سالها صحبت از این بود که دیگر در تلویزیون ایران نمیشود سریال خوب ساخت. سریال خوب به معنای واقعی کلمه. سریالی که همه را درگیر خود کند، سریالی که خیابانها را خلوت کند. سریالی که تبدیل شود به بحث و حرف هر وقتگذرانی رفیقانهای. سالها این سخنان را شنیدیم و هر زمان هم که گول خوردیم و ناپرهیزی کرده و پای سریالی نشستیم، دیدیم این حرفها راست است.
شهرزاد، اما وقتی که آمد، حس کردیم چیزی دارد اتفاق میافتد. دیدیم میشود اتفاق بیفتد آنچه چند سالی غیرممکنش میخواندیم، اما در باطن منتظرش بودیم. چند قسمت که گذشت و سریال که راه افتاد، دیدیم بالاخره آن اتفاقی که منتظرش بودیم رخ داده است.
درست است که خیابانی خلوت نشد – که البته با این شیوه نمایش و پخش قرار هم نبود که خیابانی خلوت شود، اما خبر خوش این بود که سریالی آمده بود که شده بود حرف مردم؛ بحث مردم؛ مسأله مردم؛ بخشی از زندگی مردم. سریالی که هر جا رفتی، دیدی چند نفر دارند در موردش حرف میزنند. از داستانش میگویند.درباره شخصیتهایش بحث میکنند. خودشان و کارهایشان را قضاوت میکنند. بازیگرانش را مورد ارزیابی قرار میدهند.
جایی نوشته بودم شهرزاد سریالی است که غریبهها را با سریال ایرانی دوباره آشتی داد. حقیقت این است که این سریال کاری کرد که سالها بود سریالی دیگر نتوانسته بود. جالب اینکه شهرزاد چنان در تماشاگرانش نفوذ کرده بود که تمام هم که شد، بحث مردم ادامهاش بود و این پرسش که آیا فاز دیگری هم در کار خواهد بود یا نه و وقتی هم که دوباره فاز جدیدش، سری جدیدش بعد از حدود یکسال منتشر شد، انگار نه انگار که چنین فاصلهای در کار بوده است. انگار نه انگار که در این فاصله زمانی فیلمها و سریالهای دیگر ساخته شدهاند.
تماشاگران چنان از سری جدید استقبال کردند، انگار که این سری و انتشارش بیوقفه در ادامه سری قبلی بوده است. بله؛ شهرزاد تماشاگران وفاداری دارد. تماشاگرانی که باعث شدند استقبال از آخرین قسمت سری اول با اولین قسمت سری دوم تفاوت چندانی از نظر تکفروشی نداشته باشد.
این که شهرزاد چه داشت و چه دارد که دیگر سریالها ندارند، بحث چندان مفصلی نیست. شهرزاد سر و شکل خوبی دارد؛ داستان گیرای شهرزاد با درک و شناخت فضا، مضمون، اتمسفر، ریتم و بستر تاریخی داستان به هوشمندانهترین شکل ممکن و بسیار جذاب و گیرا و هنرمندانه پیش میرود؛ استاندارد و خوشساخت است؛ با کارگردانی کاربلد و امتحان پس داده؛ با هنرپیشگانی کارنامهدار و معتبر چون علی نصیریان همیشه بزرگ، شهاب حسینی آزموده و همیشه دوستداشتنی، ابوالفضل پورعرب کاربلد، ترانه علیدوستی محبوب و گزیدهکار، مصطفی زمانی و پریناز ایزدیار.
اما برای تحلیل اینکه چرا شهرزاد بدین حد محبوب شده، این نکات به تنهایی کفایت نمیکند. عوامل کاربلد را بسیاری کارهای دیگر نیز میتوانند داشته باشند، اما هیچکدام از آنها شهرزاد نشدهاند و نمیشوند. جدیدترین نمونهاش هم همین سریال به اصطلاح فاخر معمای شاه که با وجود اینکه از بهترینهای تلویزیون استفاده کرده بود، داستانش را در بستری از تاریخ، درباره کاراکتری اتفاقا جذابتر و کنجکاویبرانگیزتر روایت میکرد و تمام عوامل و عناصر تبلیغاتی سازمان را نیز در اختیار داشت، درنهایت بدل به مایه سرافکندگی تلویزیون
و مدیرانش شد.
شهرزاد، اما به این دلیل ساده موفق شد که توانست دنیای داستانیاش را به تماشاگرش بباوراند. دنیای داستانی هم یعنی تمام آن چیزهایی که تماشاگر در تماشای یک اثر نمایشی با آنها رودررو میشود. در این مورد هم زمانی نوشته بودم که چه بخواهیم و چه نه، تفاوتی در این نکته ناراحتکننده ایجاد نمیشود که میان زندگی شخصی و پنهان و به عبارتی بهتر سبک زندگی یا لایفاستایل قسمت عظیمی از طبقه متوسط شهرنشین با سبک زندگی مورد تأیید نهادهای رسمی حکومتی و نیز رسانه فراگیر ملی تفاوت از زمین تا آسمان است.
درواقع تماشاگر کوچکترین شباهتی میان خود با سبک مورد تأیید رسانه ملی که در سریالهای ایرانی به نمایش درمیآید، نمیبیند. همین تماشاگر، اما شخصیتها، داستان، فضا، اتمسفر، مکانها و زمان وقوع رخدادهای داستانی شهرزاد را باور کرده است.
این دستاورد هم مدیون کاربلدی و هوشمندی کارگردان است و هم مرهون شرایط فرامتنی حاکم بر سریال که از میان آنها مثلا میتوان به توزیع و پخش شهرزاد در شبکه نمایش خانگی اشاره کرد که به این دلیل که این باور را به تماشاگر میدهد که این سریال چون در تلویزیون قابل ساخته شدن و پخش نبوده مجبور به کوچ به شبکه ویدیویی شده، در زمینه نزدیکی به علایق و سلایق تماشاگر امروزی خود به خود، گامها در این رقابت از رقبایش پیش است.
این که سریالی با وجود اینکه حمایت تبلیغاتی رسانه ملی و دهها و صدها رسانه ملی و غیرملی دیگر را نیز پشت سر نداشته، توانسته به چنین جایگاهی برسد، آن هم با شیوه پخشی که تماشاگر ناچار است برای تماشای هر قسمت از آن مبلغی بپردازد، نشان از خیلی چیزهای دیگر هم دارد. مسائلی که اگر تحلیل شود، اگر کارگردانان دیگر نیز به آنها دقت کنند و اگر این راه ادامه پیدا کند، به احتمال زیاد برای ساخته شدن سریالی دیگر با این درجه از محبوبیت دیگر ناچار نخواهیم بود سالهای سال صبر کنیم، اما به شرطی که به این نکات دقت شود.
محمدعلی کشاورز از شهرزاد میگوید
آقای علی نصیریان؛ نه فقط بزرگآقای شهرزاد که بزرگ نمایش است
قصه آن هم از نوع عاشقانهاش حلقه مفقوده آثار سینمایی و تلویزیونی ماست. مردم تشنه شنیدن قصه هستند و تنها با تکیه بر آن است که میتوان آنها را با خود همراه کرد. در سالهای اخیر ما از اهمیت قصهگویی غافل شدیم، تاریخ و قصههای ناب خودمان را کنار گذاشتیم و درگیر رونویسی از آنچه دیگران میسازند که موجی موقتی به راه میاندازند و خیلی زود از یاد میروند، شدهایم.
درست است که این روزها سریالهای ماهوارهای بیش از گذشته سلیقه مخاطبان ایرانی را با خودشان تنزل دادهاند، اما این نکته را نمیتوان فراموش کرد که قصه بکر و جذاب، حتی با وجود محدودیت در روایت، میتواند نظر هر تماشاگری را به خودش جلب کند.
حسن فتحی از زمانی که سریالسازی را شروع کرد، هیچ وقت به سراغ مد آن روز جامعه نرفت و به جای آن، همیشه به فکر ساخت سلیقه برای مخاطبانش بود. یک نگاه گذرا به کارنامه فتحی به راحتی متمایز بودن او و آثارش را با دیگر ساختههای این سالهای صداوسیما نشان میدهد.
از پهلوانان نمیمیرند تا شهرزاد همیشه درحال تجربه فضاهای متفاوت بوده و همواره تمرکزش را روی قصهگویی و شخصیتپردازیهای ناب گذاشته است. او به سراغ برهههای مختلف تاریخی این سرزمین میرود و جهان منحصر به خودش را در این روزگار شتابزده خلق میکند. سریال شهرزاد با روایت عشق، شکست، شادی و غصههای شخصیتهایش در جایی از تاریخ معاصر کشورمان، یکتنه توانست با وجود حجم خفهکننده سریالهای غیرایرانی، نگاههای میلیونها ایرانی را به خودش جلب کند.
تا جایی که این روزها مانند همه سریالهای موفق دنیا، شهرزاد به فصل تازهاش رسیده و با همان طراوت و جذابیت درحال پیش رفتن است. با اینکه عشق همیشه در قصههای حسن فتحی جایگاه ویژهای داشته و با اینکه در زمانهای هستیم که حداقل در آثار نمایشی رد پای عشق در داستانها کمرنگتر از همیشه شده، شهرزاد مانند جانی دوباره در فضای سریالسازی میماند. آدمهای قصه شهرزاد عاشق میشوند، برای رسیدن به عشقشان میجنگند، شکست میخورند، میشکنند اما دوباره بلند میشوند.
با وجود داستانکهای جذاب و شخصیتپردازیهای درستی که در سریال میبینیم اما حسن فتحی با همین عشق، این جانمایه اصلی داستان سریال جدیدش، حال یکنواختی و گاهی خشمگین این روزهایمان را تلطیف و روحمان را آرام میکند. با شهرزاد میتوانیم در خیابانهای لالهزار و در بین مردم طهران قدم بزنیم، سری به کافه نادری بزنیم و از اصیل بودن آدمهایی که هیچ کدامشان نه سیاهند و نه سفید، لذت ببریم.
ماموری که قصد جان فرهاد قصه را داشت، وقتی سر و کارش به عشق میرسد، مسیرش به کلی تغییر میکند،؛ بزرگآقایی که همه از ابهت و قاطع بودنش واهمه داشتند، در خلوتش دلتنگی و دلسوزی پدرانه به سراغش میآید. همین تکبُعدی نبودن نگاه فتحی به شخصیتها باعث شده تا کارهایش مثل خود زندگی شود.
مثل طیفی از رنگها که هر کدامشان با همه تضادهایشان در کنار یکدیگر قرار گرفتهاند. اما این عاشقانه، همراهی بزرگی را با خودش داشت که سایهاش حتی در نبودنش در فصل جدید، هنوز بر سر شهرزاد سنگینی میکند. آقای علی نصیریان که استاد من بودند، به نظرم تنها استاد تئاتر این مملکت هستند.
شرافت و نجابتی را که یک هنرمند باید داشته باشد، او درون خودش دارد. سواد بالای او و قدرتش در نویسندگی، همیشه در کار بازیگریاش هم نمود پیدا کرده و به همین دلیل است که شخصیتهایی که مقابل دوربین ایفای نقش میکنند از پردازش و هویت دقیقی برخوردار هستند. علی نصیریان، نه فقط بزرگآقای سریال شهرزاد که بزرگ و اعتبار هنر نمایش این سرزمین است.
امین فرجپور
- 14
- 5