رضا صادقي يکي از معدود خواننده هايي است که شخصيت جذاب و دوست داشتني اش باعث مي شود فضاي گپ و گفت شيرين و دلچسب از آب در بيايد ولي اگر قرار باشد گفتگو در رابطه با دردهاي اجتماعي باشد، حال و هواي مصاحبه هم دردناک و غم انگيز مي شود. با اين حال رضا تمام تلاشش را کرد تا احساساتش را کنترل کند و حال خوبش را به مصاحبه تزريق کند. با رضا صادقي از ويژگي هاي موسيقي اجتماعي گفتيم و بين حرف ها هم نقبي زديم به کارهايش در گذشته و حال و هواي زندگي اش بعد از ازدواج.
ما به مناسبت انتشار آلبوم جديد خدمت رسيديم و دوست داريم بحث را هم در رابطه با ويژگي هاي اين آلبوم شروع کنيم.
- قبل از اين که سوالي بپرسيد، خدمت تان عرض کنم که آلبوم جديد نتيجه دو سال فکرم است و حتي يکي دوتا از آهنگ ها هنگام ساخت يکي ديگر از آلبوم هايم آماده شد اما فکر مي کردم هنوز زمانش نرسيده است که بعضي حرف ها را اين قدر رک و راست بيان کنم. با اين که مي گويند آلبوم «يعني درد...» به دل خيلي ها نشسته است ولي فکر مي کنم هنوز براي قضاوت زود است و بايد دستکم يک ماه بگذرد و مردم در آرامش اين آلبوم را بشنوند.
دوستان خوبي مثل مهران خالصي، مسعود همايوني، نيکان، سعيد زماني و خيلي از عزيزان ديگر با من در اين آلبوم همکاري کردند. دو سه تا از بچه هاي شيراز هم هستند که همانجا ساز زدند و براي من فرستادند و جالب است که من هنوز حتي يک بار هم آنها را نديده ام. اين اتفاق براي من خيلي خوب بود. کلا هم قائل به ستاره هاي آسماني نيستم و ستاره هاي زميني را که مي توانم با آنها دست بدهم بيشتر دوست دارم.
عادت کرده بوديم که هر سال لااقل يک آلبوم از رضا صادقي بشنويم و اين فاصله دو ساله تا انتشار آلبوم جديد معنادار است.
- بعضي وقت ها احساس مي کنم بعضي وقت ها آلبوم دادن يک کار روتين شده و اگر سالي يک آلبوم ندهي زشت است. احساس کردم تا قبل از اين چيزي نداشتم که بخواهم تفکر يک آلبوم را جمع آوري کنم. فکر مي کردم حرف هايي که مي زنم در حد تک آهنگ هايي است که سليقه مردم را درباره اتفاقات ببينم تا اين که جرقه خيلي خوبي خورد و تصميم گرفتم همين تفکر را عنوان کنم.
بايد اين تفکر از ذهن من بيرون بيايد، به همين دليل خيلي از آهنگ هاي آلبوم را که دوستان ديگر نوشته بودند و کارهاي خيلي خوبي هم بودند از آلبوم بيرون آوردم چون خواستم تفکر خودم را ايجاد کنم. در اين دو سال بدون تعارف به اينجا رسيدم که ديگر نبايد شعار بدهم و به در بزنم که ديوار بشنود. خيلي خدا را شکر مي کنم که اين رک و راست رفتن سر اصل قصه مجوز گرفت، چون معمولا اصل قصه مجوز انتشار نمي گيرد.
نمونه بارز اين صحبت ها آهنگ «يعني درد...» است. چطور براي چنين آهنگ صريحي مسيري را طي کردي که هم حرفت را بزني و هم از مميزي ها عبور کني؟
- نمي گويم مميزي تمام شده است ولي خيلي کم شده است. دسترسي زياد مردم به فضاي مجازي و شبکه هاي اجتماعي باعث شده نشود چيزي را از مردم پنهان کرد. يادم مي آيد آهنگي را سال ها پيش منتشر کرده بودم که در بخشي از آن مي گفتم «گنديدي و بريدمت» ولي دوستان مي گفتند بگو «خشکيدي و بريدمت». در نهايت من در آلبوم گفتم «خشکيدي و بريدمت» ولي همه مي خوانند «گنديدي و بريدمت».
تازه آن زمان فضاي مجازي هم به اين شکل نبود. من معتقدم آدم هايي که در رأس هرم مجوز دادن در وزارت ارشاد هستند، آدم هاي انديشمندي هستند، يعني قاعده اش اين است که اين طور باشد و من هم فکر مي کنم که همين طور هستند. آنها هم فارغ از درد مردم شان نيستند. بايد از آنها تشکر کرد که براي اولين بار به من موسيقايي هم اجازه دادند که مثل آن هنرمند سينمايي که در فيلمش از درد مردم مي گويد، چيزي بيشتر از ترانه هاي عاشقانه بگويم.
البته يکي دو اتفاق خنده دار هم در اين ميان افتاد و من يک جاهايي سعي کردم از خواسته هايم عدول کنم. من دو سه مضمون اجتماعي خيلي تلخ داشتم که نشد عنوان شود. چندتا از ابيات عوض شد و آهنگ ها بيرون آمد ولي در نهايت مي ارزد چون دلم مي خواست اين اتفاق بيفتد و رک و پوست کنده سراغ زخم باز بروم. ديگر نمي خواستم بگويم در پشت پنجره من صداي هق هقي مي آيد. نه آقا داستان پشت پنجره گذشته و آمده داخل خانه مان نشسته است.
گفته بودي که اين آلبوم را بايد آقاي رئيس جمهور بشنود.
- دقيقا. من خودم يکي از حاميان آقاي روحاني بوده و هستم و ضمن احترام به بقيه به ايشان رأي داده ام ولي دليل نمي شود وقتي يک دوست را تاييد مي کنم، نقدش نکنم و کاستي هايش را نبينم. مسئله برجام مسئله خيلي بزرگي است و از ايشان ممنونيم که در اين دنياي به اين بزرگي ثابت کردند که بمب دست ما نيست و آدم هاي خوبي هستيم.
اما من گفتم آقاي روحاني اين آلبوم را بشوند تا کمي به کوچه و خيابان بيايد. مي دانم که اين کمبودها به گوشش مي رسد ولي با يک ادبيات قشنگ به گوشش مي رسد. اما ادبيات کوچه قشنگ نيست. من در اين آلبوم گفته ام: «وقتي که دست بسته نشسته و خسته اي/ حتي به غصه هات وابسته اي/ زندگي تو اين شرايط يعني درد...» نمونه اش اين که وقتي در يک جمعي زياد مي خندند، مي گويند خدا به خير کند، داريم خيلي مي خنديم. من معتقدم که ما به غصه هايمان وابسته شده ايم.
آقاي روحاني من عاشقانه ها و عاشقي را دوست دارم. اصلا من خودم عاشقم ولي عاشقي که درد کنار دستي اش را ببيند، يک عشق احمقانه با خودش حمل مي کند. يکي از دلايلي که من از آقاي روحاني حمايت کردم و براي شان رأي دادم اين بود که در دوره ايشان مي توانم اين قدر صريح حرف بزنم. آقاي روحاني بايد براي همه ايراني ها رفيق باشد. حالا لقب رئيس جمهور هم دارد. من به اين رفيقم مي گويم اي که دستت مي رسد کاري بکن. همه چيز برجام نيست، بيا اين دردها را مثل ما ببين.
اين درد را بيشتر کجاها حس کرده اي؟
- کجا حس نکرده ام؟ چرا خودمان را گول مي زنيم؟ از داخل خانه و پدر و برادر تا بچه اي که سر خيابان مي گذارندش درد را حس مي کنيم. يک جا بگو که مي شود حسش نکرد. پيرمرد نگهبان مجتمع ما چرا بايد تا اين سن کار کند؟ اسمش را گذاشته ايم که غيرت دارد. غيرتش را سال ها نشان داده و الان وقتش است که استراحت کند. نگاه بدي در جامعه ما وجود دارد که مي گويند فلاني ماشين خوب سوار مي شود، غمش هم نيست.
چرا چنين حرفي مي زنيد؟ درست است ماشين خوب سوار شده ولي غم تو را هم مي بيند. رفته بودم شيرخوارگاه، يکي از خانم هاي مسئول آنجا حرفي زد که تا يکي دو ماه هنگ بودم. به من گفت شما که دست تان به رسانه ها مي رسد به مردم بگوييد پول ندهند. فقط يک مادر بيايد و اين بچه ها را بغل کند. يک پدر بيايد اين پسر را در آغوش بگيرد.
فقط همين. من نه بحثم سياسي است و نه دوست دارم به گرداب سياست نزديک شوم. بحث من مردم اين سرزمين اند. بحث من زاهدان و اهواز است که هوا ندارند. اين قدر گفتيم ريزگرد که ديگر شعار شده است. هزينه اش اندازه دکل هاي گمشده و مديراني که خوردند و رفتند نيست. من دست آنهايي را که از اين مملکت دفاع مي کنند مي بوسم ولي بگذاريم آنهايي که در کشور غريب اسلحه به دست هستند، دل شان گرم باشد که لااقل زن و بچه شان هواي سالم دارند. غصه فقط اين نيست که گلوله بالاي سرمان بيايد. به خدا زمان جنگ ما مي خنديديم و شاد بوديم.
الان شرايط به مراتب راحت تر شده ولي ديگر دل مان خوش نيست.
- چون خودمان را دوست نداريم و به داد هم نمي رسيم. من به آقاي روحاني که مديريت منابع کشور را در اختيار دارد مي گويم بيا کمکم کن و دوست دارم به من بگويد که چطور مي توانم بستري را فراهم کنم تا من هم بهش کمک کنم. من رضا صادقي معتادم تو به من قول بده که برايم کار هست، نامردم اگر ترک نکنم. من دارم مي روم کشور خارجي، بگو شرايط فراهم مي شود، مي مانم، البته نه با ۴۰ هزار تومان پول يارانه.
به خدا من و مردمم گدا نيستيم. هيچ کس جاي خودش نيست. چند وقت پيش يک سفارش غذا دادم، يک موتوري کارتش را نشان داد که ليسانس فيزيک هسته اي داشت. من هيچ چيز از سياست نمي دانم و نمي خواهم هم بدانم ولي درد مردم رو شده و کارد به استخوان رسيده. ما هشت سال جنگ تحميلي و هشت سال ديگر ويراني داشتيم و مي دانم براي درست شدن شرايط، زمان لازم است. کار يک نفر هم نيست که فقط بگويم آقاي روحاني. آقاي روحاني بيايد وسط، من و شما هم مي آييم. مشکل اين است که ما خودمان، خودمان را دوست نداريم.
وقتي اين قدر درد وجود دارد، مردم از هنرمندشان توقع دارند که لااقل يک مقدار حال خوب بهشان تزريق کند و دوباره داغ دل شان را تازه نکند.
- بله، موافقم. من در اين آلبوم آهنگي دارم به اسم «همه چي خوبه» که فضاي عاشقانه اي دارد ولي اعتراف مي کنم که من پر از نقص هم يک جايي کم مي آورم. از آدم هايي هم که پافشاري مي کنند کارشان درست بوده، بدم مي آيد ولي مطلبي را از اين ماجرا جدا نبين؛ اين که اين قدر ما خيلي چيزها را به بچه هاي مان ياد نداده ايم. تا فيلمي ساخته شود به اسم «هيس... دخترها فرياد نمي زنند». اتفاقات اين فيلم واقعي بود. من هم خسته شدم از اين که مدام روي زخمم پارچه بکشم که تو نبيني و حالت بد نشود.
پنهان کردن زخم باعث مي شود يا کرم بگذارد يا سرطان شود. وقتي هم کسي مي ميرد مي گوييم آخي نفهميديم طور مرد. نه اين طور نيست، من مي دانم فرهاد و فريدون دق کردند و خيلي هاي ديگر هم دق مي کنند. ما رودربايستي گفتن دردهاي مان را داريم خدا را شکر من دوستاني دارم که ترانه هاي پر انرژي و اميدوار کننده مي گويند و دست شان را مي بوسم ولي من يک جا وظيفه خودم دانستم که اين دستمال را از روي زخم بردارم. شايد هم اشتباه باشد ولي با اين دليل اين مسير را انتخاب کرده ام و با وجود اين که بيشتر کارهاي آلبوم عاشقانه است ولي اسم آلبوم را گذاشته ام «يعني درد...»، چون احساس مي کنم «يعني درد...» يک آلبوم است و بقيه خدمه اين کشتي هستند.
من بعد از اين همه سال خوانندگي دنبال اين نيستم که هياهوي تبليغاتي درست کنم و در اين پروسه سني سي و نه سالگي ام وظيفه اي دارم. در مقابل عشق هم وظيفه دارم ولي نمي توانم وقتي يک چيزهايي را مي بينم، خيلي خوشحال روي استيج بيايم و بگويم «ما گل هاي خندانيم، فرزندان ايرانيم» شايد خيلي ها مي توانند اين کار را بکنند، دمشان گرم، دست هم مي زنيم برايشان.
خيلي ها هستند که خوب حرف مي زنند و حرف هاي خوبي هم مي زنند ولي زماني که پاي عمل وسط مي آيد، جا خالي مي کنند. حتي با اين که سرپرستي آن دختر بچه اصفهاني را قبول کردي، باز هم خيلي ها گفتند که رضا صادقي دارد شوآف مي کند.
- متاسفانه ما يک جامعه برون نما داريم و همه مي خواهند نماي بيروني شان را به بقيه نشان بدهند و زود سر زبان ها بيفتد.قاعدتا اين حرف ها پيش مي آيد. من روزي که آن پست را گذاشتم، نوشتم مي دانم يک عده اي اين طوري مي گويند ولي اصلا برايم مهم نيست، چون دوست دارم به صداي قلبم گوش بدهم. دروغ هم نمي گويم. يک موقع هايي اين حرف ها ناراحتم مي کند.
يک بار يک نفر توي خيابان من را ديد و گفت خوب آويزان يک بچه يتيم شدي. گفتم دمت گرم. تو اين را ديده اي و من نمي توانم ديدت را عوض کنم. من باورم را دنبال مي کنم. اسم آن دختر را گذاشته ام «ايران». روزي که رفتم ببينمش، ديدم چقدر مثل «ايران» زياد است. ديدم نمي توانم هيچ کاري براي شان بکنم. با آنها دست زدم، قلقلک شان دادم و «مشکي رنگ عشقه» را براي شان خواندم. يک نفر همان موقع گفت فکر خوبي بود. گفتم براي چي؟ گفت مي توني راحت کانديداي شوراي شهر بشوي. گفتم فکرت خيلي شيک بود (مي خندد) ولي من براي دل خودم اين کارها را مي کنم و مي خواهم حالم خوب باشد.
کمي حال و هواي مصاحبه را عوض کنيم. چطور از حدود سيزده سالگي موسيقي را در بندرعباس با شرايط نسبتا نامساعد و مخالفت خانواده براي فعاليت موسيقايي، شروع کردي؟
- خيلي ممنونم که گفتي يک مقدار نامساعد بود. واقعيت اين است که آن زمان شرايط خيلي نامساعد بود. عصاره حرف هايي که تا الان زده ام اين است که آن زمان معجزه شد. واقعا خدا خواست که در شرايط سخت مالي، خانوادگي، اجتماعي، محيطي و از همه مهم تر شرايط سخت جسمي توانستم کار کنم. همه چيز خيلي ساده شروع شد. من در درس رياضي مشکل داشتم و پيش پسرخاله پدرم مي رفتم و رياضي ياد مي گرفتم. اين آدم موسيقي بي کلام مخصوصا «مون آمور» را گوش مي داد.
من آن موقع هيچ چيز از رياضي ياد نگرفتم و فقط و فقط گوشم به موسيقي بود. خيلي از آدم ها مثل خدابيامرز دايي ام کمک کردند. مادرم و بعدها پدرم همراهي ام کردند، با اين حال ۸۰ درصد ماجرا معجزه بود چون وقتي هنوز طرز آکورد گرفتن روي کيبورد را بلد نبودم، در فضاي باز کلوپ دلفين اجرا کردم. قرآن خواندن من را در مدرسه ديدند و تک خوان گروه سرود کانون جوانان فرمانداري شدم. يک عده اي حسادت کردند و کيبوردي را که به من دادند پس گرفتند.
يک مقطعي بدون ساز مانده بودم تا اين که يک آدم ديگري آمد سراغم و گفت با خواندنت حال مي کنم و بيا اين کيبورد براي تو و قسطي پولش را بده. يک بار ديگر کلاه کج ها کيبوردم را توي کوچه از دستم گرفتند و به زمين کوبيدند. من معذرتخواهي کردم که من را هم نزنند. در چنين شرايطي من در فضاي باز موسيقي اجرا مي کردم. اين اتفاق ها شوخي نيست. درست است که من تلاش کردم ولي خيلي ها هم قبل از بعد از من بودند که تلاش کردند. خدابيامرز ناصر عبداللهي با فضاي کار عرفاني به صدا و سيما آمد و از آن طريق ديده شد.
حضور ناصر عبداللهي در تهران باعث شد انگيزه هاي من بيشتر شود ولي من نمي خواستم اين مسير را ادامه بدهم و مي خواستم اتفاق خودم را شکل بدهم. نمي گويم راه باز بود ولي خدا مسير را نشانم مي داد. طبيعي است که خيلي اذيت شدم ولي من به همه جوان ترها گفته ام که اگر قرار است يک جايي تونل بزني و از کوه رد شوي، از ريزش کوه نترس، به اين فکر کن که الان از کوه رد مي شوي به آن سمتش مي رسي.
موسيقي در خانواده تان موروثي است و کسان ديگري هم بوده اند که استعداد داشته باشند؟
- از بُعد موسيقايي کسي نبوده ولي پدرم، پدربزرگ و پدرش همه از مسجددارهاي قديم هستند. پدرم قرآن درس مي داد و پدربزرگم روضه خوان و شبيه خوان ميناب بود ولي من اولين کسي بودم که ساختارشکني کردم و به موسيقي گرايش پيدا کردم.
و با اجراهاي زنده کارت را شروع کردي.
- بله. شانس خيلي خوبي داشتم که اين اتفاق افتاد چون اجراي زنده خطاهايت را خيلي زود و صريح نشان مي دهد، مثل انتشار آلبوم نيست که هزينه کني و بعد عده اي دوست داشته باشند. در اولين اجراي زنده اي که داشتم ۱۳ نفر نشسته بودند که تا من شروع به خواندن کردم، همه رفتند و فقط چهار نفر ماندند. آن چهار نفر هم به خاطر من ننشسته بودند. داشتند ساندويچ شان را مي خوردند.
با اين حال برايم جالب بود که ضمن غذا خوردن حواس شان به من هم هست. من هيچ وقت دنبال اين نبودم که حجم زيادي از بازخورد را کسب کنم. هميشه اندک برايم زياد بود و وقتي يک نفر از فلان آهنگم خوشش مي آمد، همان را مي چسبيدم و ادامه مي دادم. جديدا مي شنوم که مي گويند فلان آهنگ را ساخته ايم فقط چهار هزار نفر شنيده اند. بهشان مي گويم من براي ۱۳ نفر مي خواندم که هشت نفرشان هم مي رفتند؛ چه مي گويي براي خودت؟
اوايل کارت در بندرعباس آهنگ هاي بندري مي خواندي؟
- هم فارسي مي خواندم و هم بندري. حضور من در کلوپ دلفين مصادف شد با ايام عيد. من مجبور بودم موسيقي غيربومي هم اجرا کنم و خيلي هم مورد انتقاد قرار مي گرفت ولي خودم اين کار را دوست داشتم.
بين حرف هايت به اين اشاره کردي که تصميم گرفتي دوباره همه کارها از سرودن ترانه تا آهنگسازي را خودت انجام بدهي. اين اتفاق باعث نوعي انسجام در کليت اثر مي شود ولي ممکن است به دام تکصدايي بيفتد و ضعف هاي زيادي را همراه بياورد. فکر نمي کني نياز است که آدم هاي بيشتري در آلبوم همراهي ات کنند؟
- در اين آلبوم نصف کارها براي من بود و نصف ديگرش براي ديگر دوستان. اين صحبتي که مي گويي فقط در صورتي نمود پيدا مي کند که تو يک جا بايستي و بگويي فقط من حرف مي زنم و به هيچ چيز گوش ندهي. من گوش مي دهم، مطالعه مي کنم و سعي مي کنم بروم ببينم. اين طور نيست که داخل بنشينم و از چيزهايي حرف بزنم و بنويسم که هرگز نديده ام؛ مثلا در آهنگ «آروم برو» بخشي هست که مي گويم «دار و ندارم جونه که/ جوني براش نمونده که/ بهت بگه جون گلا مي شه نري؟» اين را من از يک عزيزي کسب کردم. يک پيک موتوري بود که پشت چراغ قرمز به من گفت مي توانم دو دقيقه صحبت کنم؟ من هم کاري نداشتم و گفتم حتما.
گفت من يک بچه کوچک دارم و زندگي ام سخت مي گذرد ولي دارم تلاش مي کنم. يک سمت از حرفش برايم خيلي جالب بود. مي گفت همه سرمايه من بدن و جانم است ولي ديگر جاني برايم نمانده که کاري براي اين زندگي بکنم. اين جمله اش خيلي در ذهنم ماند و ... ترانه «آروم برو». با اين حال تعبيرت را مي پذيرم که اين شيوه کاري نمي تواند بي نقص باشد اما اگر آدم بخواهد حرکت کند، نقصش کمتر مي شود. اين که من در مسير تهران – مشهد از سفر بگويم با اين که داخل خانه بنشينم و حرف بزنم، فرق مي کند.
يک نوع ثبات در سلوک و رفتارت وجود دارد که باعث مي شود حس کنيم رضا صادقي ادا در نمي آورد. يک نمونه از اين ثبات، عشق به رنگ مشکي است تا حدي که حتي در روز عروسي ات هم لباس مشکي مي پوشي. برايت پيش نيامده به اين فکر کني که حالا وقتش است که تنوعي ايجاد کني؟
- بيشتر سعي مي کنم تنوع را در رفتارم ايجاد کنم. من بر اساس يک باوري، يک اتفاق، رنگي را با خودم همراه کردم. اما عنادي با ديگر تفکرها ندارم و به کسي نمي گويم تو اشتباه مي کني که رنگ ديگري مي پوشي ولي شاخصه تفکر من با اين رنگ نشان داده شده است. اين رنگ را شش هفت سال پيش تا الان به احترام آدم هايي مي پوشم که باورم کرده اند. خيلي ها گفتند که اين کارها بيل بورد است و فردا ببين چه رنگ هايي مي پوشد. من ثابت کردم که اهل بازي هاي تبليغاتي نيستم. روزهاي ابتدايي مردم به اسم مهرشاد آهنگ هايم را گوش مي دادند. برايم مهم نبود ثابت کنم که اين آهنگ ها براي مهرشاد نيست.
من خوشگل کمرباريک نيستم که براي ديده شدن جلو بيايم و صداي چهچه واري هم ندارم که دلنشين گلعذاري باشم، من يک تفکرم. اين تفکر اگر هر روز دچار تغيير شود بايد فاتحه آن کسي را که همراهي مي کند، خواند. خوشبختانه آدم هايي که با من همراه بودند، نه فالوئري بودند، نه لايکي. يک زماني که لايک و کامنت معني نداشت، هفت هزار نفر به کاخ سعدآباد مي آمدند.
همه اينها باعث شد که من بيشتر با فکرم وارد قصه بشوم. به اين فکر نمي کنم که الان چي مد شده و مردم با چي حال مي کنند و همان را بخوانم. يک جمله مسخره اي هست که مي گويند «يک چيزي بسازيم بترکونه» متاسفانه گاهي کارهايي مي ترکاند که فک ات به زمين مي خورد. بعد با خودت مي گويي که اگر ترکاندن اين است، پس همان بهتر که ضامن ما سر جايش باشد. (مي خندد)
آقاي مشکي پوش از حاشيه هاي کاري اش با تهيه کننده قبلي مي گويد
رضا صادقي در اين سال ها با حواشي زيادي مواجه شده ولي همچنان مشکلش با تهيه کننده سابقش، مهم ترين حاشيه اين چند سالش به حساب مي آيد.
در شهرت بودن هميشه حاشيه هايي دربر دارد. ماجراي مشکلت با تهيه کننده کارهايت هيچ وقت شفاف نشد. مسائل مالي مطرح بود يا به اختلاف سليقه رسيده بوديد؟
- من مدت هفت سال با شرکتي کار مي کردم. من تا يک مسيري آمده بودم، آن شرکت هم تا مسيري آمده بودند و با هم گره خورديم و راه قدرتمندي را با هم شروع کرديم. من هميشه آدمي ياغي هستم. مثلا يکباره در جهان خودم انقلاب کردم و در تيم بسکتبال با ويلچر استان شرکت کردم. در عرض يک سال جزء تيم منتخب استان شدم و به مسابقات کشوري رفتم ولي ولش کردم. در موسيقي هم همين طور کار کردم.
شايد اگر موسيقي را هم ول مي کردم، الان تاجر نفت مي شدم. ماجراي اختلاف مان هم اين طور شکل گرفت که من خيلي با آرامش به آنها گفتم که مي خواهم يک سال خودم کار و تجربه کنم. مديريت شرکت آقاي حسين خاني خيلي به من احترام و محبت داشتند ولي اين محبت زيادي حس ديگري را هم به همراه مي آورد. من به زعم خودشان مي گويم که دوست نداشتم بروي ولي هيچ وقت عنوان نمي شد. يکي از معضلات فرهنگي ما ايراني ها اين است که اگر مشکلي داريم، حرف نمي زنيم، قهر مي کنيم.
و لابد چند سال بعد هم کسي نمي پرسد چه مشکلي داشتيد؟
- بله، مشکل اين است که يک باگ قانوني خنده داري وجود دارد که هنرمند عمر و جهانش را مي گذارد و کاري را مي سازد ولي مي گويند هيچ چيزش براي تو نيست. ما هم هيچ وقت ننشستيم حرف بزنيم. توافقاتي با هم داشتيم که ايشان گفتند قبول ندارم. من هم گفتم پس من هم قبول نمي کنم. من براي اولين بار مي گويم که آقاي حسين خاني را مي شناسم و مي دانم که ايشان در اتفاقاتي که پيش آمد دخيل نبود.
آدم هايي اين وسط بودند که آتش بيار معرکه شده بودند و پشت سر هر کدام مان با ديگري حرف مي زدند. من خودم بعدها فهميدم که چرا نبايد دو سال بخوانم. براي اين بود که کسان ديگري بيايند. اين اتفاق ادامه پيدا کرد تا کار به ارشاد و دادسرا کشيد و گفتند بايد بابت هر کار ۳۰ درصد به ايشان بدهم. يکي دو باري هم اين کار را کردم ولي از آنجا که در درونم آدمي ياغي هستم به خودم گفتم پس تو همين قدري. تو فقط «وايسا دنيا»، «دلم برات تنگ شده جونم»، «نرو» و ... هستي. الکي ادعايت مي شود.
گفتم مي خواهم يک اتفاق ديگر براي خودم داشته باشم. آلبوم «همين» را منتشر کردم و دو سال فقط با همان آلبوم کنسرت گذاشتم. خيلي جاها محبت مي کردند و آهنگ هاي قديمي را مي خواستند ولي خواهش مي کردم که همين آهنگ ها را گوش بدهند، ديدم که مي شود.
عاشق کارتونم
براي اين که فضاي مصاحبه متنوع شود به زندگي خصوصي رضا صادقي هم سرکي کشيديم و در مورد تفريحات و اوقات فراغتش گپ زديم.
تفريح و سرگرمي ات در اوقات فراغت چيست؟ سراغ کتاب و فيلم مي روي؟
- من خيلي با همسر و دخترم خيابانگردي مي کنيم. من وقتي کتاب دست مي گيرم، زماني را که مي توانم در کنار دخترم باشم، ازش مي گيرم. براي همين کنارش مي نشينم و کارتون مي بينم. بيشترين زمان مطالعه من، شنيداري است. بزرگان دوبله ايران لطف کرده اند و کتاب هاي خوب را صوتي کرده اند و در اپليکيشن واو خوان قرار داده اند. در ضمن يک باغچه کوچکي داريم که اين کارها را آنجا انجام مي دهيم و اگر فرصت باشد، درختکاري مي کنم.
سينما مي روي؟ فيلم هاي ايراني را دنبال مي کني؟
- سينما که اصلا نمي روم و بين فيلم هاي ايراني هم چندتايي را ديده ام. از فضاي خيانتي فيلم ها خوشم نمي آيد.
يعني «فروشنده» را هم نديده اي؟
- چرا «فروشنده» را ديدم و اتفاقا دوستش داشتم. به نظرم تم فيلم خيانت نبود. نمادي از انسان بود که در فجيع ترين اتفاق زندگي اش، بزرگ ترين تصميمش را گرفت. خدا نکند کسي در اين شرايط قرار بگيرد. واقعا سخت است اما به جز اين، خيلي از فيلم هاي ديگر مسخره هستند و کافي است فيلم يک ساعته را بي خيال شوي و سريال هاي شبکه جم را ببيني. با اين حال فيلم هاي خوب را مي بينم؛ مثلا فيلم «گشت ۲» را دوست داشتم يا اين که فيلم «ابد و يک روز» خيلي برايم جالب بود.
من بچه پايين شهر و در واقع کمربندي شهر هستم. اين مدل زندگي ها را زياد ديده ام و برايم جالب بود که چقدر خوب فضا را در آورده اند. در کنار اينها سعي مي کنم فيلم هاي روز دنيا را هم ببينم. تماشاي انيميشن حالم را خوب مي کند. انيميشن «موآنا» را براي «تيارا» گرفته ام ولي خودم بيشتر از دخترم آن را ديده ام، مثلا هميشه به همسرم مي گويم که «شرک» هيچي هم نداشت لااقل به بچه ها ياد داد حتي اگر زشت هم بودي، کافي است مهربان باشي تا همه دوستت داشته باشند. اين حال و احوالات من است. جهان من جهان درونگراست ولي سعي مي کنم بيرونم را هم شبيه درونم کنم تا وقتي به من مي رسي، گيج نشوي.
- 9
- 6