ماهنامه سینمایی 'همشهری ۲۴'/ در زیر به بررسی بازی چند بازیگر در فیلم های در حال اکران سینمای ایران و نقاط ضعف و قوت آنان می پردازیم.
امیر جدیدی در "قاتل اهلی"
قیصر، قرن ۲۱
نه «جلال سروش»، نه «بهمن» خواننده؛ در "قاتل اهلی" باید سایه «قیصر» را در شخصیتی دنبال کنیم که حضورش جلوی دوربین، از آن دو تا کمتر (و به همین دلیل، کار بازیگرش دشوارتر) است: «سیاوش مطلق». لوطی جوان بامعرفتی که باز هم قرار است یک جورِ خوبی کلکش کنده شود. در این چند دهه تلاش های کیمیایی با عرب نیا و فروتن و پولاد برای زنده کردن چنان شمایلی، نتیجه نداده بود. این بار اما انگار امیر جدیدی، او را به آرزویش رسانده.
کسی که برای بازی در نقش سیاوش، به تکیه کلام این ماه های کیمیایی وفادار بوده و کاملا «دانسته» عمل کرده.بازی جدیدی در "قاتل اهلی"، آن قدرها جزء به جزء و خرد شده نیست؛ یعنی آجرهایی نیست که یکی یکی روی هم چیده شده باشند و آخر سر شده باشند سیاوش.
مثلا نگاه کنید به صحنه ای که جلوی ساختمان «پیسارو»، از موتور پیاده می شود و همان طور که راهش را می کشد و می رود، خیلی ساده می گوید: «پس نون می بری خونه». انگار هزار سال همین جمله سر زبانش بوده و امروز هم یکی دیگر از همان روزهای معمولی است (از شانس خوب جدیدی و برخلاف قهرمان های مشابه قبلی، این یکی قرار نیست هیچ جا مونولوگی طولانی درباره مانیفست زندگی اش بگوید و بین خودش و مخاطب فاصله بیندازد).
سیاوشِ او هیچ زیور و زینت عجیبی ندارد؛ نه صدایی برایش ساخته، نه جور خاصی راه می رود، نه لحن ویژه ای به ادای کلماتش داده و نه تیک بخصوصی برایش تعریف کرده. گریم البته هست، و خیلی هم درست هست. سیه چردگی صورت و لاغری اندام و آن زخم محو روی گونه، از جدیدی بچه پایین شهری ساخته که حالا با «بزرگون» بُر خورده.
غیر از آن اما همه چیز بی کوچک ترین پیرایه و وصله اضافه ای است. جدیدی فقط دودوی مضطربی را ته چشم های سیاوش نشانده، جوری که انگار همیشه دارد دنبال چیزی می گردد و هیچ وقت مطمئن نیست؛ دودویی که حتی وقتی برای کشتن «زاهدی» از استخر بیرون می اید هم دیده می شود.
به خاطر همین، نه وقتی لات و بی ادب حرف می زند- جلوی سردبیر روزنامه «سپر»- یاد کاراکترش در "من" سهیل بیرقی می افتیم، نه وقتی کاری را با آرامش انجام می دهد- حمله اش به کارمندان پیسارو- «حفیظی» کارآگاه را در "اژدها وارد می شود" به یاد می آوریم. و فروریختنش جلوی «مهتاب» (وقتی می پرسد دوستش دارد یا نه) و حاضرجوابی اش مقابل نماینده پیسارو (با نیش «به تو چه خانوم») را چنان بازی می کند که بینشان هیچ پله ای احساس نمی کنیم.
انگار دومی، به سادگی ادامه منطقی اولی بوده و اینها همه به لطف درک درست و پیوسته جدیدی از روح کلی نقش، و خردنکردنش به اجزای قابل تفکیک اتفاق افتاده. در این سال ها، بازی های فیلم های کیمیایی خیلی وقت ها لطمه ای جدی به اتمسفر ویژه آنها زده اند. مثال های نقضش را می شود در بازی های حامد بهداد و سیامک انصاری در "جرم"، یا از آن بهتر در نقش آفرینی های درخشان خدابیامرز شکیبایی در "حکم" و "رییس" دید. جدیدی هم حالا دوباره آن قهرمان محبوب کیمیایی را به شکل درستش نشانمان می دهد. کاش اگر استاد باز قصد رفتن به پشت دوربین را داشته باشد، این بار فیلم خود او را بسازد.
پرویز پرستویی در "قاتل اهلی"
بعد از بازی در نزدیک به چهل فیلم، همکاری با مسعود کیمیایی آن هم در دهه هفتم زندگی، شاید نشانه ای باشد از اینکه پرستویی بدش نمی آید کمی از فشارهای انتقادهای این سال ها- که بعد از هر فیلم، مدام به تکرار «حاج کاظم» متهمش می کنند- بکاهد؛ برای هرچه بیشتر فاصله گرفتن از او، صدایی شبیه «داوود» در "روبان قرمز" برای «جلال سروش» بسازد و آن دیالوگ های ناآشنا و مرصع را درباره «دانستگی» بگوید. انگار ولی مشکل بازی های او با این قبیل ابتکارها حل نمی شود، آن هم در نقشی که به اندازه کافی در فیلمنامه سردرگم و بلاتکلیف هست.
بی انصافی است اگر بازی پرستویی در "قاتل اهلی" را بد بدانیم، اما مثل اغلب فیلم هایش در این یک دهه، این یکی هم اتفاق خاصی در کارنامه او محسوب نمی شود. درواقع برخلاف فیلم که هرچند سکانس یک بار، مخاطبش را غافلگیر(!) می کند، بازی پرستویی در هر لحظه از "قاتل اهلی" تکراری و قابل پیش بینی به نظر می رسد. از قطره اشکی که موقع اسکایپ با پسرش از چشمش می چکد تا آشفتگی و افت و خیزها و ناله هایش بعد از گلوله خوردن.
نیکی کریمی در "آذر"
سارا پشت موتور
نیکی کریمی غیر از بازی در نقش اول "آذر"، یکی از سرمایه گذاران فیلم و یکی از مشاوران بازنویسی فیلمنامه اش هم هست. اینها یعنی "آذر" برای او، صرفا در حد نقشی که به یک بازیگر پیشنهاد می شود نبوده و داستان فیلم و شخصیت اصلی اش، اهمیتی بیش از اینها داشته.
اما آیا "آذر"، واقعا اتفاق مهم و تازه ای در کارنامه بازیگری او به حساب می آید که او را به مشارکت بیشتر در ساخت این فیلم تشویق کرده است؟ نه، اینجا هم قرار نیست چیزی بیش از شمایل تثبیت شده او در مهم ترین فیلم های قبلی اش ببینیم؛ زن معصوم و ستم دیده ای که کوه مصایب بر سرش آوار می شود و او جز صبر و سکوت، چاره دیگری ندارد. خب البته این بار، موتورسواری هم هست.
آذر از ویراژ دادن با موتورسیکلت لذت می برد و به این ترتیب، ناخواسته جلوی هنجارهای عرفی اجتماعش ایستاده.اما این جسارت و هیجان طلبی، غیر از این که باعث شود او را در لحظاتی از فیلم سوار بر موتور ببینیم، برزو دیگری در شخصیتش ندارد و آذر با سایر تصاویر آن شمایل آشنا و تکراری، فرق قابل توجهی نمی کند؛ همان میمیک همیشگی صورت، همان صدای ظریف و شکننده، همان نگاه ها و سکوت ها، همان بغض ها و اشک ها.
درواقع کریمی با این انتخاب، باز هم به دل نقشی رفته که امکان و فرصت جدیدی برای بروز قابلیت های بازیگری در اختیارش نمی گذارد (هر چند پیش تر در فیلم هایی مثل "چه کسی امیر را کشت؟" یا "شام عروسی" هم- که کاراکترهایش متفاوت از آن تصویر بی پناه و رنج کشیده بودند- چندان تلاش نکرده بود با از سایه این قالب کلیشه ای بیرون بیاید).
«انفعال محض»، مشخصه اصلی کاراکتر آذر است؛ زنی که حرف نمی زند. او هیچ وقت به هیچ کس هیچ اعتراضی نمی کند. به «عمو علی»، به «صابر»، به شوهرش «امیر»... حتی با پیک موتوری کافه- رستورانشان هم که مدام از زیر کار در می رود، مستقیما مواجه نمی شود و از آشپزشان می خواهد تا تکلیفش را معلوم کند.
آذر مدام از درون خودش را می خورد و آب می رود. تنها برخورد فعالانه او، وقتی است که برای یکی از مشتری ها پیتزا برده و طرف او را با فاحشه ای اشتباه می گیرد؛ آذر عصبی و مستاصل، می گوید: «پیتزا سفارش دادی، بیا پولشو بده دیگه!» و بعد بی توجه به دست دست کردن او، از پله ها پایین می رود. فقط در این لحظه است که ما «فعالیت»ی از آذر می بینیم؛
موقعیتی که به بازیگرش امکان می دهد چیز تازه ای از خودش به نمایش بگذارد. غیر از این، فقط «دندان خشم بر جگر خسته بستن» است و غم خوردن. اما آیا غم خوردن زن موتورسواری که می خواهد رستورانش را اداره کند با زنی که پدرشوهرش بچه هایش را از او گرفته با زنی که همسرش او را در خانه حبس کرده، با زنی که مخفیانه در زیرزمین سوزن می زند تا بدهی هایش را بدهد، فرقی نمی کند؟ پاسخ کریمی به این سوال، قاطعانه «منفی» است.
۲۵ سال بعد از «سارا»، انگار او هنوز دل بسته تصویرش در آن نقش است و همچنان با خاطرات خوش آن تجربه زندگی می کند؛ در کلوزآپی که به دوربین زل زده و با چهره ای پر از درد و اندوه، آرام آرام اشک می ریزد.
عبد آبست در "هجوم"
وقتی ساختار روایی و فضاسازی و شکل اجرای فیلمی، از ابتدا «معمولی» تعریف نشده، طبیعتا بازی هایش هم نباید «معمولی» باشد. تردید و تسلیم، ویژگی های اصلی کاراکتر «علی» در "هجوم"اند. او در هیچ لحظه و موقعیتی، از کارش مطمئن نیست. در مقابل «سامان»، در مواجهه با «نگار»، در دست افسران پلیس، در محدوده «حصار» و از همه مهم تر در چنبره «زمان»، گرفتار شده و چاره ای جز اطاعت و تسلیم ندارد. تازه بیرون از این نقش، حفظ یکدستی اتمسفر کلی فیلم هم قید و بندهای دیگری را به بازیگرش تحمیل می کند؛
آنچه از احساسات علی میبینیم (ترس، استیصال، حیرت، محبت و..) همه باید با حداقل دوز ممکن به تماشاگر منتقل شوند. جوری که او احساس علی را بفهمد، اما خودش به واسطه آن احساساتی نشود و آبست، با درک درست شخصی اش از مختصات این نقض و فضای فیلم، به خوبی از پس این کر دشوار برآمده. بازی او در این نقش در جهان تقدیری و ناگزیر فیلم، از نمونه های نادر یک بازی «درست» در سینمای ماست که با این شکل و اجرا، در هیچ فیلم دیگری با حضور چنین شخصیتی، درست از کار در نمی آمد.
- 17
- 4