مجید انتظامی را میتوان خالق نتهای ماندگار دانست. او هم سوز آهنگ «از کرخه تا راین» را خلق کرده و هم انتظار غمگینی را که در موسیقی متن «بوی پیراهن یوسف» به خاطر داریم. آهنگ ساز ۷۱ ساله کشورمان این روزها به گفته خودش، مشغول خلق آثاری برای پروژه شخصی خود است و کار سفارشی در دست ندارد؛ در حال درمان ستون فقرات و مهرههای گردنش با آبدرمانی و فیزیوتراپی است و میگوید بالاخره آدم، پیر و درد از جایی شروع میشود. انتظامی معتقد است موسیقی یک شبه و چند ساله به سرانجام نمیرسد و برای یادگرفتن آن باید سالها دوید تا به قطرهای از آن رسید. با این آهنگ ساز برجسته کشورمان که این هفته آثار او در شبکه نمایش مرور میشود، درباره وضعیت موسیقی فیلمهای کنونی کشورمان گفتوگو کردیم که در ادامه آن را میخوانید.
مردم موسیقی مطبوعشان را گوش می دهند
مجید انتظامی معتقد است هنرها را نمیتوان با هم مقایسه کرد. او با اشاره به برداشت حسی انسانها از موسیقی گفت:«هنر یک حس است. بعضی وقتها، بعضی انسانها میتوانند با آن ارتباط برقرار کنند و برخی دیگر نمیتوانند، این دلیل بر بد بودن آن نیست. همانطور که الان برخی موسیقیهای زیرزمینی خواهان زیادی دارد و با آن مخالفت میشود؛ اما این دلیل بر بد یا خوب بودن این موسیقی نیست. موسیقی یک علم است و برای یاد گرفتن آن باید سالها دوید. بنابراین، طبیعی است مردمی که هیچ اطلاعی از این علم ندارند با آن حسی برخورد کنند نه علمی. اگر از آن موسیقی خوششان آمد، برایشان مطبوع است وگرنه آن را گوش نمیکنند.
نمیتوان جلوی مردم را گرفت و گفت این موسیقی را که من میگویم گوش کن.» او درباره کاهش سطح حسی فیلمهای سینمایی کنونی و سطح ماندگاری موسیقی آنها نیز این طور توضیح داد:«دلیل این که موسیقی فیلمهایمان ماندگار نمیشود، این است که دیگر فیلمهایمان آن طور نیست؛زمانی بود که همه مردم برای این که یک نقطه از خاکشان را از دست بیگانه رها کنند، رفتند و جانشان را بیهیچ چشمداشتی دادند. آن زمان شرایط خاص خودش را داشت. الان دیگر شرایط گذشته نیست. اکنون، مردم طور دیگری فکر میکنند و هنر را میبینند. نگاه و سلیقه آنها عوض شده است. البته فیلمهای ما هم دیگر آن فیلمها نیست و آن حس را ندارد.»
زمانه تغییر کرده است
خالق موسیقی متن «روز واقعه» متواضعتر از آن است که وقتی از او چرایی ماندگاری موسیقیهایش را میپرسیم، دلیل بیاورد. میگوید:«نمیتوانم اینها را توضیح بدهم. بعد هرکسی این گفتوگو را بخواند میگوید چقدر این آدم خودخواه است. نشسته و از خودش تعریف میکند. من عاشقم. عاشق موسیقیام. تمام زندگی و جسمم را به خاطر موسیقی از دست دادم. به خاطر تمرینهای هشت ساعته و ساز زدن در کمد. وقتی ساز میزدم صدای ساز بیرون میرفت. بنابراین تنها راهی که داشتم این بود که بروم داخل کمد. یک کمد بزرگ داشتم که داخلش را سیمکشی کرده بودم و یک چراغ را در آن روشن نگه میداشتم.
میرفتم آنجا و در کمد با ساز تمرین میکردم. الان چه کسی این کار را میکند؟ مردم دیگر حوصله ساز زدن ندارند و بیشتر مصرفیاند. خاطرم هست یک ساز داشتم که از ۲۰ جا ترک خورده بود و از همه جایش باد میداد. با موم عسل آن را ترمیم کردم تا بتوانم از آن یک صدا دربیاورم. الان بچهها به مجرد این که حرف اول ساز را میآورند، گرانترینش در خانه برایشان مهیاست. آن موقع این شرایط نبود. شما نباید توقع داشته باشید همه مانند آن موقع زندگی کنند. آن موقع گذشت و تمام شد. الان یک چیز دیگر است، باید خودمان را با شرایط امروز تطبیق بدهیم تا بتوانیم زندگی کنیم و دیگران ما را بفهمند.»
- 11
- 5