روزی روزگاری فیلمسازی بود به نام مایکل چیمینو؛ فیلمسازی که یکی از بهترین فیلمهای دهه هفتاد را به نام شکارچی گوزن ساخته بود. فیلمی مورد توجه خاص و عام که نهتنها محبوب منتقدان بود، بلکه در شرایط اقتصادی سالهای دهه هفتاد توانسته بود حدود پنجاهمیلیون دلار بفروشد و این موفقیت چیمینو را به ساخت یکی از بزرگترین فیلمهای آن سالها رهنمون شد. فیلمی چند دهمیلیون دلاری به نام دروازه بهشت که البته شکستی تام و تمام در کارنامه فیلمساز لقب گرفت و از نظر اقتصادی نیز با فروش سهمیلیون دلار یکی از بازندگان اصلی تاریخ سینما شد. بعد از آن فیلم مایکل چیمینو در دنیای سینما ناپدید شد. او که یکی از تحسینشدهترین سینماگران آن سالها بود، در غبار شکست گم شد.
همان روزها فرانسیس فورد کاپولا نیز در دنیای سینما سلطنت میکرد با سابقه ساخت فیلمهایی چون پدرخوانده ١ و ٢ و مکالمه؛ وقتی اینک آخرالزمان کاپولا در گیشه شکست خورد، این فیلمساز تا ١٠ سال نتوانست کمر راست کند، تا زمانی که قسمت سوم پدرخوانده موجب موفقیتی نسبی برای کاپولا شد. بعدتر شکستی دیگر که در کارنامه کاپولا با فیلمهای جک و دلال بیمه رقم خورد، او را ١٠، ١١سال دیگر از کارگردانی سینما دور کرد. حالا در حالی که بیستسال و اندی از این آخرین شکستهای کاپولا میگذرد، او هنوز نتوانسته جایگاهی حتی نزدیک به دوره اوجش به دست آورد و در ١٠سال اخیر تنها توانسته دو فیلم کمهزینه و البته دور از جریان اصلی سینما بسازد. این حکایت هالیوود است. سینمایی که برای ادامه کار باید همیشه در اوج باشی و هر بار با آخرین فیلمت مورد ارزیابی و قضاوت قرار میگیری. دنیایی که چرخه سینما به درستترین شکل ممکن در آن در جریان است و فیلمساز ناچار است سرمایه لازم را برای فیلمسازی از اعتبار حاصل از فیلم قبلی خود به دست آورد.
سینمای ایران اما حکایتی دیگر دارد. اینجا اما با اینکه در سالهای اخیر تلاش شده تا فاصله نجومی این سینما با جریان روز دنیا کاهش یابد، با اینکه سیاستگذاریهای فرهنگی سالهای اخیر دولت موجب شده تا اوضاع به هر حال در قیاس با سالهای عجیب و غریب اواخر دهه هشتاد به مراتب و بارها و بارها بهتر شده و گامهايي به جلو برداشته باشیم، با اینکه وعدهها و ابرام و پافشاری مجدانه محمدمهدی حیدریان مبنی بر تعیین تکلیف فیلمهای بلاتکلیف باعث شده سنگینی بار مالی و معنوی فیلمهای پا در هوا کاهش یابد و با اینکه مناسبات مالی و حرفهای در این سالهای اخیر تا حد زیادی شفافتر و بهسامانتر شده و حجم و شدت پشت پردههای شگفتانگیز و دیدنی و شنیدنی این سینما به شکلی ملموس کم شده، اما باز هم تفاوتهای فراوانی با سینمای دنیا دارد. تفاوتهایی که موجب میشود حس کنیم در دو فضا، دو دنیا و دو کهکشان متفاوت نفس میکشیم.
تفاوتها چنان است که اتفاقی که در سینمای دنیا یک امر بدیهی است، اینجا به شکل موردی تجملی و حاشیهای جلوه کند. نکته مهم اینکه ریشه اغلب این تفاوتهای بنیادین را میتوان در مناسبات مالی حاکم بر سینما ردیابی کرد. مناسباتی که در سینمای دنیا مبتنی بر قواعد تثبیت شده و امتحان پس داده بازار رقم میخورد و اینجا با قواعد و قوانینی که نه مبتنی است بر قواعد بازار و نه اینکه محاسن اقتصاد دولتی را با خود دارد. چنین میشود که این اقتصاد غیرشفاف و مبهم تمام وجوه و جوانب این سینما را از تولید تا پخش زیر سایه قرار داده و فضایی غبارآلود و مبهم میآفریند که نتیجهاش را در سینمای این روزها میبینیم. سینمایی غیرشفاف که نه دولتی است و نه خصوصی. از بودجههای نهادها تغذیه کرده و ادعای استقلال میکند. شتر گاو پلنگی که نه شتر است نه گاو و نه پلنگ. سینمایی بیریشه که بیشتر از اینکه بتوان آن را بستری برای بروز خلاقیت هنرمندانش به شمار آورد، سفرهای است که عدهای پایش نشسته و از نعمات این سفره بهرهمند میشوند و شگفت که طمع چنان تحت تاثیرشان قرار داده که اجازه نزدیک شدن کسی دیگر غیر خودشان را نیز به این سفره نمیدهند.
در یک اقتصاد غیر شفاف نظیر آن چه در سینمای ایران میبینیم، تعاریف و قواعد تغییر میکند. تهیهکننده بیش از اینکه در پی اکران مناسب فیلمش باشد، از اینرو که سودش را در مرحله تولید برده، کاری به ادامه مسیر فیلم ندارد و چنین میشود که چرخه نرمال سینما مبتنی بر مسیر طبیعی تولید، توزیع و بازتولید شکل نمیگیرد. به همین دلیل نیز هست که تهیهکنندگانی را در این سینما میبینیم که فیلمهای پرهزینهای تولید میکنند و بعد از اینکه آن فیلمها در گیشه شکستهای مفتضحانهای میخورند، بیاینکه خم به ابروی تهیهکننده آید، مسیر حرفهای خود را امتداد داده و به انباشت فیلمهای نمایشداده نشده و شکستخورده سال به سال ادامه میدهد. آیا فکرش را کردهاید که فارغ از موفقیت ١٠، ١٢ فیلم که در سال فروشهای بالای ٧، ٨ میلیاردی را تجربه میکنند، بقیه تهیهکنندگان را چه انگیزههای مادی به ادامه کار ترغیب میکند؟ آیا منطقی است تهیهکنندهای سالهای متمادی و متوالی ضرر روی ضرر انباشته کند و باز هم مشتاق ادامه روند کاریش باشد؟ آیا ادامه این روند به این معنا نیست که سود تهیهکنندگان و انگیزه آنها برای ادامه این کار از جایی غیر از گیشههای فروش تأمین میشود؟
روند کار بسیار ساده است. به هر دلیل با هر انگیزهای که میتواند شهرت باشد یا پولشویی یا حتی دغدغه فرهنگی، سرمایهگذاری پیدا میشود که البته میتواند نهاد یا ارگانی باشد با اهداف تبلیغاتی - ایدئولوژیک یا اشخاصی با اهداف گوناگون و یا حتی عشاق بازیگری و فیلمسازی که بودجه یک فیلم را تأمین میکنند با این شرط که خود سازنده یا بازیگر آن فیلم باشد و یا حتی اسپانسری که میخواهد نامی، برندی یا کالایی را تبلیغ کند. حالا جناب تهیهکننده از هر یکمیلیارد دریافتی اگر سخاوتمند باشد ششصد هفتصد میلیون تومان را صرف ساخت فیلم میکند و بقیهاش را هم بهعنوان دستمزد خودش برمی دارد. این یعنی سود در تولید. یعنی فیلم اگر یکمیلیون تومان هم نفروشد باز چیزی از جیب تهیهکننده نرفته است و او سود مناسب خود را از این پروژه برده است. این یعنی که دیگر انگیزه چندانی برای ارایه مناسب و تبلیغات تهییجکننده برای فیلم وجود ندارد. یعنی که اگر انگیزه شخصی کارگردان برای ساخت فیلمی قابل قبول را کنار گذاریم، از سوی تهیهکننده حتی انگیزهای برای ساخت یک فیلم خوب و یا جذاب نیز وجود ندارد. فیلم هر کیفیتی داشته باشد و هر قدر بفروشد یا نفروشد، تهیهکننده سودش را کرده و چنین میشود که سینما به روزی میافتد که الان هست.
وقتی تهیهکنندهای انگیزه تولید یک کار خوب را نداشته باشد این قضیه تاثیرش را در انتخاب عوامل نیز میگذارد. تهیهکننده بیانگیزه دیگر آنقدر به فکر خروجی کار نیست که حتی فیلمسازی چون کاپولا و چیمینو را نیز زیر اخیه کشد. او میخواهد به هر ترتیب ممکن فیلمی را تولید کند و بس و به همین دلیل هم بیهیچ دقت و وسواسی افرادی را که با او رابطه خوب و نزدیکی دارند و یا در همکاریهای سابق دریافته که فیلمی را به سرعت و با هزینه مناسب به پایان میرسانند و یا در بعضی موارد افرادی که او را به سرمایهگذاری وصل میکنند، برای کارگردانی انتخاب میکند. چنین است که میبینیم در این سینما فیلمسازانی هستند که سالهاست مدام دارند فیلم میسازند، بیاینکه در کارنامهشان حتی یک فیلم خوب یا حتی پرفروش هم وجود داشته باشد.
بعضی از فیلمها و فیلمسازان هستند که فیلمهاشان قابلیت مطرح شدن در رسانهها و فستیوالها و پیش منتقدان و در نتیجه قابلیت ماندگار شدن را دارند. این فیلمسازان اگر هم فیلمهاشان فروش نکند، از این نظر که فیلمهاشان ارزش و اهمیت هنری و سینمایی دارد و پرسروصدا میشود، میتوانند برای تهیهکنندگان جذاب باشند. شماری دیگر هم هستند که تماشاگر آنها را دوست دارد و بهاصطلاح کارهاشان میفروشد. در جذابیت اینان نزد تهیهکنندگان نیز شکی نیست، اما در سینمای ایران طیفی هم وجود دارند که نه این هستند و نه آن. نه میفروشند و نه ارزش هنری و سینمایی دارند. طعنهآمیز اینکه در سینمای ایران از این طیف کم نداریم و جالب اینکه جزو پرکارهای این سینما نیز قلمداد میشوند. نمونهاش را قطعا خیلی دیدهایم و دیدهاید.
این مطلب به معنای زیر سوال بردن تلاش عدهای از سینماگران نیست و به این واقعیت معترف است که شاید توانایی این سینماگران در جلب رضایت سرمایهگذار بیش از دیگر سینماگران است و همین است که باعث میشود مدام درحال ساخت فیلم باشند؛ نمونهاش علی عطشانی؛ فیلمسازی که از سال ٨٦ که با فیلم پوست موز وارد سینمای حرفهای شد، تاکنون ١١ فیلم ساخته. دموکراسی تو روز روشن، شش نفر زیر باران، تلفن همراه رئیسجمهور، آقای الف، نقش نگار، پارادایس، یادم تو رو فراموش، اولین فرزند و کاتیوشا که این روزها دارد این فیلم را میسازد. ١١ فیلم در طول ١٠ سال. آن هم در شرایطی که هیچکدام از فیلمهایش، بله هیچکدام از فیلمهایش پیش منتقدان و کارشناسان حتی فیلمهای متوسط هم لقب نگرفتهاند. این فیلمها نه در ایران و نه در فستیوالهای درست و حسابی دنیا موفق نبودهاند. یعنی ١١ فیلم بد در کارنامه کارگردانی که پرفروشترین فیلمش یکمیلیارد تومان هم نفروخته است! اصلیترین بخش ساختههای عطشانی پروپاگاندای رسانهای آثارش است، تلفن همراه آقای رئیسجمهور، دموکراسی تو روز روشن، آقای الف، نقش نگار، شش نفر زیر باران و حتی فیلمی که در آمریکا ساخته هر کدام حواشی مخصوص به خود را داشت. یکی نخستین فیلم سهبعدی بوده، یکی پرستارهترین فیلم، یکی نخستین فیلم هالیوودی و دیگری هم نخستین حضور ناصر ملکمطیعی، اما آیا از قِبَل این فیلمها چیزی هم عاید سینمای ایران شده یا نه، حکایتی دیگر است.
مسعود اطیابی کارگردان - تهیهکننده دیگر این فهرست است. فیلمسازی که او نیز در ١٠ سال اخیر ١٠ فیلم ساخته است. فیلمهایی چون مصائب دوشیزه، خروس جنگی، صبح روز هفتم، شرط اول، اخلاقتو خوب کن، ریسمانی نزدیکتر از رگ، خاک و مرجان، برج آرام، ماهگرفتگی و تگزاس. در مورد این فیلمساز نکته جالب اینکه تنها فیلم او که فروش خوبی داشته خروس جنگی بوده که در سالهای آخر دهه هشتاد جزو فیلمهای پرفروش بوده و درواقع الان هشت فیلم است که اطیابی دارد از موفقیت آن فیلم بهره میبرد، بدون اینکه شکستهای اقتصادی پشت سر هم تاثیری در اندازه و سرعت فیلمسازیاش ایجاد کرده باشد. اطیابی در فستیوالها و پیش منتقدان نیز موقعیت چندان جالبی ندارد و این ادامه روند فیلمسازی او را شگفتانگیزتر هم میکند.
درباره هاتف علیمردانی چه باید گفت؟
هاتف البته در قیاس با دو فیلمساز پیش موقعیت بهتری دارد و حداقل اینکه کوچه بینام، هفت ماهگی و نیز آباجان در رسانهها دیده شدند و چند نقد و نظر بر آنها نوشته شد و فیلمها طرفدارانی یافتند، اما در کل راز سالبهسال فیلم ساختن هاتف علیمردانی قطعا و قطعا چیزی فراتر از موفقیت اعتباری و اقتصادی کارهای اوست. علیمردانی نخستین فیلمش را در سال ٨٨ به نام راز دشت تاران ساخت؛ یک شکست کامل. سال بعد با فیلم یک فراری از بگبو شکستهای علیمردانی ادامه یافت. بعد از آن هم او فیلمهای به خاطر پونه، مردن به وقت شهریور، کوچه بینام، هفت ماهگی و آباجان را ساخته است.
ماجرای علی غفاری البته شگفتانگیزتر از هر فیلمساز دیگری است. سینماگری پنجاهساله با سابقه دستیاری در شمار زیادی از فیلمهای سینمای ایران؛ با سابقه ساخت دو فیلم ضعیف به نامهای شاهرگ و چراغ قرمز به ناگهان در سال ٨٩ پشت سکان پرهزینهترین و به سیاق رایج آن سالها فاخرترین فیلم سال سینمای ایران مینشیند. نتیجه کار استرداد است که در جشنواره فجر مورد توجه قرار میگیرد. اما فقط همین. نه رسانهها و نه مردم فیلم را چندان جدی نمیگیرند. غفاری بعد ابوزينب را میسازد که کمفروشترین فیلم سال ٩٤ میشود. این روزها شنیده میشود علی غفاری در تدارک شروع فیلم جدیدش است.
مسعود نوابی در سهسال اخیر فیلمهای سایه و متل قو را ساخته که برای هیچکدام اتفاقی رخ نداده است. او البته پیشتر فیلم پرفروش کلاهی برای باران را ساخته بوده و البته کمدی فوتبالی قلقلک را. اینکه چگونه بعد از شکست متل قو این فیلمساز میتواند سایه را بیفاصله زمانی ملموسی جلوی دوربین ببرد، حکایتی است. یا مورد شگفتانگیز علی قویتن با فیلمهایی چون عشق من شهر من، ضربه طوفان، توطئه، تنها، آدمکها، سرود تولد، نسکافه داغ داغ، بادهای بهاری، سنجاقکهای برکه سبز و آفتاب، مهتاب، زمین؛ که بعد از شروعی نویدبخش در عشق من شهر من یک سر به راهی دیگر غلتید. بعد از اینکه نسکافه داغ داغ با وجود توقعاتی که وجود داشت چندان موفق نشد، قویتن سراغ ساخت فیلمهای کوچک کمهزینه روستایی رفت. فیلمهایی که هر سال یکیشان را میسازد و بدون اینکه اکرانشان کند کناری گذاشته و سراغ فیلم بعدی میرود. آیا میدانید آخرین فیلم پرفروش روحالله حجازی کدام فیلمش بوده؟
حجازی با فیلمهای پرستاره و بهتبع آن پرهزینهای که پشت سر هم میسازد، حتی یک فیلم پرفروش هم ندارد و فیلمهای در میان ابرها، زندگی خصوصی آقا و خانم میم، زندگی مشترک آقای محمودی و بانو، مرگ ماهی، هیهات همه زیر حد متوسط فروختهاند و آنهایی که اتاق تاریک او را در جشنواره دیدهاند، میگویند به احتمال فراوان این فیلم نیز سرنوشت مشابهی خواهد داشت. این فهرست را میتوان درباره مهرداد فرید نیز ادامه داد. با فیلمهایی چون دعوتنامه، بیتابی بیتا، زنها شگفتانگیزند، از ما بهتران، همخانه و آرامش در میان مردگان که هیچکدام نه دنیا را داشتهاند و نه آخرت را؛ نه فروختهاند و نه موفقیت انتقادی - فستیوالی به دست آوردهاند.مثل کارنامه اصغر نعیمی، پوریا آذربایجانی، بهمن گودرزی و... بیشمار فیلمهای دیگر که پرکاریشان بیش از هر چیز دیگری روند بیمار سینمای ایران را مورد تأکید قرار میدهد.
امین فرجپور
- 19
- 6