با اینکه تقریبا ۶۰ سال از اولین باری که مفهوم «مینی سریال» وارد تلویزیون شد میگذرد اما هیچگاه به اندازه امروز مینی سریالها آثار محبوب و پرمخاطبی نبودند. مینی سریال را میتوان حد وسط فیلم سینمایی و سریالهای دنبالهدار دانست. این حد وسط بودن امروز مهمترین ویژگی این مدیاست. داستانهای جذاب زیادی در دنیا وجود دارند که روایت آنها در زمان محدود فیلمهای سینمایی امکانپذیر یا حداقل جذاب و دیدنی نیست و از طرفی در ظرف بزرگ و بیاندازه سریالهای دنبالهدار هم نمیتوان قرارشان داد. برای روایت این مدل داستانها مینی سریال بهترین قالب است.
سریالهایی بین ۳ تا ۱۰ قسمت که کل داستان خود را در همین تعداد قسمت تعریف میکنند و دیگر نیاز نیست مخاطب برای ادامه ماجرا منتظر فصلهای بعدی آن باشد و به این ترتیب کلی از وقت و زمان زندگیاش پای تلویزیون تلف نمیشود. از آغاز قرن بیستویکم حجم تولید مینی سریال بیشتر از گذشته شده و هماكنون سالانه بین ۳۰ تا ۵۰ مینی سریال با کیفیتهای متفاوت و داستانهای ریز و درشت برای پخش در تلویزیونهای سراسر دنیا ساخته میشود. شاید برایتان جالب باشد بدانید که تعداد زیادی از بازیگران و حتی کارگردانان مطرح سینمای دنیا تمایل چندانی به حضور در سریالهای چند فصلی تلویزیون ندارند اما وقتی پای ساخت سریالی با قسمتهای محدود و مشخص به میان میآید نظرشان عوض میشود. به همین دلیل در بهترین نمونههای مینیسریالهای تلویزیونی هم بازیگران سرشناسی حضور دارند و هم کارگردانان شناخته شدهای. از آنجایی که تعطیلات نوروز نزدیک است و قاعدتا با وجود همه دید و بازدیدها و مسافرتها باز هم اوقات فراغت برایتان وجود دارد، دیدن مینی سریالهای خوب میتواند گزینه مناسبی برای پر کردن این اوقات باشد. به همین دلیل صفحه سینمای جهان در آخرین شماره سال ۹۵ را اختصاص دادیم به معرفی ۱۰ مینی سریال برتر و جذابی که در سالهای اخیر با ساختار و داستانهای فوقالعادهای که داشتهاند حسابی بین مخاطبان سراسر جهان طرفدار پیدا کردهاند. اگر در ایام نوروز وقت خالی پیدا کردید، دیدن این مینی سریالها خالی از لطف نیست.
مدیر شب
از همان زمانی که قسمت اول مینی سریال «مدیر شب» پخش شد، انتظار میرفت یکی از مهمترین آثار تلویزیونی سال لقب بگیرد. چند دلیل کاملا مشخص هم داشت؛ اول اینکه سریال تولید یکی از موفقترین شبکههای تلویزیونی در زمینه ساخت مینیسریال یعنی «BBC One» است، دوم اینکه کارگردان این مینیسریال موفقترین کارگردان زن سینمای دانمارک در یکی، دو دهه اخیر است: «سوزان بییر» و سوم اینکه سه بازیگر محبوب و توانای سینما و تلویزیون نقشهای اصلی این مینیسریال را به عهده دارند: تام هیدلستون در نقش جاناتان پاین، هیو لوری در نقش ریچارد روپر و اولیویا کولمن در نقش آنجلا بر. بازیگرانی که هر سه توانستند جایزه بهترین بازیگران مرد و زن گلدن گلوب ۲۰۱۶ را به دست آورند. در «مدیر شب» جاناتان پاین مدیر شیفت شب هتلی شیک و مجلل در قاهره مصر است، آن هم زمانی که انقلاب در مصر به روزهای اوج خودش رسیده.
پاین که از سربازان کهنهکار ارتش انگلستان است، به دور از همه اتفاقات مشغول اداره شبانه هتلی است که در آن کار میکند تا اینکه یک شب از بد حادثه با زن جوانی به نام سوفی آشنا میشود. سوفی به پاین اعتماد کرده و مدارک مهمی از یک تجارت بزرگ و غیرقانونی اسلحه را تحویلش میدهد تا به دست وزارت اطلاعات انگلستان برساند؛ مدارکی که نشان میدهد یکی از پرنفوذترین چهرههای اقتصادی و رسانهای انگلیس به نام ریچارد روپر که ظاهرا در امور خیریه هم فعال است در واقع یکی از بزرگترین دلالان اسلحه دنیاست و در بسیاری از معاملات غیرقانونی اسلحه دست دارد. سوفی به دست ماموران مخفی روپر کشته میشود و پاین برای انتقام از او با همکاری یک مامور اطلاعاتی به نام آنجلا برتصمیم میگیرد به دم و دستگاه روپر نفوذ کند. کاری که او را در موقعیت بسیار خطرناکی قرار میدهد. سریال شش قسمتی «مدیر شب» بر اساس رمانی به همین نام نوشته جان لیکیر نوشته شده، لیکیر این رمان را در سال ۱۹۹۳ نوشته و داستان در زمان جنگ سرد میگذرد و دیوید فار نویسنده فیلمنامه سریال، هنرمندانه توانسته با حفظ قالب داستان اتفاقات را به دوره معاصر بیاورد. در کارنامه کاری سوزان بییر کارگردان ۵۷ ساله و دانمارکی این مینی سریال که با «در دنیای بهتر» اسکار بهترین فیلم خارجی زبان سال ۲۰۱۱ را به دست آورده بود، ساخت این سریال یک نقطه عطف بسیار مهم است.
شبی که...
«شبی که...» محصول سال ۲۰۱۶ از چند لحاظ مینی سریال مهمیاست. اول این که یکی از بهترین آثار پلیسی- جنایی چند سال اخیر شبکه «HBO» است. دوم این که دو تن از مهم ترین فیلم نامه نویسان فعلی سینمای جهان؛ یعنی ریچارد پرایس و استیو زیلیان خالقان اصلی آن هستند. دلیل سوم اهمیت این سریال هم برای ما ایرانی هاست. پیمان معادی بازیگر شناخته شده سینمای ایران در این مینی سریال مطرح بازی کرده و نقش پدر شخصیت اصلی سریال را ایفا میکند. «شبی که...» با این که داستانی به ظاهر جنایی دارد، اما پشت پرده روایت داستان، سازندگانش انتقادات تند و تیزی را به جامعه آمریکایی در قبال نگاه شان به اقلیتها، مهاجران و مسلمانان ساکن آمریکا وارد میکنند و نیم نگاهی هم به وضعیت اسفبار شرایط زندگی زندانیان در زندانهای آمریکا دارند. نصیر خان، جوان کم حرف و آرام پاکستانی با خانواده اش در نیویورک زندگی میکند.
پدر او سلیم خان با شراکت دو نفر دیگر امتیاز یک تاکسی را خریده و با مسافرکشی در مناطق مختلف نیویورک خرج زن و بچه اش را در میآورد. نصیر خان یک شب بی اجازه تاکسی پدرش را بر میدارد تا خودش را به یک مهمانی برساند، اما وسط راه با دختر جوانی آشنا میشود. دختر جوان همان شب آشنایی با نصیر به قتل میرسد و نصیر خان به عنوان مظنون اصلی دستگیر میشود. در حالی که همه مدارک علیه نصیر خان است اما او اصرار دارد که این قتل را انجام نداده است. او به زندان میافتد، جایی که یک جوان سر به زیر کار سختی برای ادامه حیات دارد و او مجبور است کم کم پوست اندازی کند و از قالب آن جوان محجوب بیرون بیاید. بیرون از زندان هم خانواده اش که وضع مالی مناسبی ندارند برای استخدام وکیلی که نصیر خان را نجات دهد با بحران بزرگی مواجه میشوند. از آن طرف یک وکیل تسخیری نسبتا ناموفق و مریض به نام جان استون که اولین بار در بازداشتگاه با نصیر خان آشنا شده تصمیم میگیرد هر جور شده مدارکی پیدا کند تا بیگناهی او را به اثبات برساند و این گونه ماجرایی پر پیچ و خم آغاز میشود. بازی ها، فضا سازیها و گرههای داستان همگی درجه یک و عالی هستند. جان تورتورو و ریز احمد بازیگران نقشهای جان استون و نصیر خان نامزد دریافت جایزه گلدن گلوب بهترین بازیگری شدند.
میلدرد پیرس
جیمز کین، نویسنده و روزنامهنگار مشهور آمریکایی در سال ۱۹۴۱ یعنی اواخر دوران رکود بزرگ اقتصادی دنیا رمان معروفی مینویسد به نام «میلدرد پیرس». این رمان چهار سال بعد توسط مایکل کورتیز، کارگردان مطرح آمریکایی تبدیل به فیلمی سینمایی میشود که جوان کرافورد نقش اصلی آن را بازی کرد و برایش اسکار بهترین بازیگر زن را به دست آورد. ۷۰ سال بعد یعنی در سال ۲۰۱۱ تاد هینز با همکاری شبکه «HBO» این رمان را تبدیل به مینی سریالی پنج قسمتی کرد. این بار کیت وینسلت نقش اصلی را بازی کرد که برای آن جوایز بازیگری مهم گلدن گلوب و امی را به دست آورد اما اینکه چرا هر دو بازیگر زنی که در آثار اقتباسی از این رمان بازی کردهاند توانستهاند جوایز معتبری به دست آورند، به طراحی شخصیت جیمز کین بر میگردد.
میلدرد پیرس، داستان زنی است که با وجود داشتن همسر و دختری نوجوان، در اوج رکود اقتصادی تصمیم میگیرد زندگی تازهای را شروع کند. او زندگی یکنواخت و کسلکنندهای دارد. پس عزمش را جزم میکند تا با انتخاب یک زندگی مستقل خود را از این روزمرگی نجات دهد. میلدرد تلاش گستردهای برای موفق شدن در یک زندگی متفاوت را آغاز میکند اما شرایط سخت و خشن جامعه آمریکا در دهه ۳۰ کار او را در موقعیتی دشوار قرار میدهد. او ناگهان با حجمی از مشکلات در یک جامعه بحرانزده رو به رو میشود که توان و پوست کلفتی مردانه هم چندان یارای مبارزه با آن را ندارد چه برسد به روحیه ظریف یک زن. بهترین وجه شخصیتپردازی میلدرد ترسیم دغدغههای او برای اثبات خودش و خروج از یک زندگی بیهدف است. تصمیم میلدرد برای مستقل شدن، جدا از سختیهایی که برایش دارد، او را در موقعیتی کاملا تک و تنها قرار میدهد؛ موقعیتی که در آن تلاش کند با توجه به تجربه اندکی که دارد جای پای سفتی پیدا کند. کیت وینسلت به خوبی توانسته عطش و مقاومتی زنانه برای مستقل شدن و پیشرفت در یک جامعه مردسالار را به تصویر بکشد و از این حیث میتوان بازی او در این مینی سریال را جزو بهترین بازیهای کارنامهاش دانست. گای پیرس و ایوان ریچل وود از دیگر بازیگران این مینی سریال هستند.
زن محترم
یک تریلر سیاسی- جاسوسی تماشایی و پرهیجان و کاری مشترک از دو شبکه تلویزیونی «BBC Two» و «SundanceTV» که در سال ۲۰۱۴ توسط هوگو بلیک ساخته شده است. این مینی سریال داستان زنی انگلیسی به نام نسا استین است. نسا پس از مرگ پدرش وارث تجارت او میشود. او کارهای خود را در شرکت پدرش آغاز میکند، اما هر چه جلوتر میرود متوجه میشود شرکتی که پدرش برای او به ارث گذاشته آن چیزی نیست که در ظاهر دیده میشود. نسا دختری صلحطلب است و علاقهای به درگیر شدن در مسائل سیاسی ندارد، اما فعالیتهای قبلی پدرش او را عملا در منجلابی پرخطر و البته بینالمللی قرار میدهد. نسا که با در اختیار گرفتن کلیه قراردادهای پدرش متهم ردیف یک بسیاری از جاسوسیها و خرابکاریهای این شرکت صهیونیستی علیه فلسطینیها است ربوده میشود تا با تحت فشار قرار دادن هیات مدیره شرکت جلوی برخی از قراردادها گرفته شود و ماهیت واقعی این شرکت عیان شود. ربوده شدن نسا او را در موقعیتی سخت و خشن قرار میدهد که از یک طرف باید برای نجات خودش و اثبات بیگناهیاش در زمینه کارهایی که شرکت پدرش انجام داده تلاش میکند و از طرفی جان پسر بچه ای را که به دلیل ربوده شدن او در خطر افتاده نجات دهد.
این مینی سریال از یک طرف عیانکننده روشهای غیر انسانی صهیونیستها برای جاسوسی از فلسطینیهاست و از طرف دیگر روی سیاه و چرک پشت پرده سیاستهای کثیفی را که مردم عادی هیچ گاه در جریان آن قرار نمیگیرند در قالب اتفاقات رخ داده در داستان برای مخاطب به تصویر میکشد. مگی جیلنهال که نقش نسا استین را بازی میکند ستاره بی چون و چرای این سریال است و برای آن جایزه بهترین بازیگر زن گلدن گلوب را هم دریافت کرد.
دنیای مخفی جنایتکاران
چارلز فالکو مردی است که استعداد زیادی در تولید ماده مخدر شیشه دارد. او با استفاده از این استعدادش و همکاری با یکسری توزیعکننده حرفهای مواد مخدر تبدیل به یکی از موفقترین توزیع کنندگان مواد میشود اما مشکلات او از آنجایی شروع میشود که قانون قدیمی موادفروشان را فراموش میکند و خودش درگیر اعتیاد میشود. اعتیاد او به حدی زیاد میشود که کمکم هر آن چیزی را که به دست آورده در معرض نابودی میبیند. در حالی که فالکو روز به روز به سقوط همه جانبه نزدیک میشود، ناگهان پلیس به خانه او یورش میبرد و او را دستگیر میکند. با توجه به مدارک زیادی که علیه او وجود دارد فالکو به ۲۰ سال حبس محکوم میشود اما ناگهان پلیس فدرال به او پیشنهاد عجیبی میدهد. در صورتی که فالکو بتواند به یکی از مخوفترین باندهای موتور سوار به نام «واگو» نفوذ کند و برای پلیس مدرک کافی از جنایتهای آنها جمعآوری کند، میتواند امید داشته باشد که حبس طولانی مدتش با بخشش مواجه شود. در ظاهر این پیشنهاد برای فالکو بسیار مناسب است. پس پیشنهاد را قبول میکند و تلاش خود را برای نفوذ به این گروه موتور سوار آغاز میکند. او بالاخره به گروه نفوذ میکند، اما تازه میفهمد که وارد چه بازی خطرناکی شده است.
جذابیت ماجرای این مینی سریال برای مخاطب زمانی آغاز میشود که بداند این سریال بر مبنای داستانی واقعی ساخته شده است. شخصیتی به نام چارلز فالکو در دنیای واقعی وجود دارد و این اتفاق عینا برایش رخ داده است. مردی که الان در سیستم حفاظت از شاهدان قرار دارد و هیچ کسی نمیداند دقیقا کجا و چگونه زندگیاش را میگذراند. فالکو در سال ۲۰۰۳ و بعد از دستگیریاش قبول میکند که به این گروه موتور سوار نفوذ کند و در سال ۲۰۰۶ آنها را تحویل پلیس میدهد. او در این باره کتاب خاطراتی نوشته که در آن تمام اتفاقاتی را که در آن سه سال برایش رخ داده، شرح داده است. همان کتاب منبع اصلی ساخت «دنیای مخفی جنایتکاران» است. استفن کمپ کانادایی در سال ۲۰۱۵ این مینی سریال را ساخته، شبکه «History» آن را روی آنتن برده و دیمون رونیان و آری کوهن بازیگران اصلی آن هستند.
کارلوس
ایلیچ رامیرز سانچز، معروف به «کارلوس شغال» یکی از شناخته شدهترین قاچاقچیان و مزدوران جنگی یک قرن اخیر است. مردی ونزوئلایی که خیلیها او را فردی انقلابی میدانند، از اوایل دوران جوانی طراحی و اجرای دهها عملیات تروریستی را در نقاط مختلف دنیا بر عهده گرفت. کارلوس از آن دست مزدورانی بود که برایش فرقی نداشت برای چه کسی کار میکند هر طرف که پول بود، کارلوس هم بود. او همزمان که به گروههای مبارز و انقلابی لیبی ابزارآلات جنگی میفروخت در آمریکای جنوبی هم عملیات انجام میداد و در خاورمیانه با فروش اسلحه به طرفهای مختلف هر جنگ و درگیری محلی یا منطقهای درآمد هنگفتی کسب میکرد. مهمترین عملیات کارلوس که نام او را در جهان پرآوازه کرد حمله او و افرادش به مقر «اوپک» در سال ۱۹۷۵ و گروگان گرفتن نمایندگان کشورهای عضو اوپک بود. او به مدت دو دهه بخش مهمی از وحشت تروریستی جهان بود و سالها در لیست بزرگترین فراریان تحت تعقیب قرار داشت. کارلوس در سال ۱۹۹۳ به دلیل معاملهای که کشور سودان با برخی کشورها انجام داد در حالی که برای عمل جراحی بیهوش شده بود دستگیر و به فرانسه منتقل شد.
او در دادگاهی پر سر و صدا که در آن خود را نه یک تروریست که مردی انقلابی نامید به حبس ابد محکوم شد و هم اکنون در آستانه ۶۸ سالگی در زندان به سر میبرد. در سال ۲۰۱۰ شبکه «+Canal» فرانسه با همکاری هفت کشور دیگر مینی سریالی از زندگی او به نام «کارلوس» ساختند که با موفقیت فراوانی رو به رو شد. در این مینیسریال ضمن پرداختن به وجوهی دیده نشده از زندگی شخصی این چهره مخوف، مهمترین عملیاتهای این مزدور ونزوئلایی به تصویر کشیده شده است. جالب است بدانید نقش کارلوس در این مینی سریال را بازیگر جوانی از ونزوئلا بازی کرده که فامیلش هم با کارلوس یکی است: ادگار رامیرز. این بازیگر به دلیل بازی بسیار خوبش توانست معتبرترین جایزه بازیگری فرانسه، «سزار»، را به دست آورد. بعدها یک نسخه سینمایی هم از مینی سریال تهیه و اکران شد. اولیویر آسایاس کارگردان سرشناس فرانسوی نویسندگی و کارگردانی این مینی سریال را انجام داده است. کارلوس با بودجهای ۱۸ میلیون دلاری ساخته شد.
احتمالا اگر کمیبا سینما و ادبیات آشنا باشید نام استفن کینگ به عنوان یکی از بزرگترین نویسندگان معاصر به گوشتان خورده است. کینگ از جمله نویسندگانی است که هر چیزی مینویسد از رمان تا داستان کوتاه بلافاصله برای اقتباس مورد توجه اهالی سینما و تلویزیون قرار میگیرد. رمان «۱۱.۲۲.۶۳»نیز از این قاعده مستثنا نیست؛ رمانی که کینگ در سال ۲۰۱۱ آن را منتشر کرد.«۱۱.۲۲.۶۳» در اصل تاریخ ترور جان.اف.کندی رئیس جمهور دموکرات آمریکاست. تروری که با گذشت بیش از ۵ دهه هنوز هم ابعاد ناشناخته زیادی دارد و خیلیها معتقدند این ترور نه به دست متهم اصلیاش، لی هاروی اسوالد بلکه به دلیل توطئه ای از پیش تعیین شده در خود نظام حکومتی آمریکا و مشخصا سازمان «سیا» اتفاق افتاده است.
ماجرای رمان کینگ درباره استاد دانشگاهی به نام جیک اپینگ است که در قرن ۲۱زندگی میکند. او که به تازگی از همسرش جدا شده و زندگی چندان خوبی نداردیک روز بر اثر اتفاقی متوجه میشود رفیقش آل تمپلتون که رستوران دار است میتواند به زمان گذشته سفر کند. هدف رفیق جیک رسیدن به تاریخ ۱۱.۲۲.۶۳ و جلوگیری از کشته شدن کندی است اما از آن جا که سفر به زمان آسیبهای خودش را دارد آل از یک جایی به بعد دیگر نمیتواند ماموریت خود را ادامه دهد. جیک با اطلاع از موضوع قبول میکند این ماموریت را ادامه دهد. آل به جیک میگوید در این سفر زمان حواسش باید به سه نکته مهم باشد. اول این که در تمام رفت و برگشتها او تنها وارد یک تاریخ میشود؛ ساعت۱۱و۱۵دقیقه صبحِ روز۲۱اکتبر۱۹۶۰. دوم این که وقتی ازگذشته به زمان حال بر میگردد تمام تغییراتی که درتاریخ ایجادکرده بر زندگی خودش هم تاثیر خواهد گذاشت و سوم این که مهم نیست چند روز یا چند سال در گذشته باقیمانده،وقتی به زمان حال برگرددفقط دو دقیقه گذشتهاست. جیک با پذیرفتن این شرایط وارد یک ماجراجویی اساسی میشود. جمیز فرانکو نقش جیک اپینگ را بازی میکند و کریس کوپر نقش آل تمپلتون. فرانکو که چند سال پیش اعلام کرده بود بازی در نقش جیک اپینگ یکی از آرزوهایش است در کنار استیفن کینگ و جی.جی.آبرامز تهیه کنندگان این مینی سریال قرار گرفته و بریجیت کارپنتركه خالق آن است . واکنشها به این سریال شبکه «Hulu» که در سال ۲۰۱۶ ساخته شده بسیار خوب از کار درآمد و این مینی سریال را میتوان یکی از بهترین اقتباسها از آثار کینگ نامید.
یک قهرمان به من نشان بده
پل هگیس کارگردان سرشناس کانادایی که فیلم «تصادف» به کارگردانی او در سال ۲۰۰۶ اسکار بهترین فیلم را کسب کرد، در سال ۲۰۱۵ به سراغ ساخت مینی سریالی شش قسمتی برای شبکه «HBO» رفت که روایتگر یکی از اتفاقات تراژیک شهری در تاریخ معاصر آمریکاست. جوانی ۳۰ ساله به نام نیک واسیسکو در سال ۱۹۸۷ با اکثریت آرا به عنوان شهردار منطقه مهم و استراتژیک «یانکرز» در شهر نیویورک انتخاب میشود تا جوان ترین شهردار تاریخ نیویورک باشد. نیک به عنوان جوانی بلند پرواز برنامههای متعددی برای بهبود اوضاع آن منطقه از شهر دارد، اما یک مشکل عجیب دوران کاری او را تبدیل به یک اتفاق تلخ در زندگی اش میکند.
دادگاه فدرال آمریکا دستوربه شهرکسازی درمحله متوسط وسفیدپوستنشین این منطقه از شهرمیدهد تا سیاه پوستان و مهاجران هم محلی برای زندگی پیدا کنند. این تصمیم دادگاه فدرال همه را درگیرنزاعی تلخ میکند. سفیدپوستانی که در این منطقه زندگی میکنند تمایل ندارند محل زندگی شان را با سیاه پوستها و غریبهها تقسیم کنند. آنها به نیک فشار میآورند و میگویند چون منتخب آنهاست باید در مقابل رای دادگاه فدرال بایستد. نیک از یک طرف میداند که نمیتواند جلوی رای دادگاه فدرال مقاومت کند و از طرفی به نظرش این وسط رگههای پررنگی از نژادپرستی دیده میشود که او همیشه تلاش کرده با آن مبارزه کند. طبیعتا در کنار این موارد دوست دارد محبت و علاقه مردمیرا هم که به او رای داده اند داشته باشد. او تصمیم میگیرد هر طور شده راه حلی پیدا کند که بتواند این مشکل پیچیده را با کمترین آسیب حل کند، اما هر چقدر جلوتر میرود هم تنهاتر میشود و هم مخالفان سیاسی و مردم ناراضی اقدامات جدیتری برای تحت فشار قرار دادن او انجام میدهند. ضمن این که جوان بودن نیک باعث میشود درصد خطای او در تصمیمهایی که میگیرد بیشتر شود. همه اینها دست به دست هم میدهد تا دو سال بعد از انتخاب نیک واسیسکو او کارش را از دست دهد و علاوه بر آن به سرنوشت تراژیک و تکاندهندهای دچار شود. اسکار ایزاک برای بازی در نقش نیک واسیسکو بهترین انتخاب بود. او توانست برای بازی پر از جزئیات و دقیقی که ارائه داده جایزه بهترین بازیگر گلدن گلوب در سال ۲۰۱۶ را به دست آورد. این مینی سریال براساس کتابی به همین نام نوشته لیزا بلکین ساخته شده است.
جوخه برادران
با این که بیشتر مینی سریالها را با تمرکز بر تولید چند سال اخیر معرفی کردیم اما حیف بود این یکی را به عنوان یک استثنای مانده از اوایل قرن ۲۱ کنار بگذاریم. دو سال پس از همکاری ماندگار استیون اسپیلبرگ و تام هنکس در «نجات سرباز رایان»، این دو چهره سرشناس سینمای جهان در مقام تهیه کننده و با بودجه حیرت آور ۱۲۵ میلیون دلار مینی سریال «جوخه برادران» را برای شبکه «HBO» کارگردانی کردند. مینی سریالی که از آن به عنوان بهترین اثر جنگی ساخته شده درباره جنگ جهانی دوم در تلویزیون نام میبرند. این مینی سریال ۱۰ قسمتی با اقتباس از کتابی به همین نام نوشته استفن آمبروس ساخته شده و داستانی واقعی دارد. «جوخه برادران» روایت سالهای پایانی جنگ جهانی دوم از زبان افسری به نام ریچارد وینترز است. وینترز یکی از افسران گروهان ایزی (Easy Company) از گردان ۵۰۶ لشکر ۱۰۱ هوابرد ارتش آمریکاست.
در گروهان «ایزی» سربازهای مختلفی حاضرند و سریال ماجرای آنها از سال ۱۹۴۲ که آغاز جمع شدنشان در این گروهان است را تا سال ۱۹۴۴ و پایان جنگ جهانی دوم روایت میکند. این سریال نمونه کاملی از یک اثر جنگی خوش ساخت است که همه چیز در خود دارد؛ حس ترس، رشادت، فداکاری، دلتنگی، برادری، نمایش بی پرده سیاهی و تباهی جنگ و بیهودگی جنگ افروزی. یکی از ویژگیهای اصلی این سریال حضور چند دقیقهای و گفت و گوهای شخصیتهای واقعی نام برده شده در این سریال در ابتدا و انتهای برخی قسمت هاست. تعدادی از افراد این جوخه از زمان جنگ تا سالها بعد زنده ماندند و در سریال از صحبتها و خاطرات آنها استفاده شده است. با توجه به بودجه بالایی که «جوخه برادران» در اختیار داشت تهیهکنندگان فرصت خوبی برای ساخت بازسازی صحنههای جنگی داشتند که این کار را به بهترین شکل ممکن انجام دادهاند. اصل ماجرای «جوخه برادران» به آغاز نبرد حساس و سرنوشت ساز ساحل نرماندی بازمیگردد، نبردی که به نوعی سرنوشت جنگ جهانی را تغییر داد و البته برای این تغییر آدمهای زیادی نیز جان خود را از دست دادند. دیمین لوئیس، ران لیوینگستون، دانی والبرگ، اسکات گریمز، شین تیلر، پیتر یانگبلاد هیلز، مایکل کادلیتز از بازیگران اصلی این مینی سریالند. «جوخه برادران» که بی شک یکی از بهترین مینی سریالهای تاریخ تلویزیون است توانست جایزه بهترین مینی سریال را در جوایز گلدن گلوب و امیبه دست آورد.
هتفیلدها و مک کویها
شاید بدترین نوع جنگ و خونریزی نزاعهای قومی- قبیلهای است که در سراسر دنیا هم میتوان رد پایی از آنها پیدا کرد. این نزاعها معمولا با یک دعوا و درگیری کوچک آغاز میشود و در ادامه بر اثر کوتاه نیامدن یکی از طرفین آن قدر ادامه پیدا میکند که در بعضی موارد ترکشهایش به چند نسل بعد هم میرسد. ماجرای مینی سریال «هتفیلدها و مک کویها» که در سال ۲۰۱۲ ساخته شده نیز یکی از همین نزاعهای قومیقبیلهای را روایت میکند؛ نزاعی که ریشه در تاریخ دارد و آن را یکی از خونبارترین درگیریهای قومیتاریخ آمریکا میدانند. ماجرای این درگیری خونبار که دو خانواده هتفیلد و مک کوی به واسطه آن به خاک سیاه نشستند بین سالهای ۱۸۸۱ تا ۱۸۹۱ در منطقه کنتاکی واقع در ویرجینیای غربی اتفاق میافتد. رانلدولف مک کوی و ویلیام اندرسون هتفیلد دودوست صمیمیو همرزم درجنگهای داخلی آمریکا هستند که پس از مدتها به خانه بر میگردند.
این دو که سرپرستی خانوادههای مک کوی و هتفیلد را هم در اختیار دارند در همسایگی یکدیگر زندگی میکنند. همزمان با بازگشت راندولف و ویلیام یک سری درگیریهای جزئی بین افراد خانواده این دو در میگیرد. دو سرپرست خانواده در ابتدا سعی میکنند ماجرا را ختم به خیر کنند اما کشته شدن یک نفر همه تلاشهای آنها را بر باد میدهد و این دو دوست قدیمیبه همراه دهها نفر از اعضای خانوادهشان در نبردی که ده سال طول کشید و قربانیان زیادی گرفت رو در روی هم قرار میگیرند. وسعت درگیری این دو خانواده به قدری زیاد شد که تعداد زیادی جایزه بگیر مسلح هم از مناطق دیگر وارد آن شدند. در این بین دختر و پسر جوانی از این دو خانواده به هم علاقه مند میشوند و این موضوع آتش درگیری را شعله ورتر و سرنوشت نهایی آن را تراژیک میکند. «هتفیلدها و مک کوی ها» یک درام تاریخی-جنگی تمام عیار و میخکوب کننده که در سه قسمت تقریبا یک ساعت و نیمه ساخته شده است. کوین رینولدز در سال ۲۰۱۲ به عنوان نویسنده و کارگردان این مینی سریال را برای شبکه «History» جلوی دوربین برده. کوین کاستنر در نقش ویلیام اندرسون هتفیلد ظاهر شده و بیل پکستون در نقش رانلدولف مک کوی. این مینی سریال موفقترین مینی سریال سال ۲۰۱۲ بود. کاستنر که یکی از تهیه کنندگان سریال هم هست برای بازی درخشانش توانست جایزه بهترین بازیگر مرد گلدن گلوب را به دست آورد.
- 10
- 2