ماهنامه سینمایی 'همشهری ۲۴' در هر شماره به بررسی بازی شش بازیگر در فیلم های در حال اکران سینمای ایران و نقاط ضعف و قوت آنان می پردازد.
جمشید هاشم پور در «ملی و راه های نرفته اش»
روزگاری جمشید هاشم پور ستاره سینمای ایران بود، تا حدی که اسم او هم حاشیه ساز شده بود. او در سینمای قبل از انقلاب با نام «جمشید آریا» روی پرده سینماها ظاهر شده بود و در مقطعی، دست اندرکاران سینمای بعد از انقلاب اصرار کردند که باید با نام حقیقی اش به کار ادامه دهد.
این بود که شد جمشید هاشم پور، اما این تغییر نام هم چیزی از محبوبیت او کم نکرد. با آن سر طاس و نگاه مصمم و اندام ورزیده یک قهرمان بی رقیب برای سینمای دهه ۶۰ و اوایل دهه ۷۰ بود. سپس چندین سال غایب بود و غیبتش کاملا به چشم می آمد و بعد با شکل و شمایلی دیگر برگشت، برگشتی که جز یکی، دو نقش، کم فروغ بود یا دست کم فروغ دوران ستارگی او را نداشت.
در فیلم «ملی و راه های نرفته اش»، مسئله این نیست که نقش او اکت کم و دیالوگ کمتری دارد، او افلیج است و روی صندلی چرخدار نشسته است، اما بازیگری با توانایی و سابقه چمشید هاشم پور، حتی اگر هیچ دیالوگی نداشت و لال بود و هیچ حرکتی هم نداشت و توی رختخواب بود، باز هم می توانست این نقش را زنده کند اما «در ملی و راه های نرفته اش» این اتفاق نیفتاده است.
میلاد کی مرام در «ملی و راه های نرفته اش»
میلاد کی مرام در «ملی و راه های نرفته اش» اصلا خوب نیست، سردرگم و بلاتکلیف است، ابراز محبتش زورکی است و اوقات تلخی اش ساختگی و تصنعی، با این همه کم فروشی نکرده است. او هر چه بلد بوده رو کرده تا به تصورات کارگردان نزدیک شود اما نکته اینجاست که تصورات کارگردان بسیار مغشوش و در هم است. او هیچ تصوری درباره زندگی طبقه متوسط شهری ندارد، آدم های این مناطق را نمی شناسد و با مشکلات آنها آشنا نیست.
این است که خانه و زندگی آدم هایش با عادات و رفتارشان نمی خواند، حتی اسم آدم ها با قیافه و خانه و زندگی شان تناسبی ندارد. کارگردان هدفش این نبوده که بازی درست و محکمی از بازیگرانش بگیرد.
به جایش دنبال ارائه یک بیانیه فمینیستی در قالب تصویر بوده و بازیگران هم در حد آدمک های تخت و بی روحی به عنوان گوینده شعارهای نخ نما در فیلم ظاهر شده اند، اما میلاد کی مرام در این فیلم نشان داده که یک کارگردان کاربلد می تواند بازی درجه یکی از او در قالب یک کاراکتر ناراحت و بی اعصاب بگیرد که شایسته دریافت جایزه از جشنواره ها نیز باشد.
علی مصفا در «تابستان داغ»
علی مصفا بازیگر خوبی است. در فیلم «تابستان داغ» هم بازی او نقصی ندارد. دیالوگ ها را روان می گوید و به موقع و به اندازه خوشحال یا ناراحت است. حواسش به بازیگر مقابلش هست و به محیط و آکسسوار نیز واکنش مناسبی نشان می دهد. همه اینها را نه تنها در این فیلم، که در تمامی کارهایش دارد. با همه اینها علی مصفا در «تابستان داغ»، به دل نمی نشیند.
تماشاگر دوست دارد چیزی ببیند که تکانش بدهد، که کمی اوقاتش را تلخ کند یا از ته دل خوشحالش کند، یا به هر حال یک کاری کند که فشار خونش بالا و پایین برود اما علی مصفا مثل ربات های برنامه ریزی شده و به همان اندازه بی نقص بازی می کند و اما به دل نمی نشیند.
پریناز ایزدیار در «تابستان داغ»
شاید در شبکه نمایش خانگی و در سریال «شهرزاد» بود که پریناز ایزدیار چهره شد، نقش پیچیده بود و ایزدیار با اعتماد به نفس بالایی توانسته بود به خوبی زیر و بم این نقش را برای مخاطب به تصویر بکشد.
با آن که نقش خاکستری بود و وجه منفی اش می چربید اما به خوبی می توانست در میان تماشاگران شبکه نمایش خانگی جای خودش را باز کند. همان زمان خیلی ها از ظهور یک ستاره جدید در سینمای ایران حرف می زدند و طولی نکشید که با ایفای نقش سمیه در فیلم «ابد و یک روز» حقیقتا تبدیل به ستاره سینمای ایران شد و جایزه بهترین بازیگر نقش اصلی زن را نیز از جشنواره فیلم فجر گرفت. در فیلم «تابستان داغ» هم پریناز ایزدیار به خوبی از پس ایفای نقشش بر آمده، بدون این که درخشش بهترین کارهایش را داشته باشد.
اشکان خطیبی در «نگار»
اشکان خطیبی در فیلم «نگار» گل کاشته است. بازی او در این فیلم بسیار کوتاه است اما بسیار تاثیرگذار و به جا و به اندازه است. از همان جاهایی است که اثبات می کند اهمیت نقش به کوتاهی و بلندی و اصلی و فرعی بودن آن نیست. در واقع خود بازیگر است که به نقش اهمیت و تشخص می دهد. اشکان خطیبی در این فیلم در نقشی ظاهر شده که قبلا از او ندیده ایم. او به خوبی توانسته از ذهنیتی که قبلا برای تماشاگران ساخته فاصله بگیرد و نقش متفاوتی را بازی کند.
بازی او سر جمع شاید یکی دو دقیقه باشد، اما اگر از هر کدام از تماشاگران فیلم «نگار» بپرسید، این بازی در خاطره تمامی آنان نقش بسته است. ضمن این که در یک فیلم معمایی – جنایی و تا حدی سیاه، او به خوبی توانسته از طنز در ارائه نقشش کمک بگیرد و مجالی برای نفس کشیدن به تماشاگر بدهد و در عین حال این صحنه تبدیل به یک سکانس نچسب هم نشده است.
سیما تیرانداز در «ماجان»
بازی سیما تیرانداز در فیلم ماجان به قول قدیمی ها بازی «بی چیزی» نیست. یعنی یک چیزهایی برای دیده شدن دارد. مثلا اگر به خیرخواهی او در قبال بچه بیمار مهتاب کرامتی دقت کنیم، چه می بینیم؟ او خیرخواهی می کند، اما حتی به ظاهر هم نمی خواهد وانمود کند که این کار را به خاطر ثوابش می کند. او می خواهد به خواسته دلش برسد که پیوند ازدواج با یکی از نزدیکان مهتاب کرامتی است. بنابراین خیرخواهی اش همراه با آه و افسوس و ناله و شیون نیست.
از این گذشته، به خوبی در نقش زنی ظاهر می شود که همه چیز دارد، اما در به در به دنبال داشتن یک خانواده است. اگر به پسری کوچک تر از خودش دل باخته است، از روی هوس بازی نیست. او عجله دارد که صاحب خانواده ای شود و فرصتی برای جستجوهای طولانی ندارد. این است که دم دست ترین پیشنهاد را دو دستی چسبیده است. چون باور دارد که زن فقط در ازدواج است که طعم خوشبختی را می چشد. به هر حال این نقش بی چالش نیست و سیما تیرانداز به خوبی در این نقش چند وجهی ظاهر شده است.
بازی مهتاب کرامتی در ماجان
یک مادرانه آرام
مهتاب کرامتی «ماجان» است؛ حقیقتا مهتاب کرامتی «ماجان» است! یعنی اگر او را از فیلم «ماجان» کنار بگذاریم، چیزی از فیلم و دیگر هیچ جایی برای گفتگو درباره آن باقی نخواهد ماند. مهتاب کرامتی همه فیلم «ماجان» است.
فیلم در مقاطعی کسل کننده می شود و اتفاقی در جریان آن نمی افتد و ریتمش کندتر از حدی می شود که برای تماشاگر قابل تحمل باشد اما همواره دیدن ماجان لذت بخش است؛ ماجان که برای نگه داشتن بچه معلولش می جنگد؛ بچه ای که معلولیت کامل جسمی و ذهنی را با هم دارد. نه تنها می جنگد، خودش را مدیون این بچه می داند و خداوند را از ته دل شکر می کند که این بچه را به او داده است. حتی می گوید نمی تواند بدون این بچه زندگی کند.
همه اینها یعنی با نقشی مواجه هستیم که از جنس آدم های آشنای دور و برمان نیست. ماجان به خاطر داشتن این فرزند، آه و ناله نمی کند، بابت نگهداری چنین فرزندی هم از خدا هزار و یک خواهش و تمنا ندارد. اگر چنین بود، می شد از جنس همین آدم های کلیشه ای سریال تلویزیونی که می خواهند تمام مشکلات روحی و جسمی و نقدی و جنسی خودشان و تمامی بشریت را حل کنند.
او برای نگهداری این فرزند معلول، با شوهرش دچار مشکل شده است؛ شوهری که تا پای طلاق و آوردن هوو برای ماجان پیش می رود. ماجان کمی دچار پریشانی شده اما به هیچ وجه زن غمگینی نیست. نمی شود گفت که به خاطر داشتن چنین فرزندی، از خدا طلبکار است و عالم و آدم را وارسی می کند تا مقصر را پیدا کند؛ برعکس شاد و شنگول است و گویی بچه اش یک نابغه بی بدیل است و ماجان به وسیله چنین فرزندی، مورد توجه مخصوص خداوند قرار گرفته است.
اثری از اندوه عمیق در او نیست؛ با مهر و لبخندی به پهنای صورت به سراغ فرزندش می رود و با او مکالمه یکطرفه ای را آغاز می کند. کودک نیز، حداقل در انگاره ماجان، با حرکات چشم و ابرو پاسخش را می دهد. نزد بسیاری از زنان، آوردن هوو خطرناک ترین تهدید است. آنها را از پای در می آورد و کاری می کند به خواست مردشان یا هووی احتمالی تن بدهند اما ماجان سرحال و قبراق است. از این که پای هوو به میان آمده آزرده و نگران است، اما زبون و ضعیف نیست. آماده است برای نگهداری فرزندش به هر خطری تن بدهد.
ماجان آنقدر خوب است و آنقدر قیافه مادرانه ای دارد که ضعف های فیلم را پوشانده است. البته واکنش مادر بچه در مقابل واکنش پدر بچه است که برجسته می شود. پدر بچه قصد دارد در اسرع وقت از شر این بچه خلاص شود. معتقد است این بچه تقاص گناهی است که او کرده و ماجان خبر ندارد. مرد، راننده کامیون و مرد جاده است؛ یک تصادف خطرناک و گریختن موفقیت آمیز از مخمصه.
در فیلم بر آن تصریح نمی شود ولی در همین مورد هم لحن ماجان بسیار تاثیرگذار است که از مردش می پرسد مرتکب گناهی شده ای که این قدر احساس گناه می کنی و این بچه را کفاره آن گناه می دانی؟ همه رفتار، گفتار و کردار شوهر در مقابل واکنش مادرانه ماجان است که این بچه را هدیه ارزشمند خداوند می داند. البته باز هم حضور ضعیفی از فرهاد اصلانی را دیدیم که پر از نقص و ضعف است. اگر این نقش محکم تر اجرا می شد، نقش ماجان نیز بیشتر به چشم می آمد.
بازی محمدرضا فروتن در «نگار»
علیه معشوق
محمدرضا فروتن با آن صدای شکسته و بریده بریده بیشتر از هر نقشی برای ایفای نقش عاشقان دل داده مناسب است. نقش هایی که حاوی مایه ای از پستی و پلشتی باشد، به سختی روی قیافه و صدای فروتن می نشیند.
حتی اگر در میان همان نقش های مثبت هم برای او نقش مناسبی جستجو کنیم،نقشی که قدری استحکام و استقامت در آن لازم باشد، اصلا مناسب کاراکتر فروتن نیست. البته او سابقه بازی در نقش های منفی یا خاکستری را دارد، اما در ایفای چنین نقش هایی چندان موفق نیست؛ شاید علت این است که از کارکرد حقیقی صدا و قیافه و اندام او دور است.
گفته شده کارگردان و عوامل فیلم «نگار»، در ابتدا پیمان معادی را برای ایفای نقش پیمان در نظر گرفته بودند اما در آخرین لحظات معادی از حضور در این فیلم انصراف داده و کارگردان، محمدرضا فروتن را جایگزین کرده است. باید گفت که این جایگزینی کمی شتاب زده بوده و فروتن انتخاب مناسبی برای ایفای این نقش نیست.
در واقع فروتن و معادی دقیقه نقطه مقابل یکدیگر هستند. معادی برای ایفای نقش های منفی کاملا مناسب است. صدا و قیافه اش و بازی اش که همیشه کمی عصبی است، او را تبدیل به بهترین انتخاب برای ایفای چنین نقش هایی کرده است.
همچنین برای نقش هایی که حاوی رمز و رازی است، باز هم پیمان معادی انتخابی عالی است؛ هنگامی که لازم است تماشاگر در همان ابتدا تصمیمش را درباره بازیگر نگیرد و مردد بماند که او را دوست دارد یا نه. اما فروتن دقیقا نقطه مقابلش است. او همواره برای ایفای نقش هایی مناسب است که مثبت باشد و تماشاگر را به همراه بازیگر نقش اول زن، عاشق خودش کند و تردیدی باقی نگذارد که حرکت غیرمنتظره ای از او سر نمی زند و قضاوت تماشاگر را در پایان فیلم به چالش نمی کشد.
اما اگر بخواهیم ببینیم فروتن در کجاها ترکتازی می کند و نقش را تبدیل به یک بازی خاطره انگیز می کند، باید در میان نقش های عاشقان قربانی جستجو کنیم. کسی که حسابی عاشقی کند و در سخت ترین لحظات پای عشقش بماند و همه چیزش را به خاطر او از دست بدهد ولی سرانجام نارو بخورد و معشوق را کنار رقیب ببیند، اما پیمان فیلم «نگار» عکس این وضعیت را در پیش رو دارد؛ عاشقی که آنچنان هم عاشقی نکرده ولی طلبکار است و چون برای مدتی جواب منفی شنیده، برگشته تا دخل معشوق را بیاورد.
در پایان هم نه تنها قربانی نیست، بلکه قربانی کننده است. سوای سکانس پایانی که نگار، رمبووار همه را می کشد، در بقیه فیلم این پیمان است که مشغول بازی دادن نگار است و در نهایت هم دمار از روزگار طرف در می آورد. نگار اگر از آن مخمصه پایان فیلم هم به سلامت بیرون بیاید و از دست خلافکارها و گانگسترهای وطنی بگریزید، به دست قانون گرفتار و به شش بار اعدام محکوم می شود.
ایفای این نقش برای پیمان معادی عالی بود و قطعا می توانست مورد توجه مردم و داوران جشنواره قرار بگیرد اما این بازی توسط محمدرضا فروتن تبدیل به نقطه ضعف یکی از بهترین فیلم های چند سال اخیر شده است. آینده نشان خواهد داد که «نگار» جریان ساز هم خواهد شد.
اما این موجب نمی شود که از بازی بد و ناهماهنگ فروتن بگذریم. در واقع نقش پیمان برای پیمان معادی نوشته شده، همان طور که نقش نگار برای نگار جواهریان نوشته شده، پس اگر می خواستند این جایگزینی را بدون تلفات هنری به سرانجام برسانند و فروتن را جایگزین معادی کنند، باید کل فیلمنامه را تغییر می دادند و نقش محمدرضا را جایگزین نقش پیمان می کردند.
- 11
- 5