به گزارش هفته نامه چلچراغ، «خوب، بد، جلف» اسم فیلم اول پیمان قاسمخانی است، اما نه فیلم بدیست و نه فیلم جلفی! فیلم اول پیمان قاسمخانی، فیلم خیلی خوب و استانداردی از آب درآمده که بیش از پیش نشان میدهد پیمان جنس این سینما را مثل کف دست میشناسد. فیلم مفرحی که در سینمای ملالآور و کلیشهزده سینمای ایران مثل یک تنفس آزاد همراه با شادی بیاندازه است.
آن هم در سینمای این روزهای ایران که بیشتر از حال روحی تماشاگر غمگین خودش، به فکر این است تا مانند یک استاد متفکر به ملت یاد بدهد قضاوت نکنند! خوب، بد، جلف اما بدون هیچ ادا و اطواری یا بدون مانیفستها و ادعاهای عجیب و غریب روشنفکری و همچنین بدون مضمونهای سفارشزده دولتی و حکومتی، یک فیلم زنده و سرپای کمدیست که نظیرش در دهه نود به انگشتان یک دست هم نمیرسد.
فیلمی که علاوه بر فیلمنامه منسجم خودش که موفق به خلق کاراکترهای ماندگاری شده که میتوانند در سریهای بعد فیلم نیز ادامه پیدا کنند، کارگردانی ساده و روانی دارد و بهراحتی قصهاش را تعریف میکند. بدون هیچ گاف و باگ کوچک و بزرگی. ضمن اینکه برخلاف تصور کسانی که دنبال ایرادهای بنیاسرائیلی از فیلم بودند، خوب، بد، جلف کاملاً فیلم سینماست و بسیار بالاتر از سطح تلویزیون ساخته شده. با سکانسهای متعددی که از کمدی اسلپ استیک برآمده وصحنههای مهیج فراوانی برای تماشاگر تدارک دیده است.
بههمینمناسبت میزگردی سهنفره داشتم با پیمان قاسمخانی و حمید فرخنژاد که برای همین فیلم در جشنواره پرحاشیه امسال کاندید سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد شد. گفتوگویی که در منزل پیمان انجام شد و مرتضی قدیمی بهعنوان عکاس زحمت زیادی کشید.
سوال اول را با تو شروع میکنم پیمان. حمید فرخنژاد در کارگردانی چهقدر کمکت کرد؟
پیمان: خیلی زیاد، خیلی فراتر از انتظار. من همهجا این را گفتهام و باز هم میگویم که من از لحاظ تکنیکی خیلی تعطیل بودم و حمید در این زمینه به شدت مسلط است و کمکم کرد. یعنی من حدس میزدم که مسلط باشد، ولی سر فیلم فهمیدم که چقدر بیشتر بلد است و واقعا از لحاظ تکنیکی یک چیزهایی میگفت که من برق از چشمانش میپرید و نمیفهمیدم معنیاش چیست!
حمید: واقعیت قضیه این است که وقتی کلیت کار خوب باشد، فیلمنامه درست و درمان باشد، کارگردانی چندان کار دشواری نیست. انگار یکبار در نگارش فیلمنامه، پیمان کارگردانیاش را بهدرستی انجام داده و شخصیتپردازی شکل گرفته و بهخاطر همین دیگر زیاد کارگردانی ویژه نمیخواهد. وقتی اتفاقی که دارد میافتد درست است؛ با یک کارگردانی ساده، نتیجه فیلم درست از آب درمیآید.
یعنی میخواهید بگویید از هر فیلمنامه خوبی، یک فیلم خوب ساخته میشود؟
حمید: من نظرم این است که پیمان موقع نوشتن کارش را کرده است. با یک فیلمنامه درست. کار کارگردان، پیداکردن یک فرم مناسب برای محتوایی است که دارد؛ این عمدهترین کار یک کارگردان است. آن چیزی که پیمان میخواست، همان چیزی است که انجام داده است. من کارگردانی را هیچوقت بهمعنای چرخش دوربین و صرفاً حرکت زیاد نمیدانم. گاهی یک سکانس میطلبد شما در یک پلان کار کنید، یک سکانس هم میطلبد که تکهتکه شود و در ۱۲۰ پلان بگیری. میخواهم بگویم این اتفاقی که افتاده، یک اتفاق مناسب برای فیلمنامه پیمان بوده است.
پیمان: فکر میکنم در یک فیلمنامه کمدی، مهمترین چیز این است که کارگردانی خودش را تحمیل نکند به داستان، به خاطر اینکه ما باید برویم کنار از جلوی شوخیها و اجازه بدهیم که شوخیها دیده شود. مثالش آن سکانسی است که حمید و ویشکا نشستهاند پشت کاهها و دارند با هم صحبت میکنند. آن را نباید دستمالی میکردم! به نظرم درستش این بود که به سادهترین شکل؛ دوربین را میگذاشتی و میدان را میسپردی به دو تا بازیگر معرکهای که داری که بزنند سر و کله همدیگر. یک چنین سکانسی با شیرینکاری در کارگردانی به هرحال حتما لطمه میخورد.
حمید: دقیقا. من به همین دلیل دارم میگویم کارگردانی این کار درست و بهاندازه بود.
چرا شوخیهای سرگرد (حمید فرخنژاد) به نسبت سام درخشانی و پژمان جمشیدی کم است. مثلا آنجا که سرگرد با لحن خاص حمید به ویشکا میگوید: «خیلی هم خوبی!» کل سالن را از خنده منفجر میکند. منتها فقط همین یک سکانس است که فیلم با سرگرد خنده میگیرد.
پیمان: قبل از همهچیز، منشأ کمدی این کار از تناقض بین سام و پژمان و حمید است که شکل میگیرد. حمید در موضع تماشاگر است. حالا نه صرفا تماشاگر، ولی آمده که آنجا فقط حرص بخورد از دست آن دو تا. یعنی اگر حمید حضور نداشت و فقط آن دو تا خلبازیهایشان را درمیآوردند، شاید تماشاگر اینقدر لذت نمیبرد.
اما اینکه مثلا یک نفر در کنار آنها شروع کند حرص بخورد و دیوانه شود، تناقض کمدی را میسازد. به نظرم نمونه خوبش سکانسی است که این دو تا اینستاگرام را میآورند و هر دو تا آویزان میشوند روی کول حمید و حمید دارد داد میزند. این دو تا میتوانستند به تنهایی خلبازیهای خودشان را دربیاورند، ولی حضور آن سرگرد قطعا تاکید میکرد روی این قضیه.
قبول دارم. سکانس پانتومیم هم همینقدر خوب بود.
پیمان: دقیقاً. دو تا خل به تنهایی که کار را راه نمیاندازند و حمید جدا از اینکه داستان روی کاراکترش پیش میرفت، بهعنوان وزنهای عمل میکرد که در کنارسام و پژمان، بار کمدی صحنه را بالا میبرد. یعنی اگر آن صحنهها را بدون کاراکتر سرگرد در نظر بگیریم، آنقدر خندهدار نخواهد بود.
من بلدم قصه را تعریف کنم و بروم جلو. آن چیزی که میگویم در مورد حمید، این است که وقتی وارد کار شدم، برایم مهم بود که یک چیزهایی از نظر تکنیکی درست باشد و بعد حمید یکدفعه میآمد و یک چیزی میگفت که هنوز هم فکر میکنم نفهمیدم! و این شکلی بود که مثلا یکجا براساس خط فرضی، طرف باید یک گوشه دیگر دوربین را نگاه میکرد، ولی حمید میگفت بنا به فرمولی اینجا نه، باید آنور را نگاه کند! و اتفاقا منشی صحنه و بقیه بچهها میگفتند آقای فرخنژاد اشتباه میگوید و گوش نده! بعد حمید میگفت من تضمینی میگویم که طرف باید این گوشه را نگاه کند و درست هم میگفت. خلاصه یک فرمول عجیب و غریب بود. من الان دارم یک فیلمنامه برای حمید مینویسم و دارم سختترین چیزها را مینویسم و شک ندارم که بدون مشکل همهچیز با کارگردانی و بازی او عالی میشود.
اصلاً فکر کردن به گزینه حمید فرخنژاد از کجا آمد. از همکاری در فیلم «زندگی مشترک آقای محمودی و بانو» یا اینکه بازیهایش را در فیلمهای کمدی دیده بودی یا نه اصلاً رفاقت؟
پیمان: از لحظه اولی که فیلم را شروع کردم به نوشتن، حمید و سام و پژمان را در نظر داشتم و به گزینه دیگری فکر نکردم. بهخاطر اینکه چندین سال است رفیق هستیم. خلاصه رفیقبازی دیگر!
اگر قرار بود یک شخص سومی به غیر از شما و حمید این کار را کارگردانی کند. با همین گروه بازیگران، فکر میکنید فیلم به همین استانداردهایی که الان است، میرسید؟
حمید: ممکن بود بهتر شود و ممکن هم بود کلاً درنیاید.
پیمان: من فکر میکنم شاید فیلم میشد خوشگلتر و خوشآب و رنگتر از این ساخته شود، ولی مطمئن نیستم که هر کسی میتوانست بامزهتر از این دربیاورد. اصلا بار کمدی فیلم من پیشبینیشده بود. نیمه اول فیلم کاملا از یک فرمول داستانهای آگاتا کریستی و پوآرایی پیروی میکند. بعد از معرفی فقط ما سرنخهایی داریم که یکییکی پیدا میشوند و از طریق این سرنخها به آن جاهایی که فکر میکنند غلط بوده، نزدیکتر میشوند. به هر حال من تلاشم را کردم که نیمه اول هم خوشریتم دربیاید، ولی نیمه اول بهتبع نمیتوانست بهسرعت نیمهدوم باشد، به خاطر اینکه درباره پیداکردن سرنخهای قتل، باند و… است.
خب! این سوال را حمید جواب بدهد. درباره گروه بازیگران چه نظری داری. چهقدر راحت بودی؟ مثلا به پژمان جمشیدی که این حجمه از انتقادات به بازیگر شدن او با پیشینه فوتبالیستی هست، اما من فکر میکنم خیلی استاندارد و بهاندازه و درست بازی کرده.
حمید: یک چیزی که اتفاقا میخواستم بگویم در مورد شخصیت پژمان است بهعنوان یک بازیگر. خیلیها مقابلش جبهه گرفتند. بهخصوص در فضای مجازی، هجمه زیادی به پژمان شد. اما من میخواهم بگویم پژمان یکی از باانگیزهترین آدمهایی است که من دیدهام در کار.
یعنی این آدم از اول تا آخر کار یک ثانیه تاخیر نداشت و درست است که تجربه بازیگری ندارد، ولی با این پشتکار و این علاقه، آن چیزی را که نداشت، جبران کرد. خودش هم ذاتا آدم شیرین و باحالی است. میخواستم راجع به پیمان این را بگویم که واقعا به نظرم خیلی از بازیگران حرفهای که من با آنها کار کردهام، این خصوصیات را ندارند. پژمان خیلی پشتکار و علاقه بیشتری دارد. همیشه من از خودم میپرسم که مگر چند درصد از بازیگران ما رفتهاند سینما و درس خواندهاند یا اصلا تئاتر خواندهاند؟
که حالا به پژمان حمله میکنند. واقعا این برای من سوال است. دوستانی که اینقدر در مقابل فوتبالیست بودن پژمان موضع گرفتهاند، خودشان از کجا آمدند؟! من واقعا پژمان را تحسیناش میکنم. شاید یکسری ضعفهایی را دارد و طبیعی است که داشته باشد، اما با این پشتکار و احترامی که به کارش میگذارد، جبران میکند. طبیعتا مثل خیلی از کسانی که میآیند وارد این حرفه میشوند و آکادمی نخواندهاند، تجربیات را دارد حین کار یاد میگیرد، وگرنه آنقدر قدرت و شهامت دارد که میرود تئاتر بازی میکند.
خیلی برایم جالب است که یک آدمی چنین اعتمادبهنفسهایی دارد. به خودش باورانده است که باید برود جلو. بهنظرم کارش در این کار خیلی کار قابلقبولی است و درست از آب درآمده و آن چیزی که باید باشد، هست. یک طرف قضیه این است که براساس خودش نوشته شده است. حالا پژمان باید خودش را در قالبهای دیگر هم تست بزند.
پیمان: به خاطر همین است که چهار سال بعد از سریال «پژمان» هنوز مانده است و دارد میرود جلو. چون انگیزه دارد و تلاش هم میکند.
حالا که بحث سریال «پژمان» شد، بهنظر من «خوب، بد، جلف» استقلال خودش را از سریال حفظ میکند. نمیدانم چرا یکی از منتقدان برنامه «هفت» خلاف این را میگفت.
پیمان: همینطور است. من از اول نیتم این بود که اگر کسی سریال را ندیده، حتما فیلم را بفهمد. یعنی تنها چیزی که باید بداند، این است که یک فوتبالیست بوده که حالا هنرپیشه شده است و در فیلم همینها را بهوضوح گفتیم.
حمید برای تو بازی در فیلم کمدی سختتر از فیلم جدی باید باشد؟ درست است؟
حمید: کار کمدی خیلی سخت است. بهخصوص که نقشم در این فیلم که زیرپوستیتر بود. وقتی تو میدانی که تماشاگر اقبالش به سمت کسی است که او را میخنداند و باید خودت را یکجور تفکیک کنی، یعنی قاطی بازی نشوی. یک واقعیتی است که خود مردم با کسی که آنها را بیشتر میخنداند، بیشتر حال میکنند. منتها نقش سرگرد طوری طراحی شده بود که باید نقش آدم خشکی را در کنار دو تا آدم مشنگ بازی کنم.
پیمان: حمید در گشت ارشاد نشان داد که چقدر میتواند کمدین باشد و از آن طرف در فیلم ما بهشدت حواسش بود که کمدی بازی نکند. حتی یک لحظههایی من از حمید میخواستم و میگفت اینجا اشتباه است. من نباید قاتی بازی اینها بشوم.
حمید: مثلا یک جایی که گروگان گرفته میشد و همه میخندیدند و ریسه میرفتند. حتی گروگانگیرها. پیمان میگفت باید بخندی، میگفتم نه، نباید قاطی اینها شوم. چون بهعنوان یک سرگرد میفهمم که حتی اگر این ماجرا اشتباه باشد، یک تبعاتی در بعدش دارد. این میداند که آنها جاهل هستند و بنابراین باید فرق داشته باشد با سام و پژمان توی فیلم. بنابراین خیلی خویشتنداری میکند که نخندد و وارد بازی اینها نشود.
پس شما تعجب نکردید که شما را کاندید کردند برای نقش خوب، بد، جلف. چون ظاهرا خیلی سختی برای آن کشیدید؟ حالا بیشتر انتظار داشتید برای «گشت ۲» کاندید بشوید یا فیلم پیمان. چون خیلیها انتقاد داشتند که فرخنژاد باید برای گشت کاندید میشد؛ نه این فیلم!
حمید: من دهمین بار است که کاندید میشدم! اصلا برایم مهم نبود. آبادانیاش را بخواهم بگویم. میگویم که باید برای هردویش کاندید میشدم! چون آن یک چیز دیگری بود و این یک چیز دیگر. جنس بازیها فرق داشت. مثلا در جشنواره فجری که برای «به رنگ ارغوان» مرا کاندید هم نکردند، چرا باید به داورهای و درست و غلط قضاوتهایشان فکر کنم.
من دیگر یواش یواش ایمانم را نسبت به این قضیه از دست دادهام. خیلی خوب است که این اتفاق بیفتد، ولی اگر هم نیفتد، دیگر مثل قبل غصه نمیخورم. مخصوصا در جشنواره فجر نه این دورهاش، در کل دارم میگویم، به دلیل ماهیت دولتی و حکومتی بودنش، عوامل غیرسینمایی خیلی دخیل است.
برعکس مثلا آنور آب. یک نفر مثل رومن پولانسکی به جرمی مرتکب شده که به لحاظ قوانین قضایی آمریکا بیاید، میگیرندش. ولی اسکار کار خودش را میکند، چون شخصیت سینمایی طرف است و اثرش برایش مهم است، نه اینکه خودش چه آدمی است و چهکاره است.
در داوری ایران اما خیلی از پیشینهها و خیلی از حرفهایی که طرف زده و موضعگیریهای سیاسیاش لحاظ است برای اینکه یک جایزهای به او تعلق بگیرد یا نگیرد. من برای اولین بار میگویم که شاید حق خود من جایزه سیمرغی که گرفتم، نه برای فلان فیلم که برای خیلی از فیلمهای دیگرم بود. تشویق خوشحالی میآورد، ولی اینکه من بگویم چرا برای این و چرا برای آن، نه.
قبول دارم. مثلا سالی که «چهارشنبهسوری» را داشتی، باید اصلا سیمرغ را میبردی.
پیمان! اینکه خودت آمدی سمت کارگردانی، یک دلیلش این بوده که راضی نبودی از کارگردانیهای اخیری که برای فیلمنامههایت انجام شد؟
پیمان: نه، کسانی که فیلمنامههای من را خواندهاند، میدانند در آنها کارگردانی است و خیلی کمک است به کارگردانی که فیلمها را میسازند. ۱۰ سال پیش خسته شده بودم که فیلمنامههایم دارد ضایع میشود، ولی الان به این دلیل نرفتم سراغ تجربه کارگردانی.
مثلا بهنظرم طبقه حساس حیف شد.
پیمان: طبقه حساس به نظرم اصلا درک نشد و جزو این فیلمهایی بود که واقعا متوجهاش نشدند. شاید در لحن یک تغییراتی بهوجود آمد، ولی این فیلمی بود که تغییر لحن مهمترین نکته فیلم بود. یعنی یک فیلمی بود که از فضای کمدی خیلی شلوغ به تدریج میشود به یک آدمی نزدیکشدن و ما مسیر جنونش را میبینیم.
کاملا همه چیز مطابق فیلمنامه بود، ولی شاید درآمدن آن جنون خیلی محسوس از آب درنیامد در کارگردانی، وگرنه واقعا یکی از بهترین فیلمنامههای زندگیام بود. مثل «مستاجر» پولانسکی فیلم تعمدا دو لحن داشت. دیدید که در مستاجر چقدر اول پایش روی زمین است و هرچقدر جلوتر میرود، روانیتر میشود. خیلی از کسانی که خواندند فیلمنامه را، گفتند بهترین کار زندگیات است.
من هم همین نظر را دارم اما کارگردانی هدرش داده. همانطور که مطئن هستم در «مارمولک» سکانسی که آن بچه به رضا مارمولک خیره میشود در پایان قصه مال عرفانزدگیهای کمال تبریزی است.
پیمان: همینطور است. یادم هست که اصلا بچه را من ننوشته بودم. در طبقه حساس به فیلمنامه وفادار بود، ولی آدمی که در پایان فیلم مینشیند در یک جایی و با یک جسد یک صحبت طولانی دارد، در آن لحظه نباید خلقالساعه به نظر بیاید و بگویند چرا این با جسد حرف میزند؟ این باید یک مسیری را طی کرده باشد که شروع آن مسیر از نقطهای است که این دارد زنش را طلاق میدهد، زنی که مرده است.
شاید واقعا این بود که باعث شد که خیلی متوجه نشوند و فضایش را نگیرند. اصلا برای خودم تجربه جدیدی بود در تغییر لحن از کمدی به جدی. الان اسم این تجربه را یک عده میگذارند دوپارگی و میگویند دوپاره است، ولی کاملا برای خودم این بود که این فیلم تغییر فضایش چگونه است.
حمید! تو تجربه کار با محسن امیریوسفی در «آتشکار» را داری. چه تفاوتی در نگاه محسن و پیمان به کمدی هست؟
حمید: طنزی که پیمان دارد به نظرم خیلی کلاسیک و آمریکایی است. طنز محسن طنز هنریتر و بهاصطلاح جشنوارهای است و یک جورهایی سبک کارهای امیر کاستاریکا است، اگر بخواهم مثال بزنیم.
پیمان: همینطور است که حمید میگوید. من اصلا علاقهام به سینمایهالیوود است و دوست دارم کمدیهالیوودی بنویسم و اولین فیلمم نیز از همین جنس است، ولی همیشه گفتهام یک نفر اگر بتواند کمدی کارگردانی کند، محسن امیریوسفی است که شاید فیلمنامهاش را بخوانی، حس نکنی که خیلی خندهدار است، ولی یکدفعه میبینی که دوربین از این زاویه چه معنیای دارد.
آن تکهای که در آتشکار مثل میز «شام آخر» است مثلاً و زاویه غریبی دارد. یعنی محسن یک کارهایی بلد است که من خیلی تاسف میخورم که امکان کارکردن نداریم. در کارگردانی بلد است کمدی بسازد. من واقعا فیلمنامههایش را نخواندهام و نمیدانم چه شکلی میتواند باشد، ولی مطمئنم بخش زیادی از کمدیاش در کارگردانی اتفاق میافتد.
محسن فیلم «خوب، بد، جلف» را دیده است؟
حمید: دیده بود و خیلی هم خوشش آمده بود.
هیچ نقطه نظر خاصی نداشت؟
حمید: در حد اینکه فیلم خوبی است.
پیمان: ما داریم فکر میکنیم رویش برای یک سریال. ببینم اگر علاقهمند است در فضای داستانهایهالیوودیتر کار کند و دوست داریم کار بعدی با او همکاریهایی داشته باشیم.
حمید: نوع نگاهش، نوع نگاه خاصی است. معلوم است طنز ویژه دارد، طنزی که با خودش ترجمه میشود.
بهنظرت فصلبندی یا میانهنویسیهایی که در فیلم هست، اضافی نیست؟ اگر نبود ریتم سریعتر از الان نمیشد؟
پیمان: شاید. اما من خودم چون کتابخوان هستم، وقتی یک فصلی عوض میشود، خوشم میآید. مثل یک تنفس آزاد است.
یکی از نگرانیهای تو از طرف منتقدان درباره کارگردانی تو این بود که شبیه کارهای تلویزیونی نشود. به نظر خودت کارت چهقدر سینمایی است؟
حمید: این را زیاد شنیدهام و نمیدانم منظورشان چیست!
پیمان: من هم نمیدانم!
شاید مثلاً در تعداد و اندازه کلوزآپ. این یکی از موارد شاید باشد.
پیمان: من از اول احساس نکردم که خیلی جای خاصی در فیلم کلوزآپ لازم است. اگر صحبت فقط کلوزآپ است و این کاری است که به شدت تنوع لوکیشن دارد. برای همین نمیدانم اگر کسی بگوید کارت تلویزیونی شده، منظورش چیست.
حمید: بهنظر من ساختار فیلمنامه در تلویزیون عرضی است و در سینما طولی است. همین ولی کارگردانی تلویزیون نمیدانم یعنی چه. این به فیلمنامه بستگی دارد که در تلویزیون یک نوع روایت میکند، و در سینما یک نوع دیگر. مثلا یک داستانی که در سینما در ۹۰ دقیقه روایت میشود، آن را میگیرند و میکنند ۱۲ قسمت، ۱۴ قسمت و… خیلی عرضیتر است، ولی به لحاظ ساختاری؛ من نمیفهمم وقتی میگویند فیلم تلویزیونی است. این از آن حرفهایی است که معنی ندارد!
پیمان: کاری که ما در تلویزیون میکنیم، این است که ما به خودمان اجازه میدهیم که سکانسهای داخلی خیلی طولانی داشته باشیم. ملت با هم حرف بزنند، بزنند در سروکله همدیگر و مثلا ۱۰ دقیقه، ۸ دقیقه سکانس داشته باشد. در فیلم اما سعی کردم با توجه به اینکه هر لحظه یک تغییر سکانس دارد، سکانسها کوتاهتر باشد و اگر نیاز است که یک سکانس بلندتر باشد، مرتب تغییر جا داشته باشد.
حمید: مثلاً همین فیلم «متولد ۶۵». بهنظر شما تلویزیونی بود؟
بهنظر من خیلی فیلم بدی بود! نقد تندی هم نوشتم دربارهاش که دردسر شد! پیمان! یک سکانس آخر غافلگیرانه و فوقالعاده داشتی با بازی بهاره و مهراب. خیلی خوب بود. اما چرا را گذاشته بودی ته تیتراژ. با چشم خودم دیدم که ملت بلند شدند و رفتند. من هم چون رسول صدرعاملی برایم از شیرینی این سکانس تعریف کرده بود، سالن را ترک نکردم وگرنه فکر میکردم فیلم تمام شده. به نظرم حیف بود، چون گفته بودی همه مسائل حل شده بود، جز یکی و آن هم قتل مهراب بود، باید در همان فصل توی تدوین قرارش میدادی.
پیمان: قبول دارم تا حدودی. اما هشتاددرصد تماشاگرانی که بلند شدند، سرپایی این سکانس را برگشتند و نگاه کردند که خودش یک اتفاق تازه و بانمک است! اما خیلیهای دیگر هم مثل تو میگفتند میشد سکانس آخر خود فیلم و قبل از تیتراژ باشد.
حمید! بهنظرت امیرمهدی ژوله چهطور بازی کرد؟ من خیلی خوشم آمد و مردم هم خیلی حال کرده بودند.
حمید: ژوله خیلی خوب است و آدم دوستش دارد. این خیلی مهم است که بازیگر به دل بنشیند. ژوله به نظرم یک انرژی خوبی دارد و آدم از آن خوشاش میآید. وارد هیچ بحثی نمیشوم که بگویم تکنیک و غیره، ولی ژوله ذاتی دارد که آدم خوشاش میآید. در بازیهای حرفهایمان آدمهای صاحبنام داریم، ولی ذاتشان را هر کاری کنی؛ تغییری نمیکند، با حالی که درست هستند و آدمهای باسوادی هستند. امیر اما از آن آدمهایی است که یک نمک و انرژی خوبی در آن وجود دارد. گِل ژوله شیرین است و به دل مینشیند. خودش یک صداقتی درش است و من نمیدانم نقشهای دیگر بتواند بازی کند یا نه.
اما اینجا خوب و بهاندازه بود. منتها من میگویم یک بازیگر زمانی بازیگر است که در نقشهای مختلف، آدمهای مختلف را از او ببینیم. مثلا خیلی از بازیگرها و مخصوصا در خانمها سالهاست دارند بازی میکنند و همین هستند که هستند و خیلی هم محبوب هستند. ما حتی قبلا هم داشتهایم. مثلا مرحوم فردین را. یک جوان شجاع، جنوب شهری و جوانمرد. میخواهم بگویم به لحاظ تکنیک بازیگری مرحوم فردین را بیاورید بگذارید کنار مرحوم پرویز فنیزاده. قابلمقایسه نیست.
دقیقاً! پرویز فنیزاده آنقدر خوب است و درست در نقش پوست میاندازد که باید در هم فیلم بهزور دنبالش بگردی که کدام یک پرویز فنیزاده بود!
پیمان: امیر از آنهایی است که دوربین دوستش دارد. این را من یادم است که در یک جایی خواندم که در مورد گری کوپر میگفتند!
علیرغم علاقهای که به مانی حقیقی دارم فکر میکنم انتخابش بهعنوان خود واقعیاش و کارگردانی که از دست تهیهکنندهاش سکته میکند و میمیرد، خیلی با دیگر پارودیهای سینماییات جور درنمیآمد! چون مانی هم «پنجاه کیلو آلبالو» را دارد و هم از پژمان جمشیدی در فیلمش استفاده کرده! هیچوقت هم زیربار حرف زور تهیهکننده نمیرود! و بابت این سابقهاش اگر مثلاً یک کارگردان خشکتر و جدیتر و بیاعصابتر که خیلی با تهیهکنندهها به مشکل میخورد (مثل کیمیایی با لشکریقوچانی!) انتخاب میشد، بهتر بود.
پیمان: اگر از نظر سابقه فیلمش میگویی، نه، مهم نیست برایم، چون حضور مانی و بازیاش را دوست داشتم. وگرنه راست میگویی. پژمان در فیلم پنجاه کیلو آلبالو بازی کرده بود، ولی اینجا از بازیگری یک فوتبالیست ناراضی است. منتها من کلاً مانی را دوست دارم.
بعضیها میگویند خوب، بد، جلف از این کمدیهای خیلی خوب، استاندارد و مفرحی است که دیدنش خیلی لذت دارد اما بعدش فراموش میشود که بهنظر من این را میشود درباره خیلی از فیلمهای وودی آلن هم گفت و من نقطه قوت این دست از کمدیها میدانم اتفاقاً! شاید منظورشان این است که مثل «مارمولک» التهابی در عمق و درونمایه ایجاد نمیکند که راجع به آن صحبت شود و ماندگاری داشته باشد.
پیمان: خیلی سوال خوبی پرسیدی. این چیزی است که همهجا گفتهام و دوست دارم باز هم بگویم، از این جهت که این کمدی به عمد کمدیای است که هیچ حرفی ندارد، آن چیزی که به اسم محتوا میشناسند ندارد. این کمدیای است که دو ساعت بروی در سالن بخندی، حال کنی و برگردی. حتماًکه نباید حرفهای قلمبه و ژورنالیستی و برجامزده در فیلم کمدی ایرانی زد!
خودت به فیلمنامه خوب، بد، جلف که بهنظر من باید کاندید بهترین فیلمنامه هم میشد، چه نمرهای در میان سایر کارهایت میدهی؟
پیمان: خوب، بد، جلف در فضای سن پترزبورگ است و از لحاظ فیلمنامه یک قدم از آن جلوتر است، به خاطر اینکه آن جنون و دیوانگیای که مدنظرم بود، در فیلمنامه خوب، بد، جلف تا تهش رفتم. در فیلم شاید این فضا در نیامده باشد و سن پترزبورگ قطعا کارگردانی بهتری دارد. میخواهم بگویم این را دوستش دارم و یک انتخاب کاملا عمدی بود که به این سمت رفتم. چیزی که من همه جا گفتم این بود که الگوی من برای این فیلم و فیلمنامه لورل و هاردی هستند. من طرفدار سادگی هستم و خوب، بد، جلف دقیقاً همان چیزی بود که میخواستم و از این جهت در کنار «مکس» نمره بالایی به آن میدهم!
سوال آخر اینکه درباره فیلمنامه فیلمی که میخواهی برای حمید بنویسی بگو.
پیمان: فعلاً فقط اینقدر معلوم است که عاشقانه است و امیدوارم حمید هم یکی از نقشهایش را بازی کند.
فاضل ترکمن
- 9
- 6