بعد از گذشت دو دهه از مرگ فرانک سیناترا، آلبومهای او همچنان در دنیا فروخته میشوند و جوانان نسل جدید با وجود تغییرات شدید در سبکهای موسیقی به خیل طرفداران قدیمی او میپیوندند. سیناترا، یکی از بزرگترین و پرفروشترین خوانندگان قرن بیستم محسوب میشود و او را بهترین خواننده پاپ قرن نامیده اند (به انتخاب مجله رولینگ استون و بسیاری منتقدان).
به مناسبت بیست و یکمین سالگرد درگذشت وی نگاهی کرده ایم به زندگی هنری پربار و بعضی جنبههای شخصی و پرحاشیه این خواننده و بازیگر بزرگ.
موسیقی دانی بدون سواد موسیقایی
فرانسیس آلبرت سیناترا در ۱۹۱۵ در هوبوکِن نیوجرسی و از پدر و مادری تماما ایتالیایی متولد شد. در هنگام تولد وزن بالایی داشت (حدود ۶ کیلوگرم) و آسیبهای ناشی از آن جراحتهایی ابدی در گردن، صورت و گوشهای وی بر جا گذاشت. او تک فرزند بود، خانواده متوسط به پایینی داشت و در کودکی نسبتا گوشه گیر و خجالتی بود و فراری از درس و مدرسه؛ تا سالها گوشهای بزرگ و صورت لاغرش باعث تمسخر وی میشد. مادرش تنها دلخوشی، راهنما و مشوق او در زندگی بود.
سینارتا با مشاهده یک اجرای زنده از «بینک کرازبی» در دهه ۳۰ عاشق موسیقی شد. در ۱۵ سالگی عمویش یک ساز یو-کو-له-له Ukulele که گیتار کوچکی است با ۴ سیم به او هدیه داد، این نقطه عطفی در زندگی فرانک شد. از آن پس در جمعهای دوستانه و خانوادگی مینواخت و کم کم کارش به کلوبها و رادیو محلی رسید. در حدود ۲۰ سالگی عضو یک گروه محلی شد و کمی بعد به گروه نیمه حرفهای هری جیمز پیوست. در سال ۱۹۳۹ بود که با پیوستن به «تامی دورسی» قدم در راه حرفهای شدن گذاشت و استعدادهایش توسط او کشف شد و آن چیزی نبود جز تنِ صدای خاص، پرکشش، صاف و دامنه دارش. او موسیقی را فقط شنیداری یاد گرفت.
سیناترا که در همان دوران با درآمد فقط ۱۵ دلار در هفته میگفت "میخواهد در موسیقی به نقطهای برسد که دست نیافتنی شود" خیلی زود متوجه شد که با اجراهای کوچک و محلی ارضا نمیشود و باید راه خود را پیدا کند، بعد از یک دعوای حقوقی مفصل از تامی دورسی در ۱۹۴۲ جدا شد (بعدها شایع شد که با تهدید مافیا و پدرخواندهی سیناترا این کار انجام شده است) تامی دورسی، سیناترا را نفرین کرد و پیش بینی کرد که شکست بخورد اگرچه بعد از موفقیت او، از هنر وی تمجید کرد.
پسر خجالتی ایتالیایی که به همه چیز رسید
سیناترا متوجه شد برای پیشرفت باید با یک کمپانی مشهور کار کند پس به لاس وگاس رفت و در ۱۹۴۲ با «کلمبیا رکوردز» قرارداد بست و با این تصمیمِ درست به زودی در مسیر شهرت قرار گرفت و مطبوعات آن روز نوشتند: " این پسر خجالتی ایتالیایی با وجود کودکیِ خشن، کارش زیادی خوب است. "
بخت به فرانک روی آورده بود و اجراها و تورهایش در سرتاسر آمریکا پیش فروش میشد. در ۱۹۴۶ اولین آلبوم وی با نام «صدای فرانک سیناترا» رکورد ۱۰ میلیون فروش را بر جای گذاشت. بعد از حدود یک دهه شهرت در ۱۹۵۲ با کمپانی کلمبیا به اختلاف خورد و قراردادش را لغو کرد. این ضربه سنگین مالی و خلوت شدن اجراهایش و از سویی مشکل در تارهای صوتی اش باعث شد کمی از صحنه دور شود و فکر کند مانند خیلی ستارگان دورانش تمام شده است. اما با تلاش بسیار و کمک کمپانی کَپیتول به صحنه بازگشت و دوران اوجش در دهه ۵۰ و ۶۰ رقم خورد. بعضی آلبومهای او ببیش از دو سال پیاپی در صدر پرفروشترین آثار آمریکا و بریتانیا بودند.
او که سالها بود از تکرارِ خود خسته شده بود تغییر سبک داد، اما مردم همان سیناترای پاپ – جازِ گذشته را میپسندیدند. با افت فروش و اقبال مردمی در ۱۹۷۰ اعلام بازنشستگی کرد، اما در ۱۹۷۲ ریچارد نیکسون برای اجرا در کمپین انتخاباتی اش از سیناترا دعوت نمود و مجددا به صحنه بازگشت. در حدود ۱۹۸۰ با تغییرات در موسیقی، سیناترا به سبک راک و «راک اند رول» نزدیک شد و مجدد موفق بود و تورهای بسیاری در سطح جهان از ژاپن تا استرالیا و برزیل برگزار نمود. کنسرت او در ورزشگاه ماراکانا در ۱۹۸۰، گرانترین کنسرت انفرادی تا آن زمان بود. آلبوم مشهور و پرفروش «نیویورک، نیویورک» در این سال ساخته شد.
در دهه ۸۰ صدای پرکشش او دیگر جلا، انعطاف و دامنه اش را از دست داده بود و افسردگی و بیماری او را ضعیف کرده بود تا جایی که در ۱۹۸۶ حین اجرا روی استیج سقوط کرد و مجدد از کار حرفهای کناره گیری کرد. اما به دلیل اصرار هواداران و درخواست رئیس جمهور ریگان مجدد به صحنه بازگشت تا در سال ۱۹۹۴ آخرین آلبوم خود را منتشر نمود و خانه نشین شد.
خوانندهای که به سطح اول بازیگری رسید
فرانک سیناترا در همان دوران ابتدایی کار موسیقی، ناخواسته وارد سینما شد و با تامی دورسی از ۱۹۴۱ در چند فیلم موزیکال کارکرد، بعدها در برابر بازیگران بزرگی مانند جین کِلی قرار گرفت و نقشهای جدی و مکمل نیز کار کرد. در سینمای پر ستارهی دهه ۴۰ و ۵۰ برای کسی که بازیگر حرفهای نبود، حضور مداوم در هالیوود کار بسیار دشواری بود، از طرفی ظاهر استخوانی او را خیلی کارگردانها نمیپسندیدند، اما سیناترا با تلاش بی وقفه خود را به هالیوود و سطح اول آن تحمیل کرد. در ۱۹۵۳ با حضور در فیلم «از اینجا تا ابدیت» فرد زینه مان به شهرت رسید و در کنار بزرگانی مانند برت لنکستر و مونتگومری کلیفت چنان بازی عمیقی ارائه داد که جایزه اسکار و گلدن گلوب بهترین بازیگر مکمل مرد را از آن خود نمود.
رفاقت سیناترا با کلیفت که بازیگر حرفهای بود باعث شد که به گفته خودش فنون بازیگری را از وی فرا گیرد و از زیر سایه و تصویر بازیگر موزیکال درآید. در ۱۹۵۵ با فیلم «مرد بازو طلایی» تحسین شد، یکبار دیگر در ۱۹۵۸ جایزه گلدن گلوب را به خانه برد، در ۱۹۶۲ با فیلم «کاندیدای منچوری» در میان منتقدان نیز درخشید و توانایی خود را از فیلم موزیکال تا ایفای نقش معتاد هروئین، سرباز و پلیس و مرد احساساتی نشان داد تا در دهه ۷۰ جایزه مشهور سیسیل ب. دومیل را هم به کلکسیون افتخارات خود اضافه کرد.
مردی در اسارت الکل، زنان و افسردگی
فرانک سیناترا برخلاف زندگی هنری، در زندگی خانوداگی موفق نبود. اولین بار در ۱۹۳۹ که گمنام بود ازدواج نمود و هنگامی که به شهرت رسید حرفهای زیادی از روابط عاشقانه وی با بازیگران مشهور منتشر میشد تا اینکه در ۱۹۵۱ با داشتن سه فرزند جدا شد. (نانسی دختر وی بعدها خواننده مشهوری شد) سیناترا در همان سال به سرعت با «اوا گاردنر» بازیگر مشهور ازدواج نمود، اما این رابطه یکسال بیشتر دوام نیافت اگرچه ۶ سال طول کشید تا رسما طلاق بگیرند و خسارت مالی آن موجب ورشکستگی سیناترا شد. بعد از رابطه عاشقانه و ناکام با لورن باکال، بیوهی همفری بوگارت در ۱۹۶۶ تازه جنجالهای زندگی شخصی سیناترا اوج گرفت هنگامی که با «میا فارو» که تنها ۲۰ سال داشت! ازدواج نمود و رسوایی زمان خوانده شد، این ازدواج نیز دو سال بیشتر دوام نیافت تا اینکه برای چهارمین و آخرین بار در ۱۹۷۶ ازدواج نمود.
یکی از حواشی دیگر زندگی اش تندخویی و درگیری با تهیه کنندگان و مدیران کمپانیهای موسیقی و سینما، خبرنگاران و عکاسان بود تا جایی که بارها عکسهای سیناترا در حال زد و خورد در جراید منتشر شد، اگرچه دوستانش او را رفیقی صاف و صادق میخواندند، اما آن جنبه احساساتی و ایتالیایی وی همیشه حاشیه ساز بود. مساله بعدی بیخوابی، الکل و افسردگی بود که از دهه ۶۰ آغاز شد و همواره ادامه داشت و سیناترا بهترین پناه یک مردِ افسرده را الکل میدانست. بارها وی در حالت مستی در پشت صحنه دیده شد.
هنرمند محبوب رئیس جمهورها و مافیا
مادر سیناترا، کارمند محلی حزب دموکرات بود. همین موضوع باعث گرایش او به این حزب شد و در کمپین روزولت و ترومن در دهه ۴۰ فعال بود. به دلیل کاتولیک بودن، در دهه ۶۰ سیناترا جزو طرفداران دو آتشه تنها رئیس جمهور کاتولیک تاریخ آمریکا یعنی جان اف. کندی بود و بسیار به وی نزدیک بود و بارها در لاس وگاس ساعتها دیدار داشتند تا جایی که FBI دربارهی این رابطه به کندی هشدار جدی داد! بعد از خبر ترور کندی، سیناترا سه روز در رختخواب خود ماند و از اتاقش بیرون نیامد.
در دهه ۷۰ سیناترا در یک چرخش سیاسی به حزب جمهوریخواه نزدیک شد و از نیکسون و بعدها در دهه ۸۰ از ریگان حمایت کرد و خواننده رسمی کمپین آنها بود. او محبوب ریگان بود و ریگان میگفت " همه هنرمندان آمریکا، زیر سایهی سیناترا قرار دارند. " ریگان به او «مدال آزادی ریاست جمهوری» را اهدا کرد و کنگره آمریکا «مدال طلایی» و از این نظر نیز سیناترا دست نیافتنی شد؛ بیل کلینتون و ژاک شیراک از طرفداران دیگر وی در آن دوران به شمار میروند.
سیناترا حامی مردم فقیر بود و همواره کمکهای سنگینی به کلیسا و خیریهها مینمود تا جایی که انگ کمونیست بودن هم به او زدند، اما در واقع یک لیبرال و آزادیخواه بدون حد و مرز بود. او جزو پیشگامان حمایت از حقوق سیاه پوستان در دهه ۶۰ و برابری حقوقی با سفیدها بود و رابطه نزدیکی با مارتین لوتر کینگ داشت، از طرفی به یهودیان و اعراب فقیر در فلسطین نیز کمک میکرد. از وگاس تا اورشلیم مراکز فرهنگی متعددی به افتخار او تاسیس شده اند.
اما نقطه سیاه زندگی سیناترا که البته هرگز اثبات نشد مسالهی همکاری و رابطه او با مافیا بود. پدرخوانده او «ویلی مورتی» مردی بسیار بدنام بود، میگفتند مافیا با تهدید طلبکاران سیناترا را میترساند تا شکایت شان را پس بگیرند، حتی رشد او در سینما را به نفوذ مافیا مربوط دانسته اند. او در چند جلسه مافیا در کوبا شرکت داشت و در هتلها و کازینوهای لاس وگاس شراکتهایی با آنها انجام داد که منجر به تحقیقات گستردهای شد. بعد از انتشار اسناد FBI درباره این تحقیقات، مشخص شد هیچ نتیجه روشنی به دست نیامده است و برای همیشه در ابهام باقی ماند. خود سیناترا در مصاحبهای گفت " اگر موسیقی نبود، زندگی ام وقف جرم و جنایت میشد. "
میراث ابدی «آقای صدا»
فرانک سیناترا بعد از ۶ دهه کار هنری در ۱۴ می ۱۹۹۸ بر اثر حمله قلبی درگذشت. با مرگ او کازینوهای لاس وگاس یک دقیقه دست از کار کشیدند و برج امپایر استیت به آبی (نماد چشمان سیناترا) تغییر رنگ داد. او در تاریخ فرهنگی آمریکا در کنار الویس پریسلی و مایکل جکسون جایگاه دست نیافتنی دارد.
سیناترا از آن نمونههایی است که هرگز تکرار نشد، او از هیچ به همه چیز رسید، بزرگترین خوانندهای است که همزمان بازیگر بزرگی هم بود. مردی با صدایی رسا و چشمان آبی عمیق با کت و شلوارهای خاص ایتالیایی و شخصیتی جذاب و کاریزماتیک، هنرمندی که افسرده و الکلی شد، اما به اوج بازگشت، ورشکسته شد، ولی خود را بالا کشید. خوانندهای که نماد سبک پاپ و جاز میباشد و آیکون زندگی نیویورکی و دهههای ۵۰ و ۶۰ است و جزئی جدانشدنی از فرهنگ عامه آمریکا و پاپ – آرت در دوران طلایی خود.
هنرمندی محبوب عوام و خواص و سیاستمداران و مافیا، که در نمایش احساسات درونی خود با صدا و جلوههای بیرونی با هنرِ اجرا استاد بود. از خوانندگی تا اجرا و بازیگری را مسلط بود بدون اینکه دوره دیده باشد، حتی توان خواندن نت هم نداشت و موسیقی را شنیداری فرا گرفت. حدود ۶۰ آلبوم و ۱۰۰۰ ترانه از او باقی ماند که تاکنون بیش از ۱۵۰ میلیون نسخه فروش داشته است. او اسکار، گلدن گلوب و ۱۱ جایزه گرمی برد (همچنین جایزه یک عمر فعالیت هنری و جایزه اسطوره گرمی) و در ۴ دهه همواره یک ترانه او در صدر پرفروشترینها بود. «آقای صدا»، «آقای چشم آبی»، حس ششم موسیقی و «رئیس روسای راک اند رول» بعضی از القاب او هستند و «سبک سیناترایی» در واژگان تخصصی هنری جایگاه خود را دارد.
سیناترا که در میان ۱۰۰ چهره موثر قرن در لیست مجله تایم قرار گرفت، با پشتکار و استمرار خود نماد ملموس «رویای آمریکایی» برای هر مهاجری است و او را «فرزند مدرسه سختی ها» نامیده اند به همین دلیل روز ۱۳ میدر تقویم رسمی آمریکا به فرانک سیناترا تعلق دارد.
برخی از مشهورترین آلبومهای سیناترا:
In the Wee Small Hours (۱۹۵۵)
Songs for Swingin’ Lovers! (۱۹۵۶)
Sinatra’s Sinatra (۱۹۶۳)
September of My Years (۱۹۶۵)
Strangers in the Night (۱۹۶۶)
My Way (۱۹۶۹)
- 10
- 3