فیلم مالیخولیا به کارگردانی مرتضی آتش زمزم با تأخیر دو ساله روانه اکران شد. درست زمانی که یکی دو فیلم با موضوع بیماریهای روحی، اکران شده اند. آن هم در شرایط نامساعد اکران در ایام ماه مبارک رمضان که مخاطب کمتری به سینما میرود ولی این فیلم با موضوع متفاوتش جای بحث زیادی داشت.
از سوژه این فیلم و نظرات متفاوت مخاطبان و منتقدان تا انتخاب بازیگران که همگی علاوه بر بعد مثبتی که دارند، انتقادهایی را هم در بر داشتهاند. با مرتضی آتش زمزم که بیشتر به ساخت آثار مستند معروف است درباره «مالیخولیا» و هدفش از فیلمی که معتقد است همهاش توهم است همراه شدیم.
نخستین سؤالی که درباره فیلم «مالیخولیا» به ذهن مخاطب میرسد، این است که صاحب اثر با دستمایه قرار دادن بیماری توهم یا همان مالیخولیا قصد دارد ما را متوجه این بیماری کند یا از این موضوع برای ساخت یک اثر در ژانر وحشت بهره ببرد.
این فیلم شاید کمی وهم و تعلیق داشته باشد ولی نمیتوان آن را در ژانر وحشت گنجاند. من بهدنبال فیلمنامه خوب بودم. چون در حال حاضر مشکل سینما، قصه است. خیلی از فیلمسازان خوب ما بهدلیل قصههای خوبشان است که فیلم هایشان مطرح میشود. در همین راستا با آقای آبکنار طرحهای مختلف را مرور میکردیم تا به این سوژه رسیدیم.
فیلمنامه «مالیخولیا» چندین بار نوشته و بازنویسی شد تا به مرحله ساخت رسید. ازهمان ابتدا فرم و نوع روایت فیلم برایمان جذاب بود و فکر میکردیم در سینمای ایران و حتی دنیا کمتر به چنین موضوعی پرداخته شده است. همین تفاوت مهمترین دلیلم برای انتخاب این موضوع بود.
همچنین فیلمنامه این کار برای ۷-۶ سال پیش است. شورای اخذ پروانه آن دوره معتقد بود که این قصه عشق مثلثی را نشان میدهد و هر چه توضیح دادیم که این فقط توهم است، فایده نداشت و به زبان مشترکی نرسیدیم تا در دولت جدید موفق به گرفتن مجوز شدیم بدون هیچ تغییری اساسی در کلیت قصه.
از همان ابتدا هم این فیلم تا این اندازه مبهم بود؟
فیلم «مالیخولیا» از آن دست فیلمهایی است که باید چندین بار دید و دربارهاش بحث کرد. به نظرم دوستانی که دوبار فیلم را دیدند نظرشان با سری اول فرق میکرد و قضاوتشان تغییر کرده است و این از محسنات فیلم است. چون مخاطب را به فکر فرو میبرد.
چرا کار را تا این اندازه سخت کردید که مخاطب برای رسیدن به قضاوت مشترک و متوجه شدن حرف کارگردان باید چند بار فیلم را ببیند؟
نمیگویم حتماً دو یا چند بار ببیند. منظورم این است که اگر دوبار این فیلم را ببینیم راحتتر میشود دربارهاش حرف زد. به نظر من کار ما روایت عجیب و غریبی نیست. ما میخواستیم نشان بدهیم هر کس از دید خودش به اتفاقهای پیرامون خودش نگاه میکند. چیزی که در جامعه ما به وفور دیده میشود. به نظرم بیننده با دوبار دیدن ارتباط بهتری با فیلم برقرار میکند.
پس هدف اصلی شما این بود که هر کس یک برداشت داشته باشد؟
بله. رسیدن به برداشتهای مختلف،مهمترین هدف ما بود. ما سه گزینه داریم که مخاطبان رأیشان بر یکی از این سه گزینهها است.
قطعاً برای پرداخت صحیح این فیلم و سوژه اصلی آن به کارشناس مراجعه کردید. چقدر خواستید به لحاظ علمی هم این بیماری را به مخاطب نشان دهید. این در حالی است که در فیلم شخصیتی بهعنوان روانپزشک دیده نمیشود و این شخصیتها و قصه است که به مخاطب میفهماند چنین بیماری وجود دارد.
من سالها مستند کار کردم و به این واسطه به شکل مستند زمان زیادی درباره این موضوع تحقیق کردم و بار علمی به کار دادم. همسرم هم روانشناس است و از نشانهها و علائم این بیماری نکات مهمی در اختیارمان قرار داد.
به لحاظ علمی توهم گاهی اوقات میتواند طبیعی باشد و برای هر کسی پیش بیاید ولی این بیماری از نرمال تا درجه حادش وجود دارد که ما بدترین شکل آن را روایت کردیم. ولی در مورد حضور نداشتن روانپزشک در این اثر باید بگویم در برخی فیلمها روانپزشک در صحنههایی برای مخاطب کلاس درس برگزار میکند. به نظرم این سطحیترین مدل و الگو کردن یک مشکل است.
در فیلم ما روایت و موقعیتها هستند که مخاطب را نسبت به پدیدهای چون توهم یا همان مالیخولیا آگاه میکنند. به نظرم قضاوت آدم خوشبین نسبت به یک آدم بدبین درباره قصه ما فرق میکند. یعنی اشخاص با توجه به کاراکتر خودشان و تجربههای شخصیشان، یکی از شخصیتها را انتخاب میکنند.
و شما کاراکترهای متعددی برای قضاوت در فیلم در نظر گرفتید.
بله. روی هر سه شخصیت میتوان قضاوت کرد.
ولی خب به نظر گزینه اول شیرین است. شیرین(لاله اسکندری)که بعد از روبهرویی حسام با بازی محمدرضا هدایتی و شوهر سابقش با بازی نادر فلاح شکمان میبرد که این دختر متوهم است یا حتی شکمان به یقین بدل میشود.
شاید هم نقشه حسام و شیرین است برای دیوانه کردن همسر حسام.
بله این حدسی است که درباره هر سه شخصیت میتوان زد. یا اینکه خود مینا؛ همسر حسام با بازی لیلا اوتادی دچار بیماری توهم است.
درسته هر سه شخصیت در مظان اتهام هستند.
این همه پیچیدگی و رمزگذاری، بدون رمزگشاییهایی هر چند کوتاه و لفافه دلیلی ندارد فقط مخاطب از سینما با ابهام وگاه غر زدن بیرون میآید.
چرا ابهام؟ اینها فقط یک انتخاب است که هر کدام به زندگی و تجربههای شما نزدیک است.
می توان به این نتیجه رسید که این فیلم برشی از واقعیت کنونی جامعه این روزهای ماست. اینکه هر کس هر طور که بخواهد دیگران و وقایع اطراف خود را قضاوت میکند و این شیوه به ایجاد مشکلات بزرگی در جامعه ما دامن زده است.
درسته. ما بحث سنت و مدرنیته را هم در این کار مطرح کردیم. جامعه ما یک جامعه سنتی است که میخواهد خیلی سریع از این سنت به سمت مدرنیته فرار کند. در محلهها و قشرهای متفاوت قضاوتهای مختلفی نسبت به مواقع پیرامون میشود.همه هم معتقدند قضاوتشان درست است. به همین دلیل ما از فضای سنتی هم در این کار بهره بردهایم. من در این کار روی مرز واقعیت و توهم راه رفتم.
و کاش این مرز را بواسطه نور و رنگ یا هر چیز دیگری مشخص میکردید.
مخاطب باید این را به سختی انتخاب کند. ما حتی سکانسهایی را که تکرار کردیم ، نصف نصف نشان دادیم. یعنی از زوایای مختلف روایت شد و دائم پایمان دو طرف مرز بود.
بهتر نبود که این اندازه حق انتخاب را از مخاطب میگرفتید؟
ببینید باید تکلیف مشخص میشد. یا انتخاب را بر عهده مخاطب میگذاشتیم یا کلاً حق انتخاب را میگرفتیم. حد وسطی نبود. حالا نمیدانم انتخاب شما چیست؟
راستش انتخاب هم سخت است. یعنی نمیتوان انتخاب دقیقی داشت. شیرین را بشدت درگیر بیماری توهم میبینیم. آن هم بعد سکانس رویارویی شوهر سابقش با حسام. در جایی دوست داریم که مینا را متوهم بدانیم و عشق حسام را به او واقعی بدانیم و قبول کنیم که او خیانتکار نیست. ولی حسام گاهی نشان میدهد، خیلی هم بیگناه نیست. پس قبول کنید که یک انتخاب وجود ندارد و همین دلیلی برای سرگردانی مخاطب است.حتی این روایت غیر خطی سرگردانی را مضاعف میکند.
ببینید مخاطب فرهنگی ما رشد زیادی کرده است. به نظرم در حال حاضر مخاطبان حد وسط ندارند. یا کسانی هستند که آثار فست فودی دوست دارد یا مخاطب فرهنگی که اهل چالش است که این فیلم هم برای چنین مخاطبانی ساخته شده است که وقتی از سینما بیرون میآیند دربارهاش فکر میکنند. فیلمی که بیننده را بعد از خروج از سالن سینما رها کند، فیلمی نیست که بهعنوان کالای فرهنگی ارائه شود. من به دنبال این بودم که مخاطب به فکر واداشته شود.
دوست دارم بدانم انتخاب خودتان چه بود؟
من خودم جزو یکی از دستههایی هستم که شخصیتها را قضاوت کردم. ولی جزو دسته خوشبین. شاید قبل از تولید انتخابم شیرین بود. وسط تولید به مینا رسیدم و در نهایت به حسام هم فکر کردم و با این انتخابهای شخصیام کاراکترها و در نهایت مخاطبم را به چالش کشاندم.
اصرار شما برای اینکه دو خانم این قصه چنین بیماری را با خود یدک بکشند چه بود؟
اصرای نبود. چرا خوشبینانهتر به این مسأله نگاه نمیکنید. به بعد دیگر شخصیتها هم نگاه کنید. خانمی که کار فرهنگی میکند؛ مدیر شرکت است و... فکر میکنم تا اندازهای هم فیلم من زن سالار است. حتی اگر قرار باشد این فیلم در خارج از کشور ساخته شود جلوه بدی از زنان به نمایش نگذاشتهاند.
چقدر تلاش کردید بازیگران کار با این بیماری آشنا شوند. آنها هم در پروسه تحقیقاتی شما حضور داشتند. بخصوص لاله اسکندری که بیشتر از همه در او المانهای یک بیمار را میدیدیم؟
بازیگران بعد از نگارش فیلمنامه به جمع ما پیوستند و از آن جایی که من به همراه نویسندگان اشراف کامل را روی فیلمنامه داشتیم؛ کارمان با بازیگران هم راحت شد. البته برای رفع پیچیدگیهای قصه جلسات مختلف دورهمخوانی گذاشتیم و همدیگر را توجیه کردیم. با اینکه بودجه محدودی برای این کار داشتیم ولی خوشبختانه کسانی که با ما همکاری کردند همگی دغدغه فرهنگی داشتند و میدانستند که قرار نیست کار تجاری روی پرده ببریم و همکاری زیادی با ما داشتند.
چطور شد که به این انتخاب در تیم بازیگری رسیدید؟ با توجه به قصه، انتظار این میرفت بهدنبال بازیگران متفاوتتری بروید. مانند نادر فلاح که بهترین بازی را بین کستینگ شما داشت. یا به طور مثال انتخاب لیلا اوتادی با توجه به کارنامه نه چندان موفقش و بازیهای ضعیفش بر چه اساسی بود؟
به نظرم لیلا اوتادی در این کار بهتر از کارهای دیگرش ظاهر شد. در مورد نقش مرد قصه بهدنبال این بودم که مخاطب به فکر واداشته شود که به فضای کارمان نزدیک باشد. ناگفته نماند که ما این فیلم را قبل از «برادرم خسرو» ساختیم، ولی من نه بودجه این کار را داشتم و نه ارتباط لازم را. به همین دلیل به سراغش هم نرفتم. در سینمای ما کسانی که شهاب حسینی را نمیتوانند داشته باشند، به دنبال کسانی میروند که در سینمای ما کلیشه هستند و به نقش هم نزدیک نیستند. از آن جایی که شخصاً تجربهگرا هستم و اهل ریسک برای نقش مرد به دنبال بازیگر متفاوتی بودم.
خیلی هم متفاوت! از محمدرضا هدایتی تیپهای بامزه و متفاوتی درذهن مخاطب ماندگار شده است!
درست است. ولی با محمدرضا از قبل آشنا بودم. بازیگری است که در امر فرهنگی دغدغهمند است و اهل مطالعه. تئاتر هم کارکرده است. به همین دلیل میدانستم که او توانایی این کار را دارد و مخاطب با تماشای چند سکانس ابتدایی تصاویری را که از او در ذهن داشته است فراموش میکند.
خب انتخاب هدایتی با توجه به تواناییهایی که در گذشته از خود نشان داده شاید خیلی نگرانکننده نباشد ولی لیلا اوتادی چطور؟ نگرانتان نکرد؟
چرا. ولی خب بسیاری هم معتقدند در این کار لیلا اوتادی نسبت به کارهای قبل خیلی بهتر ظاهر شده است.
نکته جالب انتخاب لاله اسکندری بود که در این فیلم هم شغلی را برایش در نظر گرفته اید که خود ایشان مشغول به آن هستند. این انتخاب چقدر اتفاقی بود و تا چه اندازه برنامهریزی شده؟
برای خودم هم جالب بود ولی خیلی این انتخاب برنامهریزی نشد. ما در بین گزینههایمان ایشان را انتخاب کردیم و خوشبختانه این همکاری صورت گرفت و نقش هم جا افتاد.
علاوه بر قصه فیلم که برگرفته از توهم است در ساختار و جلوههای بصری این کار هم با استفاده از نور و تصویر فضای مالیخولیایی ایجاد کردید...
بله. به طور مثال ما گریم را به غیر از سکانس پایانی از این کار حذف کردیم. من با دوستان شرط بستم که صورت شسته جلوی دوربین خواهید رفت.
خیلی از بازیگران این شیوه را نمیپسندند. در این قضیه دچار چالش نشدید؟
زمانی که من این شرط را با دوستان مطرح کردم، فکر کردند شوخی میکنم تا زمان فیلمبرداری که دچارهمین چالش شدیم. نگرانی از طرف بازیگران داشتیم که خیلی حرفهای و با گفتوگو این نگرانیها را برطرف کردیم. چون آنها هم میدانستند که با یک کار تجاری روبهرو نیستیم و ما را همراهی کردند. خوشبختانه ما پشت دوربین هم تورج اصلانی را داشتیم که خیلی در این امر به ما کمک کرد.
بحث فیلمبرداری شد. یکی از ویژگیهای فیلم نوع فیلمبرداری تورج اصلانی است. فیلمبرداری که سبک کارش به آثار هنر و تجربه نزدیک است و نور و رنگ، نقش مهمی در کارش دارد. ارتباط این فرم با قصه و محتوای فیلم چگونه است؟ اصلاً تورج اصلانی چه زمانی گزینه شما محسوب شد؟
انتخاب اول من بایرام فضلی بود که دوست صمیمیام هستند ولی به دلیل همزمان شدن این کار با کار دیگری، نتوانست با ما همکاری کند و خود ایشان، آقای اصلانی را پیشنهاد دادند. الان خوشحال هستم که به این واسطه با تورج اصلانی آشنا شدم، چرا که معتقدم تورج اصلانی آرتیست است و به نظرم در کارهای تجربه گرا، باید آرتیست پشت دوربین حضور داشته باشد. حتی بیشتر از جلوی دوربین. همانطور که گفتم من در این کار روی مرز توهم و واقعیت راه رفتم و به همین دلیل خیلی خوب توانستیم با تورج اصلانی به هدف مشترکی برسیم.
تناسب محتوای فیلم با فضاهایی که انتخاب کردید چه بود؟ چرا از فضای سنتی و زیبای اصفهان برای فیلم که همهاش توهم است استفاده کردید؟ جدا از اینکه اصفهان زادگاه خودتان بود چه دغدغه دیگری داشتید؟
معماری ایرانی در فیلم از ابتدا اعمال شده بود. اگر هم شرایط کار در اصفهان را نداشتم بیشک یزد گزینه بعدیام بود. همانطور که قبلاً اشاره کردم بحث سنت و مدرنیته در فیلم ما مطرح بود. به نظر من معماری ما خودش افسانه و حتی خرافه دارد. اینها رگهها و لایههای فیلم نیز هستند. ما در معماری و هنرهای تجسمیمان افسانه و خیال را به وفور دیدهایم و این به فضا و فرم فیلم کمک میکرد. از آن جایی که با شهر اصفهان آشنا هستم نخستین انتخاب من هم این شهربود.
در نهایت چقدر این کار توانست خواستهتان را برآورده کند؟
من این کار را دوست داشتم. درست است که مخاطب زیادی نداشت؛ البته با تمام کم لطفیهایی که نسبت به کار شد که این کم لطفیها شامل تمام آثار مستقل میشود ولی در نهایت خوشحال هستم که کار فرهنگی ارائه دادم.
به نظر شرایط بدی در اکران داشتید؟
متأسفانه شرایط اکران ما بسیار بد بود. بعد از اعتراضی هم که به سینماها کردیم کلاً فیلم را از روی پرده برداشتند. متأسفانه داستان سینمای مستقل در ایران همیشه به همین منوال بوده است.البته از روز اول میدانستم فیلم تجاری نیست و لذا انتظار شرایط فوقالعادهای را در اکران عمومی نمیکشیدیم.
ولی در کل این اندازه بیاهمیتی به سینمای مستقل اصلاً خوب نیست. در ایران باید یا فیلم طنز باشد یا سوپراستارهای آنچنانی داشته باشد یا در نهایت فیلمها سفارشی باشد که بتواند اکران خوبی داشته باشد.
هزینه تبلیغات برخی از این آثار سفارشی به اندازه ساخت چند اثر سینمایی است. این مسأله نه عادلانه است نه حرفه ای. کاش سینمای مستقل بتواند به جایگاه واقعی خود در ایران برسد.
سمیرا جعفری
- 23
- 7
مرضیه فرهنگپور
۱۴۰۳/۲/۲۳ - ۱۸:۵۳
Permalink