پنجشنبه ۰۱ آذر ۱۴۰۳
۱۸:۴۹ - ۲۳ اسفند ۱۳۹۵ کد خبر: ۹۵۱۲۰۴۰۶۸
موسیقی

گفت‌وگو با جواد یساری، راوی افسانه‌های بازار

اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,موسیقی,جواد یساری

یساری اما همچنان نفس می‌کشد؛ در جوار بازار کهنسال تهران. او یک پدیده است؛ پدیده موسیقی «کوچه‌بازاری» یا «مردمی». یساری در یکی از نقاط مرکزی تهران، در مجاورت بازار، پذیرایمان می‌شود تا از حال‌وروز این روزها و گذشته‌اش بگوید. قبل از انجام گفت‌وگو صفحاتی از مجله‌ای خارجی را نشانمان می‌دهد که او را خواننده افسانه‌های بازار تهران معرفی کرده است.

 

به مناسبت سالروز تولد «جواد یساری» (۲۳ اسفند ۱۳۲۵)، گفت و گوی وی با روزنامه شرق که حدود ۴ سال پیش انجام شد را برای شما در نظر گرفته ایم که متن کامل این مصاحبه را در ادامه می خوانید:

 

آهنگ‌های شما هنوز مخاطب دارد. این برایتان عجیب نیست؟

چرا باید عجیب باشد؟

 

از این نظر که بیش از سه‌دهه است آهنگی نخوانده و آلبومی منتشر نکرده‌اید...

من از همان اولین آهنگی که خواندم معروف شدم. اولین آهنگم «پول سیاه» نام داشت. شعر آن را «سعید مهناویان» سروده بود که استاد بزرگی است. داود مقامی و علی نظری را ایشان کشف کرد. آخرین آهنگم هم «سپیده‌دم» بود. آن زمان سالی یک کاست ضبط می‌کردم. یک آهنگم هم در قالب «صفحه» منتشر شد. من کلا پنج‌سال خواننده بودم و پنج‌کاست ضبط کردم که همه‌شان موردپسند واقع شد و بعد از انقلاب هم هرآهنگی که خواندم تکراری بود. بعد از انقلاب احساس می‌کردم فضا بهتر شده و می‌توانم کار کنم، اما این‌طور نشد. کارهایی هم ارایه کردم که مورد پسند من نبود اما به این دلیل این کارها را ارایه کردم تا نامم از یاد نرود.

 

چه شد وارد عرصه خوانندگی شدید؟

من کشتی می‌گرفتم ولی چون پایم مشکل داشت این کار را ادامه ندادم؛ اگرچه در حد رزرو تیم ملی بودم. در باشگاه‌های فولاد، فردوسی، تهران میدان شاپور کشتی می‌گرفتم. بعد از آن غزل‌خوانی می‌کردم. همراه «حسن شهرستانی» هم در یک فیلم خوانده بودم. به این ترتیب وارد کار موسیقی شدم و «پول سیاه» را خواندم. چون از کشتی کناره‌گیری کرده بودم برای خوانندگی آمادگی داشتم. البته همه این قضایا با شوخی جدی شد. مثلا آن اوایل از من می‌خواستند ترانه‌های دیگران را بخوانم و مورد تشویق واقع می‌شدم. هیچ وقت خودم یا دیگران فکر نمی‌کردیم که روزی خواننده شوم.

 

پس شما به‌طور حرفه‌ای فقط پنج‌سال خواننده بودید؟

بله، سالی یک کاست ضبط می‌کردم که آخرین آن «سپیده‌دم» بود که جاودانه شد و هنوز هم مردم این آهنگ را مانند دیگر آهنگ‌هایم از جمله صبر ایوب، بچه‌ها، مادر، مناجات، راه خطا و... گوش می‌کنند.

 

 قبل از خوانندگی چه می‌کردید؟

من طره‌بازی هم بلد بودم و در همان زمان یک نفر دنبالم آمد که خوانندگی کنم. اولین‌شان «علی نوع‌دوست» بود و بعد هم آقای بدر. البته آهنگ‌‌هایی هم بود که نشد بخوانم. بعد دوباره غزل‌خوانی کردم تا اینکه استاد مهناویان صدای من را پیدا کرد. استاد «امیر شاملو» هم کمک زیادی به من کرد و احمد معینی-که آهنگساز بسیار پرفکری است - از همان موقع هر آهنگی برای من ساخت معروف شد.

 

آهنگ‌‌های شما مشکل خاصی ندارد. مانند بعضی از خواننده‌ها هم مهاجرت نکردید. چرا سکوت کرده‌اید و در عُزلت زندگی می‌کنید؟

چون عاشق ایرانم. با اینکه یکی از فرزندانم ۲۸ ساله است و در بلژیک زندگی می‌کند و به راحتی می‌توانم به آنجا بروم و زندگی کنم، اما من اهل تهران و ایرانم.

 

 چطور همچنان شغلتان را در محله شاپور حفظ‌ کرده‌اید؟

من در بازارچه قوام به دنیا آمده‌ام و روحیه خاصی دارم. من یکه‌پرستی را خیلی دوست دارم.

 

روزگار خیلی تغییر کرده. از آن زمان که آهنگ‌های شما دهان به دهان می‌چرخید زیاد گذشته. ذایقه‌های جدیدی در موسیقی به وجود آمده. با گذشت این همه سال چه تغییری در درونتان اتفاق افتاده است؟

شماری از شاعران ما که درددل مردم را می‌سرودند فوت کرده و یک عده هم دیگر کشش کار کردن ندارند. من هنوز همان یساری قدیمم؛ اما امکان خواندن نیست. اگر بخواهم یک CD ضبط و منتشر کنم حدود ۸۰ میلیون هزینه در بردارد که توان این کار را ندارم و برگشت مالی هم ندارد.

 

بحث مسایل مالی یک جنبه قضیه است. مشکل دیگر دریافت مجوزهای لازم است.

اگر وزارت ارشاد به من اجازه می‌داد، ممکن بود فقط مخارج CDها پرداخت شود و به خود من پولی ندهند و نام من همچنان پررنگ بماند. قبلا خیلی سعی می‌کردم اشعار خانوادگی بخوانم تا همه بتوانند گوش کنند. در مواردی استاد مهناویان این کار را انجام می‌دادند و در مواردی هم خودم سوژه می‌‌دادم.

 

مثلا در مورد صبر ایوب؟

اشعاری که من می‌خوانم خیلی شاد است؛ اما باید به محتوای شعر هم گوش کرد.

 

در صدای شما همیشه حُزن وجود دارد...

این سبک متعلق به خودم است.

 

این سبک را از کجا آورده‌اید؟

از خودم ساخته‌ام. آقای شهرستانی سبکی می‌خواند که شما در زمان گوش‌کردن بی‌اختیار سیگار می‌کشیدید، اما من خواستم سبکی بخوانم که به اینجاها نرسد. شعرهای پرمغز می‌خواندم. آن زمان موسیقی به این صورت نبود. همزمان با خواندن یک قناری، من هم می‌خواندم و خیلی هم استقبال می‌شد.

 

قبل از غزل‌خوانی چه می‌کردید؟

قبل از موسیقی در بازار رویه کفش می‌دوختم.

 

در خانواده‌تان کسی به حرفه موسیقی اشتغال نداشت؟

خیر. همه‌شان در هیات هستند و سبک خودشان را دارند.

 

حدود ۴۰سال از انتشار آخرین آهنگ شما گذشته، می‌خواهم اشاره‌ای کنم به صحنه‌ای از مستند «جواد» ساخته «بهمن کیارستمی» که در آن نشان داده می‌شود سالن اجرای شما در دوبی تقریبا خالی است. این نشان‌دهنده چیست؟ آیا موسیقی شما دیگر خریدار ندارد؟

خانمی اهل انگلیس که البته فارسی هم صحبت می‌کرد به من گفت که می‌خواهد از من فیلمی برای انگلستان بسازد. گفتم من در ایران زندگی می‌کنم و نمی‌توانم این کار را بکنم. اگر در ایران پخش می‌شود اشکال ندارد. پسر آقای کیارستمی به من گفتند می‌خواهیم داستان مستند و روزمره بسازیم. بعد چند نفر اینجا آمدند و از مردم درباره من سوال کردند. آن خانم چون دید من در وادی‌های دیگر نیستم رفت. بهمن کیارستمی از من خواست بقیه کار را در دوبی فیلمبرداری کند و این فیلم بین ۴۰، ۵۰ فیلم دیگر در جشنواره‌ای اول شد. موضوعی هم نداشت. مثلا از من پرسیده بودند که چطور روی سن می‌روی؟ من هم گفتم مانند وقتی که می‌خواستم روی تشک کشتی بروم، صلوات می‌فرستم که کار خوب پیش برود. از دور هم از من فیلم گرفت.

 

 سالن اجرایتان تماشاچی زیادی نداشت؟

 سالن تاریک بود و من متوجه نشدم. اما صددرصد هم پر نبود.

 

 از یک طرف این ذهنیت از طرف عده‌ای مطرح می‌شود که دوره خوانندگانی چون «جواد یساری» سپری شده و از طرف دیگر می‌بینم آهنگ‌هایتان هنوز هم در اتومبیل‌ها و خانه‌ها شنیده می‌شود. این دو نوع نگاه متفاوت به موسیقی شما وجود دارد. در قبال این نگاه‌ها چه پاسخی دارید؟

می‌توانم از شما خواهش کنم زمانی‌که در جاهایی مانند دوبی برنامه داریم بیایید ببینید که پوسیده شده‌ام یا نه؟ آن فیلم، ربطی به اجرا نداشت. فقط یک فیلم بود. در آن جشنواره هم نظر دادند که این فیلم خیلی راحت کارگردانی شده است.

 

به هرحال دیدگاه ما این است که این نوع موسیقی مردمی، مخاطب خود را دارد و از این نظر قابل‌احترام است... .

من کلا شرقی‌خوان هستم...

 

 آیا تلاش کرده‌اید خودتان را به‌روز کنید؟ چرا کار جدیدی ارایه نکردید؟

بیکار نبوده‌ام. دو سال قبل کار جدیدی به نام «بُت» ارایه کردم که خیلی هم هزینه برایم داشت.

 

این CD در ایران مجوز داشت؟

خیر. آهنگش متعلق به «صمد نوریان» بود. دو شعر هم متعلق به آقای جویباری. CD حاوی هشت آهنگ بود که الان هم خریده می‌شود اما در حدی که من می‌خواستم نبود.

 

 به صورت رسمی ممنوع‌الصدا نشده‌اید؟

می‌گویند صبر کنید. می‌خواهند بعد از مردنم مانند آغاسی آهنگ‌هایم را بسازند.

 

شما در ایران زندگی و کار می‌کنید. مشکل کار کجاست؟

خودم هم نمی‌دانم. صدبار گفته‌ام که به من بگویید مشکل کجاست که دولت اجازه اجرا به من نمی‌دهد؟ کسی به من نگفته تو سواد نداری و لیاقت موسیقی نداری. بیایند بگویند چرا فلان آهنگ را خوانده‌ای تا بگویم آهنگ «راه خطا» را با تاثیر از قرآن خواندم. «مناجات» را خواندم که بتوانم جواب بدهم. کسی به من توجه نکرده و من هم کسی نیستم که به ارشاد بروم. دولت حکم یک پدر را دارد و ما همه از دولت توقع داریم. به‌خصوص ما که اهل بازار هستیم و شیله‌پیله نداریم. درد من یکی، دو تا نیست... . شخصی به نام «ایرج حبیبی» ادای من را درآورد و از عکس من هم سوء استفاده ‌کرد. من اعلام کردم که این، من نیستم. اصلا عکس من را استفاده می‌کردند که فروش داشته باشند. سال ۲۰۰۲ یک کاست قدیمی مربوط به قبل از انقلاب به نام «جواد یساری جدید» به بازار آمد. فحوای اشعار آن کاست این بود: من دزد نیستم، به نماز جمعه می‌روم. آن فرد، اینها را خوانده بود. صدای من را به خوبی تقلید کرده بود. کاملا می‌دانست چه کار کند.

 

طبیعی است که وقتی  کاری به نامتان با تیراژ بالا منتشر می‌شود آزرده‌خاطر شوید؛ کاری که متعلق به شما نیست و کیفیت هم ندارد...

مخصوصا که اشعار ضعیفی دارد. من روی اشعار خیلی حساسم. البته آهنگ «سپیده‌دم» من را وزارت ارشاد اجازه انتشار داد و یکی از خواننده‌های پاپ، خیلی بد آن را اجرا کرد و در آخر هم نوشت: با تشکر از جواد یساری!

 

اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,موسیقی,جواد یساری

از شما اجازه نگرفتند؟

خیر. اگر این کار ایراد دارد چرا ارشاد مجوز داده است؟ من که هنوز زنده‌ام. من در چنین شرایطی قرار دارم. زمانی‌که دولت به من اجازه خواندن ندهد چه کار دیگری می‌توانم بکنم؟ جوانی‌‌ام را در این کار گذاشته‌ام. به هرحال من هم انسانم. تهرانی اصیل هستم ولی اجازه نمی‌دهند کاری کنم. آن زمان موسیقی بلد نبودم؛ ولی وقتی یک‌بار خواندم دیگران خوششان آمد. اگر به من می‌گفتند تو سواد نداری و باید بروی یاد بگیری، قضیه فرق می‌کرد.

 

مساله اینجاست که کار شما در چرخه رسمی ارایه نمی‌شود و عواید مادی برایتان ندارد. دیگر اینکه باعث می‌شود سوءاستفاده‌هایی از نام شما صورت گیرد...

بله همین‌طور است. نام این افراد را ببرید تا بدانند که حقیقت چیست. ارشاد به من می‌گوید چرا خوانده‌ای؟ باید من را بخواهند تا برایشان توضیح دهم که من بوده‌‌ام یا نه. در حالی که بدتر از اینها را می‌خوانند و ارشاد هم اجازه‌اش را صادر می‌کند.

 

 در حال حاضر خیلی از موسیقی‌ها و ترانه‌ها ارزش گوش‌کردن ندارند. خیلی‌هایشان تقلید محض است...

می‌خواهم بگویم در این مورد هم نمی‌توانند به من ایراد بگیرند و بگویند تو سواد نداری. اگر هم عیبی بوده از روی دشمنی روی من گذاشته شده است. خیلی چیزها را به دروغ شایعه کرده و درباره من گفته‌اند.آهنگ‌های من به لحاظ بافت خاص اجتماعی اثرگذار بوده است. آلبوم «بچه‌ها» که منتشر شد؛ مجله جوانان نوشت صدهزار نامه فرستاده شده که کسانی که طلاق گرفته‌ بودند دوباره آشتی کردند.

 

 منظورتان این است که این آلبوم باعث جلوگیری از طلاق آنها شد؟

حداقل کمکی که این آلبوم کرد این بود که باعث شد عده‌ای بعد از شنیدن آن با هم آشتی کنند. من ضرر نکردم. سپیده‌دم را که در تئاتر پارس خواندم، آقای منظوری صدایم کرد و گفت موفق شدی. آن زمان سالن صدهزار نفری آزادی تازه افتتاح شده بود و این آهنگ را گذاشته بودند و مردم هم همراهی می‌کردند. از من پرسیدند پولی داده‌ای که آهنگ تو را پخش کنند! در حالی که من اصلا خبر نداشتم. این آهنگ‌ها همه مربوط به عواطف پاک است و در همه آنها نامی از خدا برده شده است.

 

درست است که شما چند سال‌ پیش برای گروه‌های تندرو خوانندگی کرده‌ بودید؟

خیر، من با گروه‌هایی که خیلی معروف هستند کاری ندارم. نیمه شعبان بود و برنامه‌ای نزدیکی شاه‌عبدالعظیم برپا شد. خیلی‌ از هنرپیشه‌ها و ورزشکاران حضور داشتند و من آنجا خوانندگی کردم، اما برایم مشکل‌ساز شد و احضارم کردند. البته این را هم باید بگویم که همیشه با من با احترام برخورد کردند. بعد از آن ماجرا گروهی تحت‌عنوان «تشکل و سازمان فرهنگی و تبلیغاتی اسلام‌گستر» با من تماس گرفتند و گفتند می‌خواهیم برای شما کنسرت بگذاریم. ما هم خوشحال شدیم که حقمان را به ما داده‌اند و می‌توانیم شروع به‌کار کنیم. بعد از آن هم سه کنسرت برای من در برج میلاد گذاشتند.

 

سال ۸۱ بود؟

 روز آزادی خرمشهر بود. سه کنسرت برای من ترتیب دادند که در پله‌ها هم جای تماشاچی نبود. بعد از سه روز، آقایی از طرف وزارت ارشاد با من تماس گرفت و از برنامه کنسرت سوال کرد و گفت باید به دفترشان بروم. من هم مراجعه کردم و گفتم تشکل مزبور گفته من از طرف مقامات بالا آمده‌ام و وزارت ارشاد هم از ما اجازه می‌گیرد. گفتند آنها کلاهبردار‌ند. گفتم با وجود اجرای سه کنسرت و این همه جمعیت یعنی یک نفر مامور نبوده که جلوی این کار را بگیرد؟ گفتند خیر سهل‌انگاری شده. خلاصه اینکه سابقه من خراب شد و پولم را هم پرداخت نکردند. احضار من، باعث نگرانی خودم و خانواده‌ام شد البته خیلی با احترام برخورد کردند و در نهایت گفتند بروید با شما تماس می‌گیریم. یک روز تماس گرفتند و مراجعه کردم. دیدم همان آقایی که در تشکل مذکور سمت داشت، حضور دارد. گویا خواسته ‌بودند که با من رودررو شوند. من تمام ماجرا را توضیح دادم و ایشان هم تایید و تمام گفته‌ها را امضا کرد. به من گفتند دیگر لازم نیست شما به دادگاه مراجعه کنید. خبر ندارم که با آن آقا چه کردند. اما در واقع من آلت دست شدم. هم از گندم ری شدم هم از خرمای بغداد. هم آن موقع دشت نکردم و هم این موقع. نمی‌دانم چه اسمی روی خودم بگذارم.

 

شما قبل از انقلاب به نوعی اجرای کوچه بازاری داشته‌اید و تا جایی که می‌دانم از شما استقبال فراوانی می‌کردند. الان برخورد مردم با شما چطور است؟

الان ۱۰برابر آن زمان است. آن موقع من با آهنگ «سپیده‌دم» شروع به‌کار کردم. کارم را هم دوست داشتم.

 

اما آنقدر شناخته شده نبودید؟

چرا اتفاقا. همه این نام‌ها متعلق به همان دوره است. آن زمان افرادی مانند پدران شما ما را می‌شناختند. با آمدن تکنولوژی‌های جدید و پخش آهنگ‌های ما از آن طریق، جوانان هم ما را شناختند و علاقه‌شان دو برابر آن زمان شد. مردم آنقدر به من محبت دارند که با وجود ۶۸ سال سن احساس پیری نمی‌کنم. ۹۰درصد کسانی که به من محبت دارند از جوان‌ها هستند. این قضیه برای من معما شده است.

 

اشعار ترانه‌هایتان را چه کسی می‌سرود؟

استاد سعید مهناویان و مرحوم جوزانی. البته خیلی‌های دیگر مرحوم شده‌اند.

 

سازوکار انتخاب شعر بر عهده چه کسی بود؟

بر عهده استاد مهناویان. من هم سوژه می‌دادم.

 

مثلا ترانه «من به غربت رفتم و دیدم به مانند وطن نیست» کار چه کسی بود؟

این شعر خودم بود. من شعر کسی را نمی‌خوانم، اما آدم بعضی اشعار را در جایی می‌بیند و به دلش می‌نشیند و همان را انتخاب می‌کند.

 

مطالعه‌تان در زمینه موسیقی به چه صورت بود؟

من سه‌سال در امیریه به کلاس موسیقی آقای علی نوع‌دوست رفتم و تمرین کردم.

 

یعنی با دستگاه‌های موسیقی آشنا هستید؟

تقریبا. تا اندازه‌ای که بتوانم گلیم خودم را از آب بیرون بکشم.

 

ساز هم نواخته‌اید؟

خیر.

 

شما در کشورهای مختلفی کنسرت برپا کرده‌اید. این رفت‌وآمدتان به کشورهای مختلف باعث نشده که در ایران با مشکل ممیزی مواجه شوید؟

شاید هم ایراد کار همین باشد. مشکل را به من بگویند تا من هم جوابگو باشم. چه‌کار باید می‌کردم؟ این حرفه من بوده و زندگی‌ام را روی این کار گذاشته‌ام. وقتی در داخل، امکان اجرا ندارم چه‌کار باید کنم؟ خدا لطف کرده و چند نفر من را می‌شناسند. از کجا باید درآمد داشته باشم؟ قبلا مغازه‌ای داشتم که ورشکست شدم و تصمیم گرفتم از همان راه آواز خواندن امرار معاش کنم.

 

 به دلیل ورشکستگی به حرفه خوانندگی برگشتید؟

بله. اینها همه اتفاقاتی است که باعث می‌شود شما به سمتی کشیده شوید. من مجبور بودم به خارج از کشور بروم. مگر کسی به من گفته بود که نرو و داخل ایران بخوان؟ دو، سه‌بار من را بالا بردند و گفتند آنجا چه‌کار می‌کنی؟ گفتم خوانندگی می‌کنم. گفتند با کسی یا گروهی تماس نداری؟ گفتم من اصلا در این وادی‌ها نیستم. تا اینکه فرزندم در بلژیک فوت کرد. ۱۸میلیون‌تومان هزینه کردم تا جسدش را به ایران برگرداندم. چه باید می‌کردم؟ جمعیت زیادی برای مراسم آمدند و حدود ۲۰روز مراسم داشتیم. سال ۷۲، ۱۸میلیون مبلغ زیادی بود و دیگر به سیم آخر زدم. من سابقه قدیمی در کاسبی دارم. ورشکست شده بودم و یک مقدار هم از بانک وام گرفته و بدهکار بودم. مجبور بودم به سراغ خوانندگی بروم. اینها گفته‌های دلم است و شاید به شما مربوط نباشد. کسانی را سراغ دارم که کافه هم داشته‌اند ولی کاری به آنها نداشته‌اند. من که فقط آواز می‌خواندم تا مشکلاتم را حل کنم. مشکل اینجاست که کسی نمی‌خواهد به من بگوید ایراد کار کجا بوده. اصلا من را نخواستند که بگویند این آهنگ‌ها را چرا می‌خوانی تا جواب بدهم.  

 

اخیرا مجله بین‌المللی بیدون Bidoun که یک نشریه معتبر در حوزه فرهنگ و هنر است شما را خواننده‌ای معرفی کرده که همچنان افسانه‌های «بازار تهران» را روایت می‌کند. به‌نظر می‌رسد شما یک انزوا را انتخاب کرده‌‌اید. ارزش ندارد که از این خلوت و انزوا بیرون بیایید؟ چون افرادی به همین دلایل از نام شما سوءاستفاده می‌کنند و شما را خراب می‌کنند...

من اصلا در این وادی‌ها نیستم. به ميهمانی‌هایی رفته‌ام ولی به محض اینکه متوجه ‌شده‌ام نمی‌توانم جو آنها را قبول کنم - با اینکه نیاز مالی داشتم - از آن جمع خارج شده‌ام. امام حسين(ع) گفته‌اند اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید. من قدم به جایی می‌گذارم که در آن راحت باشم و دردسر نداشته باشد. جایی غذا می‌خورم که می‌دانم در گلویم‌ گیر نمی‌کند. من اخلاق بخصوصی دارم که الان در بازار رو به افول گذاشته شده. این روزها، سروقت‌حاضر شدن خریدار ندارد. اگر بخواهند کمی کلاس بگذارند نیم ساعت دیرتر حاضر می‌شوند. ولی همیشه کارم طبق مقررات بوده است.

 

 بازار، عناصری در خود دارد. مثلا وقتی می‌گوییم بازار تهران یا اصفهان فقط نام دو قطب اقتصادی را بر زبان نمی‌آوریم. کسی که در بازار زندگی می‌کند خوش‌مشربی و سروقت بودن و نظم در کارش است. شما هم اصالتا چون بازاری بوده‌اید این روحیه را حفظ کرده‌اید. روحیه‌ای که الان دیگر وجود ندارد و تقریبا از بین رفته. الان زرق و برق‌هایی ما را مشغول خود می‌کند. کمتر به خودمان رجوع می‌کنیم. بیشتر مجذوب دنیای مُد و مظاهر زندگی مدرن هستیم. طبیعتا فردی مانند شما در این فضا، به خلوت و سکوت پناه می‌برد. اما این سکوت و انزوا تا کی ادامه خواهد داشت؟

به‌نظر شما چه باید کنم؟ با این موقعیت و وضع، هرجا می‌روم چند نفر دورم جمع می‌شوند. بعد به من می‌گویند چرا جمعیت را دورت جمع کرده‌ای؟ به من گفته می‌شود که ممنوع‌الصدا هستم و اجازه ارایه دادن کارت ویزیت ندارم.

 

رسما اعلام شده که ممنوع‌الصدا هستید؟

خیر.

 

یعنی به شما نامه‌ای در این زمینه داده نشده است؟

مگر این کار را می‌کنند؟

 

به بعضی‌ها رسما اعلام می‌کنند که ممنوع‌الصدا هستند...

خیر. من که واقعا خواهان هستم این کار را بکنند. فقط می‌گویند یک مقدار دست نگه دارید. باید بروم التماس کنم که بتوانم بخوانم؟ با اینکه مغازه‌ام خالی است اما برای روز مبادا پیش‌بینی کرده‌ام اگر نتوانستم خوانندگی را ادامه بدهم در همین مغازه شروع به‌کار کنم. من اهل این حر‌ف‌ها نیستم. اینها به من یاد دادند که چه کنم. موسیقی جدید موفق نبوده به این دلیل که من و امثال من در اصل بازنشسته هستیم. تمام دنیا به موسیقی مردمی بها می‌دهد. اینجا این نوع موسیقی را نداریم. اگر هم موسیقی مردمی داشتیم زمانی از ته‌دل خوانده می‌شد اما الان مدام با ممیزی روبه‌رو می‌شود و می‌گویند مفهوم ندارد.  آهنگی خوانده‌ام به این عبارت: «تو مثل طلوع خورشید، گاهی سرخی گاهی زردی، تو مثل دوا می‌مونی که واسه شفای دردی. تو خودت زندگی هستی» این یک شعر کوچه‌بازاری است. یا: «تو مثل معبدهای قدیم چینی، منم اون عابد پیری/ که به عشق تو اسیرم/ مثل اهرام ثلاثه توی مصری/ که وجودم شده افسون/ تو بیا نذار بمیرم» این یک شعر کوچه‌بازاری است. آیا اجازه پخش این کارها را می‌دهند؟ همه اینها داستان دارد. داستان‌های جدید، خیلی مبتذل است.

 

 البته اشکالی ندارد. تا مردم نخواهند، خواننده نمی‌تواند بخواند؛ مردم می‌خواهند. من دستگاه‌ها را بلد نیستم اما هر‌سازی که نوازنده بزند، وفق آن می‌خوانم. نمی‌دانم این ابوعطاست، شور است یا... این به خاطر عشق است. خیلی‌ها مانند اکبر عبدی دوره‌ای ندیده‌‌اند اما بهترین کارها را ارایه می‌کنند. در این کار باید عشق، حاکم باشد. موسیقی ما الان مرده و دیگر طوری نیست که یک کارگر شبکار، بتواند از آن لذت ببرد. در حالی که موسیقی جزیی از قانون زندگی است. نمی‌دانم چرا موسیقی فراموش شده است. سال‌ها پیش به مناسبت روز مادر، آهنگ من از رادیو پخش شد. مشغول رانندگی بودم که متوجه شدم رادیو در حال پخش آهنگم است. توقف کردم و کنار خیابان نشستم و گوش کردم. باور نمی‌کردم آهنگ من  در حال پخش است. اگر بخواهی عشق را در بند کنی نمی‌توانی کار خوبی ارایه کنی. من به اینجا رسیده‌ام و نمی‌دانم شما ایده من را قبول دارید یا نه.

 

نسل جوان، سادگی صدایتان را دوست دارد و مهم برایش این است که به‌مخاطب دروغ نمی‌گویید...

 روراستی دیگر خریدار ندارد. من دنبال چیزی که نمی‌فهمم و حس نمی‌کنم نمی‌روم. یکی از این موارد سیاست است. اما دردم را می‌گویم و می‌گویم من به تو شکوه نکنم چه کنم؟ در اوایل دوره دولت کنونی به من گفتند چه خواسته‌ای از این دولت داری؟ گفتم ایشان (رییس‌جمهور) آنقدر خودش گرفتاری دارد که به حل‌مشکلات من نمی‌رسد! من از پارتی‌بازی بدم می‌آید.  کسی را جز خدا ندارم. خدا اگر صلاح می‌دانست من را به سمت خوانندگی می‌برد. همه‌چیزم را مدیون خدا می‌دانم.

 

بعضی شب‌ها با خداوند درد دل می‌کردم و برای خدا می‌خواندم. صبح که بیدار می‌شدم می‌‌دیدم همان وامی را که با پرداختش موافقت نشده بود جور شده و آبرویم نمی‌رفت و می‌توانستم بدهکاری‌هایم را پرداخت کنم. منزلی در اکباتان داشتم که ۵/۲میلیون فروختم تا در زمان انقلاب مشکلم حل شود. بعد از انقلاب چون کار دیگری جز خوانندگی بلد نبودم بدهکار بودم. حاج آقایی بود که منزلی در سرچشمه به من کادو داد. فقط این دارایی را داشتم که فروختم و با قرار پرداخت اقساط یک منزل دیگر خریدم. بعد از انقلاب چون از نظر مالی در مضیقه بودم منزلم را فروختم و بدهی‌هایم را پرداخت کردم و با مابقی آن یک آپارتمان خریدم که بعد از آن هم فرزندم فوت کرد و مشکلات پشت‌سر هم آمدند. اگر من در خارج از کشور می‌خوانم به علت مشکلات مالی بوده است.

 

 پارتی همه چیز را حل می‌کند. من طرفداران جوان زیادی دارم اما هیچ‌گاه از آنها چیزی نخواسته‌ام. چون یک ایرانی‌ام و خواهان صلح و صفا. دو سال قبل تعدادی از جوان‌ها آمدند و برای من گل آوردند. وقتی از آنها تشکر کردم یک نفرشان بیرون ایستاده بود و سیگار می‌کشید. گفتند او دوست ماست و بعد از تمام شدن سیگار می‌آید و به من گفتند عمو جواد این آقا خیلی عاشق شماست. آن جوان آمد و دست من را بوسید. گفتم شنیده‌ام خیلی من را دوست داری. گفت بله اگر ناراحت نمی‌شوی از مادرم هم بیشتر! گفتم پس چرا سیگار می‌کشی؟ مگر من سیگار کشیده‌ام؟

 

 چرا موهای سرت را این‌طور درست کرده‌ای؟ چند روز بعد خانمی با من تماس گرفت و گفت شما فرزند من را نصیحت کرده‌اید که سیگار نکشد و دیگر نکشید. فهمیدم مادر همان پسر بوده است. خلاصه اینکه خدا و جوان‌ها من را محبوب کرده‌اند. می‌خواهم همه اینها را بنویسید تا همه بدانند. اما خیلی ناراضی هستم چون خیلی در حق من کم لطفی کردند. کشاورزهایی در قم و کاشان بودند که به من می‌گفتند ضبط شراکتی خریده‌ایم و با آن آهنگ‌‌های شما را گوش می‌کنیم. شما در ابتدا به مستند پسر آقای کیارستمی اشاره کردید. سه‌سال پیش سناریویی پیشم آوردند تا طبق آن فیلمی از زندگی‌ام بسازند. این سناریو هنوز دست من مانده. این داستان زندگی من است که یساری می‌گوید: خداحافظ تهران.

 

 

 

 

 

  • 11
  • 1
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
دیالوگ های ماندگار درباره خدا

دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا پنجره ای به دنیای درون انسان می گشایند و راز و نیاز او با خالق هستی را به تصویر می کشند. در این مقاله از سرپوش به بررسی این دیالوگ ها در ادیان مختلف، ادبیات فارسی و سینمای جهان می پردازیم و نمونه هایی از دیالوگ های ماندگار درباره خدا را ارائه می دهیم. دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا همیشه در تاریکی سینما طنین انداز شده اند و ردی عمیق بر جان تماشاگران بر جای گذاشته اند. این دیالوگ ها می توانند دریچه ای به سوی دنیای معنویت و ایمان بگشایند و پرسش های بنیادین بشری درباره هستی و آفریننده آن را به چالش بکشند. دیالوگ های ماندگار و زیبا درباره خدا نمونه دیالوگ درباره خدا به دلیل قدرت شگفت انگیز سینما در به تصویر کشیدن احساسات و مفاهیم عمیق انسانی، از تاثیرگذاری بالایی برخوردار هستند. نمونه هایی از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا در اینجا به چند نمونه از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا اشاره می کنیم: فیلم رستگاری در شاوشنک (۱۹۹۴): رد: "امید چیز خوبیه، شاید بهترین چیز. و یه چیز مطمئنه، هیچ چیز قوی تر از امید نیست." این دیالوگ به ایمان به خدا و قدرت امید در شرایط سخت زندگی اشاره دارد. فیلم فهرست شیندلر (۱۹۹۳): اسکار شیندلر: "من فقط می خواستم زندگی یک نفر را نجات دهم." این دیالوگ به ارزش ذاتی انسان و اهمیت نجات جان انسان ها از دیدگاه خداوند اشاره دارد. فیلم سکوت بره ها (۱۹۹۱): دکتر هانیبال لکتر: "خداوند در جزئیات است." این دیالوگ به ظرافت و زیبایی خلقت خداوند در دنیای پیرامون ما اشاره دارد. پارادیزو (۱۹۸۸): آلفردو: خسته شدی پدر؟ پدر روحانی: آره. موقع رفتن سرازیریه خدا کمک می کنه اما موقع برگشتن خدا فقط نگاه می کنه. الماس خونین (۲۰۰۶): بعضی وقتا این سوال برام پیش میاد که خدا مارو به خاطر بلاهایی که سر همدیگه میاریم می بخشه؟ ولی بعد به دور و برم نگاه می کنم و به ذهنم می رسه که خدا خیلی وقته اینجارو ترک کرده. نجات سربازان رایان: فرمانده: برید جلو خدا با ماست ... سرباز: اگه خدا با ماست پس کی با اوناست که مارو دارن تیکه و پاره می کنن؟ بوی خوش یک زن (۱۹۹۲): زنها ... تا حالا به زن ها فکر کردی؟ کی خلقشون کرده؟ خدا باید یه نابغه بوده باشه ... زیر نور ماه: خدا خیلی بزرگتر از اونه که بشه با گناه کردن ازش دور شد ... ستایش: حشمت فردوس: پیش خدا هم که باشی، وقتی مادرت زنگ می زنه باید جوابشو بدی. مارمولک: شاید درهای زندان به روی شما بسته باشد، اما درهای رحمت خدا همیشه روی شما باز است و اینقدر به فکر راه دروها نباشید. خدا که فقط متعلق به آدم های خوب نیست. خدا خدای آدم خلافکار هم هست. فقط خود خداست که بین بندگانش فرقی نمی گذارد. او اند لطافت، اند بخشش، بیخیال شدن، اند چشم پوشی و رفاقت است. دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم مارمولک رامبو (۱۹۸۸): موسی گانی: خدا آدمای دیوونه رو دوس داره! رمبو: چرا؟ موسی گانی: چون از اونا زیاد آفریده. سوپر نچرال: واقعا به خدا ایمان داری؟ چون اون میتونه آرامش بخش باشه. دین: ایمان دارم یه خدایی هست ولی مطمئن نیستم که اون هنوز به ما ایمان داره یا نه. کشوری برای پیرمردها نیست: تو زندگیم همیشه منتظر بودم که خدا، از یه جایی وارد زندگیم بشه ولی اون هیچوقت نیومد، البته اگر منم جای اون بودم خودمو قاطی همچین چیزی نمی کردم! دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم کشوری برای پیرمردها نیست سخن پایانی درباره دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا در هر قالبی که باشند، چه در متون کهن مذهبی، چه در اشعار و سروده ها و چه در فیلم های سینمایی، همواره گنجینه ای ارزشمند از حکمت و معرفت را به مخاطبان خود ارائه می دهند. این دیالوگ ها به ما یادآور می شوند که در جستجوی معنای زندگی و یافتن پاسخ سوالات خود، تنها نیستیم و همواره می توانیم با خالق هستی راز و نیاز کرده و از او یاری و راهنمایی بطلبیم. دیالوگ های ماندگار سینمای جهان درباره خدا گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش