موسيقي سنتي تركيه به لحاظ ساختار و فرم، شباهتها و قرابتهاي فراواني با موسيقي اصيل ايراني دارد؛ علاوه بر موغامها كه تا حد زيادي به ساختار موسيقي رديف دستگاهي ما نزديك هستند، موسيقي علويان شرق تركيه نيز به لحاظ فرهنگي اشتراكات فراواني با غرب كشورمان (كردستان غرب) دارد.
مضاف بر اين حركت ناموزون رخدادهاي تاريخي و تأثير آن بر سياست و فرهنگ، رشد بيحد و مرز تكنولوژي و بالطبع آن رشد مصرفگرايي مردم در طول تاريخ ذائقه شنيداري مردم اين كشور را دستخوش تغييرات فراواني كرده است چنانكه حالا آنها هم مثل ايرانيان كمتر به عناصر فرهنگيشان توجه نشان ميدهند.
تركيه امروز كه زماني مهد عاشيقها و موسيقيدانان بزرگ بود حالا به واسطه همين عدم توجه و تكروي موسيقيدانان در ارايه اثر هنري و نيز نبود يك گفتمان واحد، از منظر موسيقايي چندپاره شده است. اما در اين بين هنوز موسيقيداناني هستند كه با نيمنگاهي به گذشته، ريشهها و بنيانهاي فرهنگي و نيز به مدد تفكرات نوآورانه و ديدگاهي جهانشمول در تلاشند تا موسيقياي در مسير رشد آينده خلق كنند.
يكي از اين هنرمندان نسل جوان تركيه، اولاش اوزدمير است كه علاوه بر نوازندگي باقلاما، تحصيلات آكادميكش را در رشته اتنوموزيكولوژي (قوم موسيقيشناسي) پشت سر گذاشته است. او چندي پيش در قالب اجراهاي فستيوال Show Of Hands به ايران آمد تا براي مخاطبان ايراني بداههنوازي كند. اين اولينباري نبود كه اوزدمير به ايران ميآمد. او پيش از اينبارها براي ضبط آلبوم و اجراي كنسرت با علياكبر مرادي و نيز كيهان كلهر به كشور ما آمده و با فرهنگ ايراني به خوبي آشنا است. اولاش اوزدمير معتقد است: «فرهنگ هر روز و هر لحظه در حال تغيير است و هيچكس نميتواند جلوي آن را بگيرد.» با او درباره اجرايش در اين فستيوال و قرابتهاي فرهنگي ايران و تركيه، روزگار امروزي فرهنگ آنها و وضعيت نوازندگان در تعامل با دولت گفتوگو كردهايم.
علاوه بر مشابهتهاي تاريخي، فرهنگ شما قرابتهاي زيادي با فرهنگ ايران دارد؛ ساختار موسيقيتان هم تا حد زيادي به موسيقي ايراني نزديك است. بد نيست از همين قرابتها شروع كنيم. تا جايي كه موسيقي تركيه را دنبال كردهام، فكر ميكنم اين موسيقي هم مثل موسيقي سنتي ايران، در جامعه امروز دستخوش تغييرات فراواني شده است. تا چه حد با اين موضوع موافق هستيد؟
من در شهر ماراش متولد شدم كه به واسطه استادان موسيقي و عاشيقهاي روايتپردازش در سراسر دنيا معروف و محبوب است اما از كودكي موسيقي را نه به شكل آكادميك بلكه در خانواده ياد گرفتم و بعدها رشته اتنوموزيكولوژي را در دانشگاه انتخاب كردم. شهر من يكي از مهمترين خاستگاههاي موسيقي سنتي تركيه خصوصا موسيقي علويان است. اكثر عاشيقهاي تركيه علوي هستند و موسيقيشان برمبناي اشعار علوي شكل گرفته است؛ البته در دهه ۸۰ هنرمنداني مثل «عاريف سا» يا «موسي اروگلو» دست به ابداع و استفاده از فرمهاي تازهاي از باقلاما كردند. آنها مجموعهاي از متريال موسيقي زادگاه من و ديگر نقاط تركزبان (از عاشيقها و اساتيد موسيقي) را جمعآوري كردند و نسل تازهاي را پديد آوردند. همانطور كه ميدانيد سازِ باقلاما گونههاي متفاوتي دارد؛ بعضيها دستههاي بلندتري دارند و برخي ديگر كوتاهترند، بعضيها سيم بم دارند و بعضيها هم نه. در كل ما به اين ساز ديوان ميگوييم اما من در اين كنسرت با باقلامايي نواختم كه نسبت به بقيه دسته كوتاهتري داشت و تا حدي شبيه دوتار و تنبور شما بود.
موسيقيداناني مثل عاريف سا علاوه بر ابداع فرمهاي تازه، تكنيكهاي جديدي هم در نواختن باقلاما ايجاد كردند؛ تكنيكهايي مثل تپينگ و...
بله. تكنيكهايي مثل تپينگ انگشتان روي ساز و استفاده از موسيقي الكترونيك. اين ايدههاي تازه توسط آنها شكل گرفت اما نكته مهم اين است كه همه اين ايدهها براساس سنتها و اصالتهاي موسيقي عاشيقي شكل گرفتهاند. وقتي بزرگتر شدم به اين شكل از موسيقي چندان علاقهاي نداشتم و اغلب توجهم معطوف به استادان و عاشيقهاي قديمي بود اما متاسفانه در آن دوران موسيقي اين اساتيد چندان در بين مردم رايج نبود. خاطرم هست وقتي در سالهاي ۹۶-۱۹۹۵ براي ضبط يك آلبوم موسيقي به استانبول رفتم، سعي كردم همان موسيقيها را با يك ساز قديمي اجرا كنم. همه به من ميخنديدند و ميگفتند جهان را موسيقي پاپ گرفته آن وقت تو ميخواهي موسيقياي مربوط به قرنها قبل را اجرا كني!
به هر حال من آلبوم خودم را در ۱۹۹۸ با همان ساز ضبط كردم و هنوز هم از اين ساز استفاده ميكنم. در حال حاضر اين ساز در تركيه بسيار مرسوم است و نوازندهها با ضربه زدن روي بدنه آن و استفاده از تكنيكهاي ديگر، به آن حالتهاي بديعي بخشيدهاند. من نيز در كنسرتي كه داشتم از اين تكنيكها استفاده كردم. حتي بعضيها از من ميپرسيدند كه دوتار يا تنبور هم مينوازي؟
راستش من نوازنده اين سازها نيستم اما به آنها علاقه دارم و معتقدم كه خيلي به باقلاما شبيه هستند چون از الگوهاي ريتميك مختلفي تشكيل شدهاند و خصوصا در شيوه استفاده از دست راست، پيوندها و قرابتهاي زيادي بين آنها وجود دارد. در كل فرهنگ شما چندان از ما دور نيست. بسياري از مسائل سياسي و خط و مرزهايي كه در كشور شما وجود دارد، در تركيه نيز هست. ضمن آنكه ما قبلا تعاملات زيادي با هم داشتيم و فرهنگ فولكلورمان شباهتهاي فراواني به هم دارد چون در تمام جغرافياي اين كره خاكي هنرمندان مدام در حال سفر بودند.
اما چنان كه از اجراي شما برداشت كردم به نظر ميآمد شما اين تكنيكها را براي ايجاد صدايي تازه به كار ميگيريد؛ صدايي كه در بسياري موارد ميتواند به سنت موسيقايي خاصي تعلق نداشته باشد.
بله. برخي موسيقيدانان از سيم بم استفاده نميكنند اما من استفاده از آن را دوست دارم ضمن اينكه از ايدههاي ريتميك پرانرژي هم بسيار خوشم ميآيد. اين همه آن چيزي است كه موقع اجرا در ذهنم ميگذرد و سعي ميكنم با الگوهاي ريتميك يا ملوديك احساسات درونيام را بيان كنم. من متريال اين الگوها را از موسيقي سنتي و اصيل خودم دريافت كردهام اما هميشه درصدد هستم تا چيز تازهاي به آنها بيفزايم و ايدهاي نو خلق كنم؛ البته اين تفكر فقط به من محدود نميشود و موسيقيدانان زيادي در سرتاسر دنيا هستند كه به همين شيوه كار ميكنند.
من معمولا در اجراهايم از سكوتهاي متفاوت و تكنيكهاي دست راست متنوع استفاده ميكنم و گاهي اوقات هم از فرت ديزونانس بهرهميگيرم كه چندان رايج نيست اما فكر ميكنم اين ديزونانسها ميتوانند كشش بيشتري در موسيقيام ايجاد كنند. علاوه بر اين نبايد فراموش كنيم كه در سنت نوازندگي باقلاما، تكنوازيِ صرف نداريم. اين موسيقي برمبناي شعر شاعران شكل گرفته و هر نوازندهاي خواننده هم هست؛ حرفه من نيز خوانندگي است.
شايد در اين فستيوال موسيقيدانان ديگري كه به سبك «جز» و... مينواختند كارشان راحتتر بود اما براي من عادي نبود چون بدون آواز خواندن، تكنوازي به مدت ۴۵-۴۰ دقيقه كار بسيار دشواري است. در حقيقت شايد براي اساتيد قديمي باقلاما جالب باشد اما براي من نه، چون معمولا در اجراهايم موسيقي را با شعر بسط و گسترش ميدهم. اين صدا و شعر توامان است كه موسيقي يك عاشيق را ميسازد. موسيقي ما مثل موسيقي آذري يا خراساني شما برمبناي همين اشعار شكل گرفته است و الگوهاي ريتميك و ملوديك روي شعرها خلق ميشوند. در فرهنگ فولكلور گاهي اوقات ما روي يك كلام ملوديهاي مختلف ميگذاريم و گاهي هم يك ملودي را روي كلامهاي متنوع به كار ميبريم. اين كار تركيب موسيقايي بزرگي ايجاد ميكند.
جالب است بدانيد ايده بسياري از شعرهاي عاشيقها از سفرهايشان گرفته شده است، درست مثل عصر حاضر كه جريان سيال هنر و تعاملات فرهنگي وجود دارند. اما در اين كنسرت من مجبور بودم به جاي آواز خواندن، بعضي خطوط ملودي را با سازم اجرا كنم و در عين حال سعي ميكردم ساختارهاي متعارف را هم بشكنم؛ در واقع نميخواندم اما ميخواندم. معمولا در هنگام اجراها ايدههاي موسيقي من از آواز خواندنم ميآيند و اصلا آسان نيست كه بخواهي از ساختارهاي رايج بيرون بروي. اما من تمام تلاشم را كردم كه اين مرزها را بشكنم و با دورهاي ريتميك متفاوت و ايجاد ديزونانس توسط فرتهاي ديزونانس، اين تفاوت را ايجاد كنم. به همين دليل است كه گاهي اين موسيقي خيلي آشنا به نظر ميرسد و گاهي اوقات تفاوتهاي اندكي از شنيدههايمان دارد. اين آمد و رفت حسي مدام در طول اجرا در جريان است. من سالهاي زيادي با موسيقيدانان ايراني مثل علي اكبر مرادي، كيهان كلهر و سايرين كار كردهام و بايد بگويم در حال حاضر ايران مثل زادگاه من است و اصلا احساس نميكنم به كشور غريبهاي سفر كردهام. به همين دليل هم برايم جالب است كه اين موسيقي را براي ايرانيان اجرا ميكنم.
در ايران هنوز هم مخاطباني پيدا ميشوند كه به موسيقي بداهه توجه دارند. اين شكل از اجراي موسيقي تا چه اندازه در كشور شما رايج است؟
در كشور ما معمولا كنسرت بداههنوازي برگزار نميشود و اين فستيوال از اين حيث خاص و ويژه است. براي من جذاب است براي مخاطباني موسيقي اجرا كنم كه اكثرا جوان هستند و به موسيقيسازي علاقهمندند. آنها براي من پيامهاي محبتآميزي ميفرستند. در كل برايم مهم است كه با آنها در ارتباط باشم، آنها را ببينم و احساسشان كنم. شايد حقيقت ماجرا اين باشد كه من روي صحنه مينوازم اما اين ارتباطات درسهاي زيادي به من ميدهد.
اغلب موسيقيدان امروز ايران ساختار موسيقي و نوازندگيشان به تاسي از تكنولوژيهاي روز تغيير كرده است. شايد اين مساله تا حد زيادي به جريان شتابيافته دنياي امروز برميگردد اما ميخواهم بدانم موسيقي عاشيقها تا چه حد از اين تكنولوژي و سرعت تاثير گرفته است؟
من معمولا موسيقي آكوستيك اجرا ميكنم اما هميشه فكر كردهام كه ميتوانم با استفاده از پدالهاي الكترونيك يا پلاگينهاي مختلف موسيقيام را پيش ببرم. ولي بعد از ۲۰ سال كار هنري و كسب تجربه در كنار موسيقيدانان بزرگ حالا فهميدهام كه ميتوان موسيقي آكوستيك اجرا كرد اما همزمان حس اعوجاج يا هر حس ديگري را هم در آن به وجود آورد. اين فقط به حال و هواي شما و نوازندگيتان بستگي دارد. جالب است بدانيد همين ديروز فكر ميكردم اگر من موسيقي فيلم مينوشتم از سازها و ابزارهاي الكترونيك استفاده ميكردم اما روي صحنه اصلا به اين ابزارها احتياج ندارم. در كنسرتي كه برگزار شد گاهي تلاش كردم تحرك بيشتري در موسيقي ايجاد كنم و ميتوانستم از پدالهاي الكترونيك بهره بگيرم اما حس كردم ميتوانم اين تحرك و هيجان را با الگوهاي ريتميك به وجود آورم.
كاملا اين حس از طريق الگوهاي ريتميكي كه به كار ميبرديد قابل درك بود چون با آنكه ساده بودند اما پيچيدگيهاي اجرايي فراواني داشتند.
بله. سختترين كار پيدا كردن سادهترينها است. در قياس با سادگي، يافتن پيچيدگيها اصلا كاري ندارد.گاهي اوقات موزيسينها براي آنكه موسيقي پيچيدهاي خلق كنند دست به ابداعات عجيب و غريب ميزنند حتي برخي از آنها بيشتر از آنكه رويكرد موسيقايي داشته باشند، با معادلات رياضي كارشان را پيش ميبرند. ما از اين دست آهنگسازان در بين نسل جوان بسيار داريم كه به جاي روح موسيقي درصدد ايجاد فرمهاي پيچيده و حل معادلههاي مبهم هستند تا استعدادشان را به رخ مخاطب بكشند.
اين هم راهحلي است اما اين ايده در موسيقي من كاري از پيش نميبرد چون معتقدم اگر موسيقي روح و حس نداشته باشد، ديگر موسيقي نيست؛ البته نميتوانم اين نسخه را براي ديگران بپيچم، فقط ميگويم اين راهي است كه من انتخاب كردهام.
به همين دليل هم موسيقي آكوستيك را انتخاب كردهام؛ هرچند گونههاي ديگر موسيقي را هم دوست دارم (مثل تركيب سازهاي آكوستيك و الكترونيك با هم) اما ساز آكوستيك بيان بهتري براي آن چيزي است كه در ذهن و ضميرم ميگذرد. به عنوان مثال در آخرين آلبومم از سه گونه متفاوت باقلاما استفاده كردم و در عين حال آواز هم ميخواندم اما تلاش كردم از فركانسهاي صوتياي در ساز آكوستيك بهره بگيرم كه استفاده آنها در موسيقي سنتي و اصيل مرسوم نيست.
اين سه نوع باقلاما كدامها بودند؟
يكي از آنها كاملا سيمهاي بم داشت ولي سايزش استاندارد بود، ديگري سيم بم نداشت و با دست مينواختم و ساز سوم را با پلكتروم (پيك) . اما شيوه ضبط اين آلبوم و الگوهاي ريتميكي كه استفاده كردم كاملا با شيوههاي باقلامانوازي امروزي متفاوت است. من سعي ميكنم از بين سنتها، امري نو خلق كنم شايد بتوانيم بگوييم سنتهاي نو.
چيزي كه شما مينوازيد به حال شما بستگي دارد. خودتان گفتيد بعد از سالها سعي كرديد عناصر تازهاي را (فارغ از ابزارهاي صوتي) به موسيقيتان اضافه كنيد كه هم خلاقانه باشد و هم حرفي براي دنياي امروز داشته باشد. اين ايده چقدر از تلاش شما براي شكستن ساختارها ميآيد و چقدر به مخاطب جامعه امروزي بستگي دارد؟
در حقيقت همه اينها با هم دخيل هستند و نميتوان به سادگي يكي را از ديگري جدا كرد. وقتي درباره تكنيك صحبت ميكنيم خواه ناخواه به الگوهاي ريتميك ميانديشيم و وقتي درباره ملودي حرف ميزنيم ريتم هم ارتباط مستقيمي با آن دارد. اين موضوعات همه در هم تنيده شدهاند. همانطور كه گفتم من دكتراي خود را در رشته اتنوموزيكولوژي گرفتهام و در دانشگاه هم تدريس ميكنم؛ ضمن اينكه از كودكي هم باقلاما نواختهام. بنابراين شيوه نوازندگي من كاملا با شيوه نوازندگان باقلاما در كنسرواتوار متفاوت است.
از طرف ديگر موسيقي سنتياي كه به زادگاه من برميگردد شباهتي به موسيقي تدريسشده در كنسرواتوار ندارد. چون در كنسرواتوار فقط يك شكل از ساز مورد استفاده قرار ميگيرد و فقط تكنيكهاي نوازندگي را به هنرجويان آموزش ميدهند. من ميگويم اين يك رويكرد است كه فرمها، تكنيكها، ريتمها و ملوديهاي مختص خودش را دارد اما در عين حال رويكردها و سبكهاي ديگري نيز در اين موسيقي هستند كه من قصد نشان دادن آنها را دارم و معتقدم اين شيوه از موسيقي ارتباط بسيار قدرتمندي با سنتهاي گذشته دارد. من از رنگهاي صوتي تازه و تكنيكهاي جديد با رويكردي نو استفاده ميكنم اما در عين حال ارتباط خوبي با سنتهاي پيشين دارم. در اين بين هيچوقت سراغ نوازندگي مرسوم و متعارف باقلاما نميروم و شيوهام كاملا خلاف اين جريان است. معمولا باقلاماي دسته كوتاه را براي اجرا در كنسرت انتخاب نميكنند اما در اين اجرا من ميخواستم شكل تازهاي از نوازندگي اين ساز را نشان دهم كه به نوعي ساختارهاي گذشته را كنار ميزند.
اينگونه از باقلاما براي همراهي با سازهاي ديگر در آنسامبلهاي موسيقي استفاده ميشود اما من فكر ميكنم براي اجراي سولو هم بسيار مناسب است.
با اين ساز هم ميتوانم با پيك بنوازم و هم با دست، در عين حال ميتوانم سكوتها را هم به شكل ديگري اجرا كنم. اين ساز به من قدرت انتخاب بيشتري ميدهد و تصور ميكنم استفاده از آن براي تكنوازي ميتواند نگرشي متفاوت باشد.
اگر موسيقي تركيه را دنبال كنيد، سازسازان زيادي ميبينيد كه باقلاماي دسته كوتاه ميسازند و اكثرا هم با همان مينوازند اما اگر از اين محدوده خارج شويد ديگران از شما خواهند پرسيد؛ چه ميكنيد؟ من ميخواهم نشان دهم كه ميشود اين كار را هم انجام داد. ميشود بيرون از اين قوانين و تعصبات هم كار كرد. اصلا چه كسي، چه زماني و چرا اين قوانين را وضع كرده است؟
شايد مخالفان نظر شما معتقدند كه اين قوانين از سنتها آمده و بايد به آنها متعهد بود...
كدام سنت؟ من، خودم از سنتها آمدهام و وقتي از آن حرف ميزنم از محافظت كردن چيزي سخن نميگويم. من يك اتنوموزيكولوژيست هستم و در اين رشته تخصص دارم اما قرار نيست از چيزي مراقبت يا محافظت كنم. شايد نسبت به برخي جريانات تعهد داشته باشم اما چيزي را در موزه نميگذارم تا فقط تماشا كنم. فرهنگ هر روز و هر لحظه در حال تغيير است و شما نميتوانيد جلوي آن را بگيريد اگرچه راههاي ارتباطي زيادي بين گذشته، امروز و آينده وجود دارد. من اين مسيرها را درمييابم و اين وجه تمايزم با سايرين است. البته اين نكته را هم فراموش نكنيد وقتي درباره سنتها صحبت ميكنم اشارهاي به شيوه آموزشي كنسرواتيو ندارم چون نميخواهم مثل آنها باشم. من زياد موسيقي گوش ميكنم و به همين دليل هم رشته اتنوموزيكولوژي را انتخاب كردم. زماني كه مدرسه ميرفتم موسيقي فلامنكو، موسيقي شرق دور و هوي متال برايم جذاب بود. اساسا از همان زمان به فرهنگهاي ديگر، موسيقيشان و سازهايي كه مينوازند، فكر ميكردم. البته موسيقي پاپ هم گوش ميكردم اما معمولا موسيقي سنتي نقاط مختلف دنيا از علاقهمنديهاي اصليام بوده و هست. وقتي كه به دانشگاه رفتم به اين موضوع بسيار فكر كردم و به همين دليل اتنوموزيكولوژي را انتخاب كردم چون اين رشته درباره همه فرهنگهاي دنياست. در حال حاضر هم در دانشگاه، موسيقي جهاني (استراليا، آفريقا، روسيه و غيره) را تدريس ميكنم.
اين موسيقيها برايم مهم، الهامبخش و باورنكردني هستند. هرگز نميتوانيد بگوييد اين از ديگري بهتر است. شنيدن موسيقيهاي مختلف باعث ميشود كه فرهنگ آنها را بهتر درك كنيد چون گاهي اوقات برخي فرهنگها از موسيقي براي خواندن دعاها و روياپردازيهاي خيالانگيز استفاده ميكنند. موسيقي ميتواند تابعي از هر چيز باشد مساله فقط اجراي صحنهاي نيست چرا كه راههاي زيادي وجود دارد تا شما احساساتتان را از طريق آن بيان كنيد حتي اگر موسيقي جهاني ندانيد. البته منظورم اين نيست كه من تمامي الهامات موسيقاييام را از نقاط ديگر دنيا ميگيرم اما بسياري از آنها مثل موسيقي فلامنكو، جز و راك روي من تأثير ميگذارند. اگر بدانيد كه فرهنگها، انسانها و ديدگاههاي مختلف در سراسر دنيا وجود دارد ديگر نميتوانيد فقط و فقط به كنسرواتيو فكر كنيد.
و از اين بين كدام يك از سبكهاي اجرايي براي شما جذابتر هستند؟
نميخواهم فهرستوار بگويم. من آرشيو بسيار قوياي دارم و بايد بگويم كه كل زندگيام معطوف به كتاب و سيدي موسيقي ميشود. معمولا وقتي با دوستان يا شاگردانم صحبت ميكنم، ميگويم موسيقي كنسرواتيو خوب است اما بايد هنر ساير نقاط دنيا را هم رصد كنيد و از بين آنها علاقهمنديهايتان را دريابيد چون به نظرم اينها منابع الهام مهمي براي يك موسيقيدان هستند.
در حال حاضر كشور شما هم به لحاظ سياسي و هم اقتصادي شباهتهاي زيادي با ايران دارد. سوال من اينجاست كه دولت شما تا چه اندازه از موسيقيدانان حمايت ميكند؟
سياستهاي فرهنگي در جمهوري تركيه يكي از مهمترين بحثهاي روز است و فقط معطوف به موسيقي نميشوند بلكه ديگر مظاهر فرهنگي مثل نقاشي، شعر، صنايع دستي و... را هم دربرميگيرد. مشكل وزارت فرهنگ به امروز مربوط نميشود و سالهاي زيادي است كه بحث اين موضوع داغ است كه آيا دولت بايد از هنرمندان حمايت كند يا نه؟ و اگر حمايت ميكنند چه كسي بايد اين كار را انجام دهد؟ اين مبحث مهمي است و اغلب هنرمندان (و نه فقط موسيقيدانان) انتخاب كردهاند كه مستقل باشند و با همين استقلال كارشان را پيش بگيرند.
چرا؟ آيا دولت در كار هنرمندان دخالت ميكند يا خط قرمزهايي تعريف كرده است؟
دليل اصلي بروكراسيهاي اداري است و بعد از آن سياست. اين واضح است كه وقتي كار هنري ميكنيد بايد آزاد باشيد؛ همه هنرها بايد آزاد باشند. اين موضوع فقط به تركيه محدود نميشود. موضوع اينجاست اگر براي دولت كار كنيد، ديگر چطور ميتوانيد آزاد باشيد؟ چطور ميتوانيد به خط و مرزهاي آنها بياعتنا باشيد؟ اين جريان در تركيه همواره مشكل بزرگ هنرمندان بوده است. از طرف ديگر در حال حاضر فضاي سياسي در تنش است و مشكلات اقتصادي زيادي وجود دارد كه راه را براي بقاي هنرمندان سخت ميكند (چون نميتوانند به راحتي كنسرت بگذارند يا آلبوم منتشر كنند) . به همين دليل اغلب شغل دومي انتخاب ميكنند كه منابع ماليشان از آن تأمين ميشود. بعضيها تدريس خصوصي ميكنند و بعضيها هم دورههاي كوتاهمدت را براي هنرجويان موسيقي برگزار ميكنند. بنابراين راه نجات زيادي براي فرهنگ وجود ندارد. اكثر هنرمندان هم تصميم گرفتهاند راه و شيوه خودشان را انتخاب كنند و اغلب به تنهايي فعاليت ميكنند. البته اگر اين شانس را داشته باشيد كه به خارج از كشور برويد و پروژههاي ديگري تعريف كنيد، وضعيت بهتر است. هميشه به شاگردانم ميگويم من نسبت به فرهنگهاي مختلف دنيا و موسيقيشان روشنفكرانه برخورد كردهام و همه نوع موسيقياي برايم جالب است؛ به همين دليل ميتوانم پروژههاي بينالمللي داشته باشم و با هنرمندان ساير نقاط ارتباط بگيرم. اگر شما اين شانس را داشته باشيد، ميتوانيد آزادانه كارتان را دنبال كنيد.
اما در كشورهايي شبيه به كشور من، كار سادهاي نيست كه بخواهيد آزادانه عمل كنيد. به نظر من اين مهمترين مشكلي است كه باعث ميشود هنرمندان نتوانند در كنار هم كار كنند. همه تنها هستند و به نظرم اين مهمترين مشكل جهان است. ما مثلي در زبان تركي داريم كه ميگويد: gemisini kurtaran kaptan يعني هركس بايد كاپيتان نجات كشتي خودش باشد. يكي از مهمترين مشكلات اين زمانه همين است. يكي از مهمترين ويژگيهاي اين فستيوال گردهمايي هنرمندان و تعامل فرهنگي آنها و مخاطبان بود.
با توجه به اينكه در فستيوالهاي جهاني مختلفي حضور داشتيد آيا تمايز ديگري هم در اين برنامهها ميبينيد؟
به نظرم همين كه ايده اين فستيوال برمبناي بداههپردازي است، بسيار جالب است چون اصلا كار سادهاي نيست كه براساس يك ساز يا يك موضوع واحد، چندين شب موسيقي بداهه روي صحنه ببريد. اين موسيقي اصلا مردمپسند نيست اما استقبال از آن در اين فستيوال باورنكردني است. علاوه براين نحوه برگزاري آن هم بسيار جالب است. من معمولا وقتي در فستيوالي شركت ميكنم، در شب كنسرت فقط روي صحنه ميروم و به خانه برميگردم؛ موسيقيدانان ديگر را نميبينم، مردم را نميبينم و با هيچكس حرف نميزنم، به همين دليل هم هيچ خاطرهاي از اجراها در ذهنم باقي نميماند. اما هر لحظه اين فستيوال فراموش ناشدني بوده چون به عنوان يك هنرمند توانستهام با مردم، موسيقيدانان ديگر، عوامل فستيوال و مخاطبانم گپ بزنم. اين شيوه درِ تازهاي از تعامل و گفتوگو را باز ميكند. در اين دو روز من درسهاي زيادي از مردم گرفتم و بخشي از روحم را به آنها دادم. همين روابط است كه از شما، من و ديگران براي آيندگان باقي ميماند. به نظرم اين ايده ميتواند براي ساير فستيوالها الهامبخش باشد و من افتخار ميكنم كه بخشي از آن بودهام.
موسيقي بداهه با مخاطب حاضر در سالن و فضاي حاكم بر آن ارتباط تنگاتنگي دارد. مخاطب امروزي را چطور تخمين ميزنيد؟ آيا هنوز ميتوان به جنبههاي معنوي روح آنها اميدوار بود؟
در فرهنگ تركيه اين زاويه نگاه و تعامل با مخاطب از دست رفته است و اكثر موسيقيدانان سعي ميكنند مسير راحتتر و كمارزشتري را پيش بگيرند. اگرچه هنوز ميشود يك ساعت اجراي بداهه داشت اما مساله اينجاست كه چه كسي گوش ميكند؟ بداههنوازي به تمركز مخاطب و شنوندگان بستگي دارد و همانها هستند كه احساسات شما را روي صحنه تقويت ميكنند؛ اين فضا و حسي كه ايجاد ميشود كاملا دو طرفه است. اما از طرفي هم وقتي به اندازه كافي محتواي موسيقايي براي اجرا نداشته باشيد، نميتوانيد چيزي به مخاطب منتقل كنيد.
ما حدود ۳۰-۲۰ سال است كه اين ويژگيها را در موسيقيمان از دست دادهايم براي مثال در سال ۱۹۸۲ عاريفسا يك كنسرت تكنوازي برگزار كرد بدون آنكه چيزي بخواند. اما اگر الان بخواهيد تكنوازي كنيد هيچكس گوش نميكند چون همه منتظر هستند كه ترانههاي مردمپسند و رايج را اجرا كنيد. در كل به نظرم ديالوگ و تعامل بين هنرمند و مخاطب از دست رفته است. من فكر ميكنم اين مساله مهم آينده و فقط هم به ايران و تركيه معطوف نميشود؛ تكنيك، ملوديپردازي و شيوه نوازندگي شما بستگي ندارد بلكه حسي است كه از طريق ديالوگ بين هنرمند و مخاطب به وجود ميآيد.
من، خودم از سنتها آمدهام و وقتي از آن حرف ميزنم از محافظت كردن چيزي سخن نميگويم. من يك اتنوموزيكولوژيست هستم و در اين رشته تخصص دارم اما قرار نيست از چيزي مراقبت يا محافظت كنم. شايد نسبت به برخي جريانات تعهد داشته باشم اما چيزي را در موزه نميگذارم تا فقط تماشا كنم. فرهنگ هر روز و هر لحظه در حال تغيير است و شما نميتوانيد جلوي آن را بگيريد اگرچه راههاي ارتباطي زيادي بين گذشته، امروز و آينده وجود دارد.
وقتي كار هنري ميكنيد بايد آزاد باشيد؛ همه هنرها بايد آزاد باشند. اين موضوع فقط به تركيه محدود نميشود. موضوع اينجاست اگر براي دولت كار كنيد، ديگر چطور ميتوانيد آزاد باشيد؟ چطور ميتوانيد به خط و مرزهاي آنها بياعتنا باشيد؟ اين جريان در تركيه همواره مشكل بزرگ هنرمندان بوده است.
ديالوگ و تعامل بين هنرمند و مخاطب از دست رفته است. من فكر ميكنم اين مساله مهم آينده و فقط هم به ايران و تركيه معطوف نميشود؛ تكنيك، ملوديپردازي و شيوه نوازندگي شما بستگي ندارد بلكه حسي است كه از طريق ديالوگ بين هنرمند و مخاطب به وجود ميآيد.
نيوشا مزيدآبادي
- 10
- 2