استیو کارل در این چند ساله بهخوبی نشان داده است که نمیتوان حرکت بعدیاش را پیشبینی کرد. او در آثار کمدی و جدی با همان انرژی که کار خود را آغاز کرد حضور یافته و موفقیتهای چشمگیری را کسب کرده است. شاید کمتر کسی فکر میکرد شخصی که در فیلم «بروس قدرتمند» نقش کوتاهی در برابر جیم کری بازی کرد تنها با فاصله چند سال به کمدینی مشهور مبدل شده و سپس برای حضور در نقشی جدی و چالش برانگیز در «فاکس کچر» نامزد جایزه اسکار شود.
کارل با همین رویکرد کارنامه قابل ملاحظهای برای خود ساخته است و در سالهای پیش رو نیز با حضور در آثاری چون «آخرین پرچم افراخته»، «مبارزه با تبعیض جنسیتی» و «ماینکرافت: فیلم سینمایی» راه پرفراز و نشیبش را ادامه خواهد داد.
او سال آرامی را پشت سر گذاشت و تقریبا اکثر ماههای گذشته را به استراحت پرداخت. تنها اثری که در ابتدای سال ۲۰۱۶ از وی شاهد بودیم «کافه سوسایتی» اثر وودی آلن بود. این استراحت کوتاه با توجه به پرکاری سالهای گذشتهاش سوالهای زیادی را برای طرفداران وی بهوجود آورد که تاکز در مصاحبه اخیرش با کارل سعی در برطرف کردن این ابهامات دارد.
استیو کارل جزو مطرحترین کمدینهای قرن اخیر محسوب میشود و در کنار آن با حضور در آثاری بینهایت جدی و چالشبرانگیز چون «خانم سانشاین کوچک»، «بیگ شورت» و «فاکس کچر» آوازه خوبی برای خود در آثار غیر کمدی بهوجود آورده است.
این نشان میدهد کارل از هر چالش بزرگ و کوچکی در مسیر زندگیاش استقبال میکند و حتی در سال ۲۰۱۴ و درحالی که نامزد اسکار بود در فیلم کوتاهی نقش مردی که روی نیمکت است را ایفا کرد، به عبارتی دیگر؛ یعنی در زمانی که به اوج کارنامهاش رسید در نقشی کوتاه در فیلمی کوتاه نیز نقشآفرینی کرد. این خصیصهها جذابیت لازم را برای خواندن مصاحبهای که پیش رو دارید در اختیار شما میگذارد.
آیا هرگز نگران بودهاید که شما را تنها بهعنوان یک کمدین بشناسند و این امر باعث شود در بازیگری خود محدود شوید؟
علاقهای ندارم نظر کسی را در مورد کاری که میکنم یا توانایی که دارم عوض کنم. فکر میکنم کاری که آدم میکند و آنچه انتخاب میکند شخصیت هنری او را شکل میدهد. میدانید اگر در صدد این برآیید که چیزی را به کسی ثابت کنید هیچ سودی به حال خودتان ندارد. بنابراین اگر مردم مرا بهعنوان بازیگر کمدی،یا بازیگر رمانتیک یا هر مورد دیگری در نظر دارند خوب این به خودشان مربوط است! من در مورد شغل و حرفهام حس خوشبختی دارم، بنابراین مردم میتوانند هر فکری که میخواهند داشته باشند.
بهنظر نمیرسد بخواهید خود را به کسی ثابت کنید؟
حتی خیلی بیشتر از این. اهمیتی نمیدهم که مردم من و کارم را پیشبینی کنند. در این مورد که چه اتفاقی قرار است در مشاهدات افراد رخ بدهد و اینکه مردم بهعنوان یک بازیگر چطور من را تفسیر میکنند نمیتوانم انتخابی داشته باشم که کمکی به من بکند و دلم هم نمیخواهد که خودم را در این مورد دخیل کنم.
منظورتان موضعی است که در انتخاب کاراکترهایتان میگیرند ؟
درست است، در بیشتر داستانهای جدی که بازی کردم کاراکترها دارای نواقصی بودند. نمیخواهم بگویم که این کمیها و کاستیها وجود نداشتند ولی موقع انتخاب فقط به این فکر میکردم که فیلمنامههای جالبی داشتند و آدمهای جالبی برای به تصویر کشیدهشدن بودند. بعضی وقتها به تصویر کشیدن پرترهای از زندگی واقعی شخصی و رویداد تاریخی همزمان با هم قابل وصول است و شکلی از مسئولیت در ساخت آن بهوجود میآید که من آن را دوست دارم.
چطور میشود که بین مسئولیت صداقت داستانی و مسئولیت داستانگویی توازن ایجاد کرد؟
هر فیلمی که براساس داستان واقعی ساخته میشود بازیگر تمام تلاشش را میکند زندگی آن شخص را بهخوبی تشریح کند. اما درنهایت پژواکی و تخمینی از فرد در بازی ارائه میشد و نه خود اصلی آن شخص. شما سعی میکنید که آن را صادقانه و تا آنجایی که امکانات اجرایی اجازه میدهد درست در بیاورید. در واقعیت احتیاجی نیست که زیاد بر واقعیت شخصیتتان وقت صرف کنید چرا که واقعیت بیرونی از اول وجود دارد.
این امر چقدر بر آمادهسازی نقشتان تاثیر میگذارد؟ و در این مورد کار را راحتتر میکند؟
همیشه سعی میکنم که خیلی بهتر از آن باشم که در فیلمهای قبلیام بودهام. وقتی که قرار است تصویر یک شخصیت واقعی را بازی کنم، اگر بتوانم حتما با شخص واقعی ملاقات میکنم. به نوارهایی از او گوش میکنم تا دریابم که به چه شیوهای سخن میگوید و میگردم ببینم در مورد او فیلمی ساخته شده است یا نه و اگر کتابی در این باره نوشته شده باشد حتما میخرم و میخوانم. بهطور کلی همیشه سعی میکنم که درک و فهم درستی از کاراکترهایم داشته باشم و همه اینها را با خودم سر فیلمبرداری میبرم.
این امر در سریالی مثل «دفتر کار» جایی که شما نقشی را بازی میکنید که شوی اصلیاش بهنام ریکی گروایس است، چگونه تحقق پیدا کرد؟
میدانید قبل اینکه بخواهم برای «دفتر کار» تست بدهم تقریبا پنچ دقیقه از نسخه بریتانیایی آن را تماشا کردم فقط برای اینکه با حالوهوای او ارتباط برقرار کنم. اما وقتی دیدم که ریکی چه میکند و چه شخصیت ویژه و بزرگی دارد... مردم عاشق او هستند، مردم فکر میکنند او بمب خنده است! میدانستم اگر بیشتر نگاه کنم مبتلا به بیماری جعل هویت خواهم شد و فقط سعی میکنم بیشتر ادا باشم تا بازی و فکر کردم که نمیتوانم چنین چیزی را با خود بههمراه ببرم. اما آنجا دریافتم که آنها دنبال یک نسخه جدید هستند؛ نسخه آمریکاییاش. آنها دنبال کاربن کپی نسخه اصلی نبودند. بههر حال من عاشق کاوش و عاشق کار کردن با کارگردانها برای توسعه دادن کاراکتر هستم. شما فیلم «ترومن شو» را دیدهاید؟بله؛ البته.
صحنهای دارد که در آن او سوار بر قایق پیش میراند و به سمت افق میرود آنقدر میرود و میرود تا ناگهان به ته آسمان یا آنچه که انتهای مرز استودیو یا آخر شهرقصه اوست برخورد میکند و با خود میگوید؛ یعنی دیگر بیشتر از این نیست؟ این حرف خیلی جالبی است. به این عبارت در مغز خود فکر کنید. من همیشه به آن فکر میکنم. برای وقتیهایی خوب است که موانع محدودیت، انتهای توانمندیهایتان را برای شما تعیین کرده است.
کارگردان است که به شما این مجوز را میدهد تا به مکانهای دیگر بروید که شاید اصلا برای شما ساخته نشده باشد و اجازه میدهد یک جورهایی ساختارشکنی کنید و محدودیتهایی که میتواند حرفه شما را مختل سازد از بین ببرید. فکر میکنم با یک کارگردان درست است که میتوان فکر و توانمندیها را گسترش داد.
چه کارگردانی را به طور اخص مد نظر خود دارید؟
در هر زمان متفاوت است. آدام مککی که هم «اخبارگو» و هم «بیگ شورت» را کارگردانی کرد یکی از آنهاست. او واقعا فضایی را خلق کرد که افراد در آنجا برای امتحان کردن چیزهای جدید و تجربههای مشابه کاملا احساس آزادی میکردند. راهی که بهعنوان مثال در فیلم «بیگ شورت» در پیش گرفت از شیوه کاری فیلم دیگرش کاملا متفاوت بود. در فیلم «اخبارگو» شما بهدنبال چیزهای خندهدار هستید، حرفهای خندهداری که گفته میشود، بیمنطقیها... ولی در «بیگ شورت»، رویکرد کاملا متفاوتی در کاراکترها و اشارات و همینطور بخش داستانی وجود دارد و وجه خندهدارش الزامی پیشبینیشده و مورد توقع نیست.
این دو فیلم فصل مشترک زیادی ندارند یکی از آنها کمدی عجیب و غریبی است و دیگری در مورد بحران مالی ۲۰۰۸. آیا آدام مک کی در دومین فیلم کارگردان متفاوتی بود؟
خیر؛ آدام همان آدام همیشگی بود. اشکالی نداشت که خراب میکردید، دچار اشتباه میشدید، البته با او واقعا هیچ اشتباهی در کار او نبود. او اعتقاد دارد که وقتی افراد توسط قراردادها موجود منع نشوند میتوانند به بهترین وجه کار میکنند و بهشدت هم از این عقیدهاش حمایت میکند. او محیط بسیار امنی را برای کارش درست میکند. من اخیرا با وودی آلن هم کار کردم... اوکارگردانی است که انتظار دارد که بازیگر بیاید، آماده شود و کارش را بهعنوان یک بازیگر انجام دهد و برود. جالب بود. از این هم لذت بردم.
بهنظر غافلگیرکننده میآید.
(میخندد) نمیدانم که چه انتظاری داشتم... او خیلی دوستداشتنی و باهوش است ولی در عین حال اغلب هم ساکت است. آدم خیلی زیاد اجتماعی نیست ولی بسیار روشمند است و واقعا به بازیگران احترام میگذارد. از آن کارگردانهایی است که سوالی ازش نمیپرسید ولی در عین حال آدمی است که دستتان را باز میگذارد. او به ما اجازه میداد که کاری را که میخواهیم با نقشهایمان بکنیم انجام دهیم و این خیلی جذاب است و برای من غنیمت که فرصتی پیش بیابید و با کسی شبیه به او کار کنم. آدم باید قدر زمانی را که با او میگذارند به اندازه یک جواهر پربها بداند.
- 11
- 2