جمعه ۰۲ آذر ۱۴۰۳
۲۲:۴۸ - ۰۹ تير ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۰۴۰۲۰۱۰
موسیقی

فردين خلعتبری:

پاپ سبک نيست

اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,موسیقی,فردين خلعتبری

 اين شايد چهارمين يا پنجمين‌باري است که در پانزده سال گذشته با فردين خلعتبري به گفت‌وگو نشسته‌ام، گفت‌وگوهايي که هر بار با موضوعي بوده؛ يک‌بار موسيقي فيلم و سريال‌هاي تلويزيوني که کار کرده، يک بار موسيقي تئاتر، بار ديگر درباره آلبومش و غيره. اما نکته قابل توجه درباره خلعتبري اين است که او در هيچ‌کدام از اين گفت‌وگوها دقيقا همان فردي نبوده است که سال‌ها قبل و بارهاي قبل سراغش رفته‌اي، هر بار انبوهي تجربيات و ادراک‌ها به وجودش اضافه شده، کلي چيزها ديده و شنيده و زندگي‌اش را مي‌شود در خلال حرف‌هايش جست‌وجو کرد و ديد که هرگز شبيه قبل نبوده است. 

 

فردين خلعتبري با فلسفه همنشين است و اين مزيت بزرگي است براي موسيقي‌داني که يکجانشين نيست و دوست دارد به همه جا سرک بکشد. اما فلسفه‌اي که او با آن زندگي مي‌کند پوياست، اين پويايي به او کمک کرده تا تجربيات متعدد را سپري کند. اين‌بار که به سراغ او رفتم او از اغلب فعاليت‌ها و تجربه‌هاي سال اخيرش، همين‌طور زاويه ديدش به موسيقي و مباحث ابتدايي و غايي اين حوزه از هنر در ايران صحبت کرد.

 

به نظر مي‌رسد در زمانه‌اي زندگي مي‌کنيم که هرکسي بخواهد راهش را پيدا کند، مي‌تواند. چون دنيا آن‌قدر بزرگ است که براي افراد و سليقه‌هاي مختلف جا هست.

نگراني‌ام از همين بزرگ بودنش است. همين باعث مي‌شود کساني که واقعا پيرو يک مسير درست هستند، از دايره توجه خارج شوند و مردم فقط به دنبال آدم‌هاي برند باشند و آنها را دنبال کنند. انبوه توليد باعث مي‌شود آثار سره ناديده گرفته شوند. در يکي از جشنواره‌ها به‌عنوان داور حضور داشتم و با اثري برخورد کردم که به نظرم خيلي درخشان آمد؛ اما ساير هيئت داوران به آن بي‌توجه بودند، چون اسم يک استاد شناخته شده پشت اين اثر نبود. بعد از تحقيق متوجه شديم که آفريننده اين اثر رئيس دپارتمان آهنگ‌سازي مدرن يکي از آکادمي‌هاي بسيار معروف دنياست. اين افراد هستند که به اين جوايز اعتبار مي‌دهند. اما به‌راحتي چند استاد موسيقي مي‌توانند از يک اثر درخشان موسيقي غافل شوند و اين فقط به دليل انبوه اطلاعات است. اروپايي‌ها سازمان‌ها و گروه‌هايي براي تشخيص اورجيناليته دارند.

 

البته مفهوم اورجيناليته سال‌هاست که زير سؤال است...

بله اما يک سيستم خيلي ساده مي‌تواند کپي را تشخيص دهد. در هنر، سبک، جريان اورجينال را زير سؤال مي‌برد، اما نمي‌توانيم بگوييم فرم‌هاي کلاسيک باعث مي‌شوند ابداعات آهنگ‌سازان تاريخ موسيقي تحت‌تأثير قرار بگيرد. در دانشگاه‌هاي معتبر دنيا، دانشجويان بسيار خوبي داريم که فرم را مي‌شناسند و موسيقي‌هاي خوبي مي‌سازند، ولي در همين مرحله متوقف مي‌شوند چون مرحله بعد عبور از فرم است. نه به معناي ساختارشکني، بلکه به اين صورت که فرم را دستاويز رسيدن به چيزي نو کنيم.

 

شما از معدود هنرمنداني هستيد که يکجانشين نيستيد. موسيقي فيلم، کنسرت گذاشتن، رهبري ارکستر کلاسيک، موسيقي ميني‌مال و... حوزه‌هايي است که به آنها خيلي وفادار نبوديد، بلکه همه را تجربه کرديد و مخاطبانتان را هم داشتيد. درعين‌حال مي‌شود در تمام اين حوزه‌ها امضايتان را پيدا کرد...

دوست ندارم خيلي درباره خودم صحبت کنم چون به‌راحتي مي‌شود به‌عنوان تعريف‌کردن از خود تلقي شود. همچنين دايره موسيقي با حرف‌زدن چندان نسبتي ندارد. در تاريخ موسيقي، حتي موسيقي معاصر ايران، بعدها اتفاقات تحليل شده‌اند و اگر هم ارزشمندتر بوده‌اند، بيشتر تحليل شده‌اند. اما در تاريخ موسيقي ما، مثل تاريخ سياسي و اقتصادي و غيره، انقطاع وجود دارد. دلايل اين انقطاع، قصد و غرض عده‌اي و وجودنداشتن درايت و فرزانگي است. وقتي مي‌خواهيم به تاريخ رجوع کنيم، به دنبال نقاط مثبت خودمان هستيم؛ درحالي‌که اگر تيرگي‌ها و تاريکي‌ها را دريابيم، مي‌توانيم تيرگي‌هاي امروز را برطرف کنيم. همان‌طوري که ماده از بين نمي‌رود، معنا هم از بين نمي‌رود. بخشي از آثارم ريشه‌هاي آکادميک و نگاهي به تاريخ موسيقي دارد و بخش ديگر سليقه امروزم و تأثيري است که از محيط اطرافم مي‌گيرم. 

 

شايد از بيرون اين عدم پايبندي در يک نوع موسيقي يا يک رفتار مشابه و هميشگي و عبور و پريدن، تعبير به عدم تمرکز شود، اما يکي از جلوه‌هاي تمرکز، احاطه و دريافت محيط پيرامون است. محيط پيرامون روزبه‌روز تغيير مي‌کند و اگر ما در يک نقطه تمرکز کنيم و بمانيم، کلاسيکي را به وجود مي‌آوريم که عبوس است. اما اين‌جا مسئله مطابق مد روز بودن مطرح مي‌شود. آنچه مي‌گويم به معناي مد روز بودن نيست. خيلي از انواع موسيقي را در خودم نمي‌بينم؛ بدون اينکه بخواهم سازندگان آن موسيقي‌ها را سرزنش کنم. در آنها چيزي از نوآوري نمي‌بينم. پاپ سبک نيست. پاپ هر چيزي است که ممکن است امروز مورد توجه مردم قرار بگيرد. از اين بابت که چيز نويي در کار پاپ پيدا نمي‌کنم، دوست ندارم اين مسير را دنبال کنم. موسيقي‌هاي مختلفي که در اين زمينه مي‌آيد هم گوش مي‌کنم، اما دريغ از يک حرکت ملودي يا يک رنگ صوتي ويژه که آدم را ترغيب به توجه کند.

 

شايد هم نگاهتان کمي تحت‌تأثير نگاه خشک کلاسيک است.

اين‌طور نيست. به خاطر همين نمي‌گويم اصلا وجود ندارد، اما خيلي نادر است. در موسيقي پاپ ايراني، زماني يک‌سري آهنگ‌ساز خوب داشتيم که ارکستراسيون و آکوردهاي خوب و غيره استفاده مي‌کردند. اما الان همه يا کپي از موسيقي عربي و ترکيه‌اي است يا غربي.

 

اما الان هم بسياري از خواننده‌هاي موسيقي سنتي و حتي ملي، مخالف اين نيستند که هر از گاهي وارد حوزه پاپ شوند. عامه مردم هم به آن موسيقي‌ها توجه مي‌کنند.

 

اگر سراغ فرمول‌هاي پاپ برويد، اشکال را آنجا پيدا مي‌کنيد. يک اثر هنري دو روش براي عرضه‌شدن دارد؛ يا بر مبناي باور مخاطب حرکت مي‌کند يا آن باور را مي‌شکند. وقتي مي‌خواهيد بر مبناي باور حرکت کنيد، وارد دايره بديهيات مي‌شويد. بديهي‌بودن بد نيست؛ ولي براي انسان فرزانه، چالش‌برانگيز نيست. بخش ديگر بازي‌کردن با اين بديهيات است. فرم‌هاي کلاسيک اين کار را مي‌کنند؛ مثلا فرم سونات که قبلا با آن مي‌رقصيدند، متعلق به دروه اشرافيت و کلاسيک است؛ اما چون نمي‌خواهد چيزي را بشکند، ساده‌باوري به وجود مي‌آورد و بعدها اين فرم پيچيده‌تر مي‌شوند و به دوتايي و سه‌تايي و روندو مي‌رسد. اينها بازي‌کردن با باورها و پذيرش مردم بوده است. 

 

در موسيقي ايران خودمان، در دوره قاجار، بعد از درويش‌خان و پيش‌درآمد و تکميل‌شدن رديف موسيقي توسط استادان، بر اثر تکرار و مرور زمان و تجربه موسيقي نواحي، فرم موسيقي ايراني به وجود آمد؛ مثلا درآمد و آواز و گوشه‌هاي آوازي و رنگ و تصنيف و فرود و رنگ ديگر به‌ترتيب پشت‌سر هم قرار گرفتند. مردم اينها را مي‌شناختند و اين باعث مي‌شد استاد از غيراستاد تشخيص داده شود؛ اما روح تغييردهنده هميشه در آدم وجود دارد و هميشه دوست دارد قالب‌ها را بشکند. مقدمه اين نوگرايي اين است که انسان به کنجکاوي خود بها دهد و در اين زمان است که ديگر نمي‌تواني در فرم کلاسيک بماني و در جاهاي مختلف سرک مي‌کشي؛ اما آدم فرزانه به‌دنبال اين کنجکاوي همه پايه‌هاي قبلي را از بين نمي‌برد و نابود نمي‌کند. 

 

پارافرميشن مي‌کند يعني فراي اين فرم‌ها حرکت‌هاي ديگري مي‌کند؛ اما اگر اين آدم فرزانه و نوگرا نباشد ولي بخواهد بماند، بايد فرم‌ها و موقعيت‌هاي گذشته را تکرار کند و براساس باور و خواسته مردم حرکت کند و تغييري ايجاد نکند، چون اين کار را بلد نيست و در اين شرايط است که موقعيتي به وجود مي‌آيد که به آن مي‌گويم «پاپ».

 

با همين تعريف از موسيقي پاپ، سريال براي عامه مردم ساخته مي‌شود و براي آن موسيقي مي‌سازند که براي همان بيننده‌ها ساخته شده. ازآنجايي‌که شما اين کار را انجام مي‌دهيد، مي‌شود گفت خودتان هم موسيقي پاپ کار مي‌کنيد.

 

اينجا سؤال به وجود مي‌آيد که آيا موسيقي پاپ، آرت هم هست يا نيست و به «پاپ‌آرت» مي‌رسيم؛ کساني که پاپ‌آرت کار مي‌کنند، به بازار توجه دارند؛ اما بازاري نيستند. آنچه در آن تغيير ايجاد نمي‌شود، پاپ‌آرت نيست بلکه پاپ است. کسي که کار کلاسيک مي‌کند هم الزاما آرتيست نيست، آرتيست کسي است که در هر حوزه‌اي دنبال تغييرکردن و نوشدن است. اين نوشدن مي‌تواند اين‌طور باشد که در اين قالب يک چيز نو پيدا مي‌کند يا اينکه کلاژ انجام مي‌دهد. کسي که براي اولين‌بار اين کار را مي‌کند، صاحب يک جريان هنري و يک آرتيست است؛ اما کسي که تکرارش مي‌کند، فقط يک مجري است. جرياني که راجع‌به آن صحبت مي‌کنيم، با کساني که تغيير ايجاد مي‌کنند شروع مي‌شود و با کساني که تقليد مي‌کنند ادامه پيدا مي‌کند.

 

در اين زمينه مي‌شود به يکي از کارهاي خودتان اشاره کنم به نام «شب دهم» که از آن شاخصه‌هاي تاريخي است که سليقه مردم را در همان چيزهايي که دوست دارند بشنوند ارتقا داد.

 

اين يکي از همان کلاژکردن‌هاست، «شب دهم» به‌لحاظ قصه يک پديده پاپيولار است. در موسيقي مثل کسي که ترکيب موسيقي انجام مي‌دهد و قواعد ارکستراسيون، کنتراست و دايناميک خاصي را دنبال مي‌کند، عمل کردم. خيلي هم معتقد نيستم آن اتفاق، آرتيستيک و عجيب‌وغريب است. فقط اقدامي است براي اينکه پذيرش و عادت مردم را کمي تغيير دهد. هيچ‌وقت احساس نکردم کار نويي انجام مي‌دهم، چون جاهاي ديگري هم اتفاق افتاده و من فقط بزنگاهي براي انجام آن پيدا کردم. مي‌توانم بگويم خوش‌به‌حالم شده که حسن فتحي چنين سريالي ساخته و با استقبال مردم روبه‌رو شده و برايم فرصتي فراهم شد که آواز کلاسيک ايراني را در نقطه اوج دراماتيک انجام دهم و بعد حسن فتحي به‌طور هوشمندانه‌اي فيکس‌فريم انجام مي‌دهد که تلفيق تئاتر و سينماست و اين آواز به آن خيلي کمک مي‌کند. اين يک بزنگاه است اما مي‌شود در يک بستر پاپيولار کارهايي کرد که با شرايط عمومي مقداري فاصله داشته باشد.

 

اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,موسیقی,فردين خلعتبری

در آثار شما مثل کارهايي که با آقاي محمد رحمانيان انجام داديد، اين مصداق دارد که مرکز توجه عموم عوض مي‌شود...

جنس کارم با ايشان هميشه متفاوت بوده. از کساني که فيلم «گبه» را ساختند، شنيدم که مي‌گفتند گبه‌بافان مي‌گويند اگر پرنده‌اي از بالاي سرم رد شود، آن را مي‌گيرم و در گبه‌اي که مي‌بافم مي‌گنجانم. اين تعبير هنرمندانه‌اي است که مد نظر دارم. رفتارهايم را از جايي دريافت مي‌کنم. اينکه حاضر باشي به زمان خودت و به خودت در آن زمان بها بدهي و آنچه را به نظر به‌موقع و به‌اندازه است، به وجود بياوري، شروع هنرمندانه‌اي است؛ اما اگر اين يک قالب عمده شود، از آن دور شده‌ايم.

 

پس به‌همين‌دليل است که در يک قالب نمي‌مانيد.

وقتي سرسلسله‌هاي موسيقي، ادبيات، نقاشي و مجسمه‌سازي کلاسيک را مي‌جوييم، به تعداد انگشتان دست مي‌رسيم؛ براي مثال مي‌گوييم باخ، موتزارت، بتهوون و مالر و در قرن بيستم وبرن و شوئنبرگ. بعد دوره طولاني زدگي از اينها، دوباره رجوعي داريم که پست‌مدرنيسم و پست‌رمانتيسم از اينجا نشئت مي‌گيرد. بعد دوباره دوره زدگي از زياده‌گويي است که سعي مي‌کنيم خودمان را ساده کنيم که در فرم‌هاي معماري و نقاشي هم به ميني‌ماليسم مي‌رسيم. در موسيقي جدي هم اين اتفاق مي‌افتد و نتيجه‌اش کسي مثل «فيليپ گلس» مي‌شود که بسيار تأثيرگذار بود.

 

وقتي اثر هنرمند اين دوره را مي‌بينيد، آن را با پيچيدگي‌هاي دوره‌هاي رمانتيک و امپرسيونيسم مقايسه مي‌کنيد و اولين مواجهه‌تان اين است که چقدر ساده است. بعد مي‌بينيد که با همه سادگي‌اش روح آدم را درگير مي‌کند. مي‌بينيم که تزئينات دوره کلاسيک رنگ مي‌بازد، در قرن بيست‌و‌يکم به‌ سادگي مي‌رسيم که تأثيرگذار است. بسياري از موسيقي‌دانان هستند که به ظاهر ساده هستند؛ ولي نهايت تأثير را مي‌گذارند. اين بحث را به عباس کيارستمي ارجاع مي‌دهم. کساني که خيلي به دنبال فيلم‌هاي کلاسيک هستند، فيلم‌هايش را ساده مي‌بينند؛ اما در دوره ٣٠‌ساله، مي‌توانيد او را در ميان کساني بيابيد که روي سينما تأثير گذاشته‌اند.

 

اين اتفاقي است که درباره پيکاسو و نيما يوشيج و خيلي‌ها افتاده است.

پيکاسو با مدرنيست‌هاي موسيقي مثل وبرن و شوئنبرگ قابل مقايسه است. آن‌ موقع‌ها سينما هنوز به اين حد نرسيده بود.

 

منظور ساختارهايي است که تجربه کرده بودند و مثلا خطوط صافي که پيکاسو مي‌کشيد، به همان سادگي که ديده مي‌شد، نبود؛ بلکه مسير خيلي زيادي پشت آن بود.

 

چيزي که از کيارستمي ياد گرفتم، اين بود که وقتي مي‌خواست چيزي را به باور کسي برساند، از راه آن آدم وارد مي‌شد. درباره نيما مي‌شود گفت که مکتشف بزرگي بود. وقتي راجع به فرم صحبت مي‌کند، مي‌گويد اين کارها را از مدل شعر سيلابي فرانسوي اقتباس کرده‌ام. از‌آنجايي‌که ماقبل خودش را خيلي خوب مي‌شناسد، از پسِ اين کار به خوبي برمي‌آيد. يکي از عوامل پيروزي نيما، مقاومتي بود که کلاسيسيست‌ها در مقابلش مي‌کردند. اتفاقاتي که بعد از او در شعر مي‌افتد، اين است که از شعر سيلابي به منظومه‌هاي غيرمتقارن مي‌رسيم و در انتها شعر سپيد اتفاق مي‌افتد که برخلاف سادگي ظاهرش، خيلي سخت است. شاعر شعر سپيد، بايد بيشترين توجه را به ظرفيت معاني کلمات بکند.

 

با اينکه به نظر صنعت نمي‌آيد؛ اما اوج صنعت است که با ازدست‌دادن امکانات شاعرانه مثل تقارن و قافيه، همان احساس شاعرانه را به وجود بياوريد. دوره‌اي که در آن زندگي مي‌کنيم، بسيار پيچيده و سخت است. حتي جوايزي که سينماي ايراني به وسيله کيارستمي کسب کرده، مانع از شناخت دقيق از او مي‌شود؛ چون اين سوءتفاهم را ايجاد مي‌کند که جايزه باعث مطرح‌شدن او شده؛ درحالي‌که آدم‌هايي که تحت‌ تأثير او بودند، آدم‌هايي نبودند که جايزه برايشان تعيين‌کننده باشد؛ مثل گُدار و کوروساوا. در کشور خودمان ايرج کريمي کسي بود که خيلي پيش‌ترها درباره کيارستمي کتاب نوشته بود. به کيارستمي گفتم خيلي‌ها هستند که معتقدند اين جوايز نتيجه پرزنتيشن يک عده است.

 

او گفت اعتبار من از آنها بيشتر است. زمان خيلي چيزها را روشن مي‌کند. براي مثال باخ در زمان خودش يک نوازنده مثل خيلي‌هاي ديگر بود؛ ولي صد سال بعد از مرگش مندلسون او را کشف مي‌کند و به لحاظ فرم بررسي مي‌کند. اين هم دردناک است و هم اميدوارکننده. چون به اين نتيجه مي‌رسيم که براي کارمان اعتبار قائل باشيم، نه براي اتفاقي که الان برايش مي‌افتد. همين‌طور صبر نکنيم که در دوره حضورمان اتفاق بزرگي بيفتد و اگر اين اتفاق افتاد، بيشتر از حدي به آن اعتبار ندهيم و از آن طرف آن را بي‌اهميت نشماريم. قضاوت عادلانه نسبت به سرنوشت هنرمند سخت است. 

 

اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,موسیقی,فردين خلعتبری

يکي از خاصيت‌هاي هنر اين است که مخاطب خودش را تغيير شکل مي‌دهد. اگر تغيير شکل ندهد، مي‌شود کارشناس. ضمن اينکه بسياري از کارشناسان با نگاهي سفت‌و‌سخت اثر را بررسي مي‌کنند. اين باعث مي‌شود وجه شاعرانه هنر از بين برود. وقتي مي‌توانيد چيزي را نقد منصفانه کنيد که بخشي از وجود تأثيرپذيرفته‌ات را در نقد بياوري. در غيراين‌صورت نقدمان قياسي مي‌شود با آنچه قبل از اين اثر وجود داشته. مي‌شود در نقد منصفانه ارجاعاتي به قبل وجود داشته باشد؛ اما وقتي کامل مي‌شود که روح منتقد انحناهاي هنر را درک کرده باشد و بتواند با همان وجه شاعرانه به آن بپردازد. به‌همين‌دليل بهترين نقدهاي هنري نقدهاي شاعرانه بوده‌اند.

 

بر موسيقي و عوالم کارتان چه چيزهايي بيشترين تأثير را مي‌گذارد؟ مثلا کتاب يا ترانه يا آثار آهنگ‌سازان ديگر تأثير مي‌گذارند يا فضاي محيط اجتماعي يا درونيات و خواسته‌هايتان؟

هر پديده‌اي براي اينکه وجود داشته باشد و ادامه پيدا کند، نياز به دو بخش دايناميک و استاتيک دارد. من اين دو را از هم جدا نمي‌کنم. ما يک استراکچر شخصي و يک رفلکس نسبت به بيرون داريم. در يک ساختمان نقشه و مصالح همان استاتيک هستند و اين که باد و باران پنجره‌اش را کثيف مي‌کنند يا آدم‌ها در آن رفت‌وآمد مي‌کنند، دايناميک هستند. زندگي روزمره انسان را تحت‌ تأثير عواطف مختلف قرار مي‌دهد. کتاب‌خواندن، فيلم‌ديدن، با دوستان ارزشمند معاشرت‌داشتن، دوست‌داشتن ديگران و همين زندگي روزمره شامل کارکردن و تهيه غذا، همه آدم را تحت‌ تأثير قرار مي‌دهند. هرچه اعتبار فلسفي هنرمند کم شود، از دايره نوبودن خارج مي‌شود. سعي مي‌کنم بهانه داشته باشم که بدون ازدست‌دادن استاتيک، جريان دايناميک را افزون کنم.

 

جرياني که براي خلوت ذهن‌تان انتخاب مي‌کنيد، چيست؟ مثلا چه موسيقي يا کتاب‌هايي در آن جا دارد؟

اول لازم است هنرمند خودش را مجموعه‌اي از طبيعت، آدم‌ها، خود انسان و کائنات بداند. اگر از يکي از اينها غافل شويم، يکي از ابعاد چهارگانه را از دست داده‌ايم و از نظام فلسفي خودمان دور شده‌ايم. رابطه من با من، خيلي مهم است و براساس اين است که روابط ديگر تعريف مي‌شود. اول سعي مي‌کنم کاري را که انجام مي‌دهم، دوست داشته باشم. بعد به اين فکر مي‌کنم که عمرم را به بطالت نگذرانم. بخشي از آفرينش‌ها تحت ‌تأثير سفارش‌ها است. بعضي از سفارش‌دهندگان يک کار قالبي و کليشه‌اي مي‌خواهند. وقتي قراردادي مي‌بندم، اول سعي مي‌کنم روح حاکم بر اثر کارگردان را پيدا کنم و آن هم زماني است که روح کارگردان را درک کنم. وقتي کسي روح کارگردان را مي‌کاود و سعي مي‌کند پرده‌اي را کنار بزند تا کشف کند، ممکن است از راه کليشه وارد نشود و هم خودش را حفظ کند و هم افکار ديگري را به نمايش بگذارد. آن‌موقع است که مي‌شود اميدوار بود که دايره مخاطبان گسترش پيدا کند.

 

کمي راجع به پروژه «کافه‌هاي تهران» و گروه «ذاستا» توضيح دهيد.

در گروه ذاستا که بيش از دو سال از تشکيل آن مي‌گذرد، من هم يک عضو هستم نه سرپرست. مجموعه‌اي از نوازنده، يک آهنگ‌ساز، يک طراح هنري، صدابردار و... است که تصميم مي‌گيريم کاري را شروع کنيم؛ گاهي براساس يک سفارش و گاهي براساس طرحي از يکي از بچه‌ها؛ در اين مدت چند موسيقي فيلم و سريال کار کرديم، با عليرضا قرباني يک کنسرت داديم، از کارهايي که مشترکا داشتيم، پروژه‌اي به نام «چهار فصل باغ ايراني» و پروژه ديگري به نام «کافه‌هاي تهران» هم داشتيم.

 

برنامه‌هايتان براي سال جاري چيست؟

ادامه «کافه‌هاي تهران» است که سه، چهار تا کافه هنوز مانده. به‌زودي «چهار فصل باغ ايراني» منتشر مي‌شود و بعد بايد کارهاي ديگر منتشر شوند. براي پروژه «کافه‌هاي تهران» در کافه‌هاي مختلف پرفورمنس داشتيم که عطش کنسرت‌دادن را برايمان کم کرده. اين اتفاق خيلي خوبي بود چون فکر کرديم آدم‌هاي کتاب‌خوان را مي‌شود در کافه‌ها پيدا کرد. روحيات و عکس‌العمل‌هايي که در کافه‌ها از مردم گرفتيم خيلي برايم خوشايند و جالب بود. گرايش اين کارها ميني‌مال و جَز است. ازآنجايي‌که اين موسيقي را بدون بداهه‌نوازي و با وجود برنامه‌ريزي پيش برديم و گروه خيلي خوبي داريم که مي‌توانند اجراهاي خوبي ارائه دهند، برايم تجربه خيلي جالبي بود و مايه خوشبختي بود.

 

 

 

 

 

 

sharghdaily.ir
  • 12
  • 6
۵۰%
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
دیالوگ های ماندگار درباره خدا

دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا پنجره ای به دنیای درون انسان می گشایند و راز و نیاز او با خالق هستی را به تصویر می کشند. در این مقاله از سرپوش به بررسی این دیالوگ ها در ادیان مختلف، ادبیات فارسی و سینمای جهان می پردازیم و نمونه هایی از دیالوگ های ماندگار درباره خدا را ارائه می دهیم. دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا همیشه در تاریکی سینما طنین انداز شده اند و ردی عمیق بر جان تماشاگران بر جای گذاشته اند. این دیالوگ ها می توانند دریچه ای به سوی دنیای معنویت و ایمان بگشایند و پرسش های بنیادین بشری درباره هستی و آفریننده آن را به چالش بکشند. دیالوگ های ماندگار و زیبا درباره خدا نمونه دیالوگ درباره خدا به دلیل قدرت شگفت انگیز سینما در به تصویر کشیدن احساسات و مفاهیم عمیق انسانی، از تاثیرگذاری بالایی برخوردار هستند. نمونه هایی از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا در اینجا به چند نمونه از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا اشاره می کنیم: فیلم رستگاری در شاوشنک (۱۹۹۴): رد: "امید چیز خوبیه، شاید بهترین چیز. و یه چیز مطمئنه، هیچ چیز قوی تر از امید نیست." این دیالوگ به ایمان به خدا و قدرت امید در شرایط سخت زندگی اشاره دارد. فیلم فهرست شیندلر (۱۹۹۳): اسکار شیندلر: "من فقط می خواستم زندگی یک نفر را نجات دهم." این دیالوگ به ارزش ذاتی انسان و اهمیت نجات جان انسان ها از دیدگاه خداوند اشاره دارد. فیلم سکوت بره ها (۱۹۹۱): دکتر هانیبال لکتر: "خداوند در جزئیات است." این دیالوگ به ظرافت و زیبایی خلقت خداوند در دنیای پیرامون ما اشاره دارد. پارادیزو (۱۹۸۸): آلفردو: خسته شدی پدر؟ پدر روحانی: آره. موقع رفتن سرازیریه خدا کمک می کنه اما موقع برگشتن خدا فقط نگاه می کنه. الماس خونین (۲۰۰۶): بعضی وقتا این سوال برام پیش میاد که خدا مارو به خاطر بلاهایی که سر همدیگه میاریم می بخشه؟ ولی بعد به دور و برم نگاه می کنم و به ذهنم می رسه که خدا خیلی وقته اینجارو ترک کرده. نجات سربازان رایان: فرمانده: برید جلو خدا با ماست ... سرباز: اگه خدا با ماست پس کی با اوناست که مارو دارن تیکه و پاره می کنن؟ بوی خوش یک زن (۱۹۹۲): زنها ... تا حالا به زن ها فکر کردی؟ کی خلقشون کرده؟ خدا باید یه نابغه بوده باشه ... زیر نور ماه: خدا خیلی بزرگتر از اونه که بشه با گناه کردن ازش دور شد ... ستایش: حشمت فردوس: پیش خدا هم که باشی، وقتی مادرت زنگ می زنه باید جوابشو بدی. مارمولک: شاید درهای زندان به روی شما بسته باشد، اما درهای رحمت خدا همیشه روی شما باز است و اینقدر به فکر راه دروها نباشید. خدا که فقط متعلق به آدم های خوب نیست. خدا خدای آدم خلافکار هم هست. فقط خود خداست که بین بندگانش فرقی نمی گذارد. او اند لطافت، اند بخشش، بیخیال شدن، اند چشم پوشی و رفاقت است. دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم مارمولک رامبو (۱۹۸۸): موسی گانی: خدا آدمای دیوونه رو دوس داره! رمبو: چرا؟ موسی گانی: چون از اونا زیاد آفریده. سوپر نچرال: واقعا به خدا ایمان داری؟ چون اون میتونه آرامش بخش باشه. دین: ایمان دارم یه خدایی هست ولی مطمئن نیستم که اون هنوز به ما ایمان داره یا نه. کشوری برای پیرمردها نیست: تو زندگیم همیشه منتظر بودم که خدا، از یه جایی وارد زندگیم بشه ولی اون هیچوقت نیومد، البته اگر منم جای اون بودم خودمو قاطی همچین چیزی نمی کردم! دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم کشوری برای پیرمردها نیست سخن پایانی درباره دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا در هر قالبی که باشند، چه در متون کهن مذهبی، چه در اشعار و سروده ها و چه در فیلم های سینمایی، همواره گنجینه ای ارزشمند از حکمت و معرفت را به مخاطبان خود ارائه می دهند. این دیالوگ ها به ما یادآور می شوند که در جستجوی معنای زندگی و یافتن پاسخ سوالات خود، تنها نیستیم و همواره می توانیم با خالق هستی راز و نیاز کرده و از او یاری و راهنمایی بطلبیم. دیالوگ های ماندگار سینمای جهان درباره خدا گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش