«نگار» با صحنه گزارش مرگ «فرامرز» آغاز می شود. شواهد نشان از خودکشی می دهد. اما قهرمان داستان به این قضیه مشکوک است و مثل مادر و شوهر خاله و نامزدش نمی تواند با این قضیه کنار بیاید. تا اینکه نگار در خواب با پدرش روبرو می شود و جنایت را فاش می کند. اما پس از آن قاعده پیچیده ای شکل می گیرد. قاعده ای که هنوز مشخص نیست چگونه کار می کند. طبق این قاعده ماورایی، نگار و روح پدر درهم ادغام می شوند. یا یک همچین چیزی. واقعیت این است که دقیقش را نمی شود گفت چون قاعده چندان مشخصی نیست. و بر حسب شرایط آپشن هایش تغییر می کند. اما در هر صورت نگار مطمئن می شود که پدرش را به قتل رسانده اند و پدر همچون یک راهنما او را مرحله به مرحله به سمت حل معما می برد.
در ابتدا فقط بر او ظاهر می شود. اما در ادامه نگار صحنه هایی را می بیند که پدرش قبلاً در آنها حضور داشته. نه اینکه نگار یک ناظر سوم باشه، نه. درواقع خودش تبدیل به پدر می شود و آن صحنه را مستقیماً تجربه می کند. این صحنه ها تعریف ویژه ای دارند. صحنه ها در گذشته رخ داده اند (در واقع همگی خاطراتی از گذشته پدر نگار هستند)، اما نگار آنها را در زمان حال تجربه می کند. انگار که هارد ذهنی خاطرات پدر در یک بازی دیجیتالی قوی در ذهن خارق العاده نگار بازسازی می شوند.
صحنه هایی همچون درگیری های مالی شوهرخاله با پدر و قضیه گاوصندوق و همچنین صحنه هایی ازخاطرات مشترکش با مادر. جلوتر که می رویم آپشن های دیگری به این قاعده اضافه می شوند. در مرحله بعدی، در ارتباط ذهنی پیچیده ای که نگار با خاطرات پدر برقرار می کند، پای یک چک هفت میلیاردی وسط کشیده می شود و در بازگشت نگار به جهان واقعی، طبق قاعده ای جدید که همچنان ساز و کارش را نمی دانیم، برگ چک در دستان نگار باقی مانده. حالا نه تنها می تواند پدر را ببیند و به او تبدیل شود. بلکه می تواند چیزهایی را از آن جهان به عالم واقعیت منتقل کند!
حالا پای بهتاش به عنوان یک رییس گنگستر کاریکاتوری هم به قضیه باز می شود. تا اینجای کار، طبق قاعده، نگار چیزهایی را می بیند و می شنود و انجام می دهد که در هارد خاطرات پدر موجود است. اما برای گره گشایی، قاعده آپشن جدیدی به خود می گیرد. این بار روح سرگردانِ نگار برای کشف حقیقت دیگر به پدر متکی نیست. حالا قدرت های ماورایی نگار رشد چشمگیری کرده و به جایی می رود که پدر حضور نداشته! و به گلخانه مرکز تصمیم گیری های مهم بهتاش میرود. جایی که از خیانت پیمان (نامزد نگار) رونمایی می شود و اضلاع مشترک در قتل پدر معرفی می شوند و درنهایت مشاهده شیوه قتل پدر در جنگلی در خارج شهر که برای مشخص شدن محل دقیق جنایت، باید ماشین دقیقاً در نقطه خاصی بایستد تا داستان تکمیل شود.
به زبان ساده قاعده کلی در فیلم این است که نگار هرگاه احتیاج به کسب اطلاعات حیاتیِ مشخصی دارد، آپشن های جدیدی به ورژن اولیه اضافه می شود. با این شیوه داستان گویی، پرسش منطقی شاید این باشد که پدرِ نگار به جای این همه اتلاف وقت، چرا همچون پدر هملت، در لحظه ظهورش بر نگار قاتلش را معرفی نمی کند؟ چرا به جای بردنش پای گاوصندوق او را به صحنه جنایت نمی برد؟ چرا به جای برگ چک، مدرک مشخصی از قاتلینش به نگار نمی دهد؟
اگر طبق منطق داستان، نگار و روح پدر باهم یکی شده اند و نگار به همه خاطرات پدر دسترسی دارد، چرا نگار درجا نمی داند چه کسی پدرش را کشته؟ چه محدودیتی به دادن این اطلاعات کلیدی، جز کِش دادن داستانی که از اساس ایرادات رواییِ جدی دارد، می توان تصور کرد؟ و در نهایت می ماند یک سوپرقهرمان با طوماری از ویژگی های خارق العاده و توانایی های ذهنی منحصر بفرد که قدرت پرسش یک سوال ساده را از پدر ندارد: «قاتل ات کیست؟».
- 18
- 5