در کلاسهای فیلمسازی به هنرجوها گفته میشود که یک سینماگر باید هنرمندی چند بعدی باشد، یعنی اینگونه نیست که فیلمساز به صرف اینکه تکنیکهای فیلمسازی را میداند، میتواند فیلمساز خوبی به شمار آید. فیلمساز باید تاریخ بداند، جامعهشناسی بداند، از روانشناسی سر درآورد، درام بشناسد و دهها عرصه دیگر که سینماگر باید حداقل در حد آشنایی با مفاهیم اولیه با آنها آشنا باشد...
یکی از این وادیها ادبیات است؛ که اتفاقا از این نظر که سینما بر درام استوار است، نزدیکترین پیوند را با سینما دارد. در سینمای ایران این قضیه یکی از آسیبهای مهم این سینما را باعث شده. در واقع؛ اینکه سالهایسال است از ضعف فیلمنامه در سینمای ایران صحبت میشود، یکی از مهمترین دلایلش نبود پیوند میان سینما و ادبیات یا به عبارت بهتر گسست ازلی و ابدی سینما و ادبیات میتواند باشد. راه ترمیم این گسست هم فقط و فقط بهبود رابطه سینماگران با ادبیات است و لاغیر.
برای بسیاری از سینماگران این سرزمین، ادبیات و بهطورکلی کتاب یک چیز تجملی و بهدردنخور است. البته در همین سینما فیلمسازانی نیز هستند که پیوندی عمیق با کتاب دارند؛ سینماگرانی که در وادی نویسندگی نیز نامی همتراز نام و اعتبارشان در سینما دارند. حالا بگذریم از اینکه بیشتر این طیف از فیلمسازان، سینماگران نسلهای گذشته هستند؛ یا بهطور دقیقتر: فیلمسازان نسل جادویی موج نو؛ که در اوج جوانیشان در دهه چهل سینمای بیاعتبار و بیاحترام آن روزگاران را به جایی رساندند که شاهکارهایی چون گوزنها، رگبار، گاو، دایره مینا، داش آکل، شازده احتجاب، آرامش در حضور دیگران و بسیار آثار درجه یک دیگر ساخته شد.
این فیلمسازان بیشترشان در سالهای اخیر در وادی ادبیات نیز طبعآزمایی کردهاند و شگفت که در این حیطه نیز با رمانهای موفق و پرخوانندهشان توانستهاند باری از بیشمار بارهای سنگین را از دوش سینما بردارند. سینماگرانی که در سینمایی که اکثریت مطلق فیلمسازانش کتاب نخواندن و فیلم ندیدن را افتخار میدانند، فرهیختگی را وارد این دنیا کردهاند.
امین فرجپور
- 13
- 6