به گزارش ماهنامه همشهری ۲۴، اولین چیزی که با ورود به دفتر رابرت دنیرو در محله ترایبکای نیویورک توجه تان را جلب می کند، تبری است که روی دیوار کنار در نصب شده. دیدن آن بیشتر آزاردهنده است تا خنده دار. یا شاید بیشتر حالتی ابزورد دارد تا جدی. این تبر که در تضاد با محیط دوستانه اتاق قرار دارد- اتاقی که با عکس های خانوادگی و مبل های راحتی پرشده- به خوبی نشان دهنده هنرمندی است که انگیزه هایش را همیشه به گونه ای پررمز و راز نشان داده است.
همان طور که از فیلم های کمدی اخیرش می توان فهمید، دنیرو خیلی مشتاق بازی در نقش های کمدی است.با این حال، این مصاحبه ثابت کرد که او با این که تمام مدت خوش برخورد است و خیلی باملاحظه جوا می دهد، هیچ وقت سعی نمی کند بامزه بازی دربیاورد.
هنوز هم از آموزه های سال های اولیه بازیگری تان و دوران «اکتورز استودیو» بهره می برید یا این که این آموزه ها الان دیگر به قدری درونتان نهادینه شده اند که مستقیما از آنها استفاده نمی کنید؟
یک سری چیزهای مشخص در بازیگری هست که آدم راحتتر و با استرس کمتر بدون این که خیلی خودش را اذیت کند می تواند از آنها استفاده کند؛ اگر می خواهید کارتان را انجام دهید، بالاخره انجامش می دهید. نگرانی و اضطراب فقط اجرایش را سخت تر می کند. مگر این که این اضطراب و نگرانی چیزی باشد که کاراکترتان قرار است تجربه کند و خب شما بتوانید از آن در صحنه ای که بازی می کنید بهره ببرید. برای همین هر چیزی که در لحظه پیش بیاید و شما هم انتظارش را نداشته باشید همیشه بهترین چیز است.
می توانید در آنِ واحد هم در نقش فرو بروید و هم آن را از بیرون ببینید و درباره تاثیر یک صحنه یا یک دیالوگ فکر کنید؟
آدم هم درون نقش است و هم بیرون آن. هم در کاراکتر غرق می شود و هم می تواند آن را از بیرون ببیند. همیشه باید در حال بررسی- و نه لزوما اصلاح- نقش باشید تا ببینید مسیرش را درست طی می کند یا نه. همیشه بخشی از شما در حال این کار است، و خب، ایرادی هم ندارد. این جوری هم نیست که کاراکتر تمام و کمال بر شما سیطره پیدا کند و شما هم درش غرق شوید. باید خودتان و رفتارتان، و نیز اعمال و رفتار کاراکترتان را همیشه جرح و تعدیل کنید.
شما تغییر مسیر جالب توجهی به سمت فیلم های کندی داشته ای دودر چند دهه اخیر بیشتر از یک دوجین فیلم کمدی بازی کرده اید. ولی درواقع می توان گفت که از همان ابتدا هم به نحوی کمدی کار کرده اید. مثلا در رفقای خوب کلا یک اجرای کمدی به نمایش گذاشته اید.
آره. مارتی [اسکورسیزی] این را می داند و متوجهش است. خیلی از موقعیت ها و شخصیت های آن فیلم خنده دار هستند. مرگبار، ولی خنده دار.
و در خیابان های پایین شهر انگار نقش آدم بذله گو را در مقابل کاراکتر خشک و عصا قورت داده هاروی کایتل بازی می کنید.
این حرفتان مرا یاد فیلم هایی انداخت که با بن استیلر بازی کرده ام. فیلم های «ملاقات با والدین» که در آن بن حتی فقط وقتی همین جوری دارد به آدم نگاه می کند و حرفش را گوش می دهد هم بامزه است. او در این فیلم ها به نوعی نقش آن آدم خشک را بازی کرده، کسی که خیلی رک و مستقیم جوابتان را می دهد. ولی خب مستقیما خشک و جدی نیست، حرف هایش پر از طعنه و نکات بامزه است.
چطور شد به فکر این افتادید که در فیلم های کمدی بیشتری بازی کنید؟
فکر کنم اصلا با کمدی کارم را شروع کردم. خیلی از فیلم هایی که بازی کردم خنده دار بودند. فیلم هایی مثل «تبریک ها» یا «سلام مامان». ولی الان یک سبک خاصی هست که من تلاش کردم در آن کار متفاوتی انجام دهم. فکر کنم با فیلم «آن را تحلیل کنم» شروع شد. بیلی کریستال بهم زنگ زد و پرسید که دوست دارم در آن بازی کنم یا نه. فیلمنامه را برایم فرستاد و یک جلسه دورخوانی با هم داشتیم و من با خودم فکر کردم شوخی کردن با چیزهایی که من را با آن می شناختند چیز بامزه ای در می آید.
که کمتر جدی اش بگیرند.
بعضی وقت ها خوب است که با این چیزها شوخی کنیم.
قبل ترها، من جی براون را در محل تولدم استیتن آیلند دیدم. و در لحظه ای که شما در فیلم کشته شدید، پسری که پشت سرم نشسته بود گفت: «مسخره کردین مارو؟ دنیرو می میره؟ این دیگه چه مزخرفیه؟» و بعد از سینما رفت بیرون. در ذهن او شما همیشه آن آدم سرسخته هستید.
همیشه دست بالا را دارید. شما دنیرویید؛ هیچ وقت کسی نمی تواند حذفتان کند. آن اتفاق به نظرم یک تغییر مسیر در حرفه تان بود. فرصتی برای شما تا آن روایت همیشگی را در مورد خودتان عوض کنید، و نقش یک آدم سرسخت را بازی کنید که فریب خورده است.
[می خندد] عجب کاراکتری بود، نه؟ کوئنتین [تارانتینو] خیلی خوب می نویسد. هم زمان، هم خشونت در کارهایش هست و هم شوخی و کمدی. من «۱۵ دقیقه» را هم بازی کردم که در آنجا آن قدر شکنجه ام می کنند تا بمیرم.
مطمئنم آن یارو در استیتن آیلند از این فیلم هم خوشش نیامده.
شنیده ام که برخی از بازیگران نمی خواهند در فیلم ها کشته شوند.
یا این که نمی خواهند نقش آدم بدها را بازی کنند. ولی شما از همان اول نقش ضدقهرمان ها را هم بازی می کردید. برای مثال یکی از آنها کاراکتر جیک لاموتا در گاو خشمگین بود. در آن زمان همه صحبت ها سر این بود که چطور آن همه وزن اضافه کردید، که نمود ظاهری کارتان بود. ولی به نظر می رسد که اصل این تغییر فیزیکی به خاطر این بود که رویکرد ذهنی شما نسبت به این کاراکتر تغییر کند.
قرار بود کل احساسی را که نسبت به خودم داشتم تغییر دهد. اول خیلی روی فرم باشم و بعد خودم را خیلی واضح رها کنم تا از هم بپاشم. با خودم فکرکردم که تجربه شخصی جالبی برایم خواهدبود. و برای فیلم هم جواب داد.
آیا این افزایش وزنتان باعث شد درکی که از خودتان دارید تحت تاثیر خاصی قرار بگیرد؟
خب، راه رفتنتان عوض می شود، و حس متفاوتی با قبل دارید. نفس هایتان سنگین تر می شود. هفت کیلو اضافه وزن در آن اوایل یا چیزی در همین حدود مشکلی نبود. خوش هم می گذشت. ولی بعد از آن دیگر فقط سختی داشت و کار می برد.
از بحث قابلیت های فیزیکی برویم سمت قابلیت های کلامی. من به تازگی «بابابزرگ کثیف» را دیدم و به نظرم شما در آن اجرای کلامی شگفت انگیزی ارائه می دهید.
«بابابزرگ کثیف» از آن دست فیلم هایی است که اگر به بازیگران دیگر پیشنهاد می شد احتمالا بازی در آن را قبول نمی کردند. ولی من از کارگردان شدن میزر خوشم آمد. به نظرم آمد که کار جالبی می شود که با خودت بگویی گور پدرش و دیگر اهمیت ندهی. اگرچه خب یک سری جاهایی در فیلمنامه بود که من واقعا نمی توانستم اجرایش کنم. درست است بعدا سر همین ها با هم شوخی می کنیم، ولی یک سری جاهای دیگر باید می گفتم نه. یک چیزهاییش دیگر از مبتذل هم آن ورتر بود.
یک شتاب و دقتی در دیالوگ گویی شما وجود دارد که باعث می شود همه آن بددهنی ها را ندید بگیریم.
جالب است که این را می گویید. دوباره بر می گردم بهش نگاهی می اندازم. چون واقعا برای دیالوگ ها خیلی کار کرده ام. نویسنده هایی مثل دیوید ممت ریتم خاصی در فیلمنامه هایشان دارند که خیلی خوب است. ولی آدم حتما باید از آن ریتم آگاه باشد. این که «تا حدودی» از آن مطلع باشید و بروید سر صحنه و منتظر علامت و راهنمایی باشید جواب نمی دهد. باید واقعا از آن ریتم آگاه باشید و من وافعا خیلی کارکردم تا این ریتم ها را درست دربیاورم.
به فیلم شناسی شما که نگاه می کردم دیدم تنها سال هایی که فیلمی بازی نکردید ۲۰۰۳ و ۱۹۸۳ بود و یکی- دو سال در دهه ۷۰. کارنامه خیلی باثبات و پیوسته ای است.
آره. اگرچه امروز داشتم با خودم فکر می کردم که یک سالی می شود سر فیلمی نرفته ام. یعنی فیلمی نبوده که دلم بخواهد کار کنم. و کلی کارهای دیگر هم دارم که درگیرش هستم. و خب همین است که هست.
ولی درواقع منظورم برعکس این بود. این فوق العاده است که به ندرت یک سال بدون فیلم می گذرانید.
ظاهرا آره. قبل ترها وقتی جوان تر بودم یک سال استراحت به خودم می دادم. ولی اگر می بینید شرایط برای کار فراهم است، آن هم بعد از این که این همه انرژی برایشان گذاشته اید، باید حتما از آن بهره لازم را ببرید.ما داریم پیرتر می شویم. خیلی وقت زیادی برایمان باقی نمانده.
کسی هم خبر ندارد فردا قرار است چه بشود. برای همین اعتقاد من این است که باید قدر موقعیت ها را دانست و آنها را عملی کرد. به بچه هایم فکر می کنم و این که آنها را به تعطیلات ببرم. ولی می بینم می توانم این کار را وقتی سر فیلمبرداری هم هستم انجام دهم. می توانم ببرمشان این ور و آن ور. مخصوصا سر این فیلم جدیدی که من و ماری قرار است کار کنیم؛ «مرد ایرلندی». بعدش هم قرار است یک کار برای دیوید اُ. راسل بازی کنم. باید کارهایمان را انجام دهیم دیگر.
وقتی با بازیگران دیگر کار می کنید، اگر آنها هم توانایی ها و آموزش های شما را داشته باشند و خط فکری شان با شما یکی باشد، کار راحت تر پیش می رود؟
من همیشه به کار مشترک بازیگران مثل کار موزیسین ها نگاه می کنم. یعنی یک ریتم بخصوصی بین مان هست که می توانیم راحت تر از بقیه با هم تعامل داشته باشیم. ولی خب من که نمی گویم «دلم می خواهد با فلان یا بهمان بازیگر کار کنم». اصلا اول باید نقش را به آدم بدهند. بعد بازیگر دیگری هم می آید نقش دیگری را به او می دهند و او همان کسی است که باید با هم کار کنید.
ممکن است پیش خودتان فکر کنید که، خب من خیلی راضی نیستم با این کار کنم. ولی خب شما که در جایگاهی نیستید که تصمیم بگیرید. با این حال بعضی وقت ها هم با تعدادی از بازیگران فیلمنامه را می خوانیم تا مطمئن شویم می توانیم با هم ارتباط لازم را برقرار کنیم. نباید جوری باشد که انگار دو قطب آهن ربا هستیم که هیچ وقت نمی توانند به هم نزدیک شوند.
آیا هیچ وقت خودتان را درگیر بازی بقیه بازیگران می کنید؟ این که مثلا راهنمایی شان کنید یا به یک بازیگر جوان تر درس بدهید.
اگر من در حال بازی در صحنه ای باشم و چیزی را در یکی از بازیگرها ببینم، سراغ کارگردان می روم و یک سری پیشنهاد می دهم. مگر این که کارگردان و بازیگرها آن اندازه ای با من صمیمی باشند که بتوانم همان جا بلند نظرم را بگویم. ولی اگر کسی باشد که آدم خیلی خوب نمی شناسدش، باید با احترام برخورد کرد. یک سری قواعد مخصوص به خودش را دارد.
من همیشه فکر می کردم کسانی که درباره فیلم ها مقاله یا نقد می نویسند، نمی دانند چطور باید درباره بازیگری مطلبی بنویسند. آیا شما هم چنین حسی دارید؟
نه؛ نمی دانم. فکر کنم یک دوره ای منتقدانی بودند که با بازیگران بی رحمانه برخورد می کردند. منتقدانی مثل جان سایمون که به چیزهایی شخصی و خصوصی ایراد می گرفت که بازیگر کنترلی رویشان ندارد. به نظرم در مورد بازیگری، منتقدان درباره این که بازیگران با چه قصد و نیتی چه کاری را انجام می دهند دچار سوءبرداشت می شوند. ولی در کل فکر می کنم در زمینه نقد بازیگری هم کارشان خوب است.
به نظرم حضور منتقدان حیاتی است، چون آنها حرف هایی را می زنند که الزاما مورد تایید کسی که در موردش می گویند نیست. آنها دید بی طرفانه دارند. بعضی وقت ها تنها کسانی که حقیقت را می گویند منتقدان هستند. مثلا فکر کنید آدم به نمایش فیلمی از دوستش برود، خب چه می خواهد بگوید آنجا؟ که از فیلمت خوش نیامد؟ نمی شود. منتقدان تنها کسانی هستند که باید به نظراتشان توجه کنیم، حتی اگر با آنها موافق نباشیم.چیزی که الان به طور خاص با توجه به این رییس جمهور احمقی که داریم واقعا مهم است.
به نظرم الان همه حساس تر از قبل شده اند. چون خیلی سخت تر شده مردم را برای آمدن به سینما ترغیب کنیم.
فیلم ساختن کار سختی است. آدم ها همه انرژی و توان و احساسشان را سر ساخت فیلم می گذارند و بعد کارشان را همه می بیند، و کسی برایش مهم نیست چقدر برایش زحمت کشیده اند و ممکن است نتیجه کارشان را هم پس بزنند. این یکی از بدی های این حرفه است. شما کلی انرژی و زمان روی کارتان می گذارید، ولی کسی درکش نمی کند و کسی اهمیتی هم نمی دهد.
فیلم یا اجرایی بوده که فکر کنید آن طور که انتظارش را داشتید دیده نشده؟
من یک فیلم بازی کردم به اسم «حال همه خوب است» (۲۰۰۹) که دوستش داشتم. فیلم با کارگردانی کرک جونز که براساس فیلم سال ۱۹۹۰ جوزپه تورناتوره ساخته شده بود.
شما یک ستاره هستید. خیلی فیلم ها فقط چون شما در آن بازی می کنید ساخته می شود. ولی هیچ وقت نگذاشتید این موقعیت تاثیری روی کارتان بگذارد. انتظارات زیادی از یک فیلم با حضور رابرت دنیرو وجود دارد، ولی به نظرم می رسد همیشه رویکردتان به نسبت موقعیت و نوع فیلم تغییر می کند. تلاشتان برای خود داستان و فیلم است.
شرایط مختلفی وجود دارد. بعضی جاها آدم کاری را انجام می دهد که میلیون ها بار تکرارش کرده است. بعضی وقت ها هم یک کار متفاوت انجام می دهد که فیلم به آن نیاز دارد. شاید این جور اجراها مستحق اسکار نباشند، ولی جواب می دهند. بخشی از کارمان است.
رابرت دنیرو در یک نگاه
متولد: ۱۷ اگوست ۱۹۴۳، نیویورک
مهم ترین جایزه: دو اسکار برای فیلم های «پدرخوانده: قسمت ۲» و «گاو خشمگین». او برای نقش هایش در فیلم های «راننده تاکسی»، «شکارچی گوزن»، «بیداری»، «تنگه وحشت» و «دفترچه امیدبخش» نامزد اسکار شده است.
مشهورترین دیالوگ: یکی از معروف ترین دیالوگ های تاریخ سینما جمله ای است که دنیرو در «راننده تاکسی» رو به خودش در آینه می گوید: «داری با من حرف می زنی؟ من تنها آدمِ این اتاقم. فکرکردی با کی طرفی، هان؟» جالب است که این دیالوگ در فیلمنامه نبود و دنیرو آن را به صورت بداهه مقابل دوربین اسکورسیزی اجرا کرد.
تجربه های متفاوت: دنیرو در کنار بازیگری سراغ کارگردانی هم رفته است. «یک قصه برانکسی» و «چوپان خوب» دو فیلمی هستند که به کارگردانی دنیرو به نمایش درآمده اند و تجربه های نسبتا آبرومندی شده اند.
ویژگی بازیگری: شیوه بازیگری اش مطابق آموزه های متد اکتینگ است. او برای نزدیک شدن به نقش ها از روش های علمی و ذهنی حساب شده ای استفاده می کند. به همین دلیل قبل از بازی در «راننده تاکسی» مدتی به عنوان راننده تاکسی در خیابان های نیویورک مسافرکشی می کرد و حاضر شد برای بازی در «تسخیرناپذیران» به تغییراتی اساسی در ظاهرش تن بدهد.
نقش هایی که رد کرده: دنیرو در دوران بازیگری اش در کنار بازی در نقش های مهم به پیشنهادهای جذابی هم جواب منفی داده است. از جمله نقش بیل قصاب در «دار و دسته نیویورکی» و نقش فرانک کاستلو در «رفتگان» که اولی را دنیل دی لوییس بازی کرد و دومی را جک نیکلسون.
بیشترین همکاری: دنیرو در هشت فیلم با مارتین اسکورسیزی همکاری کرده است. هر دوی آنها در محله گرینویچ منهتن بزرگ شده اند و رگ و ریشه ایتالیایی دارند. در حاشیه یک مهمانی در سال ۱۹۷۲ با هم آشنا شدند و تا الان دوستان نزدیکی باقی مانده اند.
راه و رسم زندگی: فاقد تحصیلات دانشگاهی و با تحصیلات ناتمام در دبیرستان. به جایش در هفده سالگی در کلاس های بازیگری استاد آدلر ثبت نام کرد و تصمیم گرفت بازیگری را تا جایی که می تواند جدی بگیرد. اولین بار در فیلمی به نام «جشن عروسی» در سال ۱۹۶۳ بازی کرد که تا سال ۱۹۶۹ به نمایش عمومی درنیامد. او همچنین از طرفداران دوآتشه حزب دموکرات و مخالف سرسخت جمهوری خواهان است. اصلا هم دوست ندارد پای زندگی خصوصی اش به رسانه ها باز شود.
تکنیک های دیوانه وار: برای این که نقشش در «تنگه وحشت» باورپذیر از کار دربیاید پنج هزار دلار به دندان پزشک داد تا دندان هایش را بدترکیب کند و بعد از فیلم مبلغ بیست هزار دلار برای ترمیم آنها هزینه کرد. برای بازی در دوران سال خوردگی نقش جیک لاموتا در «گاو خشمگین» هم حدود ۲۸ کیلوگرم به وزن خودش اضافه کرد. گفته می شود با خوردن مقدار زیادی اسپاگتی و بستنی به این اضافه وزن رسید.
بازیگران محبوب: مونتگمری کلیفت، رابرت میچم و مارلون براندو از بازیگران محبوبش بوده اند. اما در مصاحبه هایش ارادت ویژه ای به کیفیت بازیگری مریل استریپ نشان داده و همیشه برای بازی در کنارش اظهار آمادگی کرده است. دنیرو و استریپ در فیلم های «شکارچی گوزن»، «اتاق ماروین» و «عاشق شدن» هم بازی بوده اند.
- 17
- 4