یکشنبه ۳۱ فروردین ۱۴۰۴
۱۷:۵۶ - ۰۴ خرداد ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۰۳۰۰۹۵۷
موسیقی

اردوان کامکار

سایه‌نشینی که از سایه درآمد

اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,موسیقی,اردوان کامکار

اردوان کامکار به بهانه بازگشت یکی از نامدارهای عرصه موسیقی از سرنوشت گروه‌های مطرح موسیقی ایرانی می‌گوید علی نامجو| برخی می‌گویند ماندگار نبودن گروه های ریشه دار و استخوان دار موسیقی از بزرگ‌ترین آسیب های موسیقی ایران است؛ که آسیب شناسی آن می تواند راه باز کند به دیگر مسایل و مصایبی که این ناماندگاری را باعث می شود. طعنه آمیز است که از بین گروه‌های ریشه داری چون عارف، شیدا و مولانا در حال حاضر فقط و فقط گروه مولانا توانسته به حیات خود در دنیای موسیقی ادامه دهد؛ و این نیز البته بعد از فترتی ده ساله به تبع سکوت جلیل عندلیبی و به دلیل بازگشت او حاصل آمده است... کامکارها به عنوان ریشه دارترین و موثرترین خوانوده هنرمند که تقریبا همگی در هوای موسیقی نفس می کشند، در این هنگامه بی‌اعتباری و بی تداومی گروه های موسیقی در ایران، جزو معدود تلاش‌های موفق در زمینه استمرار حرکت در قالب گروه موسیقی هستند؛ که می توانند حکایت گوی گروه ها، فترتشان و نیز چرایی و چگونگی ماندگار نبودن گروه ها باشند. اردوان کامکار یکی از این خانواده است؛ یکی از بهترین ها و موثر ترین افراد موسیقی سه دهه اخیر ایران؛ که می‌تواند بهترین کسی باشد که درباره این مسائل صحبت می کند. پای صحبت های او نشسته ایم تا ما را میهمان ضیافت واژه هایش درباره اوج و فرود دیگر بزرگان موسیقی این دیار باشد...

 

اجازه دهید درباره بازگشت یکی از آهنگسازان شناخته‌شده موسیقی ایرانی به عرصه موسیقی صحبت کنیم. محمدجلیل عندلیبی چند ماهی است به عرصه رسمی موسیقی بازگشته و اردیبهشت‌ماه هم سالگرد تولدش بود. او را چقدر می‌شناسید؟

محمدجلیل عندلیبی متولدشده در یک خانواده بسیار مذهبی و معتقد است که پدرش یکی از قطب‌های دراویش کردستان بود. در خانه ایشان همیشه حلقه ذکر بود. تمامی دراویش سنندج در ماه دو بار می‌آمدند و در خانه ایشان دعا و نیایش می‌کردند که در دعاها و نیایش‌ها هم مراسم دف‌زنی و آوازخوانی با ریتم انجام می‌شد. البته من خودم این لحظه‌ها را تجربه نکرده‌ام، چون آن زمان خیلی کوچک بودم. پدر آقای عندلیبی خیلی آدم روشن‌فکری بود و زمانی که متوجه شد فرزندش به ریتم علاقه دارد، جلیل عندلیبی را همراه با برادر بزرگترش جمیل عندلیبی برای یادگیری موسیقی نزد پدر من آورد که اتفاقا دوست خود ایشان بود.

 

پدرم به آقای عندلیبی موسیقی یاد دارد و ایشان را در تمام گروه‌هایی که در رده‌های سنی مختلف از رده نوجوانان گرفته تا جوانان و بزرگسالان وجود داشت، عضو می‌کرد؛ به طوری ‌که آقای عندلیبی همه این گروه‌ها را به ترتیب گذراند تا به گروه بزرگسالان رسید. در آن گروه‌ها برادران خود من هم حضور داشتند که پدرم هر طور شده بود آنها را مجبور می‌کرد به دانشگاه هنر بروند و از همین رو برادرم پشنگ کامکار به همراه جلیل عندلیبی وارد دانشگاه هنر شدند.

 

در سال‌های آخر قبل از انقلاب در دانشگاه هنر آزمونی برای برگزیدن نوازندگان درجه یک سنتور برگزار ‌شد که در آن آزمون پشنگ کامکار و بیژن مشکاتیان به‌طور مشترک نفر اول شدند. علتش هم این بود که آن زمان در دانشگاه هنر دو گروه موسیقایی وجود داشت؛ گروه مرحوم نورعلی‌ خان برومند و گروه مرحوم داریوش صفوت. آقای مشکاتیان در گروه آقای صفوت بود و برادرم در گروه آقای برومند. اینها چون نمی‌توانستند فقط یک‌نفر را انتخاب کردند، پرویز مشکاتیان و پشنگ کامکار را مشترکا نفر نخست اعلام کردند و مابقی نوازندگان همچون جلیل عندلیبی و رضا شفیعیان هم به اتفاق یکدیگر دوم شدند، چون رقابت میان آنها خیلی سخت بود.

 

دو گروه شیدا و عارف گروه‌هایی بودند که توسط آهنگسازهای برجسته آن زمان یعنی آقایان لطفی و حسین علیزاده تشکیل شدند. نحوه شکل‌گیری آن گروه‌ها چطور بود و چرا جلیل عندلیبی به‌عنوان یکی از معدود نوازندگان برجسته سنتور آن زمان جذب این دو گروه نشد؟

در سال‌های آخر پیش از انقلاب، پدرم به برادرانم که همه نوازنده بودند دستور داد باید کاری برای داماد خانواده (مرحوم محمدرضا لطفی) انجام دهند تا ایشان دست تنها نباشد. بنابراین آقای لطفی به کمک برادرهای من گروهی به نام گروه «شیدا» تشکیل داد. مدتی بعد دوستان دیگری هم که در دانشگاه هم‌دوره‌ای اینها بودند، مثل علی‌اکبر شکارچی و‌ هادی منتظری آمدند و به گروه شیدا پیوستند. برادرم پشنگ هم سنتوریست این گروه شد. چند‌سال بعد هم آقای حسین علیزاده در موسسه چاووش که آقای لطفی تاسیس کرده بود، گروهی به نام گروه «عارف» تشکیل داد که پرویز مشکاتیان هم به‌عنوان نوازنده سنتور به آن گروه پیوست. این دو گروه در یک مسیر قرار داشتند و گاها نوازنده‌های‌شان را به همدیگر می‌دادند. آن سرودهای انقلابی که در دل جامعه رسوخ کرد هم اکثرا حاصل همکاری همین نوازندگان بود. این گروه‌ها کارهای بزرگی کردند که توانستند دیده شوند، چون در آن روزها همه زیر سایه استاد فرامرز پایور بودند و ایشان آن‌قدر قوی بود که کسی نمی‌توانست از زیر سایه‌‌اش خارج شود.

 

به هرحال آقایان پشنگ کامکار و بیژن مشکاتیان راه خودشان را پیدا کردند و همین‌طور موفق به کار خود ادامه دادند تا جایی که گروه‌ها منحل شدند. آقای مشکاتیان داماد آقای شجریان بود که چون سایه بزرگی مثل استاد شجریان پشتش بود، خیلی به نفعش شد و شاید ٨٠‌درصد معروفیتی که ما از آقای مشکاتیان سراغ داریم، مرهون حضور آقای شجریان است، وگرنه آقایان بیژن مشکاتیان، پشنگ کامکار و جلیل عندلیبی در یک سطح بودند و کارشان با هم هیچ فرقی نمی‌کرد و اگر حضور آقای شجریان در کنار آقای مشکاتیان نبود، این سه الان به یک اندازه شناخته شده بودند.

 

پس از آن‌که آقای مشکاتیان و همچنین برادرتان پشنگ کامکار جذب دو گروه عارف و شیدا شدند، جلیل عندلیبی چه کرد؟

آقای عندلیبی بعد از مدتی تصمیم گرفت با بچه‌های هم‌دانشکده‌ خود یک گروه با نام «مولانا» تشکیل دهد. آن زمان هنوز آدم‌های آقای شهرام ناظری را نمی‌شناختند و ایشان در‌ سال ٥٧ به واسطه کار مشترکی که با آقای لطفی انجام داد، تا حدودی وارد دل جامعه شده بود. آقای عندلیبی از این فرصت استفاده کرد و یک اثر با صدای شهرام ناظری منتشر کرد که برای کارنامه هنری هر دو آنها اثر موفقی بود. بعد از آن گروه مولانا کنسرت‌های خود را شروع کرد که کنسرت‌های خیلی جالبی بود و شاید اگر در آن زمان فیلمبرداری و ضبط کنسرت‌ها مرسوم بود، الان تصاویر به‌یادماندنی از آن‌ کنسرت‌ها موجود بود.

 

جلیل عندلیبی از یک زمان به بعد کار آهنگسازی هم انجام داد. چه اتفاقی باعث شد به آن سمت برود؟

به اعتقاد من آقای عندلیبی وقتی کار با گروه را آغاز کرد، دست از سنتور نواختن کشید و با خودش گفت که من سنتور را تا این حد یاد گرفته‌ام و حالا آن را در گروه‌نوازی و آهنگسازی تعمیم می‌دهم. بنابراین شروع به آهنگسازی کرد و از خود تصنیف‌های زیبایی را برجای گذاشت. جلیل عندلیبی زمانی که در زمینه آهنگسازی شناخته شد و موفقیت خوبی را کسب کرد، با خودش گفت که دیگر خودم می‌توانم برای خودم کار کنم و احتیاجی به بقیه ندارم. بنابراین آثاری را ساخت و با صدای خواننده‌های جوان‌تر آن نسل مثل علیرضا افتخاری ضبط کرد. درواقع جلیل عندلیبی از وجهه خودش به خواننده‌های جوان داد تا آنها هم یک پرده بالاتر بیایند و کار خودشان را نشان دهند.

 

یکی از اشتباهاتی که به اعتقاد من آقای عندلیبی مرتکب‌ شد این بود که خودش را به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی وصل کرد. یعنی رفت ‌و کارمند این وزارتخانه شد. کارمندشدن، خیلی از اراده‌های این هنرمند را گرفت. دیگر فرصتی نداشت که کارهای شخصی خودش را انجام دهد و صرفا ‌باید کارهای سفارشی دیگران یا کارهایی که خودش درنظر داشت، اما از چارچوب وزارتخانه فراتر نمی‌رفت را انجام دهد. البته در همان گروه وزارت ارشاد هم نوازنده‌های چیره‌دستی چون بهزاد فروهری (نوازنده نی) حضور داشتند یا جلیل عندلیبی فردی چون حسین بهروزی‌نیا (نوازنده عود) را تازه از هنرستان آورد و در گروه معرفی کرد. همچنین ضمن کسانی که خود آقای عندلیبی آورد و معرفی کرد، آدم‌های سرشناسی چون آقای کامبیز گنجه‌ای هم به گروه آقای عندلیبی پیوستند.

 

حاصل این همکاری‌ها چه شد؟

جلیل عندلیبی اجراهای مختلفی را با گروه موسیقی وزارت فرهنگ و ارشاد در فستیوال‌های مختلفی چون آلمان و ژاپن برگزار کرد و این وضع همچنان ادامه داشت تا این‌که آقای عندلیبی دیگر از زیر سایه وزارت ارشاد بیرون آمد و روی پای خودش ایستاد و دوباره با خواننده‌های مختلف شروع به همکاری کرد. در این برهه زمانی دید که دیگر آبش با خوانندگان جدید توی یک جوب نمی‌رود، چون خواننده‌های نسل گذشته دیگر تفکرشان فرق می‌کرد و تبدیل به شخصیت‌هایی مطرح شدند که می‌خواستند مثلا ٨٠‌درصد یک قطعه را بردارند و فقط ٢٠‌درصد آن را برای آهنگساز بگذارند، به همین‌خاطر جلیل عندلیبی یک بار دیگر سراغ جوانان رفت و این‌بار آثاری را با درون‌مایه‌های عرفانی و محلی کردی در تورهای مختلف اروپا و آمریکا اجرا کرد که به اعتقاد من دور جدید کارهایش نسبتا موفق بود.

 

در کارنامه کاری آقای عندلیبی از یک برهه زمانی خاص به بعد دیگر فعالیت آنچنانی در حوزه موسیقی دیده نمی‌شود. شاید این اتفاق درست پس از تمام‌شدن کار ایشان در وزارت فرهنگ و ارشاد می‌افتد. چه اتفاقاتی باعث شد ایشان گوشه‌گیر شده و کمتر کار کند؟

آقای عندلیبی کارهایش را مرتب و خوب انجام می‌داد و پیش می‌رفت. همچنان موسیقی می‌ساخت و با صدای بقیه منتشر می‌کرد تا این‌که دیگر تحملش تمام شد. در این کشور خیلی‌ها برای موسیقی زحمت کشیدند که جلیل عندلیبی، پرویز مشکاتیان و ناصر فرهنگ‌فر از این دست افراد بودند و این آدم‌ها از یک جایی به بعد دیگر به انتحار رسیدند. ناصر فرهنگ‌فر مورد احترام و ارادت بسیار زیادی بود. او بهترین نوازنده تنبک کشور بود و همه تحسینش می‌کردند، اما به یکباره زیر پایش را خالی کردند که همین باعث شد از همه چیز منزجر شود و خودش را نابود کند. آقایان فرهنگ‌فر و مشکاتیان خودشان را جسمی نابود کردند، ولی آقای عندلیبی به لحاظ روحی به انتحار رسید. پرویز مشکاتیان نوازنده بسیار چیره‌دستی بود که آهنگسازی هم می‌کرد و در کنار استاد شجریان اجر و قرب بسیار بالایی داشت، اما وقتی از استاد شجریان جدا شد، دیگر چیزی برای ارایه‌دادن نداشت و آرام‌آرام به انتحار رسید. تکیه بیش‌ازحد به استاد شجریان باعث شد پرویز مشکاتیان بعد از جدایی از استاد شجریان آسیب ببینند و این آسیب تا جایی بود که پس از یک دوره ساختن اثر برای استاد شجریان، در دوره‌های آخر عمرش بعضا خواننده‌های درجه٣ هم قبول نمی‌کردند که اثرش را بخوانند؛ درحالی‌که در آن دوره طلایی همکاری با استاد شجریان، هر چه می‌ساخت را آقای شجریان می‌خواند و همین تکیه بیش‌ازحد به آقای شجریان باعث شد روزی به انتحار برسد. آقای مشکاتیان هنرمند بسیار خوبی بود و من حتم دارم که اگر امروز زنده بود، فایده‌های زیادی برای موسیقی ما داشت.

 

اما جریان آقای عندلیبی کاملا فرق می‌کرد و ایشان جور دیگری تخلیه شد. جلیل عندلیبی حدود ٣٠‌سال در وزارتخانه فرهنگ و ارشاد اسلامی کار کرد و درنهایت در آن‌جا به چیزی نرسید. همین اتفاق به لحاظ روحی آزارش داد و باعث شد به یک انتحار برسد. مشغول‌شدن در وزارت ارشاد باعث شد جلیل عندلیبی نتواند خیلی روی پروژه‌های مستقل متمرکز شود. شاید اگر به وزارت ارشاد نمی‌رفت و خودش آثار مستقل می‌ساخت، اتفاق خیلی بهتری برایش می‌افتاد و هیچ‌گاه باعث نمی‌شد پس از ٣٠‌سال فعالیت در یک وزارتخانه، حس خالی‌شدن بهش دست بدهد. بعد از آن‌که به این وضع رسید، شروع کرد به تدریس‌کردن ولی دیگر جوابگوی احساساتش نبود.

 

بازگشت دوباره ایشان به عرصه موسیقی چقدر می‌تواند مفید و مثبت ارزیابی شود؟

من جلیل عندلیبی را چند وقت پیش در سنندج دیدم، یک چیزهایی درخصوص بازگشتش به فعالیت در حوزه موسیقی گفت که باور نکردم، اما گویا خوشبختانه الان از آن وضع گذشته درآمده و دوست دارد بیشتر فعالیت کند که این به نوبه خودش اتفاق خوبی است. من موافق این نیستم که آدم کنار بکشد و الان خوشحالم که جلیل عندلیبی دوباره به عرصه موسیقی بازگشته است. البته معتقدم که اگر جلیل عندلیبی فعالیت عملی مثل آهنگسازی و نوازندگی برایش سخت شده، باید وقتش را صرف تحقیق کرده و کارهای اینچنینی انجام دهد.

 

خود من خیلی سنم زیاد نیست، ولی دیگر نمی‌توانم کارهایی که در ٢٠سالگی انجام می‌دادم را روی صحنه انجام دهم. اصلا به خاطر همین بود که با یک گروه سه نفره به شیراز رفتم تا بگویم که دیگر از من انتظار نداشته باشید که مدام روی صحنه باشم و برای‌تان بنوازم، این جوان‌ترها هستند که می‌توانند چنین کاری را برای‌تان انجام دهند. من این کار را به جوان‌ترها سپردم و خودم باید بیشتر مشغول آهنگسازی و نوشتن موسیقی شوم، حتی دیگر این انتظار نباید وجود داشته باشد که من در هفته چهار جلسه تدریس کنم. به نظرم جلیل عندلیبی هم باید این کار را کند و وقتش را برای کارهای پژوهشی کنار بگذارد یا گاها آهنگسازی کند. در هرصورت امیدوارم آقای عندلیبی تا سالیان‌سال بتواند کار کند تا ما و همه علاقه‌مندان به ایشان از موسیقی‌اش لذت ببرند.

 

در سال‌های اخیر مشاهده می‌کنیم خواص هم به‌سمت پسند چیزهای نازل رفته‌اند! خیلی‌ها هم می‌گویند مسئولان ما به بسیاری از موسیقی‌های دم‌دستی میدان می‌دهند. به‌نظر شما حقیقت وضع موسیقی ایرانی در این سال‌ها چیست؟

از نگاه من به هیچ طریقی نمی‌شود به موسیقی ضربه زد مگر از راه خودش. در شوروی سابق جریان کنترل هنر به این شکل بود که هنرمند باید در مدح نظام کمونیستی یا استالین و رهبران آن کشور اثر تولید می‌کرد که اصلا هنر نبود. یک نفر آمد و برای نابودکردن موسیقی پیشنهاد داد تا موسیقی را به‌حال خودش رهاکنند تا مردم هر کاری می‌خواهند بکنند، حالا مشاهده می‌کنید که این کشور هیچ نوازنده‌ای در سطح جهانی ندارد، درحالی‌که ٤٠‌سال پیش بیشتر نوازندگان سازهای کلاسیک از روسیه بودند. در ایران نیز همین اتفاق افتاده. من نمی‌توانم جلوی جوان را بگیرم که سراغ فلان شکل موسیقی نرود، چون نمی‌توانم تغذیه‌اش کنم و چیز دیگری به او بدهم. اگر به او بگویم که این را گوش نده، پیشنهاد دیگری برایش ندارم. وقتی به من و صدها نفر دیگر مانند من امکانات داده نشده تا برای این موسیقی کاری بکنیم چه می‌شود کرد؟ من ١٥سال داشتم که به هنرستان موسیقی می‌رفتم، به خاطر دارم که کاغذی به ما می‌دادند که وقتی ساز را در خیابان حمل می‌کنیم کسی جلومان را نگیرد و آن کاغذ درواقع اجازه‌نامه‌ای برای حمل ساز بود تا این کار جرم محسوب نشود! خب در این شرایط چه انتظاری وجود دارد؟ آن اتفاقات و برنامه‌ها نتیجه امروز را می‌دهد، تقصیر جوانان هم نیست. به ما اجازه داده نشد تا کار کنیم و راه درست را تبلیغ کنیم. زمان بزرگانی چون صبا و خالقی همه‌چیز سرجای خودش بود، موسیقی قهوه‌خانه و کاباره در همان جاها اجرا می‌شد و موسیقی سمفونیک در تالار رودکی. اما الان جای هیچ چیز مشخص نیست، وقتی فلان خواننده که موسیقی‌اش مال قهوه‌خانه است در بهترین سالن‌های تهران و ایران اجرا می‌کند این بدان معناست که جاهای ما عوض شده است. هر موسیقی به جای خودش زیباست و کابرد دارد. شما برای مراسم ختنه‌سوران یا عروسی یک نوع موسیقی لازم دارید که باید فردی از همان جنس را برایش بیاورید. برای موسیقی فرهنگ و هنر کشورت هم موسیقیدانی لازم است که تخصصش فرق کند، ولی وقتی جایگاه‌ها عوض شده است، کاری نمی‌شود کرد. من هم در این فضا سردرگمم، به قول معروف سجاده‌ام را گذاشته‌ام جلویم و عبادتم را می‌کنم، آن کاری را انجام می‌دهم که فکر می‌کنم درست است.

 

پس شما هم به اصطلاح نتوانستید قوم‌تان را هدایت کنی و تنهایی به بهشت می‌روید...

بله، نتوانستم و دارم خودم را راهنمایی می‌کنم. من خودم خیلی به مادیات نیاز دارم و حتی برای این‌که کارم بتواند سلیقه عموم مردم را تغییر دهد با افرادی کار کردم که در بین مردم پرطرفدار بوده‌اند، اما وقتی کار انجام شد و خروجی را دیدم فهمیدم چیزی که می‌خواستم این نیست یا  برای خواننده دیگری کاری ساختم، بارها با او تمرین کردم و برایش توضیح دادم که این کار را باید چطور بخواند، اما نهایتا دیدم کار آن‌قدر بد شده که خجالت می‌کشم بگویم آن را من ساخته‌ام. آخرش هم از بیرون‌دادن آن اثر منصرف شدم، به کس دیگری هم نمی‌توانم بدهم تا بخواند، چون برای آن شخص خاص قطعه را ساخته بودم.

 

 

شما نگاه قابل تقدیری دارید، اما می‌دانیم که امروز شرایط جامعه به شکلی دیگری است و هنرمند باید جواب مخارج زندگی‌اش را بدهد و به بایدهای اجتماع که او را قضاوت می‌کند، پاسخی دهد، ممکن است او نگاه جدی و فاخری به هنر داشته باشد، اما خانواده‌اش چندان به این فاخربودن اهمیت ندهد و نیازهایش را طلب‌کند.

خب من فکر می‌کنم نقش دولت و پشتیبانی‌اش از هنرمند خیلی مهم می‌شود، باید به آن هنرمندی که نگاه درستی دارد، امکانات اولیه زندگی داد تا با خیال راحت کارش را پیش ببرد. این چیزی ‌که می‌گویم یک رویا نیست، چون این حمایت‌ها را در همین مملکت داشته‌ایم. آخر مگر هزینه حمایت از ٥٠هنرمند برتر چقدر می‌شود؟

 

شما از زندگی خود به‌عنوان یک هنرمند راضی هستید؟

اگر خودم تنها بودم می‌گفتم نه، ولی من پشتوانه‌هایی دارم که همواره در راه رسیدن به اهداف هنری‌ام کمکم کرده‌اند. خانواده‌ام، برادرم و خواهرم و همسرم همواره کسانی بوده‌اند که من در هر شرایطی آنان را داشته‌ام...

 

یک آرزو...

آرزوی من است که خداوند تا لحظه‌ای که به ما عمر داده، لذت با هم زندگی‌کردن را هم به ما عطا کند تا همیشه در کنار همدیگر باشیم و امیدوارم که وقتی خداوند خواست ما را از دنیا ببرد، همه را در یک روز ببرد تا کسی عزای نبود دیگری را نکشد. این آرزو کمی انتزاعی است، اما می‌شود امیدوار بود که وقتی رخت از جهان برمی‌بندیم بدانیم که در قلب‌های همدیگر هستیم. امیدوارم که این‌طور باشد.

 

کلام آخری اگر مانده بگویید؟

من تا امروز اگر موفقیتی داشته‌ام، دلیلش این بوده که به هیچ احد الناسی بدی نکرده‌ام و همیشه دست‌بوس همه اساتید بوده‌ام.

 

من همچنان هم دست‌بوسی استاد میلاد کیائی را می‌کنم و حتی اگر آقای ورزنده الان در قید حیات بودند، حتما دست‌بوسی‌شان را می‌کردم. افتخار می‌کنم که در هنرستان دو، سه‌سال شاگرد خانم سوسن اصلانی (همسر زنده‌یاد حسین دهلوی) بوده‌ام و ایشان پایه‌های سنتور را با مهربانی به من آموختند. بنابراین امیدوارم که همه حسادت و بدی‌کردن را کنار بگذارند و از اساتید خود با احترامیاد کنند.

 

 

 

shahrvand-newspaper.ir
  • 14
  • 4
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
دیالوگ های ماندگار درباره خدا

دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا پنجره ای به دنیای درون انسان می گشایند و راز و نیاز او با خالق هستی را به تصویر می کشند. در این مقاله از سرپوش به بررسی این دیالوگ ها در ادیان مختلف، ادبیات فارسی و سینمای جهان می پردازیم و نمونه هایی از دیالوگ های ماندگار درباره خدا را ارائه می دهیم. دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا همیشه در تاریکی سینما طنین انداز شده اند و ردی عمیق بر جان تماشاگران بر جای گذاشته اند. این دیالوگ ها می توانند دریچه ای به سوی دنیای معنویت و ایمان بگشایند و پرسش های بنیادین بشری درباره هستی و آفریننده آن را به چالش بکشند. دیالوگ های ماندگار و زیبا درباره خدا نمونه دیالوگ درباره خدا به دلیل قدرت شگفت انگیز سینما در به تصویر کشیدن احساسات و مفاهیم عمیق انسانی، از تاثیرگذاری بالایی برخوردار هستند. نمونه هایی از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا در اینجا به چند نمونه از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا اشاره می کنیم: فیلم رستگاری در شاوشنک (۱۹۹۴): رد: "امید چیز خوبیه، شاید بهترین چیز. و یه چیز مطمئنه، هیچ چیز قوی تر از امید نیست." این دیالوگ به ایمان به خدا و قدرت امید در شرایط سخت زندگی اشاره دارد. فیلم فهرست شیندلر (۱۹۹۳): اسکار شیندلر: "من فقط می خواستم زندگی یک نفر را نجات دهم." این دیالوگ به ارزش ذاتی انسان و اهمیت نجات جان انسان ها از دیدگاه خداوند اشاره دارد. فیلم سکوت بره ها (۱۹۹۱): دکتر هانیبال لکتر: "خداوند در جزئیات است." این دیالوگ به ظرافت و زیبایی خلقت خداوند در دنیای پیرامون ما اشاره دارد. پارادیزو (۱۹۸۸): آلفردو: خسته شدی پدر؟ پدر روحانی: آره. موقع رفتن سرازیریه خدا کمک می کنه اما موقع برگشتن خدا فقط نگاه می کنه. الماس خونین (۲۰۰۶): بعضی وقتا این سوال برام پیش میاد که خدا مارو به خاطر بلاهایی که سر همدیگه میاریم می بخشه؟ ولی بعد به دور و برم نگاه می کنم و به ذهنم می رسه که خدا خیلی وقته اینجارو ترک کرده. نجات سربازان رایان: فرمانده: برید جلو خدا با ماست ... سرباز: اگه خدا با ماست پس کی با اوناست که مارو دارن تیکه و پاره می کنن؟ بوی خوش یک زن (۱۹۹۲): زنها ... تا حالا به زن ها فکر کردی؟ کی خلقشون کرده؟ خدا باید یه نابغه بوده باشه ... زیر نور ماه: خدا خیلی بزرگتر از اونه که بشه با گناه کردن ازش دور شد ... ستایش: حشمت فردوس: پیش خدا هم که باشی، وقتی مادرت زنگ می زنه باید جوابشو بدی. مارمولک: شاید درهای زندان به روی شما بسته باشد، اما درهای رحمت خدا همیشه روی شما باز است و اینقدر به فکر راه دروها نباشید. خدا که فقط متعلق به آدم های خوب نیست. خدا خدای آدم خلافکار هم هست. فقط خود خداست که بین بندگانش فرقی نمی گذارد. او اند لطافت، اند بخشش، بیخیال شدن، اند چشم پوشی و رفاقت است. دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم مارمولک رامبو (۱۹۸۸): موسی گانی: خدا آدمای دیوونه رو دوس داره! رمبو: چرا؟ موسی گانی: چون از اونا زیاد آفریده. سوپر نچرال: واقعا به خدا ایمان داری؟ چون اون میتونه آرامش بخش باشه. دین: ایمان دارم یه خدایی هست ولی مطمئن نیستم که اون هنوز به ما ایمان داره یا نه. کشوری برای پیرمردها نیست: تو زندگیم همیشه منتظر بودم که خدا، از یه جایی وارد زندگیم بشه ولی اون هیچوقت نیومد، البته اگر منم جای اون بودم خودمو قاطی همچین چیزی نمی کردم! دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم کشوری برای پیرمردها نیست سخن پایانی درباره دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا در هر قالبی که باشند، چه در متون کهن مذهبی، چه در اشعار و سروده ها و چه در فیلم های سینمایی، همواره گنجینه ای ارزشمند از حکمت و معرفت را به مخاطبان خود ارائه می دهند. این دیالوگ ها به ما یادآور می شوند که در جستجوی معنای زندگی و یافتن پاسخ سوالات خود، تنها نیستیم و همواره می توانیم با خالق هستی راز و نیاز کرده و از او یاری و راهنمایی بطلبیم. دیالوگ های ماندگار سینمای جهان درباره خدا گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش