یا حتی بلندتر، مثل (فصل عطش یاد شما شکره شیره بستنی است، دست به دل ما نزنید ظرف بلوری شکستنی است، شما که عسل دارید قند دارید نگاه شبرنگ دارید، سینه زنان زخمی و عاشق دلتنگ دارید، شب هنوزم توی خواب، گل می ذارم تو بشقاب، دست میکشم سر ماه، آب می پاشم رو مهتاب، روز با هزارتا تاکسی، میرم سه راه عباسی، شاید کنار مردم، بیای منو بشناسی، مثل نسیم صبح ها، گاهی مرا مرور کن، بخواب خواب من بیا، از دل من عبور کن. یک روز یکی از بچه های محله مان، خسروجان آمد در منزل ما و خواست نامه عاشقانه ای برایش بنویسم. آن هم با غلظت بسیار، گفتم کمی از مشخصات طرف را بگو خسروجان، مشخصات خواهر دوستم، مسعودجان را به من داد.

 

من هم چنان خشمگین شدم که برای نخستین بار با او گلاویز شدم. خسروجان را کتک زدم، چنانکه خون دماغ شد. خسروجان جثه شان از همه کوچک تر و لاغرتر بودند، ما با هم کتک کاری کردیم اما بعدا من به اشتباه خودم پی بردند، زمانی که فهمیم نه تنها خسروجان که تقریبا همه بچه های محله مان، نشانی هایی که به من می دادند، همه نشانی خواهر مسعود است، متوجه شدم وقتی همه یک نفر را دوست دارند، نمی شود و نباید همه را کتک زد. البته هنوز هم مثل گذشته همه را به خاطر دوست داشتن یک نفر کتک می زنند، حالا دیگر خسروجان از من دلخور نیستند، چون اتفاقات بزرگ، دلخوری های کوچک را در خود حل می کند، اتفاقات بزرگ، موجب فراموش کردن کدورت های کوچک می شود.

 

اگر یکی بد بپیچد جلوی تان بهش باز هم می گویید رانندهی جان یا رانندگان جان؟

- بله. یک بار و حالا ایشان و خانواده نازنین شان از دوست های نزدیک ما هستند.

 

اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران,صالح علا

یکسری واژه می گوییم نظرتان را بفرمایید.

حضرت عشق: پدرم که سلام بر ایشان باد.

 

فریدون آسرایی: تو یه دستم جنگ، تو یه دستم دریا، ماه میاد تو خوابم، میکنه بدارم.

 

باران: پسرم.

 

مهتاب: مادرم. مادرم باران، خواهرم. برادرم. همه آنها که دوست شان دارم.

 

 

 

 

 

 

  • 9
  • 6
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
دیالوگ های ماندگار درباره خدا

دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا پنجره ای به دنیای درون انسان می گشایند و راز و نیاز او با خالق هستی را به تصویر می کشند. در این مقاله از سرپوش به بررسی این دیالوگ ها در ادیان مختلف، ادبیات فارسی و سینمای جهان می پردازیم و نمونه هایی از دیالوگ های ماندگار درباره خدا را ارائه می دهیم. دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا همیشه در تاریکی سینما طنین انداز شده اند و ردی عمیق بر جان تماشاگران بر جای گذاشته اند. این دیالوگ ها می توانند دریچه ای به سوی دنیای معنویت و ایمان بگشایند و پرسش های بنیادین بشری درباره هستی و آفریننده آن را به چالش بکشند. دیالوگ های ماندگار و زیبا درباره خدا نمونه دیالوگ درباره خدا به دلیل قدرت شگفت انگیز سینما در به تصویر کشیدن احساسات و مفاهیم عمیق انسانی، از تاثیرگذاری بالایی برخوردار هستند. نمونه هایی از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا در اینجا به چند نمونه از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا اشاره می کنیم: فیلم رستگاری در شاوشنک (۱۹۹۴): رد: "امید چیز خوبیه، شاید بهترین چیز. و یه چیز مطمئنه، هیچ چیز قوی تر از امید نیست." این دیالوگ به ایمان به خدا و قدرت امید در شرایط سخت زندگی اشاره دارد. فیلم فهرست شیندلر (۱۹۹۳): اسکار شیندلر: "من فقط می خواستم زندگی یک نفر را نجات دهم." این دیالوگ به ارزش ذاتی انسان و اهمیت نجات جان انسان ها از دیدگاه خداوند اشاره دارد. فیلم سکوت بره ها (۱۹۹۱): دکتر هانیبال لکتر: "خداوند در جزئیات است." این دیالوگ به ظرافت و زیبایی خلقت خداوند در دنیای پیرامون ما اشاره دارد. پارادیزو (۱۹۸۸): آلفردو: خسته شدی پدر؟ پدر روحانی: آره. موقع رفتن سرازیریه خدا کمک می کنه اما موقع برگشتن خدا فقط نگاه می کنه. الماس خونین (۲۰۰۶): بعضی وقتا این سوال برام پیش میاد که خدا مارو به خاطر بلاهایی که سر همدیگه میاریم می بخشه؟ ولی بعد به دور و برم نگاه می کنم و به ذهنم می رسه که خدا خیلی وقته اینجارو ترک کرده. نجات سربازان رایان: فرمانده: برید جلو خدا با ماست ... سرباز: اگه خدا با ماست پس کی با اوناست که مارو دارن تیکه و پاره می کنن؟ بوی خوش یک زن (۱۹۹۲): زنها ... تا حالا به زن ها فکر کردی؟ کی خلقشون کرده؟ خدا باید یه نابغه بوده باشه ... زیر نور ماه: خدا خیلی بزرگتر از اونه که بشه با گناه کردن ازش دور شد ... ستایش: حشمت فردوس: پیش خدا هم که باشی، وقتی مادرت زنگ می زنه باید جوابشو بدی. مارمولک: شاید درهای زندان به روی شما بسته باشد، اما درهای رحمت خدا همیشه روی شما باز است و اینقدر به فکر راه دروها نباشید. خدا که فقط متعلق به آدم های خوب نیست. خدا خدای آدم خلافکار هم هست. فقط خود خداست که بین بندگانش فرقی نمی گذارد. او اند لطافت، اند بخشش، بیخیال شدن، اند چشم پوشی و رفاقت است. دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم مارمولک رامبو (۱۹۸۸): موسی گانی: خدا آدمای دیوونه رو دوس داره! رمبو: چرا؟ موسی گانی: چون از اونا زیاد آفریده. سوپر نچرال: واقعا به خدا ایمان داری؟ چون اون میتونه آرامش بخش باشه. دین: ایمان دارم یه خدایی هست ولی مطمئن نیستم که اون هنوز به ما ایمان داره یا نه. کشوری برای پیرمردها نیست: تو زندگیم همیشه منتظر بودم که خدا، از یه جایی وارد زندگیم بشه ولی اون هیچوقت نیومد، البته اگر منم جای اون بودم خودمو قاطی همچین چیزی نمی کردم! دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم کشوری برای پیرمردها نیست سخن پایانی درباره دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا در هر قالبی که باشند، چه در متون کهن مذهبی، چه در اشعار و سروده ها و چه در فیلم های سینمایی، همواره گنجینه ای ارزشمند از حکمت و معرفت را به مخاطبان خود ارائه می دهند. این دیالوگ ها به ما یادآور می شوند که در جستجوی معنای زندگی و یافتن پاسخ سوالات خود، تنها نیستیم و همواره می توانیم با خالق هستی راز و نیاز کرده و از او یاری و راهنمایی بطلبیم. دیالوگ های ماندگار سینمای جهان درباره خدا گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش