دوشنبه ۰۵ آذر ۱۴۰۳
۱۸:۱۱ - ۱۲ آبان ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۰۸۰۳۱۹۴
چهره ها در سینما و تلویزیون

چند سوال موتوری از تاج‌زاده و ده‌نمکی

ده‌نمکی,اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران
«کسر قابل توجهی از سیاستمداران و فعالان سیاسی در دهه شصت و بخشی از دهه هفتاد امور خود را روی موتور می‌گذراندند. موتوری‌ها در ایران زیاد بوده‌اند. از چپ تا راست. از بالا تا پایین. از هر ده عکس مربوط به تاریخ سیاسی ایران، بی‌بروبرگرد سه‌چهارتاشان فلان وزیر و معاون و فعال سیاسی را نشان می‌دهند که روی موتور نشسته یا تازه از آن پیاده شده یا در حال سوار شدن به آن هستند.» 

 «موتورسوارهای ایران فقط ما بی‌ماشین‌های معمولی و ناقهرمان نبوده‌ایم که از صبح تا شب دنبال یک تکه نان در خیابان‌ها دنبال دغدغه‌های معمولی‌تر از خودمان باشیم. کسر قابل توجهی از سیاستمداران و فعالان سیاسی در دهه شصت و بخشی از دهه هفتاد امور خود را روی موتور می‌گذراندند. موتوری‌ها در ایران زیاد بوده‌اند. از چپ تا راست. از بالا تا پایین. از هر ده عکس مربوط به تاریخ سیاسی ایران، بی‌بروبرگرد سه‌چهارتاشان فلان وزیر و معاون و فعال سیاسی را نشان می‌دهند که روی موتور نشسته یا تازه از آن پیاده شده یا در حال سوار شدن به آن هستند. سراغ دو تا از این شخصیت‌ها رفتیم و از هر کدام چند سؤال پرسیدیم. مصطفی تاج‌زاده و مسعود ده‌نمکی، که قسمت بزرگی از زیست سیاسی خود را روی موتور بوده‌اند.

 

مصطفی تاج‌زاده

 

ویژگی موتورسیکلت چه بود که در نسل شما تقریبا همه از آن به عنوان وسیله نقلیه استفاده می‌کردند؟

پول نداشتیم ماشین بخریم. وسیله نقلیه می‌خواستیم پس موتور خریدیم.

 

از چه سال تا چه سالی از موتورسیکلت به عنوان وسیله نقلیه خود استفاده می‌کردید؟

از سال ۵۸ تا سال ۶۰.

 

چه موتورهایی داشتید تا الان؟

هوندا۱۱۰.

 

موتورسواری را از چه کسی یاد گرفتید؟

راستش را بخواهید یادم نمی‌آید. فقط می‌دانم قبل از انقلاب بود.

 

گواهینامه موتورسیکلت دارید؟

نه من گواهینامه نداشتم.

 

زمان شما این رایج بود که پلیس موتورسیکلت‌ها را متوقف کند و برای انتقال آن به پارکینگ مدارک بخواهد؟

بله به خاطر دارم این مشکل وجود داشت چون گاهی مجبور می‌شدیم از مسیرهایی برویم که گیر نیافتیم.

 

عادت داشتید تند بروید و احیانا اهل مانورهایی مثل تک‌چرخ بودید؟

نه هیچ‌وقت اهل تک‌چرخ نبودم اما گاهی تند می‌رفتم. من همان موقع موتورسواری چون کلاه کاسکت نمی‌گذاشتم برای همیشه سینوزیت گرفتم.

 

اگر امروز با موتور در خیابان باشید و مدارک همراهتان نباشد و پلیس از شما مدارک بخواهد، برای این که موتورتان به پارکینگ نرود چه کارهایی حاضرید بکنید و حرف‌هایی بزنید؟

راستش فکر نمی‌کنم اصلا دیگر سوار بشوم که به چنین مشکلی بربخورم.

 

به‌خاطر دارید کدام مدل موتورسیکلت‌ها آن زمان بیشتر از همه رایج بودند؟

تا جایی که به یاد دارم رایج‌ترین موتور هوندا بود.

 

از آدمهایی که شهرت دارند چه کسانی ترک موتور شما نشسته‌اند یا ترک موتور چه شخصیت‌های سیاسی معروفی در تاریخ ایران نشسته‌اید؟

آن موقع حدود بیست و پنج سال سن داشتم و خب طبیعی است که بسیاری از کسانی که بعدها جزو مقامات مهم شدند ترک موتورم می‌نشستند و بالعکس.

 

ممکن است دوباره یک روز موتور سوار شوید و با آن زندگی کنید؟

نه راستش ممکن نیست چون دیگر توانایی‌اش را ندارم.

 

یک خاطره شاخص که از موتور دارید برای ما بگویید.

معروف‌ترین خاطره موتورسیکلتی من مربوط می‌شود به ۱۸تیر. به یاد دارم همان جمعه‌شب وقتی توانستیم قضیه را آرام کنیم، نزدیک‌های بامداد شنبه داشتم برمی‌گشتم وزارت کشور که ناگهان بین دانشجوها شایعه شد نیروها دوباره جمع شده‌اند و می‌خواهند دوباره به کوی دانشگاه حمله کنند. من همان وقت از فرمانده‌ای که آن‌جا بود پرس‌وجو کردم که گفت نه چنین خبری درست نیست و چنین برنامه‌ای نداریم. من به دانشجوها گفتم بچه‌ها این خبر درست نیست و قرار نیست این اتفاق بیافتد ولی باور نکردند و همین دوباره داشت بینشان تنش درست می‌کرد. کمی فکر کردم. بعد از یکی از دانشجوها پرسیدم این‌جا موتور دارید. گفتند بله. پرسیدم مال کیست، آشناست؟ گفتند بله. گفتم موتور را بیاورید. همراه با صاحب موتور نیمه‌شب رفتیم همان محلی که شایعه شده بود پلیس‌ها و مأموران جمع شده‌اند تا به‌ او نشان دهم خبر درست نیست. برگشتیم کوی. از موتور که پیاده شدیم به‌ او گفتم به همه بگو چه دیدی. او هم شهادت داد که خبری نبود و چیزی که بینشان چرخیده بود شایعه بود. یادم هست که وقتی توانستم با این کار خیالشان را راحت کنم، همان دانشجو با موتورش مرا از کوی دانشگاه برد تا فاطمی که برگردم سر کارم در وزارت کشور.

 

خاطره دیگر این که من دوران نامزدی‌ام در سال ۵۹ موتور داشتم. همسرم می‌گفت در دوران نامزدی پیش از این‌که زنگ خانه را بزنی من از صدای موتورت که از سر خیابان می‌آمد می‌فهمیدم داری می‌آیی.

به یاد دارم روز فتح خرمشهر رفتیم به اتفاق رفتیم خانه پدرم. سر کوچه‌مان که پیاده شدیم یک نفر غریبه آمد گفت: آقا موتورت را می‌دهی من بروم یک سر مرکز شهر؟ من گفتم بله و دادم رفت. همسرم گفت مگر او را می‌شناختی که موتورت را دادی به‌اش؟ نمی‌ترسی بدزدد؟ گفتم نه به قیافه‌اش نمی‌خوردم، لابد می‌خواهد برود مرکز شهر کمی شادی کند و برگردد. که همین‌طور هم شد. غریبه نیم‌ساعت بعد برگشت و موتور را پس داد و تشکر کرد.

 

هنوز هم موتورتان را دارید؟ اگر خیر، سرنوشت آخرین موتورسیکلت‌تان چه شد؟

الان دیگر ندارم. خیلی وقت است که ندارم. موتور خودم را همان سال ۶۰ فروختم. دقیقا به خاطر دارم که یازده هزار و پانصد تومان خریده بودمش و به شوهرخواهرم فروختم بیست هزار تومان.

 

دلتان برای موتورسواری تنگ نشده؟

چرا راستش را بخواهید دلم خیلی زیاد برای موتورسواری تنگ شده و دوست دارم دوباره موتور سوار شوم اما واقعا دیگر توانش را ندارم.

 

مسعود ده‌نمکی

 

ویژگی موتورسیکلت چه بود که در نسل شما تقریبا همه به عنوان وسیله نقلیه از آن استفاده می‌کردند؟

نسل ما که نمی‌شود گفت ولی من فکر می‌کنم اگر یک مطالعه تاریخی بشود به این نتیجه می‌رسیم که دهه‌های چهل و پنجاه دهه‌ دوچرخه بودند و از اواخر دهه پنجاه دیگر دوره موتورسیکلت شروع شد. شاید می‌شود گفت به نوعی نماد ساده‌زیستی بود. شما فیلم فرماندار از محسن مخملباف را ببینید، می‌بینید که طرف فرماندار بود اما برای این‌که ساده‌زیستی‌اش را نشان دهد سوار دوچرخه می‌شد. اما خیلی‌ها تمکن مالی نداشتند پس موتورسیکلت سوار می‌شدند. بعد از انقلاب خیلی‌ها که وارد سیستم شدند و مسئولیت مهمی بر دوششان گذاشته شد اگر وضعیت مالی خودشان خیلی خوب نبود باید بین ماشین دولتی و موتورسیکلت شخصی یک کدام را انتخاب می‌کردند که اگر سلامت و شرافتشان بیشتر بود ترجیح می‌دادند موتورسیکلت خود را بخرند و از بیت‌المال استفاده‌ای نکنند.

 

برای خود شما موتورسیکلت از چه سال تا چه سالی وسیله شخصی بود؟

فکر می‌کنم از شانزده هفده سالگی، سال ۶۵ بود. حالا قضیه از چه قرار بود؟ وقتی در جبهه پایم زخمی شد، پدرم برای این‌که گولم بزند یک موتورسیکلت خرید و گذاشت توی حیاط که من فریب بخورم و برنگردم خط. ببینید آن موقع زرق و برق دنیای ما در نهایت همان موتورسیکلت بود، فکر می‌کردیم کسی اگر موتورسیکلت داشته باشد دیگر همه دنیا را دارد. نه گواهینامه داشتم و نه راندنش را خوب بلد بودم، به همین خاطر اوایل هفته‌ای یک بار را دست‌کم تصادف می‌کردم. بعد یک روز دیدم موتور توی حیاط نیست. از مادرم پرسیدم چه شد. گفت بابایت موتور را برد و گفت به‌اش بگویید برود همان جبهه چون آن‌جا فوقش سالی یک بار مورد حمله اساسی قرار می‌گیرد اما این‌جا توی شهر با موتور با این دست‌فرمانش هر روز که از خانه بیرون می‌رود منتظرم جنازه‌اش برگردد. همین باعث شد برگردم جبهه. همان موقع در جبهه مثلی بود که می‌گفتند آغاسی آمد همه خواننده شدند، جنگ هم شد و همه راننده شدند چون کسانی‌که تمکن مالی خرید وسیله نقلیه نداشتند، در جنگ فرصت پیدا می‌کردند یک وسیله‌ای را برانند.

 

از جنگ برگشتیم. چون بچه‌حزب‌اللهی‌ها عموما دستشان به جای خاصی بند نبود، وارد ادارات هم که شدیم باز همان موتور را داشتیم. از طرف دیگر بین ما مد شده بود، مثلا نماز جمعه که می‌رفتی می‌دیدی پارکینگ پر موتور است. اصلا یک موقع حزب‌الله به هونداالله معروف شده بود.

 

تا کِی سوار موتور بودید؟

من همین الان هم موتورسوارم.

 

الان مدل موتورتان چیست؟

الان پالس دارم. اما روند موتورهایم به ترتیب از این قرار بود: اولین موتوری که داشتم یاماها۱۰۰ بود. بعد هوندا۱۲۵سی‌جی که اصل ژاپنی بود. بعد هوندا تریل. بعد هوندا۲۵۰. یک مدت هم سوزوکی۱۰۰۰ داشتم و مدت کوتاهی هم کاوازاکی۱۳۰۰ داشتم. مدت طولانی‌ای، مثلا چند سال به خاطر درد پایم اصلا موتور سوار نشدم و الان هم که پالس دارم.

 

خب. گواهینامه دارید؟

نه. راستش را بخواهید من از یک جایی به بعد دیگر چهره تابلویی بودم. رویم نمی‌شد بروم سر جلسه امتحان عملی موتور.

 

زمان شما رایج بود که پلیس مثل الان کفی بگذارد و موتور بگیرد و به پارکینگ منتقل کند؟

الان است که این کارها را می‌کنند. آن موقع از این خبرها نبود.

 

عادت به تک‌چرخ و این کارها داشتید؟

نه اصلا.

 

اگر الان در خیابان پلیس متوقفتان کند و بخواهد موتورتان را بفرست پارکینگ و شما را هم به‌ جا نیاورد، چه‌ کار می‌کنید برای این‌ که موتورتان را نجات دهید؟

والا قبلا هم اتفاق افتاده که موتورم را بگیرند و ببرند پارکینگ ولی اعتقادی به رو انداختن نداشتم هیچ‌وقت.

 

به یاد دارید زمان شما چه مدل موتورهای رایج بودند؟

موتورگازی بود که قدیمی‌ها هنوز ادامه‌اش می‌دادند. بازاری‌ها و روحانی‌ها وسپا سوار می‌شدند. جوانان هوندا۱۲۵ سوار می‌شدند. سوسول‌ها هم اغلب سوزوکی۲۵۰ سوار می‌شدند با این‌که ۲۵۰ ممنوع بود. موتور۱۰۰۰ هم دیگر مختص کسانی بود که حکم تردد داشتند و افراد دیگر نمی‌توانستند.

 

نقش موتورسیکلت در زمان جنگ چه بود؟

بیشتر نقش پیک داشت. هر گردان تقریبا یکی دو تا موتورسوار داشت که اغلب پیک بودند. به‌ عنوان پیک گردان معروف بودند.

 

از شما می‌خواهم موتورسیکلت را به‌عنوان یک کاراکتر در سیاست ایران توصیف کنید.

اگر سیاست ایران موتورسیکلت داشت کارمان به این‌جا نمی‌کشید. متأسفانه همه دنبال حرکت لاک‌پشتی هستند و دنبال سرعت دادن به روند امور نیستند.

 

از آدم‌های مشهور چه کسانی ترک موتورتان نشسته‌اند؟

من ترک سوار نمی‌کنم هیچ‌وقت، به جز باجناقم.

 

خب شما ترک موتور چه آدم‌های مشهوری نشسته‌اید؟

ترک موتور کسی هم سوار نمی‌شوم.

 

شاخص‌ترین خاطره‌تان از موتورسیکلت چیست؟

خاطره زیاد دارم، مثلا یکی‌اش این‌که یک مدت موتورم را زیاد می‌دزدیدند، این‌ طور بگویم که در سه ماه چهار پنج بار موتورم را دزدیدند. یک خاطره دیگر مربوط می‌شود به سال اولی که امام رحلت کرده بودند. دارم دقیقا از زمستان ۶۸ حرف می‌زنم. وسط برف و باران زد به سرم که بروم حرم امام. در جاده بهشت زهرا سرم را گذاشته بودم روی فرمان که باد سوزناک کم‌تر اذیتم کند که ناگهان یک سگ از بین نرده‌های اتوبان پرید وسط اتوبان که من خوردم به‌اش و حدود صد متر روی زمین کشیده شده. بدجور زخمی شده بودم اما بااین‌حال رفتم حرم امام. خیلی شب عجیبی بود.

 

یک خاطره بامزه هم دارم که برای اولین بار برای شما می‌گویم و تا به‌ حال برای جایی نگفته‌ام. یک‌ دفعه تظاهرات سیاسی بود جلوی در دانشگاه تهران، که فکر می‌کنم مربوط می‌شد به یادبود حادثه کوی دانشگاه. من کلاه کاسکت سرم بود و داشتم رد می‌شدم، تمایلی نداشتم آنجا باشم چون هر اتفاقی می‌افتاد حتما به نام ما تمام می‌شد. یکهو یکی از بچه‌های دفتر تحکیم که قبلش پشت تریبون بود پرید پایین و آمد نشست ترک موتور من، گفت داداش من را برسان تا کوی. فکر می‌کرد من از بچه‌های خودشان هستم. من چیزی نگفتم و رفتیم تا کوی دانشگاه. رسیدم کوی، پیاده شد چند تا از گروه‌هایشان را هماهنگ کرد و دوباره نشست ترک موتورم گفت: داداش دمت گرم برگردیم دم تریبون همونجایی که بودیم. من هم چیزی نگفتم و برگشتیم دم تریبون پیاده‌اش کردم. تمام مسیر را من از فرعی‌ها رفتم و از بین یگان‌ویژه‌ها رد می‌شدم و چون موتورم را می‌شناختند نه تنها گیر نمی‌دادند بلکه دست تکان می‌دادند برایمان. از موتور که پیاده شد گفت داداش دمت گرم تو خیلی واردی از بهترین مسیرها رفتیم و دردسر نشد برایمان، شماره تلفنت را می‌دی که اگر برنامه‌ای بود با هم در تماس باشیم بیایی کمکمان؟ بعد هم پرسید کی هستی؟ گفتم من خبرنگارم. شماره‌ام را هم دادم به او. پرسید اسمت چیست؟ گفتم مسعود. گفت فامیلی‌ات چیست؟ گفتم ده‌نمکی. اول باورش نشد ولی کاسکتم را برداشتم و از تعجب نمی‌دانست چه بگوید. از طرفی هم هل شده بود و هم این‌که به‌ هر حال می‌خواست تشکر کند. خیلی موقعیت بانمک و جالبی بود.

 

آقای ده‌نمکی چرا ما موتورسوارها را اصلا حساب نمی‌کنند؟

به فرهنگ رانندگی ما برمی‌گردد. اصلا حق و حقوقمان را در رانندگی نمی‌شناسیم. مشکل از فرهنگ رانندگی‌مان است.

 

برای شما الان موتورسواری مثل گذشته است؟

نه دیگر برای من نمی‌تواند مثل گذشته باشد. در اصل باید این‌طور باشد که موتور را برای زودتر رسیدن استفاده کنیم اما مردم زیاد لطف دارند و می‌شناسند و نمی‌شود و نباید به اظهار لطفشان بی‌توجهی کرد. از طرف دیگر هم راستش را بخواهید یک زمانی موتور نماد ساده‌زیستی بود اما الان وقتی مرا روی موتور می‌بینند با خودشان می‌گویند دارد ادای ساده‌زیستی را درمی‌آورد و موتورسواری‌اش صادقانه نیست.

 

 

 

 

۴۰cheragh.org
  • 17
  • 6
۵۰%
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
دیالوگ های ماندگار درباره خدا

دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا پنجره ای به دنیای درون انسان می گشایند و راز و نیاز او با خالق هستی را به تصویر می کشند. در این مقاله از سرپوش به بررسی این دیالوگ ها در ادیان مختلف، ادبیات فارسی و سینمای جهان می پردازیم و نمونه هایی از دیالوگ های ماندگار درباره خدا را ارائه می دهیم. دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا همیشه در تاریکی سینما طنین انداز شده اند و ردی عمیق بر جان تماشاگران بر جای گذاشته اند. این دیالوگ ها می توانند دریچه ای به سوی دنیای معنویت و ایمان بگشایند و پرسش های بنیادین بشری درباره هستی و آفریننده آن را به چالش بکشند. دیالوگ های ماندگار و زیبا درباره خدا نمونه دیالوگ درباره خدا به دلیل قدرت شگفت انگیز سینما در به تصویر کشیدن احساسات و مفاهیم عمیق انسانی، از تاثیرگذاری بالایی برخوردار هستند. نمونه هایی از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا در اینجا به چند نمونه از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا اشاره می کنیم: فیلم رستگاری در شاوشنک (۱۹۹۴): رد: "امید چیز خوبیه، شاید بهترین چیز. و یه چیز مطمئنه، هیچ چیز قوی تر از امید نیست." این دیالوگ به ایمان به خدا و قدرت امید در شرایط سخت زندگی اشاره دارد. فیلم فهرست شیندلر (۱۹۹۳): اسکار شیندلر: "من فقط می خواستم زندگی یک نفر را نجات دهم." این دیالوگ به ارزش ذاتی انسان و اهمیت نجات جان انسان ها از دیدگاه خداوند اشاره دارد. فیلم سکوت بره ها (۱۹۹۱): دکتر هانیبال لکتر: "خداوند در جزئیات است." این دیالوگ به ظرافت و زیبایی خلقت خداوند در دنیای پیرامون ما اشاره دارد. پارادیزو (۱۹۸۸): آلفردو: خسته شدی پدر؟ پدر روحانی: آره. موقع رفتن سرازیریه خدا کمک می کنه اما موقع برگشتن خدا فقط نگاه می کنه. الماس خونین (۲۰۰۶): بعضی وقتا این سوال برام پیش میاد که خدا مارو به خاطر بلاهایی که سر همدیگه میاریم می بخشه؟ ولی بعد به دور و برم نگاه می کنم و به ذهنم می رسه که خدا خیلی وقته اینجارو ترک کرده. نجات سربازان رایان: فرمانده: برید جلو خدا با ماست ... سرباز: اگه خدا با ماست پس کی با اوناست که مارو دارن تیکه و پاره می کنن؟ بوی خوش یک زن (۱۹۹۲): زنها ... تا حالا به زن ها فکر کردی؟ کی خلقشون کرده؟ خدا باید یه نابغه بوده باشه ... زیر نور ماه: خدا خیلی بزرگتر از اونه که بشه با گناه کردن ازش دور شد ... ستایش: حشمت فردوس: پیش خدا هم که باشی، وقتی مادرت زنگ می زنه باید جوابشو بدی. مارمولک: شاید درهای زندان به روی شما بسته باشد، اما درهای رحمت خدا همیشه روی شما باز است و اینقدر به فکر راه دروها نباشید. خدا که فقط متعلق به آدم های خوب نیست. خدا خدای آدم خلافکار هم هست. فقط خود خداست که بین بندگانش فرقی نمی گذارد. او اند لطافت، اند بخشش، بیخیال شدن، اند چشم پوشی و رفاقت است. دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم مارمولک رامبو (۱۹۸۸): موسی گانی: خدا آدمای دیوونه رو دوس داره! رمبو: چرا؟ موسی گانی: چون از اونا زیاد آفریده. سوپر نچرال: واقعا به خدا ایمان داری؟ چون اون میتونه آرامش بخش باشه. دین: ایمان دارم یه خدایی هست ولی مطمئن نیستم که اون هنوز به ما ایمان داره یا نه. کشوری برای پیرمردها نیست: تو زندگیم همیشه منتظر بودم که خدا، از یه جایی وارد زندگیم بشه ولی اون هیچوقت نیومد، البته اگر منم جای اون بودم خودمو قاطی همچین چیزی نمی کردم! دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم کشوری برای پیرمردها نیست سخن پایانی درباره دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا در هر قالبی که باشند، چه در متون کهن مذهبی، چه در اشعار و سروده ها و چه در فیلم های سینمایی، همواره گنجینه ای ارزشمند از حکمت و معرفت را به مخاطبان خود ارائه می دهند. این دیالوگ ها به ما یادآور می شوند که در جستجوی معنای زندگی و یافتن پاسخ سوالات خود، تنها نیستیم و همواره می توانیم با خالق هستی راز و نیاز کرده و از او یاری و راهنمایی بطلبیم. دیالوگ های ماندگار سینمای جهان درباره خدا گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش