شايد تعداد اندكي از مخاطبان سينما، حضور مريلا زارعي را در نمايش «يك زن، يك مرد» ديده يا به خاطر داشته باشند. نمايشي به كارگرداني آزيتا حاجيان كه اقتباسي از نمايشنامه «زن نيك ايالت سيچوان» برتولت برشت بود. حالا ١٢ سال از نخستين حضور حرفهاي زارعي بر صحنه تئاتر در اجراي عمومي ميگذرد و يادآوري اين نمايش در اين روزها ياد كردن از بازيگري است كه در هر موقعيتي تلاش كرده حد و اندازه بازيگري را رعايت كند.
زارعي در «يك زن، يك مرد» دو نقش را برعهده داشت، او در اين نمايش هر شب هم در نقش مرد اين نمايش حاضر ميشد و هم در نقش زن داستان. تصوير آن روزهاي بازيگر سينما، مرور پرفراز و نشيب حضور او در عالم هنر را باورپذيرتر ميكند.
بهانه گفتوگو با اين بازيگر، اينبار فيلمي اجتماعي است كه براي نخستين بار به مساله طلاق عاطفي ميپردازد. فيلمي كه امضاي پوران درخشنده را پاي خود دارد و در موضوع، جزو نخستينهاي سينماي ايران قرار ميگيرد. زارعي در اين فيلم نقش زني را بازي كرده كه با تصوير واقعي او فاصله زيادي دارد.
او پيش از اينها هم با بازي در فيلم «شيار ١٤٣» بهاي پذيرفتن نقش پيرزني به نام الفت را به جان خريد و حصاري كه ممكن است دور برخي بازيگران تا سالها باقي بماند را شكست. او حالا به خوبي ميداند چطور ميتواند ذائقه خودش و مخاطب را تغيير دهد، به ارايه تصوير تازه از خود فكر كند و هيچوقت در دام يك ژانر و سوژه تكراري نيفتد، خوشبختانه كارنامه كاري اين بازيگر هم مويد اين ادعاست.
با همه اينها بد نيست گُلِ نقشهايي را كه از سالهاي ابتدايي دهه ٧٠ تا امروز در سينما و تلويزيون از زارعي به ياد مانده است، مرور كنيم. دنياي بازيگري اين هنرمند در ذهن من، فصلهايي متفاوتي دارد. فصلهايي كه مانند تمام بازيگران حرفهاي، نقاط اوج و فرود كم نداشته و حتما جايي هم بوده كه به چالش كشيده شده است. فصل تهمينه ميلاني، شروع خوب و قابل قبولي براي مريلا زارعي بود.
حضور او در فيلمهاي «دو زن»، «واكنش پنجم» و «زن زيادي» از ظهور بازيگري خبر داد كه با تكيه بر قدرت زنانهاش قرار است قابهاي ماندگاري در سينماي ايران بسازد. در همان سالها حضور او در سينما به بازي در اين سه فيلم ختم نشد. او علاوه بر تجربه كردن دنياي زنانه ميلاني، از ژانرهاي ديگر غافل نشد و حتي مديوم تلويزيون را هم تجربه كرد.
فصل بعدي اما، فصل سينماي مسعود كيميايي است. فيلمسازي كه چهره تازهاي از زارعي به نمايش گذاشت.استفاده موثر از او در فيلم «سربازهاي جمعه» سيمرغ بلورين جشنواره فجر را براي اين بازيگر به همراه داشت.
سيمرغي كه در ادامه نقطه عطف كارنامه كاري او شد و به واسطه آن ١٠ سال بعد دو سيمرغ ديگر نيز روي شانههاي او آرام گرفتند. همكاري زارعي و كيميايي اما به يك فيلم ختم نشد و در نهايت به«حكم» رسيد.
بعد از حضور در «حكم» اما به نظر ميرسد زارعي در تلاش براي بازيابي خود بود. او تا رسيدن به فصل سينماي ابراهيم حاتميكيا و اصغر فرهادي، توجه خود را معطوف دنياي كمدي كرد تا به اين بهانه نفس تازه كند. زارعي در فاصله دو سال، در دو فيلم «درباره الي» و «جدايي نادر از سيمين» با اصغر فرهادي همكاري كرد و با وجود كوتاه بودن اين نقشها، تاثيرگذار ظاهر شد. سالهاي انتهايي دهه ٨٠ اما سالهاي پركار مريلا زارعي بود. فصل فرهادي با «جدايي نادر از سيمين» براي او به پايان رسيد اما فصل حاتميكيا از «دعوت» تا «باديگارد» يعني تا سال ٩٤، براي او ادامهدار شد.
طبيعي است در اين مرور بررسي بيش از چهل فيلمي كه زارعي در آنها نقشآفريني كرده، كار دشواري است. انتخابهاي او در برخي مواقع مانند هر بازيگري حتما با خطا همراه بوده اما تغيير مسير او در سالهاي اخير و گزيدهكارياش براي تجربههاي متفاوت، غيرقابل انكار است. اتفاقي كه به زعم بسياري از منتقدان و سينماگران، با «الفت» و جان دادن به نقش او در «شيار ١٤٣» اتفاق افتاده است.
«زير سقف دودي» بهانه اصلي گفتوگوي من با زارعي بود. موضوع فيلم اقتضا ميكرد تا ما در خلال صحبت به برخي رويدادهاي سياسي و اجتماعي نيز ورود كنيم. مريلا زارعي هم تلاش كرد در مدت گفتوگو، خودِ واقعياش را زنده نگه دارد و با صراحت و در عين حال رعايت جانب احتياط، نقدهايي را در خصوص شيوه كاري مديران فرهنگي، ضربه زدن برخي فيلمسازان جوان به حوزههاي دفاع مقدس و موانع فيلمسازي در ايران، بازگو كند. نكته قابل توجه در اين گفتوگو وسواس زارعي در انتخاب كلمات و واژههاست و همين وسواس هم سبب شده تا كمتر از ديگر بازيگران به مصاحبه كردن، تن دهد.
با توجه به سابقه پوران درخشنده در ساخت فيلمهاي اجتماعي و موضوعي كه در «زير سقف دودي» به آن پرداخته است، به نظر ميرسد در اين فيلم با طرح مساله طلاق عاطفي قرار بود سبكي از زندگي را نقد و بررسي كند، فيلم اما در عمل نتوانسته به سوژه چندان نزديك شود. به نظرتان «زير سقف دودي» فيلم موفقي است؟
به نظر من كاملا طبيعي است. اما اجازه ميخواهم قبل از ورود به بحث در پاسخ به پرسش شما به نكتهاي اشاره كنم. از زماني كه فيلمساز تصميم به ساخت قصهاي ميگيرد تا زمان اكران و ارتباط با مخاطب چندين مرحله وجود دارد كه گاهي اين مراحل و الزامات و محدوديتها، فاصله بين آنچه هدف اصلي فيلمساز بوده و آنچه روي پرده عرضه ميشود را زياد كند. يعني از ايده تا عمل ممكن است فيلمنامه يا فيلم دستخوش تغييراتي شود.
طبعا سوژهها و موضوعات خاص و ملتهب بيشتر از ديگر موضوعات، تحت تاثير اين تغييرات قرار ميگيرند. «زير سقف دودي» با توجه به مضمون و جامعه هدفش كه به گفته متخصصين و جامعهشناسان يكي از مشكلات مبتلا به خانوادههاي ما است از اين قاعده مستثني نيست.
از طرف ديگر فيلمساز مستقل دايما با يك ترس عظيم دست به گريبان است. ترس از دست دادن سرمايه به دليل بايكوت شدن فيلم يا عدم نمايش آن در اكران گستردهاش. پس خيلي نميتواند بيمحابا به قصه ورود كند و همين امر عاملي ميشود در جهت عدم نزديكي كافي به سوژه مورد نقد كه البته با توجه به تحقيقات اوليه و پژوهشهاي خانم درخشنده و جزيياتي كه در دسترس بود، ميتوانم بگويم تعدد مشكلات مطرح شده و ظرف زماني محدود فيلم به تمركز فيلمساز لطمه زده كه البته اين صلاحديد صاحب اثر يعني خانم درخشنده به عنوان كارگردان فيلم بوده كه دلايلشان قطعا قابل احترام است.
پس از ابتدا قرار بود به موضوع طلاق عاطفي به عنوان يك آسيب اجتماعي فراگير در جامعه با جزييات بيشتري پرداخته شود، درست است؟
با توجه به پژوهشهاي خانم درخشنده و متن نهايي فيلمنامه تصور اينگونه بود. به هرحال بايد بگويم ايجاد چالش در جامعه و پرداختن به يك سوژه ملتهب خواسته هر فيلمساز دغدغهمندي است اما به اعتقاد من در اين فيلم بهخصوص، گرايش و علاقه خانم درخشنده يعني مسائل مرتبط با جوانان و نسل بعدي باعث شده فيلم «زير سقف دودي» بيشتر از آنكه روي بحث طلاق عاطفي متمركز باشد نمايشگر تاثير اين پديده بر فرزندان است.
به همين دليل ظرايف و جزيياتي كه قبل از شروع در مورد طلاق عاطفي، موضوع گفتوگوهاي ما بود، ناخواسته در نتيجه حاصل شده كه روي پرده به نمايش گذاشته شده، كمرنگتر است. به گمانم، «زير سقف دودي» ضمن ارايه تاثيرات طلاق عاطفي روي نسل بعدي با اشارههايي به نكاتي روانشناسانه براي تماشاگر حكم تلنگر را دارد.
در گپ و گفتهايتان با خانم درخشنده درباره چه مسائلي حرف زديد؟ به كدام وجه اين مساله پرداختيد و چقدر از ايده اوليه دور شديد؟
ببينيد طي تحقيقات انجام شده در حال حاضر بخش عمدهاي از خانوادهها در جوامع شهري و مدرن درگير اين معضل هستند. دلايل بروز و ظهور چنين معضلي هم قطعا ريشههاي فراواني دارد كه بارها و بارها متخصصين و كارشناسان دربارهاش گفتوگو كردهاند اما آنچه مدنظر خانم درخشنده بود عريان كردن اين موضوع روي پرده نمايش در مقابل چشم مخاطب بود آن هم در جامعهاي كه علاقهمند به پنهانكاري يا كوچكانگاري مشكلات است.
حالا با چنين سوژه ملتهبي كه مركز ثقلش در آن سوي خطوط قرمز تعريف شده، واقع شده است، يعني همان ارتباط زناشويي بين مرد و زن، قطعا فيلمساز در بيان موضوع با دست و پاي لرزان حركت ميكند. به هرحال هر چقدر هم بداني و تحقيق كرده باشي به دليل ناامني سرمايه در وضعيت فعلي، نميتوان خيلي جسورانه به اين حوزه ورود كرد. به نظرم همين شرايط كارگردان را مجبور كرده است كه از دور بايستد و به سوژهاش نگاه كند.
اجازه بدهيد با آن بخش از حرفهايتان كه يكي از دلايل دور ايستادن فيلمساز از موضوع را وجود خط قرمزها ميدانيد، مخالفت كنم. به نظرم در دوران كنوني فيلمسازان ما تا اندازه زيادي توانستهاند از سد خط قرمزها عبور كنند. به نظر ميرسد فاصله فيلمساز از موضوع به خاطر شكستن خط قرمزها نيست، شايد بخشي از اجتناب در پرداختن به جزييات، متوجه جامعهاي است كه از نقد گريزان است و تمايلي به تماشا كردن زندگي خودش آن هم روي پرده سينما را ندارد.
بله به ظاهر اين طور به نظر ميرسد كه از برخي مميزيها عبور كردهايم اما در يك فضاي بيخطرتر يعني چه؟ يعني اينكه اينقدر كه در فيلمهاي طنز و مفرح راحتي در بيان و كلام و رفتار ميبينيد در فيلمهاي جدي اين موقعيت را نداريد. پس مميزيها بر سر جاي خود باقي است و حتي گاهي بستهتر و تنگنظرانهتر به بعضي موضوعات نگاه ميشود. اما بخش دوم سوال شما يعني اشاره به اين نكته كه جامعه ما از نقد گريزان است و به همين دليل ممكن است براي تماشاي بخشي از زندگياش به سينما نرود بايد بگويم كاملا با شما موافقم اما ريشه اين نقدناپذيري را در متوليان و مسوولان ميبينم.
وقتي خودمان بنا را بر اصلاح نميگذاريم قطعا علاقهاي به نمايش شفاف و واضح مشكلاتمان روي پرده سينما نداريم. يعني از طرح مشكل فرار ميكنيم. سينماگر مصلح وظيفهاش از همين جا آغاز ميشود كه البته به جاي به رخ كشيدن معضلات و ايجاد تنش و فضاي خفقانآور در مخاطب، همانند پزشكي با تيغ جراحي به سراغ دملهاي چركين ميرود. تا در نهايت شاهد بهبودي و درمان باشد. چنين اثري براي رسوخ در نظر مخاطب به زمان نياز دارد و البته حمايت متوليان امر.
يعني فكر ميكنيد همچنان مميزيها از موانع جدي بر سر راه فيلمساز است؟
قطعا؛ مميزيها همچنان بر سر جاي خود باقي است. مديران و مسوولان سينمايي انگار هنوز وجاهت و موقعيت لازم را براي دفاع جامع از آثار جدي و دغدغهمند با رويكرد انتقادي و البته مصلحانه ندارند يا اينكه هنوز عزمي براي اين فضا جزم نشده است. ساخت فيلمهاي منتقد با موضوعات خاص نياز به حمايتهاي مادي و معنوي مسوولان دارد. فيلمهايي كه جلوتر از مخاطبشان ايستادهاند و قصد روشنگري دارند و البته نه تحقير.
اما متاسفانه مديران با عدم تشخيص درست فيلمساز مغرض از فيلمساز دلسوزِ با بايدها و نبايدهاي تعريف شده براي كليه آثار فيلمساز را به عقب برده و باعث ميشوند تماشاگر با ديدن آثار روي پرده با لبخندي از روي تمسخر و تاسف از سالن سينما خارج شود كه اين هم اتلاف سرمايه است.
منظورتان از اينكه مديران ما موقعيت و وجاهت لازم را در دفاع از آثار جدي و دغدغهمند ندارند، چيست؟ ضعف مديريت فرهنگي را در چه چيزي ميبينيد؟
بنده اصلا قصد بياحترامي ندارم ولي آنچه از بيرون به نظر ميرسد خيلي واضح است مديران و مسوولان بايد از مجوزهاي صادر شده حمايت كنند و پشت فيلمساز بايستند تا فيلمساز بتواند با امنيت كامل و با جسارت به درون موضوعات رخنه كند.
مديران با اين نگاه بايد در جايگاهي قرار بگيرند كه با استدلالهاي محكم بتوانند مخالفين و معترضين به بعضي آثار هنري را قانع به تخفيف مواضعشان كنند و اجازه حركت آرام اثر سينمايي را در ميان مردم بدهند. در غير اين صورت با اين تكيهگاههاي لرزان آنچه از سوي سينماگران به پرده ميرسد هرچقدر هم كه لكنت داشته باشد قابل تامل است.
با اين تفاسير فكر نميكنيد به جاي همين پرداختهاي نصفه و نيمه بهتر است فيلمسازان سراغ موضوعات حاشيهساز نروند تا اثرشان لكنتدار نباشد؟!
ابدا و اصلا. چرا كه اگر قرار باشد كسي به رويه پيش رو تن بدهد قطعا سينماي جدي و مصلح ما مدفون خواهد شد. به اعتقاد من حتي اگر در اين شرايط پر از استرس و نگراني و غيرقابل پيشبيني، فيلمي را بيخطر به سرمنزل مقصود يعني اكران برساني حتي در اندازه يك تلنگر ضعيف و خفيف، باز هم مغتنم است.
مثل فيلم «هيس دخترها فرياد نميزنند» اثر قبلي خانم درخشنده كه در جشنواره فيلم فجر فقط در دو رشته كانديداي دريافت جايزه شد و در نهايت سيمرغ بهترين فيلم از نگاه مردمي به ايشان تعلق گرفت. اين آدرس مهمي بود. مردم از فيلم استقبال كرده بودند. بازخوردهاي مردمي نشاندهنده تاثير فيلم روي آنها بود. خانم درخشنده در اين فيلم به خوبي روي لبه تيغ راه رفت و تاثير خود را گذاشت.
چطور ميشود خانم درخشنده كه تمام آثارش در حوزه سينماي اجتماعي است، در ساخت «هيس دخترها فرياد نميزند» راه رفتن روي لبه تيغ را بلد است اما در «زير سقف دودي» نميتواند از سد مميزي و سانسور بگذرد؟
ببينيد، خانم درخشنده كارگردان باتجربهاي هستند. عمدهترين ويژگي كه شخصيت ايشان را براي من محترمتر ميكند اين است كه بيش از آنكه سعي كند خودش و آثارش را در جهت سياست هزينه كند، خود را وقف مردمش ميكند. يعني به واقع علاقهمند است به جاي آنكه تريبوني براي مسوولان باشد براي مردمش قدم بردارد. نگاهش هم از اين جهت دلسوزانه و مادرانه است.
نه قصد مبارزه دارد نه ياركشي نه جنگ و دعوا، بلكه به مانند يك مادر به سوژهاش نگاه ميكند و به همان اندازه در تعريف يا تشريحش با مهرباني و عطوفت رفتار ميكند. همين نگاه باعث ميشود حتي اگر قرار بر گام نهادن روي لبه تيغ باشد به سلامت اين مسير را طي كند و موانع را پشت سر بگذارد. اما در مورد فيلم «زير سقف دودي» صادقانه بايد بگويم به نظرم كمي محتاطانه به مساله ورود كردهاند كه البته به ايشان با توجه به شرايط موجود حق ميدهم و در همين اندازه هم تلاششان مغتنم است.
چطور حضور و مشاركت در ساخت «زير سقف دودي» برايتان جذاب شد؟
خانم درخشنده تحقيقات بسياري در ارتباط با بحث طلاق عاطفي و ازدواج سفيد كه اين روزها بهشدت رواج پيدا كرده در اختيار داشتند. سابقه همكاري و مصاحبتمان باعث شد از زمان شكل گرفتن ايده با هم در تماس باشيم. بالطبع بعد از نگارش فيلمنامه گفتوگوهاي ما بيشتر شد تا زماني كه كار كليد خورد. يا بهتر است بگويم تا زماني كه ديگر عوامل به كار ملحق شدند. قطعا نظرات مختلفي هم با پيوستن ديگر عوامل به كار واردشد.
در اين مرحله گاهي اوقات بنا به مقتضيات صحنه يا مواجهه بازيگران با نقش، عناصري كم يا اضافه ميشد كه در ادامه اين روند ماحصل همه اين تلاشها به اتاق مونتاژ ميرسد. جايي كه كارگردان در كنار مونيتور به همان اثري ميرسند كه روي پرده قرار است با مخاطب زلفي گره بزند. اينكه بگويم درحال حاضر آنچه روي پرده نمايش داده ميشود همان چيزي است كه در شكلگيري ايده ذهنم را درگير كرده بود يا اينكه بگويم طي اين مراحل ما را از هدف اصلي دور كرده يا نزديك قطعا به آينده موكول ميشود.
زماني كه فيلم از روي پرده پايين ميآيد و ما هم بهتر ميتوانيم با حفظ فاصله مثل يك مخاطب بدون تعصب كارمان را نقد كنيم. در حال حاضر فيلمي روي پرده است با نام «زير سقف دودي» كه در ادامه آثار كارگردانش قصد تذكر يا ارجاع به درون مخاطبش دارد اما بايد بگويم تصور ميكنم نكات و موضوعات مورد بحث ما در همان ابتداي كار تندتر، صريحتر و نقادانهتر از فيلم روي پرده بود.
يعني امكان نقد تندتر و صريحتر فراهم بود؟
ميدانيد، من شخصا اينگونه فيلمسازان را به مانند صخرهنوردي ميدانم كه قرار است صخرهاي عظيم بدون اتكا را فتح كنند و از سطحي صيقلي و سخت بالا بروند. اين صخره عظيم همان سوژه ملتهب و حساس است كه فيلمساز مجبور است براي مطرح كردنش قلابي را پرتاب كند و به نخستين نقطه اتكا تكيه زده و بالا برود. حال گاهي به مدد شرايط گوناگون اين قلاب به ارتفاع بالاتري گير ميكند گاهي هم نه. هرچه هست خانم درخشنده قلابش را پرتاب كرده تا يك معضل مهم اجتماعي را تشريح كند.
از نظر شما فيلمساز در «زير سقف دودي» نقطه اتكاي محكمي براي انداختن قلابش انتخاب كرده بود يا اينكه ميتوانست بلندپروازي بيشتري در اين كار داشته باشد؟
ببينيد، اگر قلاب را كمي دورتر يا بالاتر هم ميانداختند در شرايط فعلي خيلي احتمال داشت با توجه به ظرف نقد و طرح مسالهاي كه در جامعه وجود دارد فيلم در قوطي برود و فيلمساز متضرر براي جبران خسارت مالي و معنوي احتمالي تن به يك سوژه معمولي بدهد تا هم خسارتش را جبران كند هم به حيات حرفهاياش ادامه دهد. در آخر هم با جملاتي از اين دست كه ميخواستم بگويم من هم بلد هستم با هزينه كمتر و درآمد بيشتر فيلم بسازم خودش و مخاطبش را گول بزند. پس به نظر من تا همين اندازه هم در شرايط فعلي دست مريزاد دارد.
قبول داريد جامعه هم اين روزها تحمل شنيدن نقد را ندارد. ؟ زماني «واكنش پنجم» و «دو زن» جامعه مردسالار را نقد ميكرد و اين نقد از سوي جامعه شنيده ميشد. يا اينكه اصغر فرهادي در دوراني ويژگيهاي منفي جامعه از جمله دروغ و بياخلاقي را به مخاطب نشان ميداد و او را با خود همراه ميكرد، اما در چند سال اخير فيلمهاي اجتماعي كاركرد خود را از دست داده است. به نظر ميآيد در دولت نهم و دهم كه اهميت مباحث اخلاقي در جامعه بيشتر شده بود، فيلمسازان راحتتر جامعه را نقد ميكردند و جسورتر بودند.
هر سال دريغ از پارسال. كاملا قبول دارم. اين روزها نه مردم نه مسوولان توان و تحمل شنيدن انتقاد را ندارند.استنباط من اين است مردم اين روزها آنقدر درگير مشكلات و موانع بر سر راه زندگي روزمرهشان هستند كه ديگر كسي ظرفيت نقد شدن برايش باقي نميماند. وقتي مردم يك شهر از داشتن هوا براي تنفس محروم هستند، وقتي هزار و يك مشكل معيشتي در مقابل رويشان صف كشيده، وقتي در برابر يك بيماري توان طي كردن پروسه درماني درست و استاندارد را ندارند چطور انتظار داريد گوششان براي شنيدن انتقاد باز باشد؟ پس اين كم تحمل بودن در مردم از نظر من قابل توجيه است اما در مورد مسوولان، هرگز.
مسوولان ما به نظرم بيش از آنكه نقدپذير باشند اداي پذيرش نقد را درميآورند. وقتي بياخلاقي در مسوولان و سياسيون يك جامعه رخنه كند قطعا مردم هم به نوعي به تبع الگوهايشان؛ و وروديهاي خود را نسبت به تمام مصلحتانديشيها مسدود ميكنند. طبعا سينما آيينه تمامنماي جامعه است. سينما هم در اين سالها با همين نوسانات رفتاري و ظرفيتي مسوولان و مردم، عملكردهاي متفاوتي را تجربه ميكند.
گاهي وقتها نقد روي پرده سينما، شفاف و واضح رخ مينمايد دقيقا همان زماني كه مسوولان ظرفيت پذيرش بالايي از خود نشان دادهاند كه در ادامه اين وضعيت حاصل تاثيرش در رفتار و منش مردم جامعه هم ملموس و محسوس است. گاهي اوقات بنا به سليقه يا بهتر بگويم نگاه سليقهاي نقدها كمرنگتر يا در آثار فيلمسازان هوشمند در لفافه به روي پرده ميرسند.
آثاري كه با هوشمندي صاحبانش از مميزيها و سليقهها به سلامت عبور ميكنند. دوراني هم بوده يا هست كه به دليل حساسيتها و فضاي ملتهب سياسي، مسوولان محترم، نخستين و آخرين حركت پسنديده را متوقف كردن آثار ميدانند، البته آثار منتقد كه اين توقف يا قبل از توليد يا بعد از آن اتفاق ميافتد. پس نتيجهگيري اين بحث ميتواند اين جمله باشد شجاعت و جسارت فيلمساز هميشه در ارتباط مستقيم با جسارت مديران وقت بوده است. اگر در دورهاي آثار ارزشمندتر و موثرتري به روي پرده اكران شده مطمئن باشيد بخشي از افتخارش براي مديراني است كه با شجاعت پاي مجوزهايشان ايستادهاند.
در دولت نهم و دهم اگر به گفته شما چنين شرايطي حاكم بوده شايد به دليل اين است كه در آن مقطع پردهها افتاد و سينماگران براي نشان دادن آن سوي پرده گوي سبقت از يكديگر ميربودند. اما در حال حاضر وضعيت عجيبي رخ داده است. تعامل بين هنرمندان و سياسيون باعث شده همه در يك رودربايستي بزرگ با هم نتوانند در بيان مسائل صادق باشند كه البته من اين را از زيركي و هوشمندي مسوولان فعلي ميدانم. لبخند معجزه ميكند.
علاقهتان به مسائل اجتماعي باعث شد سينما را به عنوان حرفه اصليتان انتخاب كنيد يا سينما شما را درگير مسائل اجتماعي كرد؟ اصلا فعاليت در اين حوزه خودخواسته است؟
مسائل اجتماعي يكي از بهانههاي من براي ماندن در سينماست وگرنه علاقه اصلي من قبل از ورود به سينما حرفه پزشكي بوده است. به دو دليل اول علاقه شخصي من به مباحث علمي در ارتباط با بدن انسان و دوم وجه موثري كه پزشك به عنوان يك ناجي و پديدآورنده امكان حيات بعد از خداوند براي انسان ايفا ميكند. اما تقدير من را با وجود علاقهام به سوي ديگري پرتاب كرد.
تقدير مرا به سينمايي رهنمون كرد كه فقط به عنوان يك مخاطب به آن علاقه داشتم و اصلا شيفتهاش نبودم. اما بعد از تقدير زماني كه ذهن و روحم با اين توفيق اجباري درگير شد بعد ديگري از اين رسانه را براي خودم برجسته كردم. همين بهانه ادامه مسيرم شد. علاقهمندي به وسعت ميدان موثر در جامعه و مردم. همين ويژگي باعث شد با تمام سختيها و فراز و فرودها دوام بياورم وگرنه خصايل شخصيتي من قرابتي با وجوه نمايشگري در حرفه بازيگري ندارد.
تاثير شگرف هنر هفتم در روح و جان مخاطب اين انگيزه را به من ميدهد تا لباس نقشهاي گوناگون را به تن كنم و بابت اين كار تريبوني را در اختيار بگيرم تا از زبان مردم با آن سوي ميزها و درهاي بسته صحبت كنم. اما متاسفانه در حال حاضر سرنوشت فيلمهاي اجتماعي به نظر خيلي خوشايند نيست. سينما و در ادامه آن مخاطب به سمت آثار مفرح و طنزي سوق پيدا كردهاند كه از بد حادثه خود من هم مخاطبش هستم.
تا اينجا بسيار باعث خوشحالي است اما از جايي نگراني آغاز ميشود كه به دليل روند پيش رو ديگر مخاطب علاقهاي به ديدن مشكلات و معضلاتش روي پرده ندارد. يا لااقل با زبان بيزباني ميگويد با زبان طنز ميتواند قدرت تحمل ديدن وضعيت جامعهاش را داشته باشد. بالطبع به مرور زمان همين به سخره گرفتن مشكلات در فيلمهاي اينگونه ميتواند به آرامي باعث لوث شدن معضلات شود كه در اين صورت نه انگيزهاي براي رفع آن توسط مسوولان باقي ميماند نه ديگر جامعه از انباشته شدن گرفتاريها احساس خفقان ميكند. به نوعي تخدير ذهن و روح مخاطب كه به مانند مسكني باعث ميشود غدههاي سرطاني در لايههاي پنهان جامعه و خانوادهها رشد كند بدون آنكه در دو يا اثري از آن نمايان شود.
اين است كه زنگ خطر را به صدا درميآورد وگرنه اينكه يك فيلم اينچنيني ميلياردها تومان فروش دارد بسيار شعفانگيز است اما در مورد آثاري كه از نظر منتقدان از سطح استانداردي برخوردار نيست ميتواند علامت ناگواري باشد. اينكه ما با يك جامعه حواسپرت مواجهيم يا جامعهاي كه علاقهمند است حواسش را پرت كند يا صورت مساله را پاك كند. اما درنهايت با تمام اين فراز و نشيبها همچنان علاقهمند به سينماي اجتماعي هستم و خواهم بود.
شما كه خودتان سابقه خوبي در فيلمهاي طنز داريد، منظورتان اين نيست كه فيلمهاي كمدي نبايد ساخته شود؟!
هرگز. اتفاقا اين فيلمها بايد ساخته شود. باور كنيد خود من گرايش عجيبي به بازي در بعضي از اين فيلمها دارم كه البته تا حد امكان ساختار مطلوب و استانداردي داشته باشد ضمن اينكه در مبحث بازيگري معتقدم بازي در كارهاي طنز و نقشهاي طناز و شوخ، كار بسيار سخت و دشواري است اما در نگاه كلان وقتي دورانديشانه نگاه ميكني، احساس ميكني مسوولان بايد صداي اين زنگ خطر را بشنوند چراكه با اين فروشهاي نجومي در مورد فيلمهاي طنز ديگر سرمايهگذاران كمتر رغبت به شراكت در آثار منتقد و مصلح خواهند داشت.
ديگر سرمايهگذار حاضر نيست به پاي ضرر و زيان فيلمساز دغدغهمند بنشيند در نتيجه گرايش به توليد آثار مفرح رفتهرفته زيادتر شد و احساس لزوم داشتن شادي و تفرج همگاني در جامعه، ديگر اجازه مطرح كردن معضل يا نشان دادن تلخيهاي حاصل از آن و در نهايت جستوجوي درمان آن را نميدهد. اينجاست كه مديران بايد سوبسيدي را به فيلمساز مصلح بدهند تا در اين وانفساي خنده و قهقهه توان قد علم كردن داشته باشد.
همين حالا، فيلم «زير سقف دودي»، مسالهاي مبتلابه خانواده را مطرح ميكند در حد يك تلنگر، من به عنوان كسي كه طي اين سالها شاهد ميزدگردهاي دلواپسان حوزه خانواده هستم منتظر يك اقدام حمايتي يا دلسوزانه در جهت اكران اين اثرم. متاسفانه دريغ از يك حركت. فيلمساز خسته ما هم در اين فضاي شعارزده و دروغين در بروكراسيهاي حاكم پير ميشود و فرتوت، آخر سر هم براي عاقبت بهخيري بايد يك فيلم كمدي بسازد تا به افسردگي ختم نشود.
با اين توصيفي كه از سينماي اجتماعي داريد، هجمههايي كه در سالهاي اخير به اين فيلمها وارد ميشود را رد ميكنيد؟ گروهي همچنان سينماي اجتماعي را به سياهنمايي متهم ميكنند و براي از پرده پايين آمدن برخي فيلمها هرچه در توان دارند، به كار ميگيرند!
گاهي اوقات حجم انتقادات به يك اثر سينمايي آنقدر زياد ميشود كه شكل هجمه به خود ميگيرد كه تاثيرش الزاما به همان اثر مورد نظر ختم نميشود بلكه فعاليت ديگر سينماگران را هم دچار مشكل ميكند به نوعي باعث ايجاد حساسيت در جامعه و گروههاي مخاطب فيلمها ميشود. با اين توصيف طبيعي است كه بگويم با اين هجمهها موافق نيستم ولو اينكه انتقادات، انتقادات صحيح و قابل تاملي باشد.
تعدد و تكثر آن در فضاي وسيع رسانهاي با توجه به اينكه خاستگاه اين مخالفخوانيها كدام گروه يا جناح فكري و سياسي است باعث ميشود يك شور و رغبت غيرمعمول براي تماشاي اثر مورد انتقاد در صاحبان تفكر در گروه فكري مخالف به وجود بياورد.
يعني عكس آن تاثيري كه صاحبان اين هجمه قصدش را دارند اتفاقا مخاطب بيشتري را متوجه فيلم مذكور كرده و ناخواسته به بيشتر ديده شدن آن كمك ميكنند همين مورد هم به شكل مقابلهبهمثل براي آثار ساختهشده توسط صاحبان تفكر و ايدئولوژي خاص، باعث ميشود فيلمهاي ساخته شده توسط آنها ولو قابل تامل و توجه در معرض تحريم مخالفان قرار گرفته و مخاطب كمتر يا بهتر است بگويم توجه مخاطب خاص را به خود جلب كند. خب چنين فضايي كلا مسموم است. باعث ميشود هيچ آماري نتواند بيانگر يك راهكار صحيح براي ارتقاي كيفيت آثار باشد.
يك جو كاذب استقبال يا عدم استقبال آدرسهاي غلطي را رفتهرفته نهادينه ميكند كه نتيجهاش آرامآرام دو چيز است. آثار سينمايي يا به سمت آثاري خنثي و بيخاصيت حركت ميكنند يا در جهت كاملا مقابل، تبديل به آثار پيچيده و به نوعي دشوار با مخاطب محدود و خاص ميشود كه كارگردانانش به اميد گوشهچشمي از جشنوارههاي جهاني اقدام به ساخت آنها كرده و در آخر با دريافت هر جايزه از اين جشنوارهها بيشتر از هميشه در اين فضاي پر از تناقض حيران ميشود و از اين سو به آن سو ميرود كه نهايت حاصلي هم ندارد. اينها همه حاصل دوقطبي شدن فضاي سينماست.
همانطور كه جامعه ما از دوقطبي شدن لطمه خورده. سينما هم از اين دوقطبيشدن متضرر ميشود. در فضاي سياسي اين دوقطبيشدن باعث شده انتخابهايمان فارغ از شايستگي افراد صورت بگيرد. فقط از روي بغض و كينه قطب ديگر، قدرت را به دست افرادي ميدهيم كه الزاما در دوران تصدي خود نمرات قابل قبولي را در كارنامه ندارند. در سينما هم همين طور ميشود هجمهها باعث ايجاد فضاي متشتت و كاذبي ميشود كه تنها حاصلش سردرگمي فيلمساز و مخاطب است.
حضور فيلمسازان جوان را تا چه اندازه در ايجاد فضاي متشتت و كاذب موثر ميدانيد؟ حضور آنها در سالهاي اخير بخش قابل توجهي از سينماي ايران را تحت تاثير قرار داده است.
نميتوانم بگويم چقدر ولي براي كمتر شدن سهم جريانهاي تازهنفس در به وجود آمدن فضاي متشنج نظر خودم را ميدهم. من شخصا اعتقادم بر اصالت زمان و تجربه است. يعني از نظر من فيلمسازي كه سالها كار كرده و در اين مسير بارها زمين خورده و دوباره برخاسته و شروع كرده، نقد شده و تشويق شده، بيمهري ديده و در ادامه طعم مهرباني را هم چشيده، فيلم خوب ساخته و گاهي هم فيلم بد، بسيار قابل اعتنا و اعتمادتر از بعضي از فيلمسازان تازهنفس هستند ولو اينكه آثار اين روزهايشان به درخشاني و تاثيرگذاري آثار سالهاي نخستين فعاليتشان نباشد.
چرا؟ به دليل اينكه نيروهاي جواني كه به اين عرصه وارد ميشوند مخصوصا در سالهاي اخير به علت مناسبات حاكم بسيار آسانتر به صندلي كارگرداني تكيه ميزنند و چون مسير طيشده با زحمت كمتري توام بوده براي نگه داشتن آن بهاي زيادي را نميپردازند. يعني همان عدم احساس مسووليت در قبال يك گروه بزرگ كه سالهاست سلانهسلانه حركت كرد و راه را براي جوانان بيخطر كردهاند به همين دليل با وجود اينكه معتقدم جوانها بايد ورود كنند و بايد از جسارت و نبوغشان در جوان شدن اين هنر بهره برند تصور ميكنم بايد سكان در دست يك مغز متفكر و فردي مدير و مدبر باشد.
فردي كه بتواند اين فكر و نيروي جوان را در مسير درست به جريان بيندازد. وقتي اين مغز متفكر وجود ندارد يا اگر هست، ضعيف عمل ميكند، يك فيلمساز جوان در كنار گروهي جوان اثري را به نتيجه ميرساند قطعا انتظار دارد با محاسبات متصور شده كه از بيتجربگي ناشي ميشود چشماندازي را ترسيم كند كه وقتي به اين نتايج نميرسد يا معترض ميشود يا سرخورده در اين هنگام است كه ديوار جشنوارهاش ميشود ديوار طويله و چه بسا در تخيل ايشان تمام زحمتكشان سينما ميشوند ساكن كارونسرا و...
اين آفت سينماست. وگرنه خامي در نزديك شدن به موضوعات خاص و برانگيختن حساسيتها و مسدود كردن مسير براي ديگر فيلمسازان چيزي است كه علاج دارد. آفت واقعي در سينما بهايي است كه به نيروي مستعد و نابغه و جوان تازهوارد داده ميشود كه چون مديريت نشده تبديل به بياحترامي به افرادي ميشود كه با شرايطي دشوار سالها چراغ اين سينما را روشن نگه داشتهاند.
بهاي بيش از اندازه به نيروي تازهنفس به هر نيتي كه انجام ميشود اگر ظرفيتش تعريف نشده باشد فاجعه به بار ميآورد. حكايت آن عزيز ميشود كه نام فرزندش را «رستم» نهاد ولي بعد خودش هم جرات نكرد صدايش بزند رستم!
خيلي از اين جوانان را نوابغ سينماي ايران ميدانند، اصلا ميتوان نبوغ را به فيلمسازي بسط داد؟
من كارشناس نيستم و در اين ارتباط نظر خودم را ميگويم. هر فردي در هر زمينهاي ميتواند داراي يك استعداد غريزي باشد كه قطعا بعضي از اين افراد به جهت پشتوانه فكري يا خواستگاه زيستي به خوبي ميتوانند اين نبوغ را در خود مديريت كنند.
حال اگر اين نبوغ و مديريت فردي كه در نتيجه هوش و درايت آنهاست در كنار يك فرد متخصص و مجرب قرار گرفته باشد يا سيستم نظاممندي در كنار اين نبوغ به عنوان حامي حضور داشته باشد تبديل ميشوند به فيلمسازاني كه در مقطعي جريانساز بودهاند و هنوز كه هنوز است بعد از گذشت سالها روي پاي خود ايستادهاند ولو به سختي. پس به نظر من نبوغ در هر رشتهاي معنا دارد و هرچه اين نبوغ بهتر مديريت شود حاصل آن مطبوعتر است.
منظورتان اين است نبوغ در كنار تجربه ميتواند خودنمايي كند؟!
نه الزاما... ولي در اين روزگار آنچه فيلمسازان داراي نبوغ را ميتواند ساليان سال در اوج نگه دارد قطعا ابتدا هوش و درايت و آگاهي و در نهايت استفاده از تجربيات ديگران در سالهاي سپري شده است كه ميتواند نتيجه قابل اعتنايي به بار بياورد؛ وگرنه اين خامدستيها از طرف بعضي تازهواردان واقعا ميتواند در بعضي حوزهها آسيبزننده باشد.
متوجه منظورتان نميشوم! يعني برخي فيلمسازان جوان و تازهوارد سبب لطمه زدن به سوژهها و برخي حوزهها ميشوند؟!
به نظرم موضوعاتي كه ريشه در باورها و اعتقادات دارد؛ مثل موضوعات مذهبي و ارزشي مخصوصا موضوعات مرتبط با دفاع مقدس يا سوژههايي كه به نوعي به ارزشها گره ميخورند. چرا؟ به اين دليل كه در جامعهاي كه در صلح به سر ميبرد و شرايط آرام و امني را پشت سر ميگذارد خيلي احتمال فراموشي افراد درگير با اين موضوعات هست.
با وجود اينكه اين افراد بسيار مظلوم و بيادعا هستند و بينياز از هرگونه حمايتي، اما آنچه لزوم توجه بيشتر به اين موضوعات را دوچندان ميكند حساس بودن آنهاست از چه جهت؟ يك از جهت روايت و تاثيرگذاري بر تفكر نسلهاي بعدي كه صرفا شنونده و بيننده خاطرات ما هستند. اين موضوعات نيازمند توجه و حمايت بيشتر از ديگر آثارند و قطعا بايد به افرادي سپرده شود كه هم فهم درك اين موضوعات را به جهت ارتباط تنگاتنگ با آنها در گذشته دارند و هم نگهبانان خوبي براي اين اصول به حساب ميآيند.
اما گاهي اوقات حساسيت زياد اين موضوعات و تعداد كم داوطلبان ساخت اين موضوعات، به جهت دشواري كار، افراد و سازمانهاي حامي كه ابزار حمايت را در اختيار دارند بر آن ميدارد كه بودجه بزرگتري را براي اين نوع از آثار تعريف كرده و در اختيار سازندگانشان قرار دهند كه اين خود شروع يك داستان تازه و دردسرهاي بعدي رستمهاي تازهوارد را كليد ميزند.
خب دفاع مقدس هم راه خوبي براي ورود به سينما و داشتن انتظارات ويژه است!
خدا نكند حقيقت داشته باشد. امان از وقتي كه كسي به دليل جلوهفروشي يا حمايت بيش از حد معمول از اين عناوين استفاده ابزاري كند. آنجاست كه بايد بگويم زمان قاضي خوبي خواهد بود. به مرور ميشود درك كرد كه فيلمساز در ساخت اثرش چقدر خلوص داشته يا واقعا رويكرد فكري و اعتقادياش چيست؟ مگر ميشود هنرمند دغدغه يك سوژه خاص را نداشته باشد و صرفا براي يكسري مزايا و برتريها اثري را خلق كند؟ بالطبع اگر خالص نباشد در همان ابتدا زمين ميخورد و به نظرم زمين خوردن در ورودهاي منفعتطلبانه به موضوعاتي كه در آن خون و اعتقاد در هم آميخته قطعا شديدتر و دردناكتر از باقي زمين خوردنها خواهد بود.
درباره نبوغ در فيلمسازي حرف زديم، فكر ميكنيد در بازيگري هم اين نبوغ وجود دارد؟ اصلا بازيگري صرف داشتن نبوغ ميتواند مسيرش را ادامه دهد؟
بازيگري هم مثل ديگر عناصر تشكيلدهنده يك اثر هنري قطعا بايد با نبوغ به شكل استعداد غريزي همراه باشد. البته گاهي كارگردان با نبوغ و استعداد خارقالعاده خود ميتواند حتي بازيگر بدون استعداد را در مسير مورد نظرش هدايت كند اما در مواردي كه كارگردان اين نبوغ را در بهكارگيري عناصر تشكيلدهنده اثري هنري نداشته اين استعداد و نبوغ به شكل انفرادي در بازيگر بيشتر نمايان ميشود.
بازيگر اگر به قدر كافي داراي استعداد و نبوغ در پذيرش نقش و فضاي مورد نظر كارگردان نباشد همه كوششها بيثمر خواهد بود. البته اين نبوغ در بسياري از افراد معمولي وجود دارد و به شكل يك استعداد بالقوه در درون آنها نهفته و مخفي شده. گاهي در هنگام قرار گرفتن در يك موقعيت ويژه يا در تقابل با نقشهاي خاص اين استعداد و نبوغ فطري و ذاتي و غريزي كشف ميشود و دقيقا بازيگري حرفهاي از همين نقطه آغاز ميشود.
آموختن و تجربه كردن، مطالعه و نگاه كردن به پديدههاي اطراف آرامآرام از بازيگر نابغه و غريزي يك بازيگر آگاه و مسلط به ابزار كار خلق ميكند. در آخر اين را متذكر ميشوم همه اينها در ارتباط با بازيگر با بار مفهومي آرتيست قابل استناد است وگرنه هنرپيشه يا فردي كه از راه هنر امرارمعاش ميكند قطعا بايد در زمينه كسب و كار و تجارت داراي نبوغ باشد تا بتواند سالها در اين عرصه هم بماند، هم ارتزاق كند.
بازيگر با پذيرش دشواريهاي اين حرفه با پوشيدن لباس نقشهاي گوناگون و البته سخت در گذر زمان عيار مييابد و همچون الماسي درخشان بعد از سالها در مقابل دوربين يا روي صحنه تئاتر همچنان باصلابت ايفاي نقش ميكند. آنچنان باورپذير كه ديگر تمييز دادن شخصيت حقيقي او از نقش پذيرفته شده دشوار ميشود.
شما تا اينجاي كار همه دشواريهاي حرفه بازيگري را پذيرفتهايد؟
اگر بشود من را در دسته بازيگران قرار داد، ميتوانم بگويم كه پذيرفتهام و انشاءالله در آينده هم اين پذيرش تداوم داشته باشد. اگر عمري باقي بود ميدانيد در اين جهان اصل بر خواست تو بنا نشده. كارگردان اصلي، پروردگار است كه ظرف زماني و مكاني را برايمان تعيين ميكند.
اگر قرار، بر، قرار باشد، اسبابش هم مهيا ميشود. فعلا كه خداروشكر اسباب اين پذيرش مهيا شده يعني صبر لازم به مقدار كافي در اختيار است و همچنين يك دنيا احترام براي دنياي بازيگري با وجود همه بيمهريهاي اين روزها كه به سبب پراكندهگوييها در فضاي مجازي حاكم شده كه گاه باعث ميشود عطر خوش اين هنر به مشام نرسد.
قبل از ورود به سينما، اين حرفه همين اندازه برايتان ارزشمند بود؟
احترام من به عالم هنر از احترام به قلم آغاز شده است. از احترام به تفكر كه نتيجهاش احترام به ساحت هنر و هنرمند است. احترام به انگشتاني كه مينوازد. قلمهايي كه رنگ بر روي بوم مينشاند و چشمهايي كه ميگريد تا مخاطب را آرام كند. اين احترام را از خانوادهام فرا گرفتهام و بالطبع با اين ضمانت معتبر پا به اين عرصه گذاشتهام. همچنان سينما برايم محترم است اينكه ميگويم احترام به مفهوم دست بر سينه داشتن و سر به زير انداختن يا بلهقربانگوييهاي بدون اراده يا ناآگاهانه نيست.
احترام توام با تحليل و شناخت سره از ناسره. احترام به هنر مرغوب. در اين نقطه كه قرار بگيري سينما برايت ميشود يك كتاب قطور با صدايي به قدرت فرياد ميليونها انسان كه خود را دهها برابر بزرگتر به رخ ميكشند و چه عظيم است اين هنر و چه گرامي صاحبان و پيران اين هنر.
همين است كه گاهي اوقات نعوذبالله توهم خالق بودن پاهايتان را از روي زمين بلند ميكند و ادعاهاي عجيب به سراغتان ميآيد كه در اين لحظه تنها ميخي كه شما را همچنان بنده پروردگار هستيبخش نگهميدارد ايمان است. همان اكسيري كه كيمياي وجود است. جان را جلا ميدهد و چشمها را نوري مضاعف ميدهد براي نگاهي زيباتر و بهتر.
تا اينجا فيلمي نبوده كه شما به واسطه آن به سينما پرتاب شويد؟ فيلمي كه با ديدن آن سختي حضور در سينما را به جان بخريد.
هر فيلمي كه ديدهام براي من جهاني تازه خلق كرده. با هر فيلمي كه از آن تاثير گرفتهام به دنيايي ديگر پرتاب شدهام شايد دليل تمايلم به تجربهگرايي و انتخاب نقشهاي متفاوت همين باشد حتي اگر نتوانسته باشم از عهده آن برآيم. آنقدر با سينما سفر كردهام كه ديگر ايستادن در يك نقطه برايم كسالتآورترين كار جهان است. سينما به من سرمشق ديگري ميدهد. بايد مثل آب جاري بود. ايستادن و تكرار حاصلي جز باتلاق شدن ندارد. اين را از دنياي سينما فهميدم.
در كارنامه كاريتان فيلم يا نقشي را به عنوان نقطه عطف در بازيگريتان ميدانيد؟
باور كنيد اگر نظر خودم را دراين ارتباط بگويم ممكن است متهم شوم به تواضعهاي باسمهاي براي خريدن تاييد از مخاطب. اما بگذاريد بگويم كه از نظر خودم هنوز كارنامهاي شكل نگرفته كه نقطه عطفش را تعيين كنم. وقتي هنوز هستيم و كار ميكنيم و حركت ميكنيم يعني هر روز اين نمودار در حال تغيير است و تعيين نقاط عطفش موكول به روز پايان ميشود اما بنا به اصول حرفهاي و نظر متخصصين و منتقدين ميتوانم به چند نقطه مهم كارنامه حرفهايام اشاره كنم. نقطه اول بازي در فيلم «دو زن» بود.
تجربه آن سالهاي من در كنار خانم تهمينه ميلاني به عنوان كارگردان من را به شكل جدي به دنياي حرفهاي و قابل بحث سينما وارد كرد. با فيلم «دو زن» فهميدم كه علاقهمند هستم بازيگر بمانم و با استفاده از تجربه بزرگان خطاي كمتري در زمينه بازيگري داشته باشم. نقطه مهم بعدي بازي در «سربازهاي جمعه» به كارگرداني آقاي كيميايي بود. نير در سربازهاي جمعه توانايي تازهاي را از من به سينما نشان داد كه باعث شد افراد جديتري در سينما براي بازي در فيلمهايشان به من فكر كنند و نقطه مهم سوم بازي در فيلم «درباره الي» بود.
شهره درباره الي در كنار آقاي فرهادي من را وارد سطح ديگري از بازيگري كرد و سليقه بازيگري را در من به يك پله بالاتر ارتقا داد. فهميدم كه بايد دقيقتر نگاه كنم. بايد هر آنچه در زندگي زيست ميكنم در چشمانم ذخيره كنم و نهادم را مثل آيينه صاف و صيقلي براي انعكاس آنچه بايد به واسطه من به چشمان مخاطب منعكس شود بعد از «درباره الي» تلاشهاي بازيگري من از ناخودآگاه رنگ آگاهي گرفت و باعث شد بتوانم حساستر از قبل به بازيگري نگاه كنم.
ميل به تجربه كردنها و حضور در نقشهاي گوناگون به شرط حضور كارگردانان بزرگ دغدغهام شد. در ادامه اين مسير نقشهاي مختلف و تجربه زبانها و لهجههاي گوناگون در فيلمهايي مثل «چ» (ابراهيم حاتميكيا)، «دختر» (رضا ميركريمي)، بازي در فضايي متفاوت از جنس «گزارش يك جشن» (حاتميكيا) و چشيدن طعم همبازي شدن با بازيگر بزرگي چون پرويز پرستويي براي نخستينبار در فيلم «خرس» (خسرو معصومي) و تكرار آن بعد از گذشت چند سال در فيلم «باديگارد» و قرار گرفتن در كنار دو تكرار نشدني آقايان پرستويي و حاتميكيا، اينها همه و همه برايم دربرگيرنده انبوهي تجربه در كارنامه كاريام است.
تجربههايي كه هنوز ميتواند برايم مرجع خوبي براي به كاريگيري در ادامه مسيرم باشد. قطعا «الفت» فيلم «شيار١٤٣» نتيجه استفاده همه آموزهها در كنار اين بزرگان بوده است و يك عنصر تازه وارد در روح و جانم. كشف يك ارتباط عميق معنوي با نقش باعث شد، «الفت» فيلم «شيار١٤٣» از روي كاغذ به روي پرده نقل مكان كند و جان بگيرد. «الفت» با يك دنيا صداقت، عشق و صبر، «الفت» با يك دنيا بزرگي و عزت نفس، همين است كه جايگاه «الفت» در «شيار١٤٣» در قلب مخاطبانش بسيار ويژه است. آنچنان كه بعيد ميدانم تا پايان عمر حرفهايام نظيرش با من تكرار شود.
پيش از اينها لابهلاي همه فيلمهاي جدي سري هم به كمدي ميزديد، چرا در سالهاي اخير سراغ كمدي نميرويد؟
موقعيت مناسبي پيش نيامده وگرنه علاقه من به سينماي كمدي بسيار زياد است ضمن اينكه در اين چند سال اخير آنقدر در فضاي جدي تنفس كردهام كه عطر و بوي نقشهاي جدي هم ديگر آنچنان كه بايد به مشامم نمينشيند. اينها را گفتم كه بدانيد علاقه و انگيزه كار در يك فيلم طنز را دارم اما با شرايط قابل قبول. اگر هم قسمت نشد كه همين مسير را ادامه خواهم داد.
فاصله گرفتن از فضاي كمدي به اين معنا نيست كه اين روزها كمي تلخ شدهايد؟
اول اينكه من اصولا موجود شوخ و طنازي هستم، البته طنز از نوع خودم، دوم اينكه اين روزهاي من اتفاقا بسيار سرحالتر از گذشته است. در تمام اين پنج، شش سال اخير كه عمدتا در فضاهاي جدي و سخت بازي داشتهام روحيه خودم بسيار بانشاطتر و سرحالتر بوده. شايد هم دليل اينكه در همين پنج سال اخير توانستم دو جايزه بازيگري دريافت كنم همين باشد.
يعني با روحيه بالا نقشهاي سخت و شايد كمي غمگين يا عبوستر را بهتر اجرا كردهام. اما در نهايت آنچه تقدير است خودش رخ مينمايد چه در فضاي جدي چه در فضاي طنز. شما دعا بفرماييد هرچه خير و صلاحمان هست همان شود. كلام آخر اينكه، بكوش خواجه و از عشق بينصيب نباش/ كه بنده را نخرد كس به عيب بيهنري.
الهام نداف
- 9
- 4