فورد هم همین نظر را دارد ولی معتقد است در فیلم های دیگری هم درخشش داشته و آن ها هم سکوی شهرت و محبوبیت او بوده اند. بعد هم به ایندیانا جونز و جنگ ستارگان اشاره می کند و می گوید باید قدردان اسپیلبرگ و لوکاس باشد که به او اعتماد کردند و خواستند که آن نقش ها را اجرا کند.
نکته جالب درباره فورد این است که با وجود سابقه سی ساله بازیگری، در فیلم های زیادی بازی نکرده و جزو بازیگران کم کار سینما به حساب می آید.
رسانه های گروهی از او به عنوان مرد خانواده اسم می برند که اهمیت و ارزش زیادی برای خانواده اسم می برند که اهمیت و ارزش زیادی برای خانواده و ارزش های خانوادگی قائل است. او در گفت و گویی با «سان دیه گوی یونیون تریبون» و «اِنترتِینمنت ویکلی» به پرسش های زیادی پاسخ داده است از جمله این که چرا مشت زد به سینه رایان گاسلینگ.
مهم ترین جنبه بلید رانر از نظر شما چیست؟
همین که دانش آموزان هم این فیلم را می بینند و درک می کنند به نظرم بهترین نکته فیلم است. باید بدانیم که نمی توانیم فیلمی بسازیم که بخش زیادی از جامعه از درکش عاجز باشد و بعد مدعی باشیم که این فیلم برای بخش یا طبقه خاصی ساخته شده است. دست کم بلید رانر چنین نیست و من هم در کارنامه ام چنین فیلمی ندارم.
اسکات زیاد به شما زنگ می زد؟
اُه بله. هر بار که زنگ می زد و مرا بیدار می کرد می گفتم چرا این کار را می کین واو به شوخی می گفت چون دلم می خواهد باران ببارد. گاهی اوقات هم می گوید تلفن زدن من سبب تغییر روز و شب است! به هر حال من و ریدلی روزهای خوبی را سپری کردیم و من هرگز آن روزها را فراموش نمی کنم.
خودتان دوست داشتید همین نقش را ایفا کنید؟
در نسخه ۱۹۸۲، استودیو اصرار داشت که من نقش دیگری بازی کنم. البته یادم نیست با من درباره نقش خاصی حرفی زده باشند ولی یادم است که در جلسه ای به من گفتند شاید بهتر باشد نقش دیگری را قبول کنم.
من هم مستقیم رفتم به دفتر ریدلی و گفتم دوست دارم نقش دیگری به من محول شود: یک ریپلیکانت. ولی یادم نیست اسکات آن روز چه گفت. مطابق معمول، شب که می خواستم بخوابم یا خوب بودم، زنگ زد و گفت چرا مغزت را به کار نمی اندازی.
من دوست دارم تو یک انسان باشی، یک انسان بمانی و مثل یک انسان رفتار کنی. برای ریپلیکانت شدن در تمام عمرت وقت داری ولی الان وقت انسان بودن است. من با شنیدن این استدلال دیگر حرفی نزدم و حتی لحظه ای به آن نقش فکر نکردم. به نظرم حق با اسکات بود.
این روزها بحث های زیادی درباره حضور یا عدم حضورتان در قسمت های بعدی فیلم هایی به گوش می رسد که خودتان در آن ها ایفای نقش کرده اید. واقعا به این مسئله علاقه دارید که در قسمت های بعدی هم حضور داشته باشید؟
ببینید، واقعیت این است که خیلی دوست داشتم کاراکتر هان سولو (که نقش آن را در فیلم جنگ ستارگان ایفا کردم) در پایان قصه و ماجراجویی های جنگ ستارگان: بازگشت جِدای (۱۹۸۳)، می مرد. این اتفاق، حال و هوای خاصی به این کاراکتر می داد و بر ارزش های او می افزود. اما جرج لوکاس تهیه کننده و خالق این مجموعه فیلم، با این ایده مخالف بود. او نمی خواست مرا به دست آن موجودات خرس گونه که شبیه عروسک های تدی بودند، از بین ببرد.
به هر حال این سلیقه کارگردان است. من هم سلیقه خودم را دارم و دلم می خواهد در فیلمی بازی کنم که موفق باشد. موفقیت در یک فیلم برای من مهم تر از فروش آن است. بنابراین اگر بدانم فیلمی با بازی من می تواند مثلا موفقیت فیلم اول را تکرار کند حتما در آن پروژه شرکت می کنم.
فکر می کنید که اسکات باید دنباله دیگری برای بلید رانر بسازد؟
من همیشه مشتاقم با او کار کنم. وقتی بدانم روی سناریویی کار می کند بدون توجه به این که برای من نقشی در نظر دارد یا نه مدام درباره آن حرف می زنم.
گاهی می گوید بهتر است خودت دست به کار شوی و متنی بنویسی ولی من می دانم شوخی می کند! شاید روزی برسد که اسکات دنباله دیگری برای بلید رانر بسازد و باز هم به من بگوید تلاش کن انسانیت را در این فیلم نشان دهی. این که در شب، سایه باشی مهم نیست. خورشید بودن مهم است.
این جمله از کیست؟
فکر کنم مادربزرگم می گفت. دقیقا یادم نیست.
چه شد که جذب بازیگری شدید؟
شکست در انجام کارها و حرفه های دیگر! شاید باورتان نشود، ولی وارد حرفه های مختلفی شدم. ولی در اکثر آن ها شکست خوردم. نمی دانم چرا نمی توانستم موفق شوم. دست آخر، سراغ بازیگری رفتم و در کمال تعجب دیدم که در این حرفه موفق شدم. برعکس خیلی ها که می گویند بازیگری عشق و علاقه دوران کودکی شان بوده و می خواستند بازیگر شوند، در مورد من چنین چیزی صدق نمی کند.
از فیلم هایی که بازی کرده اید اسباب و لوازمی هم به یادگار دارید؟
نه، اصلا. دوست ندارم چیزی نگه دارم. من از نوستالژی می ترسم. برای همین چنین چیزهایی را در خانه ام ندارم. آن ها مرا از دنیای واقعی جدا می کنند.
وقتی پروژه جنگ ستارگان به شما پیشنهاد شد چه حسی داشتید؟
خب آن موقع این پروژه به عنوان یک کار پیشنهاد شد و من هم می خواستم درباره اش بشنوم. شنیده بودم که خود لوکاس عادت دارد درباره کار به بازیگرها توضیح دهد و اصراری هم ندارد که کسی آن نقش را بپذیرد. به همین دلیل من هم هیجانی نداشتم و نمی دانستم برای چه نقشی در نظر گرفته شده بودم.
اما وقتی گفت نقش هان سولو را برای من در نظر دارد راستش غافلگیر شدم. آن موقع یکی از کارهای جنبی زندگی من تجاری بود. من با کلمبیا پیکچرز و اونیورسال به عنوان بازیگر قرار داشتم.
از طرفی خانه ای داشتم که می خواستم تغییراتی در آن ایجاد کنم. مبلغ زیادی صرف خرید ابزار کرده بودم و دیگر پولی نداشتم که صرف خرید باقی لوازم مورد نیاز کنم و فهمیدم که اگر آن نقش را قبول کنم هم پول دارم که غذا بخورم هم این که میز کار تهیه کنم (با خنده). به همین دلیل آن کار را قبول کردم.
حقیقت دارد که بازی در «جنگ ستارگان» هفتم را مشروط به تولید «ایندیانا جونز ۵» کرده بودید؟
من هم این خبر را شنیده ام. نمی دانم چه بگویم. خب، دوست داشتم پنجمین قسمت ایندیانا جونز هم ساخته شود. جرج لوکاس در هر دو پروژه نقش و سهم زیادی داشت. او خالق مجموعه فیلم جنگ ستارگان و یکی از فیلم نامه نویسان ایندیانا جونز است، امیدوارم بتوانم با هر دو فیلمی که او درگیر آن است، همکاری داشته باشم.
ولی اگر بخواهم پاسخ صریحی به سوال شما بدهم باید بگویم نه، من چنین حرفی نزده ام. اساسا کسی نمی تواند برای یک پروژه به این صراحت تصمیم گیری کند. حتی مطرح شدن چنین چیزهایی هم به نظرم مروج تفکری است که خیلی چیزها را از بین می برد و من موافق آن نیستم. وقتی به بازیگری پیشنهاد می شود می تواند آن را بررسی کند و بعد بگوید آن را رد یا قبول کرده است.
ولی تعیین شرط در بسیاری از فیلم ها دیده شده است. مثلا بازیگری مطرح می کند که اگر فلان بازیگر در فیلم نباشد بازی نمی کند.
من در این مورد حرف دیگری دارم. معتقدم بازیگر می تواند درباره پارتنر مقابلش نظر بدهد ولی این که بگوید فلانی باشد یا نباشد جزو وظایف کارگردان است.
من در این کار دخالت نمی کنم. شنیدم که لئوناردو دی کاپریو برای بازی در فیلم تایتانیک چندان نظر مساعدی نداشت ولی وقتی شنید وینسلیت هم بازی می کند نظرش را عوض کرد. بعدها دیدیم که هر دو جزو بهترین های سینما شدند و هستند و باید به این انتخاب هوشمندانه تبریک بگویم.
ولی این مورد دی کاپریو را جیمز کامرون تکذیب کرده است!
من هم شنیده بودم. شاید هم شایعه بوده ولی اگر درست باشد در مواردی از این دست که بازیگر می خواهد با طرف مقابلش احساس راحتی داشته باشد. ایرادی نمی بینم که موضوع را با کارگردان یا استودیوی تهیه مطرح کند.
فکر می کنید بعد از سی سال حضور در سینما، چیزی هم مانده که یاد بگیرید؟
تصور نمی کنم در هیچ کاری استاد شده باشم، خاصه بازیگری. هنوز هم با محدودیت ها و فشارهای مختلف کاری سر و کله می زنم و کشتی می گیرم. هر بار هم همان مسائل و موضوعات قبلی تکرار می شود. زندگی هنری همین است و نباید از این بابت ناراحت بود. بازیگری برای خودش یک دنیا است و هر روز که می گذرد چیزهای تازه ای یاد می گیرم که تا روز قبل نمی دانستم. جذابیت بازیگری در همین است.
از بلید رانر ۲۰۴۹ بگویید. چطور شد این ییشنهاد را پذیرفتید؟
هر کسی مرا می بینید می گویم ممنونم که بخشی از خاطرات کودکی مرا ساخته ای. خوب این یک قدردانی واقعی است. از این بابت هم خیلی خوشحالم که توانسته ام در پروژه های خاطره انگیز زیادی ایفای نقش کنم. وقتی برای بلید رانر ۲۰۴۹ دعوت شدم همان حس ۱۹۸۲ را داشتم. من همیشه برای شروع یک کار هیجان دارم. انگار این اتفاقِ تازه شدن، هرگز برای من کهنه نمی شود.
درست است که به سینه رایان گاسلینگ مشت زدید؟
بله، درست است ولی شوخی کردم و خواستم بگویم که من رییس هستم (با خنده).
واکنش رایان چه بود؟
فقط مشت خورد و خندید.
ترجیح شما کدام است: هان سولو یا ایندیانا؟
فکر می کنم ایندیانا جونز سرگرمی و فرح بیشتری داشت. ما جاهای زیادی رفتیم و کارهای اکشن زیادی هم انجام دادیم. البته همان سولو بخش بزرگ از زندگی مرا به خودش اختصاص داده. واقعا نمی دانم.
اگر بین این دو نفر مسابقه بوکس برگزار شود کدام برنده می شوند؟
آن که پیشرفته تر است!
بهترین و بدترین روزهای بازیگری شما کدام است؟
بدترین یا سخت ترین آن ها احتمالا بر می گردد به روزهایی که برای بلید رانر آماده می شدم. یادم هست که ۵۰ شب متوالی ضبط داشتیم و هر شب باران می بارید و دیگر کلافه شده بودم. همه روزهای بازیگری ام خوب بوده اند.
بالاخره ریک دیکار ریپلیکنت بود یا نه؟
نمی دانم. ولی این را می دانم که یکی از چالش برانگیزترین بخش های روایت بلید رانر در نسخه ۱۹۸۲ همین سوال بود و واقعا عاشق این حس بودم که کنجکاوی مردم را درباره این سوال بدانم.
در فیلم ایندیانا جونز چه حسی نسبت به مارها داشتید؟
کلا عاشق مار هستم (با خنده). وقتی بچه بودم در یکی از اردوهایی که شرکت کرده بودم باید برای مارها سوراخی در زمین حفر می کردیم. کمی مسخره است ولی مجبور بودیم این کار را انجام دهیم تا ترس ما از مارها بریزد. به همین دلیل با مار آشنا هستم و به نظرم موجود عجیبی است.
چیزی به عنوان رهنمون دارید که به بازیگران جوان بگویید؟
می دانید تنها چیزی که یاد گرفته ام این است که در رقابت، هر استعدادی بیشتر خودش را نشان می دهد و این می تواند آغاز هر تغییری باشد. اما بیشتر مردم تسلیم می شوند یا اینقدر توان ندارند که روی خواسته شان اصرار کنند که آن شغل را به دست بیاورند و موفق شوند.
بنابراین تنها چیزی که می توانم بگویم این است که تسلیم نشوند. اگر جاه طلبی درستی داشته باشید مطمئنا می توانید قصه گوی خوبی هم باشید.
سالار مهرگان
- 18
- 1