مردی با کت و شلوار چهارخانه سرمهای، نگاهی نافذ و لبخندی ملایم با انرژی مثبت و برخورد خوشایندش هر جا که باشد همه را دور خودش جمع می کند. این اولین تعریف ما از مجید اخشابی است که روز گذشته، در سالروز تولدش به تحریریه جامجم آمد و وقتی چهار شمع رنگی روی کیک تولدش را خاموش کرد آهسته خندید که «خداحافظ ۴۴ سالگی عزیز...»
اخشابی را بیشتر مردم با صدای گرمش بخصوص در تیتراژ سریالهای همراز، عروج، مهتاب، محله بندهنواز، مسافری از هند، یک وجب خاک، متهم گریخت، خانه به دوش، شب مهتاب، بوی خوش زندگی و... میشناسند، اما گاهی وقتها، درخشش یکی از ستارههای آسمان، باقی ستارههای اطرافش را کمرنگ میکند و این حکایت اوست که شهرتش در خواندن باعث شده کمتر کسی بداند رهبر ارکستر بوده؛ آهنگساز و نوازنده سنتور، سهتار، تنبک، پیانو، دیوان و گیتار است؛ با تاسیس آموزشگاه موسیقی و و راهاندازی مجلهای فرهنگی و هنری، رستوران و... یک کارآفرین موفق شده و روزی ۱۸ ساعت کار میکند و دانشجوی دکترا است و دغدغه این روزهایش، امتحان جامع. اخشابی شکارچی رویاهاست؛ نمیگذارد که رویاهایش در حد آرزو بمانند. ما با او در روز تولدش درباره حس و حال اولین روز از ۴۵ سالگی، نگاهش به گذشته، لذتش از حال و رویاهایش برای آینده گپ زدهایم.
تولدتان را تبریک میگوییم آقای اخشابی. ماشاءالله هیچ فرقی نکردهاید. راز جوانی شما چیست؟
در وهله اول لطف خداست و پس از آن خونسردی و آرامش و خود را در معرض استرسهای بیمورد قرار ندادن خیلی در این روزگار کمک میکند تا آدم به قول معروف بهتر بماند. تلاش برای حفظ آرامش دستاوردهای زیادی دارد، از جمله همین به تعبیر شما، جوان ماندن.
موسیقی تا چه اندازه در جوان ماندن شما نقش داشته است؟
موسیقی عامل اصلی آرامش است و مهمترین دستاویزی که برای دستیابی به آرامش ذهنی و فکری به آن پناه میبرم.
چه شد که وارد دنیای موسیقی شدید؟
زمانی که هفت سال داشتم روزی یکی از دوستان پدرم که سنتور مینواخت به خانه ما آمد. مسحور صدای سنتور شدم و در همان عالم کودکی، مجنونوار تلاش کردم تا با تخته و میخ و نخ نایلونی چیزی شبیه سنتور بسازم. کمکم به سمت موسیقی رفتم و در هنرستان موسیقی تحصیل کردم و اساتیدی مانند استاد فرامرز پایور نیز مرا تشویق به پیگیری تحصیلاتم در این حوزه کرد.
اما خانوادهام تردید داشتند که در حوزه موسیقی، شغلی برای من وجود داشته باشد و بهتر است در دانشگاه پزشکی و مهندسی بخوانم. به اصرار آنها رشته مهندسی عمران را انتخاب کردم. اما در حین تحصیل و رفت و آمدم به تهران و آغاز فعالیتهای فرهنگی و هنریام به این نتیجه رسیدم که میتوان در حوزه موسیقی هم صاحب شغل بود و تمام اهداف و زندگیام را روی موسیقی متمرکز کردم. اما خدا را شکر همچنان ارتباطم با تحصیل و دانشگاه قطع نشده است و اکنون در حال تحصیل در دوره دکترای پژوهش هنر هستم.
تحصیل در کنار این همه مشغله کار سختی نیست؟
کار دشواری است، اما دور افتادن از دانشگاه مرا دچار غربت و خمودگی میکند. دوست دارم همیشه از این غربت فرار کنم و به پناهگاه و مأمن خودم برگردم که بیشتر زندگیام را در آن گذراندهام.
دلیلش این نیست که دانشجو بودن به آدم احساس جوان بودن میدهد؟
بله، احساس تمام شدن را از آدم میگیرد. اینکه آدم خودش را در بنبست قرار ندهد سبب حفظ طراوت و تازگی روح و جان میشود.
به نظر میرسد نسبت به سالهای گذشته در حوزه موسیقی کمکار شدهاید. آخرین آلبومتان را چه سالی منتشر کردید؟
باید اعتراف تلخی کنم که آخرین آلبومم «پریزاد» نوروز ۸۵ منتشر شد و در این فاصله ۱۰ ساله آلبومی منتشر نکردم. اما به این معنا نیست که در طول این سالها کار نکردهام. در این مدت، قطعات زیادی برای تیتراژهای تلویزیونی ساختهام و خواندهام. بهطور میانگین هر یک یا دو ماه قطعهای را ساختم و تولید کردم بهطوریکه اگر میخواستم آلبومی منتشر کنم کافی بود همین قطعهها را کنار هم میگذاشتم. اما قطعات یک آلبوم باید همسان و همرنگ باشند و تولید یک آلبوم زمان زیادی را میطلبد، درحالیکه از سال ۸۶ بخشی از وقتم را به تحصیل و دانشگاه اختصاص دادم و همین موضوع سبب شد که زمان کمتری برای تولید آلبوم داشته باشم.
خیلیها تکقطعههایی را که در طول سال تولید میکنند، جمعآوری و در قالب یک آلبوم راهی بازار میکنند. چرا شما قطعاتی که برای تیتراژها میسازید و میخوانید را در قالب یک آلبوم منتشر نمیکنید؟
نگاه من هیچگاه بهرهبردارانه نبوده که تا قطعهای روی آنتن است سریع آلبومش را منتشر و آن را به یک مجرای پولساز تبدیل کنم. نمیدانم این مسأله ضعف است یا حسن. همیشه به فکر قطعه بعدی و روکردن برگ جدیدی بودم؛ نه اینکه برگی را رو و تنها از آن بهرهبرداری کنم. خوشحالم از اینکه همیشه دنبال پرسشها و مهارتها و کسب چیزهایی دیگر نیز بودهام.
هیچگاه نخواستم تکبعدی باشم و تنها به موسیقی بچسبم. در این سالها کارهای مختلفی انجام دادم؛ تأسیس مجله، آموزشگاه موسیقی، مرکز مهارتآموزی، استودیوی ضبط موسیقی و استودیوی ضبط تصویر، موسسه فرهنگی و هنری، انتشارات، فصلنامه علمی-پژوهشی آفرینش هنر، پایگاه خبری تخصصی موسیقی و به تازگی فعالیتی را شروع کردم که ارتباطی به فرهنگ و هنر ندارد و تحقق یک آرزوی دیرین بود که از کودکیام نشأت میگرفت؛ تأسیس یک رستوران. در مجموع، خوشحالم که وقتم را برای عملی ساختن و دنبال کردن آرزوهایم صرف کردم.
الان در آستانه میانسالی به همه آرزوهای خود رسیدهاید؟
نه، آدمی سیریناپذیر است. همواره به عنوان یک انسان دنبال مکاشفات و پاسخ به پرسشهای چیستی و چرایی و آنچه بودهام که مربوط به رابطه من با دنیای بیرون من است. تصور میکنم هنر باید مرا به یک جایگاه فکری و معرفتی برساند.
تأسیس مجله پاسخ به چه نیازی بود؟
یک عشق و علاقه دیرین؛ همیشه میخواستم مجلهای داشته باشم و بنویسم. نوشتن خیلی کار سختی است. اعتراف میکنم آهنگسازی برایم به مراتب سادهتر از نوشتن یک مقاله است. مجلهداری برایم تجربه بسیار خوبی بوده و مرا به دنیای مکتوب فرو برد که بیشتری اهالی موسیقی از آن دور هستند.
ماشاءالله همیشه خندهرو و پرانرژی هستید. تا به حال عصبانی هم شدهاید؟
به هر حال، راهاندازی این مجموعهها و سر و کار داشتن با آدمهای مختلف گاهی آدم را خوشحال و گاهی ناراحت میکند. با این همه، این خندان بودن درحالیکه یکی از مشکلات مدیریتیام محسوب میشود، به من خیلی کمک میکند.
چرا مشکل مدیریتی؟
به هر حال، همین خندان بودن و سادهنگری و گذشت زیاد و عدم انتقامجویی و سخت نگرفتن به دیگران سبب میشود عده معدودی از همکاران در کارشان اهمال و کمدقتی کنند. اگر من این روحیه را نداشتم مدیر بسیار موفقتری بودم.
الان به طور مشخص چه آرزویی دارید که برای رسیدن به آن تلاش میکنید؟
از آنجا که امروز روز تولدم است پیامی را برای سپاسگزاری از همه مخاطبانی که در فضای مجازی به هم دسترسی داریم منتشر کردم و از خدا آرزوی فهم کردم. گفتم در این سالیان مکرر که به عمر آدم اضافه میشود اگر توأم با درک و فهم باشد دستاورد عظیمی خواهد داشت وگرنه گذر عمر از نگاه تقویم است. امیدوارم بتوانم الطاف خداوند را جبران کنم. امیدوارم در حد خودم مفید باشم و برای اطرافیانم خاطرات خوبی به جای بگذارم.
- 12
- 3