برای چهره محسن تنابنده، آنقدر سایه «نقی معمولی» سنگین است که مشکل بتواند از زیر آن خارج شود؛ خصوصاً وقتی قرار است جلوی دوربین نباشد و فرمان صدا... دوربین... حرکت... را از روی صندلی کارگردان صادر کند. هر چه هست، برآیند نقدها و تحلیلها صحه میگذارد بر این گزاره که تنابنده از نویسندگی و کارگردانی فیلم قسم در ژانری جدی و تعدد بازیگر و قصههای پر پیچ و خم، سربلند بیرون آمده است.
در روزهای ابتدایی اکران «قسم» با او گپ زدیم و نمیشود با تنابنده به گفتوگو نشست و از نقی معمولی و «پایتخت» نپرسید؛ به ویژه اینکه فصل ششم این سریال محبوب، روزهای پیشتولید خود را سپری میکند و تقلب من از وایتبرد یکی از اتاقهای دفتر تنابنده، از پیچ و خمهای جدید و البته جذاب قصه حکایت دارد؛ شاید حذف باباپنجعلی و شاید بازگشت به بهبود فریبا!
تنابنده کارگردان، تنابنده بازیگر
قسم، اولین تجربه کارگردانی شماست که در فیلم بازی نکردهاید. تصویر غالب در ذهن مخاطبان هم، محسن تنابندهای است که ظاهراً دغدغه پررنگتری در طنز دارد تا ژانری جدی مثل قسم. با همین دغدغه شروع کنیم.
شکلگیری قصه قسم به حدود ده، دوازده سال پیش برمیگردد. در خلال تحقیقی، چندین کتاب قضایی خواندم و به شکل اتفاقی با این قانون روبهرو شدم. با تمرکز بیشتر دیدم در شرایط زیادی از این قانون کمک میگیرند. همان سالها قصهای با محوریت قسامه نوشتم برای تلویزیون که رد شد. سالهای بعد و با تغییر مدیریتها هم باز رد شد. این دغدغه با من بود تا رسید به سال ۹۷ و ساختن «قسم».
دغدغه محسن تنابندهی فقط کارگردان چطور؟
وقتی میخواستم کار اول را شروع کنم خیلی دستپاچه بودم، سرمایه گیر نمیآمد، اما من به واسطه بازیگر بودن، همه چیز را با هم داشتم. شاید نباید «گینس» را شروع میکردم با عجله؛ با اینکه اتمسفر خوبی داشت و رابطه آن سه برادر را خیلی دوست داشتم، اما درنهایت آن چیزی که میخواستم نشد. عمده سرمایهگذاران وقتی فیلمی را قرار است من کارگردانی کنم خیلی علاقه دارند که بازی هم بکنم. قسم هم شامل همین ماجرا میشد.
چگونه در «قسم» مقاومت کردید و بازی نکردید؟
بالاخره تجربه گینس را از سر گذرانده بودم. الان اگر برگردم و عجلهای در کار نباشد، یقینا بازی نمیکنم. تازه سر قسم این شرایط فرق میکرد و کار سختتر بود. تعداد آدمهای قصه، لوکیشن قصه و... همه مزید بر علت بود که بازی نکنم. حتی اگر اینها نبود هم دیگر تمایل ندارم در کاری که کارگردانی میکنم بازی کنم. کارگردانی در قد و قواره خودش، گردنکلفت و پرمشغله است. نمیشود آن را ساده گرفت. حداقل این را درباره خودم میگویم. وگرنه، نمونههای خوب خارجی داریم که هم بازی کردهاند و هم کارگردانی و موفق هم بودهاند. اینجا آنقدرها نمونه موفق سراغ ندارم. از توانایی خودم هم باخبرم. وقتی میدانم این کار از من برنمیآید و نمیتوانم متمرکز باشم و با یک دست دو هندوانه بردارم، ترجیح میدهم این کار را نکنم.
اگر بر سر دوراهی انتخاب قرار بگیرید محسن تنابندهی بازیگر را انتخاب میکنید یا محسن تنابندهی کارگردان را؟
خیلی برمیگردد به آنچه در سرم میگذرد. بخشی از قصهها هست که میبینم خوب میتوانم آن را تعریف کنم و خوب بسازم. اینجا کارگردانی را انتخاب میکنم، اما بعضی قصهها و شخصیتها هست که خیلی دوست دارم بازی کنم. البته همچنان حرفه بازیگری برایم جدیتر و جذابتر از سایر مشاغل سینماست.
بازی مهناز افشار و حسن پورشیرازی
از بازیگری گفتید. در قسم به نظرم ریسک بزرگی در انتخاب نقش اول کردید. مخاطب، مهناز افشار را در شمایل شیک و پیک و سوپراستار میشناسد اما در قسم، یک زن کاملا معمولی با شمایل کاملاً ساده میبینیم.
برای من معنای ریسک نداشت. مهناز را میشناختم و میدانستم این تواناییها را دارد که از پس این نقش برآید. برای من جنبه متفاوت بودن مهناز مهم بود؛ اینکه دلم نمیخواست تصویر نزدیک شود به فیلمهای دیگر. دلم میخواست برای قسم، همهچیز ناب باشد.
سیمرغ نگرفتن خانم افشار، دلخورتان کرد؟
ببین من درک میکنم که جشنواره است و کسانی سیمرغ میگیرند و کسانی نه. بالاخره همین که کاندیدا میشوی یعنی بسیار دیده شدهای. از جایی به بعد شاید سلیقه باشد که بازیگری سیمرغ بگیرد و دیگری نه. از نظر خودم وحدت و انسجام در این پرسوناژ یکدست درآمده و فکر میکنم بدون اهانت به بازیگران دیگری که کار کردند و حتی خوب بودند که دیده شدند، بله، مهناز میتوانست سیمرغ بگیرد.
هنوز نگفتید دلخور شدید یا نه؟
طبیعیست. هر عقل سلیمی میگوید بهتر است این جایزه را من ببرم نه کس دیگر. از سوی دیگر بالاخره فستیوال است؛ فقط یک نفر سیمرغ میگیرد.
برای بازی این نقش، گزینه دیگری هم بود یا از اول انتخاب شما مهناز افشار بود؟
به خیلی از بازیگران فکر کردیم، اما وقتی همه فاکتورها را کنار هم میگذاشتیم میدیدیم مهناز افشار خیلی متفاوتتر از کسانی است که آدمهای با این شمایل را بازی کردهاند
.
انتخاب خوب دیگر شما حسن پورشیرازی است. نقش ماندگار ایشان در ذهن مخاطب، «شوکتِ» سریال نرگس است. در سینما... مهمان مامان را دارد که اتفاقا منفجر کرد.
به نظرتان در قسم توانست آن رکورد را جابهجا کند؟
در مهمان مامان نقش شوهر منفعلی را دارد که باعث یک زندگی فشل شده و پرسوناژ شیرینی که عاشق سینماست. آن نقش، جای عرض اندام بیشتری داشته. در قسم، نماها تغییرات کمتری دارد، حداقل ۸۰ درصد پشت فرمان است. این کار در شکل بازیگری به مراتب سختتر است از مهمان مامان. در قسم، دیده شدن حسن پورشیرازی سختتر بود از مهمان مامان. یادم است وقتی اولین بار آمد گفت محسن این نقش برای من خیلی کم است. گفتم به نظر من کم نیست. پرسوناژیست که میشود در آن درخشید. بعد حسن لطف کرد و اعتماد کرد و وقتی آمد و لخت شد و مشغول شد، آنقدر با این شخصیت عجین شده بود که در شرایط غیرکاری و غیرفیلمبرداری و حتی در هتل هم، این پرسوناژ لحظهای از تنش بیرون نمیرفت؛ هم به لحاظ ریخت و قیافه هم محتوا.
یعنی در هتل هم با همین زیرپیراهنی و شلخته میگشت؟ در هتل هم شوفر اتوبوس بود؟
دقیقاً (میخندد) شاید حال همه را به هم زده بود اما خودش فقط به پرسوناژش فکر میکرد؛ اینکه مدام بتواند نگهش دارد و از تنش بیرون نرود.
غیر از سعید آقاخانی و مهران احمدی که دوربیندیدهتر هستند، چالش بزرگ دیگر شما بازی گرفتن از بقیه بازیگران بوده...
کار برای من که سخت بود اما بسیار کار سختی بود برای مهناز افشار. از شرایط بسیار حرفهای میآمد و یکهو وارد فضایی میشد که تعدادی تئاتری بهعلاوه بازیگران عمدتا غیرحرفهای و کمدوربیندیده در یک اتوبوس بودند. مهناز در تمام نماها بود و قبل از هر چیزی باید حل میشد با همه آنها و همسان میشد با همه و ارتباط میگرفت. با تمرین و تمرین و تمرین رسیدیم به ترکیب درست نهایی.
پایانبندی خوب، پایانبندی بد
برویم سراغ قصه و فیلم و خصوصاً پایانبندی. جایی که سعید آقاخانی در جعبه اتوبوس، حبس و در نهایت غرق میشود، تکلیف قصه روشن شده و مخاطب فهمیده قاتل کیست و ماجرا چیست. سکانس آخر اضافه نیست؟
موافق نیستم. بدون سکانس آخر، قصه الکن میماند. قصه فقط این نیست که قاتل کیست. این بخشی از ماجراست. بازسازی صحنه جرم، خیلی چیزها را روشن میکند؛ اینکه چه کسی قاتل است بخشی از ماجراست اما اینکه چرا کشت؟ مهم است.
وقتی مشغول نوشتن فیلمنامه بودید، میخواستید مخاطب برود سمت مهناز افشار و با او همذاتپنداری کند و طالب قصاص باشد یا در سوی دیگر ماجرا بایستد و نخواهد که «یک» عزا، «دو» عزا بشود؟
بخش عمده و شاید مهمترین حرف فیلم این است که به سادگی به قضاوت ننشینیم؛ اینکه در مکاشفهای ورق برمیگردد و این فامیل بعد از ۵ سال در یک «سفر»، قصهای را مرور میکنند و میبینند آن چیزی که فکر میکردند با چیزی که اتفاق افتاده ۱۸۰ درجه تفاوت دارد. ما داریم درباره عدهای حرف میزنیم که برای قسم خوردن دارند به شهر مقدسی میروند در حالی که همان عده، درگیریهای جزئیای با هم دارند که سر همان درگیریها مرتب دارند «قسم» میخورند. داریم میبینیم چه افرادی عازم «قسامه» هستند. این ماجرا دارد در جامعه ما هم اتفاق میافتد. چه بسا پروندههایی که خونخواه، قسمخور خریده و برده دادگاه و برعکس، قسمخورهایی رفتهاند قسم خوردهاند و بعدها فهمیدهاند قسمِ ناحق خوردهاند. دانسته قضاوت کردن، بخش عمده ایده و مضمون فیلم است.
برای باورپذیر کردن امر قضاوت و به چالش کشیدن مخاطب بر سر این مضمون و به قول شما موضوعی که در جامعه زیاد شده و به نظرم داریم در قضاوتزدهترین دورانمان به سر میبریم، چه کردید؟
ببین، تماشاگر همزمان با پرسوناژهای قصه دارد به مکاشفه میرسد. بالاخره یک سفری در جریان است که در ادبیات ما بسیار مستتر است؛ اینکه پختگی میآورد. شاید در شکلهای دیگر، برای من نوشتن فیلمنامه خیلی سادهتر میشد اما دوست نداشتم شمایل فیلم، شبیه فیلمهای دیگر باشد. میخواستم ظرفی پیدا کنم که کمک کند به قصه. بعد هم تلاش کردم قصههای جزئی را به موازات قصه اصلی جلو ببرم که مخاطب بتواند خود را جای هر کدام بگذارد و ببیند که در همین حالت و قواره، چگونه قضاوت خواهد کرد.
مورد دیگر که در پایانبندی قسم به چشم میآید و انگار در روند دراماتیک فیلم ننشسته و بهطور طبیعی اتفاق نیفتاده، ماجرای تصادف و انحراف اتوبوس است که یکراست وارد یک استخر میشود، انگار آنجا چیده شده بوده برای انحراف اتوبوس. این انحراف و تصادف، قدری مصنوعی نیست؟
نمیشود منکر این شد. بالاخره شما به سینما به عنوان سینما و جذاب بودن هم باید فکر کنید. منکر نمیشوم ولی برای پیشبرد قصه و برای نقطه پایانِ درخور و دوستداشتنی و اینکه فیلم از یک سرخوشی شروع میشود و به یک فاجعه میرسد، من به انواع و اقسام پایانها فکر کردم. این پایان تقدیرگونه و مفهومی برای خود اتوبوس که در آب شسته میشود و تقدیرگونه، جان کسی گرفته میشود که همه این ماجراها را باعث شده، تنی که به تقدیر، بازیگران به آب میزنند و شستوشو میشوند... اینها برایم چنین پایانی را الزامآور کرد. فکر کنید اگر تصادف در شکل دیگری بود و مثلا به جعبه، ضربهای میخورد و سعید آقاخانی کشته میشد، همین حرفها زده میشد. ضمن اینکه از منظرِ «چیدهشدن»، عمده فیلمهای دنیا میتواند زیر سوال برود.
در نشست خبری بعد از اکران جشنواره و در همین روزهای اکران، درباره شباهت پایتخت و قسم زیاد صحبت شده است. من هم تاحدودی این شباهت را حس میکنم. جدا از اینکه بالاخره در هر دو، محسن تنابنده وسط ماجراست، مثلاً در کات به کاتها، نوع روایت، ریتم دیالوگها، نگاه دوربین و... ردپای پایتخت، پررنگ است.
بالاخره جهان هر دو را به لحاظ متنی، من ایجاد کردهام. هر دو اثر مربوط میشود به من و طبیعتاً مشترکاتی وجود دارد. به نظرم برای من نکته بدی نیست اگر این شباهت باشد. بالاخره من در حال پیشرفت مداوم هستم و دست میاندازم و دانستههایی را که تسلط بیشتری بر آنها دارم برمیدارم. اما به لحاظ شکل، میزانسن و پیشبرد داستان، قسم و پایتخت متفاوت هستند.
از نظر من هیچ ارتباطی ندارند مگر در تعدد پرسوناژها. مثلاً در پایتخت، نماها هیچوقت اینقدر ایستا نیست، معمولاً دوربین روندهتر است. اما در قسم، ثابت. به لحاظ فرم و شکل اجرا، پایتخت و قسم هیچ ارتباطی به هم ندارند. در کارگردانی هم همینطور؛ در پایتخت برای تولید زندگی، شاید به اینسرتها و تغییر اندازه نماها پناه ببریم اما در قسم، به فراخور قصه هر چه الزام دارد آمده، نه آرایشی.
پایتخت ۶
درباره پایتخت صحبت کردیم. فصل ۶ در حال کلید خوردن است. از نقی معمولی و پایتخت چه خبر؟
میتوانم اینگونه بگویم، اگر شرایطی که لازم است مهیا نشود و خواستههای حداقلی ما برآورده نشود، فصل ۶ پایتخت، آخرین حضور من در تلویزیون خواهد بود. فصل ششم هم به واسطه قول به مردم و تعهدی که دارم ساخته میشود. شاید تا الان خیلیها سعی کردند چهره ما را خراب کنند و مثلا بگویند جاهایی از پایتخت سفارشی است اما برای محسن تنابنده، همه لحظات «نقی معمولی» بازی شده؛ بهترین و بدترین لحظههایش در زندگی. از جنبه اقتصادی هم بله، من برای ساخت و بازی دستمزد میگیرم، اما باور کنید از آن شرایط بهتر را، میتوانم در سینما داشته باشم. اما واقعاً به عشق مردم، پایتخت را میسازم؛ به شرافتم قسم!
عمدهترین دلیلی که اگر شرایط مهیا نشود، پایتخت هفت و ادامهاش را نخواهید ساخت، چیست؟
ببین، رابطه یک چیز دوطرفه است. وقتی میبینی یکسویه است و به کنایه نشان میدهند که شما را نمیخواهند، باید بپذیری که دیگر جای تو آنجا نیست و نباید آنقدر بمانی که به نحو دیگری در خروج را نشانت دهند. اینقدر از هنر آموختهام که کنایه امروز را زودتر از فردا متوجه شوم.
زمان طلایی پخش را که همیشه به پایتخت دادهاند. همیشه هم که تکرارها برقرار بوده. شما و آقای مقدم و دیگر عوامل هم که در همه پنج فصل گذشته، بعد از پخش سریال، این طرف و آن طرف دعوت شدید و احترام دیدید. از چه گلایه دارید؟
محترمانه اگر بخواهم بگویم این میشود که تلویزیون عاشق «محصول» است نه «سازنده». وقتی محصول تولید شد، ما فراموش میشویم. انگار سازنده دیگر اهمیتی ندارد. بعد از دورهای، دوباره شما عزیز میشوید برایشان.
شما در گفتوگویی گفتید که پایتخت را تا مردم دوست داشته باشند میسازم.
مردم هم یقینا میدانند محصول جذاب وقتی به دست میآید که در شرایط جذابی هم ساخته شود. اگر مردم بدانند که شرایط مطلوب نیست، محصول هم خوب در نخواهد آمد. آدم باید حالش خوب باشد تا خروجی خوب تولید کند.
پس بدقولیهای مالی یا خط قرمزها مشکل شما نیست، مشکلتان بیمهریهاست...
این سیاست یک بام و دوهوا آزار میدهد آدم را. رغبت آدم را میگیرد.
باباپنجعلی و بهبود فریبا
دو گمانهزنی عمده درباره دو شخصیت محبوب پایتخت مطرح است؛ یکی آینده باباپنجعلی و دیگری بازگشت بهبود فریبا. قرار بوده روح باباپنجعلی باشد اما ظاهراً از همان هم منصرف شدهاید و علیرضا خمسه دیگر نیست.
از آقای خمسه که خیلی ممنون و متشکریم به دلیل اینکه به رغم سن بالاتر از همه، همیشه حضور حرفهای در پایتخت داشته و همیشه جز کمک، کار دیگری نکرده است. اینکه تصمیم گرفته شد در پایتخت نباشد بخشی به کارکرد آن پرسوناژ برمیگردد و بخشی به ناتوانی ما در نوشتن ادامه قصه این آدم. مورد دیگر برمیگردد به شکلی که این آدم پیدا کرده و ما نتوانستیم پویاترش کنیم. علیرضا خمسه عزیز از یک جایی خودش میگفت یک کاری برای شخصیت باباپنجعلی بکنیم. این شخصیت به جایی رسیده که روند طبیعی کار میگوید در ادامه باید نحیفتر و لاغرتر بشود. البته میشود با ایدههای فانتاستیک دوباره این پرسوناژ را برگرداند اما پایتخت، آنقدرها اینگونه نیست. نباید از باورپذیری خارج شود. شاید بشود روحگونه و خوابگونه حضور داشته باشد. به هر حال ممنون خمسه هستم. نقش سختی بوده. ماها شاید خیلی جاها با حرافی و شیرینی میتوانستیم خیلی کارها را بکنیم اما او باید با اطوار کارهایی میکرد. خلاصه احتمال نبودنش هست اما همچنان احتمال دارد اگر ما بتوانیم ایده خوبی برای گسترش نقش داشته باشیم، ایشان همچنان باشند. باید بُعد بدهیم به نقش. اگر این اتفاق بیفتد، چه کسی بهتر از باباپنجعلی که پنج فصل برایش زحمت کشیده شده؟!
درباره بهبود چی؟
ایدههایی به سرم زده که مشغول بسط و گسترش آنها هستیم. نمیخواهم الان دربارهاش حرف بزنم.
خود مهران احمدی چرا بیخبر است؟ بالاخره بازیگر نقش است.
آقای احمدی همانقدر میداند که تماشاگر میداند.
عمدا نمیگویید؟
لزومی نمیبینم. فکر میکنم وقت مواجهه، اگر کمتر به آن فکر کرده باشد حال بهتری دارد.
مگر اینکه بازیگر بیشتر و پیشتر به نقش فکر کند، امتیاز نیست؟ بالاخره آمادهتر میشود دیگر...
من چنین نگاهی ندارم. چیزی نمیگویم به بازیگر تا نزدیک اجرا. هر چه دیرتر بگویم، نابتر و برای خودشان هیجانانگیزتر است.
- 17
- 1