غم احساسی است که کمتر کسی به دنبال آن می رود اما برخی از افراد برای رسیدن به این حالت روحی، دست به کارهایی مانند تماشا کردن یک فیلم ناراحت کنننده یا خواندن یک رمان غم انگیز می زنند. برای مثال در یک فیلم با غم یک شخصیت ساختگی و داستانی مواجه می شوید اما در حالی که شما تنها تماشاگر ماجرا هستید، غم و افسردگی شخصیت داستان را در درون خود حس می کنید. به همین دلیل می توان گفت برخی فیلم های غم انگیز بهترین وسیله برای خالی کردن احساسات و گریه ای باشد که بدنبال آن آرامش و سبک شدن را خواهید داشت.
دلیل علاقه سینماروها به فیلم های غم انگیز هر چه که باشد، این اعتیاد به غم و اندوه به ساخت فیلم های ملودارمی در هالیوود تبدیل شده که بسیاری با موفقیت در جشنواره های سینمایی مانند اسکار مواجه شده اند. در ادامه این مطلب می خواهیم شما را با فیلم هایی آشنا کنیم که علاوه بر بی نقص بودن، از غم انگیزترین و ناراحت کننده ترین فیلم های تاریخ سینما هستند.
هشدار اسپویل: به دلیل ماهیت مقاله و عنوان آن، ناگزیر باید بخشی از داستان فیلم های زیر را بازگو کنیم که پیشاپیش از این بابت از شما خواننده گرامی عذرخواهی می کنیم.
رقصنده در تاریکی (۲۰۰۰)
فیلم موزیکال «رقصنده در تاریکی» (Dancer in the Dark) فیلمی غم انگیز ساخته لارس فون تریه است که بیورک (خواننده مشهور ایسلندی) نقش اول آن را بازی می کند و سبک بازی واقعی و احساسی او باعث می شود که شخصیتش در فیلم به یکی از غمگین ترین شخصیت های تاریخ سینما تبدیل شود. در این فیلم، بیورک نقش سلما را بازی می کند، یک زن اهل جمهوری چک که اکنون در ایالات متحده به عنوان کارگر کارخانه مشغول به کار است و به دنبال رویای رفاه آمریکایی به این کشور آمده است. رویاهای او به شکل نت های موسیقی خود را به نمایش می گذارند و او را از رنج های و تاریکی های زندگی اش دور می سازند. او همچنین در رویاهایش به دیدن تئاتر رفته و در کلاس بازیگری شرکت می کند.
اما در دنیای واقعی، جدای از دنیای فانتزی که وی هر روز به آن پناه می برد، سلما همه چیز خود را فدای پسر کوچکش می کند. رازی که او در دل خود پنهان کرده این است که دارد کور می شود و پسرش نیز این بیماری ژنتیکی را از او به ارث برده است. هدف سلما این است که آنقدر پول پس انداز بکند که بتواند هزینه جراحی چشم های پسرش را تامین کند. او مقداری پول پس انداز می کند اما یکی از همسایگان او که پلیسی فاسد و به دردسر افتاده است از ماجرا خبردار شده و برای پرداخت بدهی هایش، اندوخته سلما را به سرقت می برد. سلما با دزد پول هایش روبرو می شود اما این مرد همه چیز را برعکس جلوه داده و سلما را به سرقت پول هایش متهم می کند.
در ادامه او با اسلحه خود سلما را تهدید کرده و به زن خود می گوید که ماجرا را به پلیس اطلاع بدهد. در ادامه، دزد ماجرا که زخمی شده، اسلحه اش را به سلما می دهد و از او می خواهد که به زندگی اش پایان دهد. سلما نیز از روی ترحم او را می کشد اما سلما دستگیر می شود و به جرم قتل به دادگاه برده می شود. او که به خاطر بازماندگان پلیس (دزد) ماجرا و به خصوص پسرش از گفتن واقعیت ماجرا خودداری می کند به دلیل قتل عمد به مرگ محکوم می شود. اگر چه او می تواند با پولی که برای جراحی پسرش کنار گذاشته درخواست تجدید نظر کند اما از این کار خودداری کرده و در ازای بهبود چشم های پسرش، مرگ را می پذیرد.
در روز اعدام با گذاشتن کلاه مخصوص اعدام روی سرش، سلما دچار وحشت می شود و اعدام متوقف می گردد اما یکی از دوستانش نزد او رفته و عینک پسرش را در دستانش قرار می دهد که به معنای موفقیت آمیز بودن عمل جراحی پسرش است. این موضوع باعث آرامش خاطر کامل سلما می شود و در حالی که با خود آواز می خواهند اعدام می شود. اگر چه برخی این فیلم را یک ملودرام توهین آمیز توصیف کرده اند اما «رقصنده در تاریکی» آنقدر انسانیت و جزییات ظریف سینمایی در خود دارد که به غم انگیزی یک اثر سینمایی شکلی تازه و البته منحصربفرد می دهد.
سه رنگ: آبی (۱۹۹۳)
سخنان بسیاری در مورد این فیلم کلاسیک هنری فرانسوی و زیبایی ها و سمبولیسم موجود در آن گفته شده است اما در متن می توان غمی عمیق را یافت که نقش زیادی در نمود زیبایی سبکی داستان دارد. فیلم «سه رنگ: آبی» (Three Colours: Blue) داستان جولی را روایت می کند، زنی که همسر و دخترش را در یک حادثه رانندگی از دست داده است. او که خود نیز به شدت زخمی شده، در بیمارستان و به محض اطلاع از مرگ اعضای خانواده اش، سعی می کند به زندگی خود پایان دهد. او نمی تواند قرص های مرگبار را ببلعد به همین دلیل با مرگ صلح کرده (ظاهراً) و در نهایت از بیمارستان مرخص می شود. به عنوان یک مکانیزم ایمن برای درد و رنج عاطفی غیرقابل تحمل خود، جولی کاملاً بی احساس شده و زندگی شاد و دوست داشتنی گذشته اش را رها می کند.
او عمارت مجللش را می فروشد، متعلقات خود، دختر و شوهرش را دور می اندازد و به یک آپارتمان کوچک نقل مکان می کند، بدون این که شغل یا مشغولیت خاصی داشته باشد. جولی در می یابد که وابستگی می تواند عواقب دردناکی داشته باشد از این رو از سبک زندگی که ممکن است اتفاقاتی مشابه آنچه پس از تصادف برایش رخ داده را برایش رقم بزند دست برداشته و چاره کار را در بی احساس بودن و دوری کردن از عشق و علاقه می بیند. او آنچنان سنگدل و بی احساس شده که حتی دیگر توانایی گریه کردن نیز ندارد. علیرغم انزواطلبی جولی، همه تلاش می کنند به او نزدیک شوند، از جمله افرادی که به طور تصادفی با او روبرو می شوند.
یک چیز انکار ناپذیر است و آن اینکه مردم جولی را دوست دارند و به گرمای وجودی که او قصد سرکوب کردنش را دارد جذب می شوند. او با کسانی که قصد دارند به او نزدیک شوند بی احساس برخورد می کند اما نمی تواند برای مدت زیادی به این سبک رفتاری ادامه دهد و بار دیگر ارتباط عاطفی با دیگران را از سر می گیرد. صحنه پایان این فیلم غم انگیز و دردناک اولین گریه جولی از زمان تصادف را به تصویر می کشد و این صحنه نشان می دهد که عشق دردناک و غم انگیز بهتر از خالی بودن از عشق است، این همان نتیجه ای است که در نهایت جولی به آن دست پیدا می کند.
دختر میلیون دلاری (۲۰۰۴)
کمتر فیلمی ساخته شده که به اندازه «دختر میلیون دلاری» (Million Dollar Baby) غم انگیز و افسرده کننده باشد. در فیلم تنها شاهد دو نوع خلق و خو و شرایط روحی هستیم: عبوس بودن و ترشرویی کامل یا احساس درماندگی ویرانگر. حتی نوری که در فیلم استفاده می شود نیز به شدت کم شده تا بر غم انگیز بودن داستان فیلم بیفزاید. این درام به کارگردانی کلینت ایستوود داستان یک دختر مشت زن همواره شکست خورده را روایت می کند که از یک مربی کارکشته اما تاریخ مصرف گذشته مشت زنی می خواهد که مربیگری او را بر عهده بگیرد. مگی، دختر مشت زن، به دنبال موفقیت در مسابقات پیش رو به منظور کمک کردن به خانواده اش در میسوری است و فرانکی، مربی سالخورده، نیز به دنبال احیای اعتبار گذشته خود به عنوان یک مربی و یک شخصیت قوی است.
فرانکی که از گذشته ای دردناک رنج می برد، پس از مدتی تردید رهبری دختر مشت زن را بر عهده می گیرد. رابطه استاد و شاگرد به شکل دردناکی شیرین است که در نهایت به پایانی تلخ منتهی می شود. تحت رهبری فرانکی، مگی موفق می شود چند مسابقه مهم را برنده شده و راه را برای موفقیت در سبک وزن و بدست آوردن یک جایزه یک میلیون دلاری هموار سازد. حریف او اما با ضربه ای ناجوانمردانه و پس از پایان راند اول باعث می شود که مگی زمین خورده و گردنش خرد شود که در ادامه فلج شدن او از گردن به پایین را در پی دارد. بقیه فیلم به زندگی رقت انگیز مگی در بخش مراقبت های ویژه و احساس گناه فرانکی در ارتباط با ماجرای مجروح شدن مگی و نبود عدالت دارد مربوط می شود. با دیدار خانواده مگی از او اوضاع بدتر نیز می شود زیرا خیلی زود مشخص می گردد که ان ها هیچ اهمیتی به شرایط و زندگی دردناک مگی نداشته و تنها به دنبال اندوخته هایی هستند که وی در طول مدت مبارزاتش بدست آورده است.
بدین ترتیب مشخص شدن این که مگی تنها انسان بااحساس و درست خانواده اش است بسیار دردناک تر و غم انگیزتر از اتفاقاتی است که در ادامه داستان می آید. تنها چیزی که برای خانواده او اهمیت دارد این است که بتوانند پس از مرگ مگی، بدون دردسر املاک و دارایی های او را به خود انتقال دهند. این موضوع در کنار زندگی دردناک مگی و زخم بسترهایی که به قطع شدن پا می انجامد باعث می شود که مگی بیش از پیش برای پایان دادن به زندگی غم انگیزش ترغیب شود. بعد از این که مگی تلاش می کند به زندگی خود پایان دهد اما شکست می خورد، فرانکی که در ابتدا تردید دارد اما در نهایت می پذیرد که مرگ تنها راه رهایی و آرامش مگی است و در این راه به او کمک می کند. فرانکی مقدار کشنده ای آدرنالین به مگی تزریق کرده و به درد و رنج او پایان می دهد. چه ماجرای دردناکی!
جاده (۱۹۵۴)
عشق باعث می شود که انسان های خوب کارهای بدی بکنند و انسان های بد مرتکب کارهای خوبی شوند. فیلم «جاده» (La Strada) در مدت یک ساعت و نیم زمان خود تا نهایت حد ممکن به این پدیده می پردازد. جلسومینا، دختر جوانی است که توسط خانواده فقیرش به صاحب یک سیرک سیار به نام زامپانو فروخته می شود. زامپانو یک مرد خشن است که از دنیا طلبکار بوده و با دخترک مانند برده رفتار می کند. در مقابل، جلسومینا دختری شاد و مهربان است و علیرغم بدرفتاری های صاحبش، به او وفادار مانده و تمام تلاشش را برای راضی نگه داشتن او انجام می دهد. این موضوع باعث می شود که سرنوشت دخترک بینوا بسیار دردناک و غم انگیز باشد. در طی سفرهایشان، جلسومینا با یک دلقک دیگر با نام مستعار «احمق» آشنا می شود، که او و زامپانو گذشته پرخصومتی داشته اند.
این دو با هم دوست می شوند و دوستی شان باعث می شود که جلسومینا بار دیگر به فکر فرار از چیزهایی بیفتد که باعث رنج و آزارش می شوند. احمق به او می گوید که همه چیز مهم است حتی تکه ریگی که خودش در دست دارد و اگر این ریگ نیز بی ارزش باشد پس همه چیز بی ارزش است. قبل از رفتن، احمق سعی می کند که جلسومینا را وادار به ترک زامپانو کند. اما او نمی تواند زیرا زامپانو را دوست دارد و بدین ترتیب او بار دیگر به زامپانوی قوی هیکل پیوسته و به سفر خود ادامه می دهند. در مسیر آن ها بار دیگر با احمق برخورد می کنند که در جاده با شرایطی بد به حال خود رها شده است. زامپانو که به دنبال فرصتی برای انتقام گذشته بوده به شدت او را کتک می زند و ناخواسته باعث مرگ او می شود.
این حادثه قلب دخترک را می شکند و در ادامه باعث افسردگی او می شود. زامپانو تلاش می کند به او کمک کند اما او آنچنان افسرده است که تلاش های زامپانو به جایی نمی رسد. زامپانو هنگامی که جلسومینا خواب است و با کشیدن پتو رویش، او را ترک می کند. چند سال بعد زامپانو در شهری صدای ترانه محبوب جلسومینا را می شنود. او زنی را می یابد که ادعا می کند دختری که در ساحل افتاده بود این ترانه را به او یاد داده و دخترک مرده است. زامپانو به همان ساحل می رود و با دلی پر درد به خاک می افتد. به یاد صحبت های احمق می افتد و ضجه می زند. او نمی داند که جلسومینا بی دلیل مرده یا به خاطر او، در هر دو صورت او خود را مقصر دانسته و ناامیدی و درماندگی رهایش نمی کند.
ولنتاین غمگین (۲۰۱۰)
فیلم «ولنتاین غمگین» (Blue Valentine) یک دهن کجی آشکار و دردناک به تمام باورهای افراد در مرود عشق های آبکی و احمقانه و پایان خوش آن هاست. این فیلم به سبکی بسیار بیرحمانه واقعیت عشق و کسانی که در آن شکست می خورند را به تصویر می کشد. فیلم عاشقانه اما غم انگیز «ولنتاین غمگین» رابطه بین دین و سیندی را روایت می کند که خیلی عاشقانه و دوست داشتنی آغاز می شود: آن ها از طریق مادربزرگ سیندی و هنگامی که دین مقداری مبلمان را به خانه سالمندان می برد با هم آشنا می شوند. قرارهای این دو خیلی خوب پیش می رود اما سیندی خیلی زود باردار می شود اما از این که دین پدر فرزند باشد مطمئن نیست. او تصمیم به سقط نوزاد می گیرد اما در آخرین دقایق از این کار پشیمان می شود. دین نیز می پذیرد که پدر فرزند سیندی باشد. ۵ سال بعد، دین و سیندی در کنار هم زندگی کرده و دختر کوچکشان را بزرگ می کنند.
آن ها از هم خسته شده اند اما به خاطر دختر کوچکشان، فرانکی، در کنار هم می مانند و با این ایده که یک غروب رمانتیک می تواند عشق گذشته آن ها را برگرداند، می خواهند یک شب را در اتاق مهمانخانه ای که اجاره کرده اند بگذرانند. اما ورود غیرمترقبه پدر احتمالی فرانکی باعث می شود که آتش زیر خاکستر دوباره روشن شده و درگیری های گذشته سیندی و دین از سر گرفت شود. آن ها تمام شب را به مشاجره می گذرانند و صبح روز بعد سیندی برای رفتن به سر کار بیرون می رود. دین در حالی که مست کرده به محل کار سیندی می رود و با او و پزشکی که قصد اغوا کردن او را دارد درگیر می شود. پس از این درگیری ها، سیندی به دین می گوید که طلاق می خواهد و در ادامه در مورد عواقب این تصمیم بر روی زندگی دخترشان با هم صحبت می کنند.
در یک پایان تکان دهنده و در غم انگیزترین سکانس فیلم، دین با خواسته های سیندی موافقت کرده و از خانه می رود. فرانکی به دنبال او می دود و سعی می کند او را از رفتن باز دارد. دین اما دخترک دوست داشتنی را به خانه پس می فرستد و در حالی که دین در اوج ناراحتی و ویرانی روحی دور می شود، فرانکی در آغوش مادرش گریه می کند. فیلم غم انگیز «ولنتاین غمگین» شخصیت هایی دارد که همه آن ها را می شناسیم و درک می کنیم؛ مادرها، پدرها و کودکانی که با طلاق و سرد شدن عشق سریع و کورکورانه مواجه شده اند. در این فیلم تمام پیچیدگی های روابط خانوادگی مورد بررسی قرار گرفته و به شکلی بسیار بی نقص و تاثیرگذار به تصویر کشیده می شود.
حسین علی پناهی
- 14
- 4