یکشنبه ۰۲ دی ۱۴۰۳
۱۹:۳۴ - ۰۳ دي ۱۳۹۷ کد خبر: ۹۷۱۰۰۰۸۶۷
چهره ها در سینما و تلویزیون

مرضیه برومند: به آینده‌ای بهتر خوش‌بین هستم

مرضیه برومند,اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران
مرضیه برومند با اشاره به اینکه به آینده‌ای بهتر برای ایران و جهان خوش‌بین است، گفت: در تمام ساخته‌هایم تابش نور امید دیده می‌شود و دوست ندارم مخاطبم را آزار دهم. دوست دارم وقتی مَردم کارهایم را می‌بینند چهره‌شان متبسم باشد.

به گزارش ایسنا به نقل از روابط عمومی سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران، نخستین جلسه از سلسله نشست‌های معرفی و بررسی کارنامه سرمایه‌های نمادین معاصر با موضوعیت «مرضیه برومند» و با عنوان «پناهگاهی به نام قصه»، عصر یکشنبه دوم دی‌ماه در تالار قلم سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران برگزار شد.

 

مرضیه برومند در سخنرانی خود در این برنامه با عنوان «چطور قصه تعریف کنیم؟» بیان کرد: فکر نمی‌کنم دستورالعمل خاصی برای قصه تعریف کردن وجود داشته باشد. به نظر من قصه‌گفتن هم مثل همه هنرها غریزی است و اکتسابی نیست. البته تربیت این استعداد از طریق مشاهده و مطالعه و دانستن و یادگرفتن تکنیک، به رشد و ارتقاء همه شاخه های هنری کمک می‌کند.

 

او ادامه داد: اما اول از همه باید این زمینه در ذات هنرمند وجود داشته باشد و صدالبته جوشش درونی برای برانگیختن این غرایز و به فعل درآوردن آن، به منظور به اشتراک گذاشتن اندیشه و احساس درونی، با آدم های پیرامونی و رفته رفته به اشتراک گذاشتنش با گروهی بزرگتر و آدم های بیشتر و احیانا تاثیرگذاشتن روی جامعه. اولین تصاویری که من از خودم در این باره به یاد دارم کنجکاویِ توجه و دقت به آدم های اطرافم مانند خانواده، همسایه‌ها، همشاگردی‌ها و معلم‌هایم بوده و بازگو کردن آنچه به نظرم جالب می آمده و حالا به آن می گویند استندآپ کمدی. من به شدت در کودکی  کنجکاو آدم ها و روابط شان بودم و هنوز هم هستم. موشکافانه به آدم‌های دور و بر و داستان‌هایشان نگاه می کردم و از لابلای برخوردهایشان دنبال نکات طنزآمیز می گشتم و بزرگشان می کردم و برای بقیه تعریف می کردم.

 

از تاثیر خواهر بزرگتر تا یک همکلاسی به نام سوسن تسلیمی

این هنرمند گفت: از همان دوران دبستان، تحت تاثیر خواهر بزرگترم، «احترام» به دکلمه و نمایش و تئاتر علاقه‌مند شدم. در دبستان، دائما تئاتر بازی می کردم و خودم هم گروه تئاتر داشتم. به دبیرستان که رسیدم تئاتر برایم جدی شد بخصوص اینکه یک یار بااستعداد هم پیدا کردم، سوسن تسلیمی. از همان سال اول دبیرستان، همکلاسی من شد. هم‌محله بودیم و خیلی زود دوست های صمیمی و یک روح در دو بدن شدیم. دائما در حال تئاتر کار کردن بودیم. اکثرا من کارگردانی می‌کردم و سوسن بازی می کرد. اولین دوربین نصفی را احتمالا من و سوسن ابداع کردیم، البته بردن دوربین.

 

برومند ادامه داد: اتاق من در طبقه دوم خانه مشرف به یک کوچه نسبتا پر رفت و آمد بود با کاغذ کادو و روبان و جعبه کفش، بسته‌های فریبنده درست می کردیم که داخل آن، پر از کاغذ و روزنامه بود و بعد می انداختیم توی کوچه و به عکس العمل مردم نسبت به بسته موردنظر نگاه می کردیم و می خندیدیم. عکس‌العمل‌ها بسیار متفاوت بود. بعضی نمی دیدند، بعضی بی‌تفاوت از کنارش می گذشتند، بعضی هم یواشکی و با نوک پا بسته را به گوشه‌ای می بردند، بعضی هم باز می کردند و با جمله «دماغ سوخته می‌خریم» روبرو می شدند.

 

او اضافه کرد: من در بچگی و نوجوانی و جوانی خیلی شیطنت می کردم. مدام در حال سربه سر گذاشتن این و آن بودم. اما در کنار این شیطنت‌ها و شَرّ و شورها اهل مطالعه بودم. عاشق کیهان بچه‌ها بودم. پنجشنبه به پنجشنبه با پنج‌زاری کنار دکه منتظر کیهان بچه ها بودم. پدرم خیلی اهل شعر و ادبیات بود. تقریبا دیوان شعر همه شعرایی که در کتابخانه‌اش کتابی از آن‌ها بود را حفظ بود. خودش هم پر بود از شعر و حکایت و مثل و بحر طویل و بسیار هم اهل طنز بود. از همان بچگی از طریق کتابخانه پدر و کتابخانه مفصل تر و متنوع ترِ پسرعمه که همسایه بودیم بدجوری با کتاب دوست شدم؛ بینوایان، الیورتوئیست، تام سایر، کلبه عموتُم و... . یاد می آید خواهرم احترام وقتی حدود سیزده چهارده ساله بود و من ۱۰ ساله، یک کتاب می خواند به اسم دزیره. یواشکی خواندمش و همراه با دزیره عاشق شدم و اولین شکست عشقی را هم تجربه کردم.

 

برومند افزود: مادرم اما هنری بود و عاشق سینما و تئاتر و ما را می برد لاله زار و من به لطف مادرم تئاتر های بزرگ را دیدم. او هرهفته ما را به سینما هم می برد، سینما رویال، صبح جمعه. اگر هم خودش وقت نمی کرد به رفتگر می سپرد که عزیز خدا بود، عزیز اینکه ما را در کمال صداقت و امانتداری می برد و می آورد. جری لوئیس را دوست داشتم و نورمن ویزدوم بیشتر و از دیدن فیلم هایش کیف می کردم و با دیدن فیلم هایش طرفدار آدم های ساده و صمیمی شدم و دشمن زورگوها و قلدرها و مال مردم خورها.

 

خاطراتی از مدرسه و عدالتخواه شدن

این کارگردان تصریح کرد: کم کم طبقاتی شدم. سیزده چهارده ساله که نقطه عطف مهمی در زندگی‌ام روی داد و متحول شدم. کلاس ششم دبیرستان بودم. مدرسه مان دولتی بود و خیلی معمولی و امکان خاصی نداشت. یک دبیر شیمی جدید به مدرسه‌مان آمد به نام خانم منظر هاشمی سیاهپوش. حدودا چهل ساله بود، شاید هم کمتر. یک روز خانم هاشمی همانطور که داشت شیمی درس می داد پرسید شما کتابخانه در مدرسه دارید؟ گفتیم داریم و نتیجه چند جلد بیشتر کتاب نبود. گفت اینکه کتابخانه نشد، باید کتابخانه درست کنید. گفتیم چطوری و گفت باید پول جمع کنید. فردای آن روز یک صندوق آورد و گفت این باید پر شود. دردسرتان ندهم. صندوق پر شد و به اتفاق خانم هاشمی و دو نفر دیگر از بچه‌ها، رفتیم خیابان شاه آبادِ آن دوران. تصویر آن روز به وضوح و روشن در ذهنم حک شده؛ انتشارات امیرکبیر، انتشارات نیل، انتشارات خوارزمی، انتشارات مروارید. به راهنمایی خانم هاشمی کتاب ها را انتخاب کردیم و خریدیم. همه جور کتاب؛ کتاب های علمی، تاریخی و اجتماعی، اطلاعات عمومی و کلی رمان و نمایشنامه از بهترین و مطرح ترین نویسندگان دنیا مانند رومن رولان، شولوخوف، داستایفسکی، گورکی، چخوف، استاندال، کامو، سارتر، برشت که تا آن زمان اسم شان را هم نشنیده بودم.

 

او افزود: شروع کردیم به کتاب خواندن. هفته‌ای یک کتاب باید می‌خواندیم و خانم هاشمی نمره شیمی را منوط کرد به خواندن کتاب. یادش بخیر، می گفت این فرمول های شیمی به زودی یادتان می رود ولی کتاب در خاطرتان حک می شود. دیگر کتاب از دستم نمی افتاد. تمام کتاب های کتابخانه را با ولع خواندم و غرق در کتاب شدم. همراه با قهرمان‌های رمان‌ها رنج کشیدم، ظلم دیدم و عدالتخواه شدم، به زندان افتادم و آزادیخواه شدم، انسان را کشف کردم و انسانگرا شدم، آرمانخواه شدم و کمال گرا شدم، گریه کردم و خندیدم و خنده را ترجیح دادم و طناز شدم.

 

برومند گفت: به دانشگاه رفتم و سرخوشانه تجربیات و دانسته ها و آرمان هایم را با هم‌دانشکده‌ای‌ها به اشتراک گذاشتم. با بزرگان هنر و اندیشه که برخی هم‌دانشکده‌ای‌ بودند و برخی هم استاد بودند از نزدیک آشنا شدم و در محضرشان یاد گرفتم، همراه با دانشجویان دانشکده هنرهای زیبا از رشته‌های معماری و موسیقی و نقاشی و مجسمه سازی و تئاتر. سفرهای دانشجویی زیادی رفتیم. تقریبا همه جای ایران را وجب به وجب و شهر به شهر و روستا به روستا گشتم. به دورافتاده‌ترین جاهای سرزمینم سفر کردم و با زندگی، آداب و رسوم، مردم و اقوام مختلف از نزدیک آشنا شدم و درد و رنج هایشان را لمس کردم و انقلابی شدم و قصه برایم پناهگاهی شد تا حرف دلم را بزنم و جهان آرمانی‌ام را در لابه‌لای داستان های بسیار ساده و روزمره با دیگران به اشتراک بگذارم. هرچه گفتم عمیقا باورش داشتم.

 

او تاکید کرد: در طول زندگی‌ام به باورهای زیادی رسیدم، متعصب شدم و بعد رها شدم. با گذر زمان فهمیدم که هیچ اندیشه و باوری مطلق نیست. به شر و خیر مطلق باور ندارم به همین دلیل جز بعضی پرسوناژهای تخیلی و اسطوره ای، در کارهایم آدم خوب و بد ندارم. قصه های ساده و قابل درک و فهم گفتم. برای مخاطب خاص قصه نگفتم. برای همه گفتم و به ساده ترین شکل. سعی کردم حتی مفاهیم عمیق و دشوار را ساده تعریف کنم. هم برای بزرگترها قصه گفتم هم برای بچه ها. همیشه مفاهیم کارهایم مشترک بوده و ابزار گفتارم فرق کرده است. به آینده ای بهتر برای ایران و جهان خوش‌بینم. شاید به همین دلیل در همه ساخته هایم تابش نور امید دیده می شود و دوست ندارم مخاطبم را آزار دهم. دوست دارم وقتی مَردم کارهایم را می بینند چهره‌شان متبسم باشد.

 

او در پایان خاطرنشان کرد: این همه حرف زدم ولی هنوز نگفتم که چطور باید قصه بگویم. چون نمی‌دانم. فقط می دانم که باید یاد بگیریم هرکدام قصه خودمان  را بگوییم. همانطور که فکر می کنیم و حس می کنیم. این قصه حتما درست است.

 

در این جلسه که چهره‌هایی چون اشرف بروجردی، رئیس سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران، احترام برومند، فرشته طائرپور، رخشان بنی‌اعتماد، سیدمحمود دعایی، فریدون مجلسی، لیلی رشیدی، مجتبی میرطهماسب، علیرضا تابش، امیرحسین صدیق، شاهرخ فروتنیان و افسانه چهره‌آزاد حضور داشتند، سرگه بارسقیان، علی مسعودی‌نیا، امیر اثباتی و فرهاد توحیدی از زوایای مختلف به شخصیت و آثار مرضیه برومند پرداختند.

 

در پایان هم مستند «پناهگاهی به نام قصه» ساخته پوریا عالمی به نمایش درآمد و کتابی به همین نام رونمایی شد.

 

 

  • 10
  • 4
۵۰%
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
دیالوگ های ماندگار درباره خدا

دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا پنجره ای به دنیای درون انسان می گشایند و راز و نیاز او با خالق هستی را به تصویر می کشند. در این مقاله از سرپوش به بررسی این دیالوگ ها در ادیان مختلف، ادبیات فارسی و سینمای جهان می پردازیم و نمونه هایی از دیالوگ های ماندگار درباره خدا را ارائه می دهیم. دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا همیشه در تاریکی سینما طنین انداز شده اند و ردی عمیق بر جان تماشاگران بر جای گذاشته اند. این دیالوگ ها می توانند دریچه ای به سوی دنیای معنویت و ایمان بگشایند و پرسش های بنیادین بشری درباره هستی و آفریننده آن را به چالش بکشند. دیالوگ های ماندگار و زیبا درباره خدا نمونه دیالوگ درباره خدا به دلیل قدرت شگفت انگیز سینما در به تصویر کشیدن احساسات و مفاهیم عمیق انسانی، از تاثیرگذاری بالایی برخوردار هستند. نمونه هایی از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا در اینجا به چند نمونه از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا اشاره می کنیم: فیلم رستگاری در شاوشنک (۱۹۹۴): رد: "امید چیز خوبیه، شاید بهترین چیز. و یه چیز مطمئنه، هیچ چیز قوی تر از امید نیست." این دیالوگ به ایمان به خدا و قدرت امید در شرایط سخت زندگی اشاره دارد. فیلم فهرست شیندلر (۱۹۹۳): اسکار شیندلر: "من فقط می خواستم زندگی یک نفر را نجات دهم." این دیالوگ به ارزش ذاتی انسان و اهمیت نجات جان انسان ها از دیدگاه خداوند اشاره دارد. فیلم سکوت بره ها (۱۹۹۱): دکتر هانیبال لکتر: "خداوند در جزئیات است." این دیالوگ به ظرافت و زیبایی خلقت خداوند در دنیای پیرامون ما اشاره دارد. پارادیزو (۱۹۸۸): آلفردو: خسته شدی پدر؟ پدر روحانی: آره. موقع رفتن سرازیریه خدا کمک می کنه اما موقع برگشتن خدا فقط نگاه می کنه. الماس خونین (۲۰۰۶): بعضی وقتا این سوال برام پیش میاد که خدا مارو به خاطر بلاهایی که سر همدیگه میاریم می بخشه؟ ولی بعد به دور و برم نگاه می کنم و به ذهنم می رسه که خدا خیلی وقته اینجارو ترک کرده. نجات سربازان رایان: فرمانده: برید جلو خدا با ماست ... سرباز: اگه خدا با ماست پس کی با اوناست که مارو دارن تیکه و پاره می کنن؟ بوی خوش یک زن (۱۹۹۲): زنها ... تا حالا به زن ها فکر کردی؟ کی خلقشون کرده؟ خدا باید یه نابغه بوده باشه ... زیر نور ماه: خدا خیلی بزرگتر از اونه که بشه با گناه کردن ازش دور شد ... ستایش: حشمت فردوس: پیش خدا هم که باشی، وقتی مادرت زنگ می زنه باید جوابشو بدی. مارمولک: شاید درهای زندان به روی شما بسته باشد، اما درهای رحمت خدا همیشه روی شما باز است و اینقدر به فکر راه دروها نباشید. خدا که فقط متعلق به آدم های خوب نیست. خدا خدای آدم خلافکار هم هست. فقط خود خداست که بین بندگانش فرقی نمی گذارد. او اند لطافت، اند بخشش، بیخیال شدن، اند چشم پوشی و رفاقت است. دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم مارمولک رامبو (۱۹۸۸): موسی گانی: خدا آدمای دیوونه رو دوس داره! رمبو: چرا؟ موسی گانی: چون از اونا زیاد آفریده. سوپر نچرال: واقعا به خدا ایمان داری؟ چون اون میتونه آرامش بخش باشه. دین: ایمان دارم یه خدایی هست ولی مطمئن نیستم که اون هنوز به ما ایمان داره یا نه. کشوری برای پیرمردها نیست: تو زندگیم همیشه منتظر بودم که خدا، از یه جایی وارد زندگیم بشه ولی اون هیچوقت نیومد، البته اگر منم جای اون بودم خودمو قاطی همچین چیزی نمی کردم! دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم کشوری برای پیرمردها نیست سخن پایانی درباره دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا در هر قالبی که باشند، چه در متون کهن مذهبی، چه در اشعار و سروده ها و چه در فیلم های سینمایی، همواره گنجینه ای ارزشمند از حکمت و معرفت را به مخاطبان خود ارائه می دهند. این دیالوگ ها به ما یادآور می شوند که در جستجوی معنای زندگی و یافتن پاسخ سوالات خود، تنها نیستیم و همواره می توانیم با خالق هستی راز و نیاز کرده و از او یاری و راهنمایی بطلبیم. دیالوگ های ماندگار سینمای جهان درباره خدا گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش