«عزيز تنها» ٤٦ سال دارد و حدود ٤٠ سال است كه دوتار مينوازد. او نخستين زخمههاي دوتار را از پدرش آموخت و پس از آن، در محضر بسياري از استادان موسيقي مقامي تربت جام مشق موسيقي كرد، ١٣٦٧ به گروه موسيقي شيخ جام راه يافت كه سالها در آن نامدارترين گروه موسيقي در شرق خراسان بود. همكاري ٣٠ ساله عزيز تنها با استادان بنام موسيقي مقامي، از او يك دوتارنواز تمامعيارساخته است.
نوازندگي در آلبومهاي «پيوند عشق»، «گلزار»، «جام احمد» و «در قفس»، نوازندگي و دستياري آهنگساز در آلبوم «سرو خرامان» اثر استاد محمد حقگو و نوازندگي و آهنگسازي در آلبوم «يار گلكم» از جمله فعاليتهاي اوست. او علاوه بر اينها، در ساخت برخي قطعات موسيقي در صدا و سيما نيز فعال بوده است. همكاري با استاد مرحوم جلال ذوالفنون، از ديگر افتخارات اوست. عزيز تنها مولف نخستين كتاب آموزش كلاسيك دوتار به روش نتنويسي و نيز مدير نخستين آموزشگاه موسيقي مقامي در تربت جام است.
ساخت «دوتار باس» از ديگر ابداعات و فعاليتهاي هنري عزيز تنهاست. دوتار باس، دو اكتاو بمتر از دوتار است و در گروهنوازيها استفاده ميشود. او خردادماه امسال، در مهماني افطاري رييسجمهور با اهالي فرهنگ، در كنار استاد عبدالعزيز احمدي از خوانندگان پيشكسوت موسيقي مقامي تربت جام، به نوازندگي پرداخت.
موسيقي مقامي حاصل خلاقيت و هنر هنرمندان در دورههاي گذشته و نيز واكنش آنها به اتفاقات مهم روزگارشان بوده است، چرا در دهههاي اخير مثلا در ٥٠ سال گذشته نغمه يا ملودي مانايي به گنجينهاي كه از گذشتگان به ما رسيده اضافه نشده است؟ آيا اين اتفاق نميتواند نشانهاي از ايستايي و عدم پويايي موسيقي مقامي خراسانزمين باشد؟
با اين نگاه موافق نيستم؛ هرچند من هم بر لزوم نوآوري در عرصه موسيقي مقامي تاكيد دارم. اينكه نغمه مانايي خلق شده يا نه، نميتواند معيار دقيقي براي قضاوت درباره پويايي يا ايستايي موسيقي مقامي باشد. موسيقي مقامي حاصل ١٠ سال و ٢٠سال و ٥٠ سال نيست. موسيقي مقامي هر منطقه، عصاره تاريخ آن منطقه است. اين موسيقي حاصل صدها سال فعاليت هنرمندان و نوازندگان و خوانندگان و سرايندگان است. اين ملوديها، نسل به نسل و سينه به سينه صيقل خورده تا به شكلي كه امروزه در دست من و شماست، در آمده است.
حتي گاهي ممكن است در اين سير تاريخي، به دليل وجود سليقه و احساس متفاوت در هنرمندي، مقامها به كلي تغيير كرده باشند به گونهاي كه هيچ شباهتي به مقام اوليه نداشته باشند. امثال اين اتفاقات را ميشود در موسيقي مقامي خراسانزمين ديد. اصلا براي همين است كه مثلا مقام «نوايي» كه استاد مرحوم غلامعلي پورعطايي اجرا كرده، با نوايي استاد عثمان محمدپرست، متفاوت است؛ يا مقام «اشترخجو» عبدالله سروراحمدي، متفاوت از اشترخجوي برخي ديگر از استادان است.
علاوه بر اين، اين طور هم نيست كه در اين سالها چيزي به اين گنجينه اضافه نشده باشد. درواقع آن فرآيندي كه موسيقي مقامي طي كرده و به امروز رسيده، همان فرآيند، امروز هم بر آن حاكم است. يعني نوازندگان و خوانندگان هر منطقه به اين گنجينه غني، ملوديهايي اضافه كردهاند. وقتي به آثار استاداني مثل مرحوم نورمحمد درپور يا مرحوم پورعطايي يا مرحوم سروراحمدي مراجعه ميكنيم، ميبينيم كه آنها بر اساس اصالتهاي موسيقي منطقه و بر اساس خلاقيتهاي فردي، ساختههايي نو داشتهاند. البته طبيعي است كه اين نوآوريها هنوز به اندازه خود مقامها، شكل يافته و شناخته شده و صاحبنام نباشند؛ اما يقين دارم در سالهاي بعد، از دل همين نوآوريها، نغمات و مقامهاي جديدي خلق خواهد شد.
درست است. در سالهاي اخير نوآوريهايي در عرصه موسيقي مقامي به صورت پراكنده انجام شده؛ از بازخواني برخي ملوديها در فضاهاي جديد آوازي و نيز تركيب سازهاي كهن با ساز جديد، يا گروهنوازيها و تلفيق قطعات و نغمات و... اما آيا اين دست نوآوريها ميتواند افقهاي تازهاي پيش روي موسيقي كهنسال مقامي قرار بدهد؟
حتما ميتواند اما ظرف زماني خودش را لازم دارد. به هر حال ايرادي ندارد كه ما نوآوريهايي در اين زمينه داشته باشيم همان طور كه نسلهاي پيش از ما آثاري خلق كردهاند و در قالب موسيقي مقامي به ما رسيده، ما هم ميتوانيم آثاري را به اين گنجينه اضافه كنيم. مقدمهاش هم همين نوآوريهاست. اين نوآوريها حتما هم با آزمون و خطا همراه است.
متاسفانه كساني هستند كه بهشدت در اين مورد تعصب به خرج ميدهند تا هيچ اثري در اين حوزه توليد نشود و در واقع هيچ ملودي تازهاي در حوزه موسيقي مقامي ساخته نشود. اتفاقا اين تفكر باعث درجا زدن و در نهايت نابودي موسيقي مقامي ما خواهد شد. اگر ميخواهيم صرفا همين مقامها باقي بماند، خب ميتوانيم تمام آنها را ثبت و ضبط و آرشيو كنيم؛ يا حتي به صورت مكتوب دربياوريم تا خطر از بين رفتن آنها مرتفع شود؛ اما به نظرم اين، اسمش حراست از موسيقي مقامي نيست.
واقعيت اين است كه نميتوانيم جوان هنرمند امروزي را كه با تنوع و تكثر در موسيقي رو به رو است، مجبور كنيم كه در تمام عمرش فقط و فقط همين چند مقام را اجرا كند. نميتوانيم جلوي خلاقيت او را بگيريم و نگذاريم در اين حوزه ساختههايي داشته باشد. هرچند لازم است از او بخواهيم تا بر اساس موسيقي منطقه خود و با حفظ اصالتهاي همان منطقه، ملودي و قطعه جديد بسازد.
خوشبختانه در چند جشنواره اخير خصوصا جشنواره موسيقي نواحي كه در كرمان برگزار شد، نوآوري در موسيقي مناطق آن هم با توجه به حفظ اصالتها مورد تاكيد بود كه خب اين نگاه، قدم مهمي در اين حوزه است. در مورد تركيب سازهاي كهن و سازهاي جديد هم به نظر من اين دست كارها باعث معرفي موسيقي مقامي خراسان خواهد شد.
خود من با همين هدف در چند كنسرت و اجرا يا در توليد آثار صوتي با استادان بزرگي مانند مرحوم جلال ذوالفنون، مرحوم بيگلري پور رهبر اركستر سمفونيك صدا و سيما، داريوش خواجهنوري، حسامالدين سراج، محمد حقگو و... همكاري داشتم. از نگاه من، اين كار، معرفي موسيقي مقامي در ساحتي وسيعتر است.
آيا اين تلاشها توانسته موسيقي مقامي را مثل گذشتهها، به زندگي مردم برگرداند؟
اين، بحث ديگري است كه بايد از آن با عنوان «بحران مخاطب» ياد كرد. گرايشهاي موسيقايي مردم تغيير كرده است. بد يا خوب، اين اتفاق مهمي است. در قديم همه اهالي تربت جام و تايباد و باخرز، فقط و فقط شنونده سرنا و دهل و دوتار بودهاند اما الان در همين منطقه، خيلي از جوانها گيتار ميزنند. در تربت جام تا همين دهههاي گذشته، سرنا و دهل جزو ثابت مجالس عروسي بود. حالا كمتر مجلسي هست كه در آن سرنا و دهل باشد. در عوض سازهاي الكترونيك جاي سازهاي كهن را گرفته است. واقعيت آن است كه آنها ديگر مثل گذشته به موسيقي خودشان كه برخاسته از فرهنگ و باورهاي خودشان است، اهميت نميدهند. من اين را نميپسندم اما به هر حال وضعيتي است كه حاكم است. اين البته يك وضعيت عمومي است و لزوما به پويايي يا عدم پويايي موسيقي مقامي ربط ندارد. موسيقي سنتي هم به همين بحران مخاطب دچار است.
اساسا موسيقي مقامي در روزگار ما كه روزگار تنوع و تكثر در موسيقي است، چقدر مخاطب دارد و آيا راهكارهايي وجود دارد تا اين موسيقي كهن مخاطبان بيشتري پيدا كند؟
با وضعيت فعلي مخاطب چنداني در اين حوزه نيست؛ مگر اينكه با حفظ اصالتها و بر اساس تم و ريتمهاي متنوع مقامها، كارهاي جديدتري ساخته شود تا با مخاطب امروزي ارتباط بهتري برقرار كند. واقعيت اين است كه در اين روزگار سليقه مردم عوض شده و به سمت يك نوع سليقه مبتذل در حال حركت است. همان طور كه گفتم بسياري از مردم ديگر زياد سراغي از موسيقي مقامي يا حتي موسيقي سنتي خود نميگيرند و اين در كنسرتها و اجراهاي عمومي اين نوع موسيقي، كه ديگر به ندرت برگزار ميشود، مشخص است و حتي موسيقي سنتي ما هم در مقام مقايسه با موسيقي امروزي، دچار مشكل است.
همينجا اين را هم بگويم كه به اعتقاد من، سواي هنرمندان موسيقي مقامي، ديگر هنرمندان عرصه موسيقي به ويژه آهنگسازان هم در قبال اين گنجينه ارزشمند وظيفه دارند. موسيقي مناطق مانند گنجينهاي ارزشمند براي آهنگسازان است. موسيقي محلي و مقامي مناطق هميشه دستمايه خوبي براي بسياري از آهنگسازان جهت ساخت آثارشان بوده و هست، لذا وظيفه همه ما است تا براي حفظ اين گنجينه تلاش كنيم.
اما به هر حال موسيقي مقامي حاصل جزيرههاي فرهنگي است. حالا كه اين جزيرهها با سيطره فرهنگ مركزي در حال رنگ باختن است، آيا هنوز ميشود به بقاي موسيقي مقامي اميدوار بود؟
اگر بخواهيم كاملا اصالتهاي موسيقايي منطقه حفظ شود بايد از نفوذ بيش از حد ساير فرهنگها در اين حوزه جلوگيري كنيم. مگر اينكه با توجه به حفظ اصالتها، بخواهيم از ساير مناطق براي زيبايي و رنگآميزي مقامها استفاده كنيم؛ مانند گروهنوازيها كه در موسيقي مقامي خراسان نبوده اما در حال حاضر با الگوبرداري از ساير مناطق، گروههاي بسياري تشكيل شده است. همين خودش قدم بسيار مهمي در بسط و توسعه موسيقي مقامي است. نوازندگان زيادي در اين چند دهه به وجود آمدهاند و دور هم نشستهاند و مقامها را به صورت گروهنوازي اجرا كردهاند و باعث شدهاند كه بسياري از جوانان و نوجوانان به سازهاي مقامي خراسان رو بياورند. به هر حال، موسيقي مقامي هم براي بقا، ناچار است با شرايط روز انطباق نسبي پيدا كند. اين اتفاق حتما در گذشتهها هم براي موسيقي مقامي رخ داده است.
دولتي شدن هنر، چه نقشي در اين آسيبها داشته است؟ به هر حال مدتهاست كه هنرمندان موسيقي مقامي به جاي حضور در بين مردم، صرفا در جشنوارههاي موسيقي مجالي براي ارايه هنرشان دارند.
آن چيزي كه از آن به عنوان دولتي شدن هنر ياد ميكنيد هم به نظرم جزيي از واقعيت امروز جامعه و هنر است و نميشود فقط به عنوان يك آسيب از آن ياد كرد. هنرمندان موسيقي مقامي در گذشته، به دو دسته تقسيم ميشدند، دسته اول كساني بودند كه بيشتر براي دل خودشان مينواختند يا ميخواندند. مثلا امكان داشت هنرمند براي تامين معاش خود و خانوادهاش، دامپروري يا كشاورزي كند يا شغل ديگري داشته باشد.
اينها عموما براي خودشان در تنهايي يا براي رفع خستگي كار يا در جمعهاي خانوادگي يا دوستانه براي سرگرمي و گذران وقت، آوازي ميخواندند يا نغمهاي مينواختند. يا اگر هنرمند مشهورتري بود، اهالي آن روستا بعد از كار روزانه گرد اين نوازنده و خواننده جمع ميآمدند و به اشعار و منظومهخواني او گوش فرا ميدادند. بيشتر نوازندگان دوتار و خوانندگان در گذشته در اين گروه قرار ميگرفتند. آنها هيچوقت از ساز و آوازشان به عنوان منبع درآمد استفاده نميكردند. در حال حاضر هم هنرمنداني از اين دسته در جشنوارهها و اجراها حضور دارند.
اما دسته دوم هنرمنداني بودند كه منبع درآمدشان از هنرنمايي و نوازندگي در محافل و جشنها بود. نوازندگان سازهاي ميداني مثل سرنا و دهل از اين جمله بودند. اين هنرمندان از طرف مردم دعوت ميشدند تا در مراسم شادي آنها حضور داشته باشند و دستمزد نيز دريافت ميكردند يا گاهي اينها به روستاها يا چادرنشينيهايي كه در آن زمان بود حضور پيدا كرده و با نوازندگي براي آنها باعث شادي آنها ميشدند يا مراسم مختلفي از مراسم آييني گرفته تا جشن ازدواج و ختنهسوراني را برگزار ميكردند. اهالي هم دستمزدي را براي آنها در نظر ميگرفتند و زندگيشان از همين راه تامين ميشد. در روزگار ما، بحران مخاطب هر دو دسته را فرا گرفته و دسته دوم
را بيشتر.
مثلا در روزگار ما، سرنا و دهل و هنر باستاني سرنانوازي و دهلنوازي، به طور جدي در خطر نابودي قرار گرفته است. اين سالها نوازندگان سرنا و دهل كه روزگار خود را با مجالس مردمي ميگذراندهاند، بيكار شده و ديگر منبع درآمدي ندارند. نتيجه اين وضعيت، بيانگيزه شدن نوازندگان اين سازها و كمكم نابودي يك ميراث چند هزار ساله است. حالا اگر جشنوارههاي موسيقي محلي مناطق كه هر چند وقت يك بار برگزار ميشود هم نباشد، هنرمندان ديگر هيچ انگيزهاي براي كار كردن در اين حوزه نخواهند داشت.
چند ماه قبل هفت گروه از هنرمندان بنام خراساني براي اجرايي در تهران با نام «شبهاي موسيقي خراسان» دور هم جمع شدند. قرار بود كار گروهها در هفت سئانس اجرا شده و همچنين تجليلي از استاد عثمان محمدپرست، نوازنده شهير خراساني نيز در اين اجراها انجام گيرد؛ اما از مجموع ظرفيت دو هزار و صد نفره سالن تنها و تنها هفت بليت فروخته شد و اين برنامه با لغو اجراي گروهها پايان يافت. اين وضعيت مردمي موسيقي است. اين يعني غربت موسيقي خراسان در بين مردم؛ يعني نابودي ميراث كهني كه مانند اسب زخم خورده، طول تاريخ را طي كرده و به ما رسيده است. نميخواهم از مردم بد بگويم اما بد يا خوب، حمايتهاي دولتي فعلا اين اسب را زنده نگه داشته است.
نميتوانيم جوان هنرمند امروزي را كه با تنوع و تكثر در موسيقي رو به رو است، مجبور كنيم كه در تمام عمرش فقط و فقط همين چند مقام را اجرا كند. نميتوانيم جلوي خلاقيت او را بگيريم و نگذاريم در اين حوزه ساختههايي داشته باشد.
گرايشهاي موسيقايي مردم تغيير كرده است. بد يا خوب، اين اتفاق مهمي است. در قديم همه اهالي تربت جام و تايباد و باخرز، فقط و فقط شنونده سرنا و دهل و دوتار بودهاند اما الان در همين منطقه، خيلي از جوانها گيتار ميزنند. در تربت جام تا همين دهههاي گذشته، سرنا و دهل جزو ثابت مجالس عروسي بود. حالا كمتر مجلسي هست كه در آن سرنا و دهل باشد. در عوض سازهاي الكترونيك جاي سازهاي كهن را گرفته است.
در اين روزگار سليقه مردم عوض شده و به سمت يك نوع سليقه مبتذل در حال حركت است. بسياري از مردم ديگر زياد سراغي از موسيقي مقامي يا حتي موسيقي سنتي خود نميگيرند.
حسن احمديفرد
- 16
- 1