محمد معتمدی نامآشنایی است برای آن دسته از مخاطبانی که پیگیر آثاری در حوزه موسیقی اصیل ایرانی هستند. او که سالهاست در حوزه آوازی فعالیت میکند تا امروز، آثار متعددی در قالب آلبوم منتشر کرده و از این رهگذر به برگزاری کنسرتهایی در داخل و خارج از کشور پرداخته است. دیدار با این هنرمند در روزهایی فراهم شد که اگرچه بهلحاظ پرکاری، چیزی کم از ماههای گذشته نداشته، ولی از شرایط موسیقی امروز به دلایلی گلهمند است. با او درباره مسائل مختلف دراین حوزه به گفتوگو نشستهایم.
سوال اول من درباره موسیقی بیکلام است، با توجه به اینکه خود شما به نوعی دلبسته این نوع از موسیقی هستید و حتی آن را برای یک هنرمند الهامبخش میدانید ولی به نظرمیرسد ذائقه شنیداری جامعه در سالهای اخیر بهگونهای پیش رفته که به آن شکلی که باید به موسیقی بیکلام گرایش نداشته است. دیدگاه شما نسبت به این موضوع چیست؟
همیشه بر این باور بودهام که خود خواننده هم به نوعی ساز محسوب میشود. به همین خاطر است که بدون درنظر گرفتن کلام، میتوانیم به شنیدن صدای خوانندگانی که به زبانهای ترکی، انگلیسی و... میخوانند بپردازیم و لذت هم ببریم؛ بیآنکه مفهوم کلامی که او دارد میخواند را متوجه شویم. در مرحله دوم کلام، طرح مشخصی است که میتوان آن را در موسیقی پیگیری کرد. ولی بهشخصه معتقدم هنرمندی که میخواهد به خلق اثر بپردازد و مولف است باید الهامبخش باشد؛ بهخصوص اینکه موسیقی با کلام این روزها باعث شده هنرمندان زیادی به ورطه تکرار و تقلید بیفتند.
چندان که میبینیم برخی هنرمندان از روی موسیقیهای خارجی تقلید میکنند و فقط کلام را دراین بین تغییر میدهند. بنابراین موسیقی بدون کلام برای کسی که بخواهد به خلق حیطههای نوتری در موسیقی بپردازد ایدهبخش است. البته آنچه شما در سوال اشاره کردید درست است و امروز اغلب مخاطبان تمایلی به موسیقی بیکلام ندارند، کمااینکه اصولا موسیقی بیکلام خیلی هم نتوانسته در جامعه ما رایج شود. حتی در اماکن عمومی مثل رستورانها و کافیشاپها که باید از این نوع موسیقی استفاده شود، از موسیقی باکلام بهره گرفته میشود که به نظرم درست نیست و انگار یک نفر دارد وسط حرف دیگران حرف میزند. درنهایت میتوان گفت اصولا موسیقی بدونکلام هنوز نتوانسته جایگاه خود را درجامعه پیدا کند.
یک سوال هم درباره خواننده محوری داشتم، برخی از آهنگسازان یا نوازندگانی که سالهاست عمر و جوانی خود را در مسیر موسیقی صرف کردهاند به این مساله اشاره میکنند که در جریان برگزاری کنسرتها و انتشار پوستر و بیلبورد، فقط عکس و نام خواننده است که پررنگ میشود و باقی اعضای گروه در سایه او قرار میگیرند. نظر شما در این باره چیست؟
میخواهم در این ارتباط یک مثال بزنم. امروز محمود کلاری یکی از صاحبنامترین فیلمبرداران ایران است، ولی واقعا در کدام یک از فیلمهایی که او کار کرده، عکسش را در بیلبوردهای تبلیغاتی فیلمها دیدهایم؟!
میخواهید بگویید این مساله روال معمول است؟
ما اصولا دو نوع موسیقی داریم؛ یک نوع موسیقی که ژانر هنری دارد و در هنرمندان آن در فرهنگسراها و سالنهای کوچک به اجرا میپردازند و هنگام اطلاعرسانی، نام نوازندگان هم روی پوسترها درج میشود. نوعی از موسیقی هم هست که جزء بدنه و صنعت این حیطه است و قواعد مخصوص به خودش را دارد. این مساله هم فقط مختص ایران نیست. در همه کشورهای دنیا به این شکل است که هنگام اطلاعرسانی برای برگزاری یک کنسرت، این نام و عکس خواننده است که پررنگ میشود. کمااینکه برخی معتقدند روی یک پوستر یا بیلبورد فقط جای یک پیام است و باید یک تصویر قرار بگیرد.
در این صورت، چنین شیوهای که به قول شما روال هم هست باعث نمیشود دیگر افراد در یک گروه موسیقی در سایه آن یک نفر قرار بگیرند؟
باید بپذیریم ما مجموعهای از الگوهای مشخص در موسیقی داریم که نمیتوانیم آنها را به دلخواه تغییر بدهیم. امروز خوانندهای به نام «ادل» توانسته از شهرت زیادی بین مخاطبان کشورهای مختلف برخوردار شود، ولی واقعا از بین میلیونها مخاطبی که او را میشناسند و کارهایش را دنبال میکنند، چه کسی نام گیتاریست و آهنگساز ارکستر او را به یاد دارد؟! طبیعی هم هست، چون همیشه شرایط به این شکل بوده است که مخاطب خواننده را میبیند و با کارهای او ارتباط برقرار میکند. متاسفانه از آنجایی که نتوانستهایم در این سالها تعاملات جهانی خوبی داشته باشیم، از قوانینی هم که در حیطه موسیقی وجود دارد دور ماندهایم.
در نتیجه قاعده برخی از بازیها را نمیدانیم، همانطور که باوجود خط عابر پیاده، هنوز به آن شکلی که باید به آن پایبند نیستیم و رعایت نمیکنیم. بنابراین مسالهای که شما اشاره میکنید بیحرمتی به دیگر اعضای یک گروه موسیقی محسوب نمیشود، بلکه همانطور که گفتم، یک مدل جهانی است و همیشه هم همینطور بوده است. حالا پیش آمده زمانی نوازندهای خودش روی برند بودن خود کار کرده که به نظرم درنهایت تاثیری در فروش آن اثر یا اجرای آن کنسرت نداشته است. حتی آهنگسازانی بودهاند که در سالهای گذشته نام و چهرهشان روی سیدیهایی که منتشر شده چاپ شده بوده، ولی تفکر غالب به این شکل است که فقط نام خواننده در اذهان باقی میماند.
در سالهای اخیر رویکردهای جامعه ما به شکلی بوده که مخاطبان ایرانی جز تعداد معدودی، به سمت مینیمال رفتهاند و حتی برخی براین باورند که مخاطب امروز دیگر به آن شکلی که باید تحمل شنیدن ۴۵ دقیقه آواز ایرانی را ندارد. در چنین فضایی که موسیقی پاپ هم مزیدی بر علت شده تا طیف گستردهای از مخاطبان به سمت این نوع موسیقی بروند، همه مسائل دست به دست هم داده تا به زعم عدهای، موسیقی اصیل ایرانی در سایه قرار بگیرد. به نظر میرسد در چنین شرایطی، فعالیت نباید چندان هم ساده باشد، اینطور نیست؟
درست است. مقتضیات جامعه در شرایط فعلی با آنچه در گذشته بود دستخوش تفاوتهای زیادی شده است. با اینحال معتقدم هنوز هم میتوان در چنین فضایی و با وجود مشکلاتی که اشاره کردید فعالیت کرد. درواقع اگر هنرمند مقتضیات جامعه خود را در نظر بگیرد و اثری ارائه دهد که به لحاظ فرم، زمانبندی، المانهای تکرار شونده و... متناسب با حالوهوای روزگار معاصر باشد، میتواند به جذب مخاطبان بپردازد. حالا نمیخواهم بگویم میشود صددرصد در حوزه موسیقی اصیل ایرانی به نوآوری پرداخت، نه باید بپذیریم بخشی از این موسیقی تغییرناپذیر است. ولی میخواهم بگویم هنرمند میتواند با در نظر گرفتن شرایط روزگار خود به ارائه اثری بپردازد که در جامعه جاری و ساری باشد و مردم به شکل روزمره از آن بهره بگیرند. این کار هم نیازمند رعایت کردن مولفههایی است؛ یعنی اثری ارائه دهد که متناسب با حوصله و وقت و اساسا کنداکتور زندگی از صبح تا شب مردم باشد.
و در عینحال حرف آن اثر هم از جنس جامعه امروز باشد؟
این هم المان مهمی است که ضرورت دارد هنرمند به رعایت آن بپردازد. اگر اثری با رعایت این ویژگیها و حفظ اصالتها ارائه شود حتما میتواند مورد پسند مخاطب واقع شود.
درباره خود شما این مساله چطور بوده است؟ چقدر به رعایت این المانها پرداختهاید؟
میتوان گفت در حال رعایت کردن هستم، کمااینکه در سالهای اخیر تلاش کردهام به ارائه کارهایی بپردازم که اگرچه به لحاظ ساختاری مبتنیبر موسیقی اصیل ایرانی است، ولی مخاطب امروز و نسل جوان با آن ارتباط برقرار کردهاند.
شرایط اجتماعی در کشور ما در سالهای گذشته باعث شده موسیقی با افتوخیزها و به تبع آن گسستهای تاریخی مواجه شود، در عینحال، در ۱۰ سال گذشته ارکسترها و بهطور مشخص دو ارکستر ملی و سمفونیک تهران هم پا گرفته و توانستهاند حیاتی دوباره داشته باشند، ولی میبینیم همین تعداد ارکسترها هم به دلیل مشکلات متعدد نتوانستهاند از فعالیت مستمر در این سالها برخوردار باشند، نظر شما چیست؟
من دلیل اینکه ارکسترها نتوانستهاند از فعالیت مستمر برخوردار باشند را در دو نکته میدانم؛ اول اینکه تجربه ثابت کرده، اصولا رویدادهایی که صددرصد مبتنیبر مدیریت دولتی هستند هیچگاه نتوانستهاند از خروجی خوبی بهرهمند شوند. دلیلش هم واضح است، به محض اینکه رویدادهای فرهنگی هنری تحت پوشش دولت قرار میگیرند، به ورطه محدودیتهایی مثل کاغذبازیهای اداری، تعللها، اهمالکاریها و... میافتند. ارکسترهای ما هم همین شرایط را دارند، درواقع از آنجایی که هنوز ارکسترها به بخش خصوصی واگذار نشدهاند و دولتی به شمار میروند همیشه یک چرخشان میلنگد؛ چون هنوز سازوکاری در این ارتباط ارائه نشده که دولتها فقط به سیاستگذاری رویدادهای فرهنگی هنری بپردازند و نقش مداخلهجویانه نداشته باشند.
امروز متولیگری دولت در موسیقی معطوف شده به دفتر موسیقی وزارت ارشاد. اولا به کار بردن واژه «دفتر» به نظر من برای امر مهم و حیاتی مثل موسیقی که نقش تعیینکننده در جامعه دارد درست نیست؛ بلکه باید در این زمینه هم مثل سینما، یک معاونت با بودجه و برنامهریزی مشخص شکل بگیرد و از این رهگذر، ارکسترها هم بتوانند فعالیت نیمه دولتی داشته باشند؛ نه اینکه صرفا تحت نظارت دولت باشند. مساله بعدی این است که در حوزه موسیقی از نخبگان این عرصه بهره گرفته نمیشود.
امروز در زمینه ارکستراسیون، هنرمندانی وجود دارند که به معنی واقعی از سردمداران آهنگسازی و نوازندگی هستند و میتوانند در بهبود روند ارکسترها بسیار تاثیرگذار باشند؛ درحالی که میتوان از آنها در شوراهای ارکسترها استفاده کرد. مشکلی که در حوزه موسیقی امروز وجود دارد این است که هیچ حلقه اتصالی بین هنرمندان این عرصه وجود ندارد. در این سالها هیچگاه از سوی متولیان فرهنگی، اتاق فکری برای موسیقیدانان در نظر گرفته نشده است تا دستکم ماهی یک بار دور هم جمع شوند و با هم به تبادلنظر بپردازند. از سوی دیگر، بودجههایی که برای ارکسترها تخصیص داده میشد، کفاف فعالیت آنها را نمیدهد، طبعا تمام این نواقص باعث میشود ارکسترها نتوانند به آن شکلی که باید به شکوفایی برسند.
درعینحال نقد دیگری که به شوراهای سیاستگذاری ارکسترها وارد میشود این است که اعضای این شوراها گاه تا مدتهای طولانی تغییر نمیکنند، درحالی که هر رویداد فرهنگی هنری نیازمند وجود چهرههای جدید و هوای تازه است؟
بهطورکلی، سکون فساد میآورد و حرکت و جریان باعث تازگی و طراوت و سلامت میشود. البته منظورم این نیست که افراد تاثیرگذار از گردونه فعالیت ارکسترها خارج شوند. حرفم این است که باید از پتانسیلهای دیگر هم در این زمینه برای پیشبرد و اعتلای ارکسترها بهره گرفت.
با این اوصاف عملکرد ارکسترها را در شرایط فعلی راضیکننده ارزیابی میکنید؟
بحث راضی بودن من نوعی نیست. آنچه اهمیت دارد این است که ارکسترها در همین شرایط که با مشکلات زیادی مواجه هستند، فعالیت دارند و به حیات خود مشغولند. این اتفاق خوشایندی در موسیقی تلقی میشود، ولی ایکاش شرایطی فراهم میشد تا ارکسترها به جای آنکه تحت نظارت کامل دولت باشند، به بخش خصوصی منتقل شوند. اگر این اتفاق میافتاد، امروز در و دیوار این شهر باید سرشار از بیلبوردها و پوستر کنسرت ارکسترها باشد ولی نیست. آنچه من امروز میتوانم از برآیند عملکرد ارکسترها بگویم این است که ارکسترها فعالیت خوب و درخشانی دارند، ولی در سایه حرکت میکنند و به قولی در جامعه حضور پررنگی ندارند. امروز چه کسی است که منکر تواناییهای استاد فریدون شهبازیان بهعنوان رهبر ارکستر ملی شود؟
یا همینطور هنرمندان دیگری چون شهرداد روحانی، علی رهبری، فرهاد فخرالدینی و... . ولی مساله این است شرایط نامساعد در ارکسترها باعث شده حرکت چوبهای رهبری، منجر به جریانسازی و حرکتهای تاثیرگذاری در جامعه نشود. این هم به کمکاری هنرمندان این وادی برنمیگردد، سیستم فرهنگی کشور انسجام لازم را ندارد. در حالی که فرهنگ باید بهمثابه یک قطار، از انسجام برخوردار باشد. وقتی میگوییم قطار فرهنگی، یعنی واگن اول آن صداوسیما باشد، واگن دوم وزارت ارشاد، واگن سوم ارکسترها، واگن چهارم رسانهها، واگن بعدی مردم و... به همین ترتیب. باید بپذیریم ارکسترها بهتنهایی قادر نیستند در جامعه حرکتهای جریان ساز فرهنگی ایجاد کنند.
در این زمینه، واگن اول قطاری که اشاره میکنید چندین سال است از حرکت ایستاده و اصولا نسبت به مسائل فرهنگی مثل موسیقی و تجسمی منفعل عمل کرده است؟
درست است، در حالی که برخی متولیان فرهنگی از این مساله غافل هستند که امروز ما دچار زلزله شدهایم و جامعه زیر آوار فرهنگی مانده، ولی کسی به داد آن نمیرسد. زلزلهای مثل زلزله کرمانشاه قابل درک است، چون بلوک سیمانی و دیوار عینیت دارد و فرو ریختن آن قابل مشاهده است، ولی خسارتهای فرهنگی هیچگاه به آن شکلی که باید درک نمیشود. چندان که شرایط فرهنگی ما امروز، بهمراتب بدتر از شرایط مردمی است که بعد از زلزله سرپلذهاب به حیات خود ادامه میدهند.
از این بحث که بگذریم، میخواستم سوالی درباره بخشی از فعالیتهای شما در سالهای اخیر در حوزه اپرا بپرسم، شما در این سالها در اپراهای «حافظ» و این اواخر «خیام» با بهروز غریبپور همکاری داشتهاید، این درحالی است که اصولا اپرا در کشور ما در سه دهه گذشته جایگاهی نداشته است، درباره این تجربه بگویید؟
البته در پاسخ به سوال شما باید بگویم همان تعداد کارهایی هم که تا امروز در قالب اپرا انجام شده، ترجمه ایرانی اپرا بوده است. کمااینکه در دو اثری که شما اشاره کردهاید اپراها به شکل عروسکی اجرا شدهاند. هرچند همانطور که گفتهاید تجربهگرایی در این زمینه اندک بوده است، ولی به نظرم اجرای اپراهایی از این دست توانستهاند نقطه آغاز خوبی برای این مساله باشند. بهخصوص استاد بهروز غریبپور که با روی صحنه بردن این آثار ارزشمند، بهنوعی بنیانگذار این ژانر از موسیقی و تلفیق آن با تئاتر در ایران بوده است. در عین حال، جا دارد در ارتباط با کارهایی که در زمینه اپرا در این سالها انجام دادهام از دو هنرمند دیگر هم نام ببرم؛ یکی بهزاد عبدی که آهنگسازی اپرای «حافظ» و «مولانا» بهعهده او بود و دیگری امیر بهزاد که آهنگسازی اپرای «خیام» و «سعدی» به عهده او بوده است. من هم در جایگاه خواننده تلاش کردهام در بستر موسیقی ارکسترال غربی به خواندن آواز ایرانی با حفظ مولفهها و اصالتهایی که دارد، بپردازم. خوشبختانه بازخوردهای مردمی نسبت به این اپراها خوب بود و فروش بلیتها نشان از استقبال مخاطبان داشت.
یک سوال هم درباره تب تقلید از استادان بزرگ عرصه موسیقی داشتم. برخی به این مساله اشاره میکنند که برخی از هنرمندان جوانی که در حوزه آوازی فعالیت میکنند تمایل به تبعیت از شیوه خواندن و تقلید در فرم بدنی و رفتاری استاد محمدرضا شجریان دارند. دیدگاه شما نسبت به این مساله چیست؟
در اینکه استاد محمدرضا شجریان یکی از هنرمندان بزرگ ایران در عرصه موسیقی است شکی نیست، بهخصوص اینکه خود من زمانی از شاگردان ایشان بودهام. ولی بهشخصه هیچگاه نخواستم به تبعیت و الگوبرداری به لحاظ رفتاری، ظاهری و شیوه آواز خواندن ایشان بپردازم. بلکه همیشه تلاش کردهام خودم باشم و همچنان هم به این مساله پایبندم. ولی به هر حال، همیشه عدهای تلاش میکنند از بزرگان یک هنر تبعیت کنند و این مساله اجتنابناپذیر است. البته به نظرم این کار یک اشکال نیست. من این تقلید را به حساب عشق و شیفتگی نسبت به آن استاد و سبک هنریاش میگذارم. شاید هم یکی از دلایلی که برخی از هنرمندان جوان سعی میکنند از شیوههای آوازی استاد شجریان تبعیت کنند، به این خاطر است که او تا سالها تنها صدایی بود که در زمان من و همنسلانم از رادیو و رسانهها شنیده میشد، به همین خاطر ایشان تبدیل به الگوی غالب و مورد احترام نسل ما شده است.
سوال بعدیام درباره اثر «مناجاتها» است. زمانی که شما این اثر را ارائه کردید خواندن براساس موسیقی مذهبی چندان باب نبود، درعین اینکه برخی براین باورند این حیطه بهرغم ظرفیت گستردهای که دارد نزد موسیقیدانان مغفول مانده، بهعنوان مثال کمتر هنرمندی را دیدهایم که به سراغ موسیقی تعزیه برود، ولی شما به این سمت رفتهاید و این اثر را ارائه کردهاید، در آن برهه نگران نبودید که نکند بهاصطلاح این کار نگیرد؟
من همیشه در ذهن خودم یک قانونی دارم و آن اینکه اگر احساس کنم مساله یا کاری که میخواهم انجام بدهم بر اساس اجتهاد و تشخیص خودم درست است آن را به مرحله عمل میگذارم، ضمن اینکه تلاش کردهام اثری را ارائه دهم که صد در صد در گرو خوشایند صرف مخاطب هم نباشد. درباره «مناجاتها» هم همین اتفاق افتاد. ایدهاش به سالها قبل برمیگشت؛ زمانی که در دوره نوجوانی و جوانی از این دست آثار زیاد گوش میدادم و تحتتاثیر آوازهای مذهبی نظیر مناجاتها، خاصه مناجاتهای سیدجواد ذبیحی بودم.
بنابراین همه این مسائل و علاقهمندیها باعث شد به ارائه اثری دراین حوزه بپردازم. خاطرم هست قبل از انتشار این کار با چند نفر مشورت کردم و همه آنها متفقالقول براین باور بودند که این اثر نمیتواند در دوره فعلی با اقبال خوبی از سوی مخاطبان مواجه شود و جامعه پذیرای چنین آثاری نخواهد بود، ولی بعد از انتشار، نتیجه برعکس شد. درواقع اینقدر اقبال خوبی نسبت به این اثر صورت گرفت که خودم هم باورم نمیشد «مناجاتها» توانسته بازخورد خوبی از سوی مردم بگیرد. از همه مهمتر اینکه بعد از انتشار «مناجاتها»، دیگر هنرمندان جوان هم به این فکر افتادند که آثاری در این زمینه ارائه بدهند. بههرحال خوشحالم که به قولی موتور این حرکت روشن شده و امروز برخی از هنرمندان علاقهمند در این مسیر فعالیت میکنند.
این را میدانم هنرمندی مثل شما که امروز به محبوبیت دست یافته و توانسته از رهگذر فعالیتهای موسیقایی به اجرای کنسرت در داخل و خارج از کشور بپردازد ساده به این نقطه نرسیده است. شما هم مانند بسیاری از هنرمندان دیگر در این مسیر زحمت و رنج زیادی متحمل شدهاید، کمااینکه در سالهای اخیر چندین بار، تابلوی آموزشگاه موسیقی شما را شکستند یا حرکتهایی از این دست که باعث دلچرکینی شما شد و حتی شایعه مهاجرتتان به گوش رسید، امروز چقدر روند این اتفاقات به نسبت قبل تعدیل شده است؟
اتفاقاتی که در حوزه موسیقی میافتد اساسا دو جنبه دارد؛ یک جنبهاش آن است که مردم از بیرون نگاه میکنند و جنبه دیگر آن چیزی است که ما هنرمندان درگیر آن هستیم. جنبه بیرونیاش این است که وقتی کنسرتی در شهری لغو میشود، بخشی از مردم امامان جمعه، بسیج، بعضی از گروههای مذهبی و... را مقصر میدانند. البته من نیز ضمن احترام، انتقاداتی به نهادهای فوق دارم. ولی آنچه ما واقعا درگیر آن هستیم چیزی است که شاید در این مصاحبه هم نتوانم به وضوح دربارهاش صحبت کنم و آن مربوط میشود به حرکتهای برخی گروههای تمامیتخواه که امروز زیر میز دولتها پنهان شدهاند و دارند امکانات و تسهیلات در حوزه موسیقی را به نام خود مصادره میکنند. همین الان که دارم با شما حرف میزنم، برای گرفتن زمان برگزاری یک کنسرت در هر شهرستانی که باشد با مشکلات زیادی مواجهم.
این اشکال متوجه چه کسانی است؟اصلا گروههای تمامیتخواه بهطور مشخص چه کسانی هستند؟
من این اشکال را متوجه دولت رئیسجمهور روحانی میدانم. با وجود آنکه انتظار داشتهایم بعد از روی کار آمدن دولت ایشان، تغییرات مثبتی در عرصه هنر صورت بگیرد، ولی عملا این اتفاق نیفتاده است. واقعیت این است که وعدهها بعد از انتخابات فراموش میشود و هنرمندان حتی اجازه نفس کشیدن هم پیدا نمیکنند. من در دوره اول علنا و رسما از آقای روحانی حمایت کردم ولی در دوره دوم، وجدانم اجازه نداد رای بدهم؛ چون به خوبی میدانستم تشکیلاتی خصوصی که تحتلوای دولت ایشان اداره میشود، بعد از پیروزی در انتخابات، اجازه فعالیت را از من و همکارانم میگیرد.
میخواهید بگویید کنسرتهایی که بعضا در برخی استانهای کشور لغو میشود به دست افراد خاصی صورت میگیرد؟
دستهایی در این زمینه وجود دارد که بسیار در این امر دخیل است. مثلا عدم اجازه برگزاری کنسرت برای امثال بنده بهکرات اتفاق میافتد، ولی لغو کنسرت پس از صدور مجوز به ندرت. آن کرات که ما درگیر آنیم دیده نمیشود، ولی آن ندرت با سروصدای زیاد رسانهای میشود. حالا شرایطی فراهم شده که اگر هنرمندی مثل من بخواهد در این باره بیشتر حرف بزند، آن دسته از هنرمندان هشتگی وسط میآیند و امثال مرا تبدیل به هشتگ میکنند و جنجال به پا میشود.
پس با این اوصاف معتقدید سیاستهای یک بوم و دو هوا هنوز هم در موسیقی ما وجود دارد؟
نمیخواهم بگویم مافیا، ولی نامش را سیاستهای تمامیتخواهی میگذارم که صنعت موسیقی امروز را به شکل بیرحمانه مصادره کرده است.
و برآیند این سیاستهای به قول شما تمامیتخواه این است که به برخی از هنرمندان مجوز اجرای کنسرت میدهد و به برخی نه؟
دقیقا همینطور است، البته مساله صرفا مجوز نیست، به من هم برخی مجوزهای کلی داده میشود. ولی مساله این است که برای گرفتن سالن مناسب و مسائلی از این دست با مشکل مواجه هستیم. بهعنوان مثال یکسال است که برای برگزاری کنسرت در اصفهان تقاضا دادهام اما تا این لحظه بدون نتیجه بوده است. درحالی که اگر تهیهکنندهای که جزء همان دستهای پنهان است، اراده کند، میتواند باعث شود هنرمندش در بازه زمانی کوتاهی به برگزاری کنسرتهای متعدد در شهرستانهای متعدد بپردازد. درواقع از تمام امکانات و حمایتهای دولت استفاده میکنند ولی در منظر عمومی، خود را اپوزیسیون جا میزنند.
پس براساس گفتههای شما به این نتیجه میرسیم، برخی از تهیهکنندگان و برنامهگذاران کنسرتها، نیمی از سرنوشت کاری هنرمندان را تعیین میکنند؟
دقیقا.
در این ارتباط باید چه کرد؟
کار خاصی نمیشود کرد، چون امروز تهیهکننده اعتبارش از یک هنرمند در حوزه موسیقی بیشتر است و طبعا نفوذ بیشتری برای گرفتن سالن مناسب یا برگزاری کنسرت در یک شهرستان را دارد.
شاید باعث فرازوفرود شهرت شمای هنرمند در عالم موسیقی هم بشود؟
همینطور است. خاطرم هست چند وقت پیش یکی از همکاران ما از مسالهای ناراحت شده بود و به یکی از مدیران دفتر موسیقی وقت نامه نوشته بود که اگر امروز در این سمت نشستهای به خاطرلطف من است و اگر نخواهم تو را برکنار خواهم کرد و همین اتفاق هم افتاد. تفسیر این رویداد خیلی روشن است. از این دست مسائل در حوزه کاری ما زیاد است، بهخصوص اینکه امروز جریان قوی درصدد حذف محمد معتمدی است.
چطور مقابل این جریان میایستید؟
فقط سعی میکنم با ارائه کارهایی که انجام میدهم با این جریان مقابله کنم و به حیاتم ادامه بدهم.
در سالهای اخیر، بخش اقتصاد موسیقی به لطف دانلودهای غیرقانونی تقریبا رو به نابودی رفته است، با اینحال بسیاری از هنرمندان ترجیح میدهند به سمت انتشار تکآهنگ در فضای مجازی بروند. درباره شما این امر چگونه است؟
درست است. با همه اشکالاتی که فضای مجازی مثل دانلودهای غیرقانونی دارد ولی من هم امروز، ترجیحم کار کردن در این فضا است. کمااینکه امروز بهترین مدیایی که بهمدد آن با مخاطب ارتباط برقرار میکنم فضای مجازی است، چراکه چندان هم در سوال اشاره کردید، تولید آلبوم دیگر توجیه اقتصادی ندارد.
مشکلی هم با دانلود رایگان آثارتان ندارید؟
نه، چه بهتر که در کوتاهترین زمان ممکن، آثارم به دست مردم برسد و در اختیار آنها قرار بگیرد.
یک نکته هم درباره شنوندگان موسیقی اصیل ایرانی، تلقی اشتباهی از سوی برخی مخاطبان در این حوزه وجود دارد که میگویند در موسیقی سنتی غمی نهفته که ما را از شنیدن آن دور میکند و باعث میشود به سمت موسیقی پاپ برویم که شادی و هیجان بیشتری دارد، به نظر شما چطور میتوان این تلقی را درباره بخشی از جامعه تصحیح کرد؟
این دیدگاه را از سوی برخی مخاطبان در این زمینه نمیپذیرم، چراکه امروز میبینیم در آثار موسیقی پاپ، غم و اندوه و ناامیدی به مراتب بیشتر موج میزند. درواقع آثاری در حوزه موسیقی پاپ تولید شده که واقعا خاصیت افیونی دارد، حتی امروز خوانندگان پاپی داریم که بسیار نزد نسل جوان پرطرفدارند، ولی صدا و نوع کلام و محتوای آثارشان شبیه مواد مخدر است. در حالی که موسیقی سنتی، امیدبخش و شادیآفرین است، چون با آگاهی توام است. طبیعی است هر آنچه بتواند فکر را از انسان بگیرد، او را شاد میکند، ولی این شادی بیپشتوانه و لحظهای است، درحالی که آن شادی پایدار است که براساس آگاهی و دانش شکل بگیرد.
در ماههای اخیر به اجرای تعدادی از قطعات مجید وفادار، یکی از هنرمندان خوشذوق و پیشکسوت موسیقی پرداختید، جایی گفته بودید اجرای قطعات بازخوانی شده در کنسرتها بد نیست، ولی میخواهم از شما بپرسم اجرای قطعاتی از دهه ۴۰و ۵۰ از سوی هنرمندان در کنسرتها باعث نمیشود آنها به تکرار بیفتند و از اجراهای نو باز بمانند؟
اتفاقا معتقدم ضرورت دارد رجعت جدی به سمت اجرای آثار دهههای گذشته داشته باشیم، چون به تعبیر بسیاری، دوران درخشانی در حوزه موسیقی قلمداد میشوند و آثار ارزشمند و ماندگاری ازاین رهگذر پدید آمده است.
تابستان امسال کار قشنگی انجام دادید که میخواهم در گفتوگو از آن یاد کنیم، اجرای کنسرت با گروهی از نابینایان و کمبینایان در تالار وحدت.
بله، این حرکت را خودم هم خیلی دوست داشتم، به همین خاطر در مشارکت برای برگزاری کنسرت با آنها سهیم شدم. آنها تعدادی از هنرمندان کاشانی بودند که میخواستند به شکل جدی در مسیر موسیقی گام بردارند و بسیار هم مستعدند. از من خواستند با آنها همکاری کنم و من هم پذیرفتم. امیدوارم شرایطی فراهم شود تا به این مساله دست یابیم. افراد معلول در جامعه نیازمند حمایت هستند نه ترحم تا از رهگذر این فرهنگسازی بتوانند مانند افراد عادی در جامعه مثمر ثمر باشند.
در میانه گفتوگو تلویحا به پارهای غرضورزیها در موسیقی اشاره کردهاید. اگر تمایل دارید در سوال پایانی مصاحبه بیشتر به این مشکلات اشاره کنید؟
نکتهای که بیش از این، امروز آزارم میدهد این است که هنوز متوجه نشدهام دلسوز فرهنگی دراین جامعه چه کسی است؟! نبود متولیان فرهنگی دلسوز در شرایطی اتفاق میافتد که در حالحاضر پتانسیل گستردهای در عرصههای فرهنگ و هنر در حیطه موسیقی معاصر وجود دارد، ولی به حال خود رها شده و هدر میرود. من شخصا بر این باورم که بهحال خود رها شدهام. این غفلت در حالی صورت میگیرد که بهعنوان مثال در کشوری مثل آذربایجان که مساحتش به اندازه یک استان ماست، نهادی وجود دارد که به حمایت همه هنرمندان از جوان تا پیشکسوت پرداخته است و علاوهبر اینکه بهلحاظ مالی، دغدغههای آنها را تامین میکند، از آنها میخواهد فقط در مسیر اعتلای موسیقی کشورشان گام بردارند. ما این نهاد را در کشورمان نداریم و هنوز نمیدانیم متولی موسیقی بهطور مشخص چه کسی است؟!
دفتر موسیقی وزارت ارشاد است، خیلی هم زحمت میکشند و ما هم به راستی ممنونشان هستیم. اما در عمل نهاد سیاستگذار به شمار نمیرود و فقط وظیفه ممیزی و صدور مجوز را بهعهده دارد. ولی سیاستگذاری نمیکند. ما نیاز به یک شورای سیاستگذاری جوان و با نشاط داریم تا ذائقه شنیداری جامعه را مدیریت کند. در چنین شرایطی طبیعی است که موسیقی عاقبت بهخیر نخواهد شد.
آزاده صالحی
- 12
- 6