۳ نفر بودند. سه رفیق گرمابه و گلستان. بیشتر شبها را با هم میگذراندند. برای آنها اردوهای رامسر شد مقدمه یک دوستی به درازای چند دهه. رفاقت میلاد کیایی، ایرج جنتی عطایی و بابک بیات از اردوهای رامسر شروع شد. حالا از آن جمع سه نفره یکی سالهاست از ایران رفته و دیگری هم مدتهاست پا در دنیای دیگر گذاشته است. یکیشان مانده و حالا لب به سخن گشوده از این همنشینی رشکبرانگیز.
میلاد کیایی نوازنده و مدرس باسابقه سنتور که اغلب علاقهمندان به موسیقی اصیل ایرانی او را با وسواسهایش برای کوکساز سنتورش میشناسند. نشستن پای سخنان میلاد کیایی که برخلاف بسیاری از هنرمندان، خاطرات موسیقایی پیش از انقلاب اسلامی را مو به مو و دقیق در ذهن دارد، همیشه جذاب است، اما وقتی موضوع بابک بیات باشد و رفاقت و دوستی او با میلاد کیایی، شبنشینیهای دوران نوجوانی، جوانی و بزرگسالی و گپوگفت درباره اولین کارهای بیات، نه در زمینه آهنگسازی که در مقام خواننده قصه جالبتر و جذابتر هم میتواند باشد. میلاد کیایی در سالمرگ بابک بیات از ناگفتههایش درباره این رفیق قدیمی میگوید!
آشنایی شما با بابک بیات از کجا شروع شد؟
تابستان سال ۱۳۴۲. در آن دوران من هم جزء دسته جوانانی بودم که در مسابقات هنری آن زمان، که آموزش و پرورش در همکاری با وزارت فرهنگ وقت برگزار میکرد، شرکت داشتم. این مسابقات همه ساله برگزار میشد و از تهران و شهرستانهای مختلف ایران شرکت کنندگانی در رشتههای مختلف هنری در آن حضور داشتند. این دانشآموزان به اردوی هنری رامسر میآمدند و مدیریت برگزاری این جلسات هم با آقایی به نام امیرحسین مهرپور بود. آقای مهرپور انسان بسیار شریفی بود اهل شهر مشهد و البته موزیسین.
دکتر منوچهر معینافشار هم با ایشان همکاری میکرد. معین افشار دستیار اول آقای پیرنیا در برنامه گلها نیز بود. خوشبختانه ایشان امروز با وجود زندگی در مرز صد سالگی هنوز در بین ما هستند و امیدوارم عمرشان دراز باشد. در آن ایام ما سه یار دبیرستانی بودیم: من، ایرج جنتی عطایی و بابک بیات. البته بابک نام هنری او بود و نام اصلیاش علیحسین بیات زرندیمطلق بود. ایرج جنتی عطایی از دزفول میآمد، چون پدرش به عنوان یک نظامی در پادگان دزفول خدمت میکرد. خانه ما در آن دوران یک خانه قدیمی بزرگ بود که اغلب شبها ما سه نفر کنار هم بودیم.
آشناییتان از اردوهای رامسر شروع شد....
آغاز آشناییمان از آن اردوها بود اما روز به روز این ارتباط قویتر شد. در آن اردوها افراد دیگری هم بودند. مثلا زندهیاد لطفی هم از گرگان به اردوهای رامسر میآمد. اتفاقا ایشان هم به خانه ما رفت و آمد داشت و با برادر بزرگتر من بهمن که به لحاظ اندیشه سیاسی به هم نزدیک بودند ساعتها مینشست و تا صبح بحث میکردند. مجتبی میرزاده نوازنده فقید ویلن از کرمانشاه هم یکی از جوانهایی بود که به اردوهای رامسر میآمد و اتفاقا در خانه ما هم رفت و آمد داشت. محمد موسوی نوازنده نی از اهواز به اردوهای رامسر میآمد و دکتر محمد سریر هم در رشته آکاردئون و ویلن از تهران میآمد و در اردوهای رامسر اول شد.
البته نام فامیل آقای سریر هم تهرانی بود که ما آن زمان ایشان را مملی تهرانی صدا میکردیم و اوایل انقلاب نام فامیلیشان به سریر تغییر کرد. بابک در آن ایام میخواند و صحبتی درباره آهنگسازی کردن از سوی او اصلا مطرح نبود. او صدای بسیار زیبایی داشت، اما هر کاری ما میساختیم و بابک میخواند شورای موسیقی آن را رد میکرد.
چرا؟
چون صدای بابک بیات به شدت شبیه خوانندهای بود که در آن زمان گل کرده بود و رقیب سلطان آواز آن دوران یعنی ویگن هم شده بود. نام این خواننده روانبخش بود.
غلامعلی روانبخش که زاده قوچان بود با اجرای چندترانه محلی خیلی زود میان مردم به شهرت رسید و کارهایش از رادیو به گوش میرسید اما ظاهرا مشکلاتی پیش آمده بود که او را به شدت مغضوب مسئولین رادیوی وقت کرد. از جمله آقای معینیان که در آن زمان مدیر انتشارات رادیو بود. ایشان البته از مدیران بسیار خوب رادیو بود و همه موزیسینها مطیعش بودند و به حرفهایش گوش میدادند. به هر صورت گفته بودند که دیگر صدای غلامعلی روانبخش نباید از رادیو پخش بشود. همین مسئله هم باعث شد او دچار افسردگی شود و بعد هم خیلی زود از دنیا رفت. صدای بابک بیات به شدت شبیه غلامعلی روانبخش بود. در رادیو به ما میگفتند ما اصلش را که غلامعلی روانبخش باشد گذاشتهایم کنار، حالا شما بدلش را میآورید. خلاصه آقایان سیروس شهردار، جواد بدیعزاده و دیگران به عنوان اعضای شورای رادیو حضور بابک را نپذیرفتند.
سیروس شهردار فرزند مشیر همایون شهردار؟
بله. مشیر همایون شهردار رئیس سنی بود، یعنی در کارهای فنی دخالت نمیکرد و عنوان ریاست عالیه را داشت. فرزند ایشان مهندس سیروس شهردار در بخش موسیقی جوانان در رادیو اظهار نظر میکرد.
بابک از این اتفاق خیلی ناراحت شد و در اصطلاح توی ذوقش خورد. البته ما هم به او دلداری دادیم و گفتیم چه میشود کرد؟ بابک ذوق ملودیسازی فوقالعادهای داشت اما نت نمیدانست. من به او پیشنهاد کردم ۱۵ تا ۲۰جلسه بیاید تا با او تئوری موسیقی، دیکته موسیقی و سُلِفژ بیاموزم. بابک در آن ایام پیانویی را هم تهیه کرد تا بتواند از این ساز برای یادگیری سریعترش کمک بگیرد. تعداد جلسات آموزشی ما به ۲۰ جلسه نرسید، یعنی او کمتر از ۱۰ ماه زمان احتیاج داشت تا با استعداد خارقالعادهاش تمام آنچه را برای آغاز کار باید میآموخت یاد بگیرد. من هم تمام چیزهایی را که در زمینه تئوری موسیقی در آن زمان میدانستم به او یاد دادم.
اگر اشتباه نکنم بابک بیات آهنگسازی اولین فیلم سینماییاش را در سال ۴۴ یا ۴۵ برای فیلم «برهنه تا ظهر با سرعت» ساخت. کارگردانی این فیلم را خسرو هریتاش به عهده داشت. او کارگردانی بود با اندیشهای فراتر از دورهای که در آن زندگی میکرد. هریتاش در فرانسه تحصیل کرده بود، آدم باسوادی بود و فیلمی در اصطلاح سوپرمدرن برای آن دوران ساخته بود. در آن فیلم بابک موسیقی فیلم را میساخت، من نتش را مینوشتم و جالب است بدانید سنتور آن موسیقی فیلم را هم من نواختم. موسیقی این فیلم خیلی زود مورد توجه قرار گرفت، اما مدت کوتاهی از اکران فیلم نگذشته بود که مورد غضب اداره کنترل سینمایی وزارت فرهنگ وقت قرار گرفت و پیش از آنکه زمان نمایشاش طولانی شود توقیف شد. بابک در یکی دو فیلم دیگر هم در مقام آهنگساز حاضر شد تا نوبت به ساخت موسیقی فیلم «علی کنکوری» رسید. او موسیقی این فیلم را ساخت، اشعارش را هم ایرج جنتی عطایی سرود. همانطور که گفتم ما سه یار قدیمی بودیم که از صبح تا شام با هم بودیم.
از نگاه شما پرکاری بابک بیات چه محاسن و چه معایبی داشت؟
کسانی همچون منفردزاده در آن دوران از ایران رفته بودند. زندهیاد حنانه هم درگذشته بود. فریدون شهبازیان مثل سن و سال جوانیاش فعال نبود. بنابراین هم فرصت برای بابک بیشتر شد و هم احساس نیاز به حضور او افزایش پیدا کرد. به قول سعدی «مرد خردمند خردپیشه را/ عمر دوبایست در این روزگار/ اولی را تجربه آموختن/ واندگری تجربه بردن به کار» بنابراین شاید هر آدمی برای اینکه بهترین انتخابها را انجام دهد به دو زندگی احتیاج داشته باشد. به این معنا که اشتباهات انجام شده در عمر اول را در تجربه دوم زندگی تکرار نکند. بابک بیات آدمی واقعا احساساتی و البته ترد و شکننده بود.
درباره خصوصیات اخلاقی بابک بیات هم برایمان بگویید...
بابک آدم درونگرایی بود و اغلب ناراحتیها و دلخوریهایش را درون خودش میریخت. اینطور نبود که بخواهد خودش حقش را بگیرد. او آدم ماخوذ به حیایی بود.
دلتان برای بابک بیات تنگ نشده؟
البته که دلم تنگ شده. من تا امروز بارها و بارها سر خاکش رفتهام. بیشتر وقتها یاد خاطراتی که با هم داشتیم میافتم. یاد آن شبها که ساعتها با هم بیلیارد بازی میکردیم و پای درد دل هم مینشستیم. او واقعا یک بازیکن خوب بیلیارد بود. البته دربازی با هم برد و باخت داشتیم. یکی از ویژگیهای مهم بیلیارد شاید این باشد که میشود همزمان بازی کرد و گپ زد. من بازی دیگری را سراغ ندارم که همزمان بشود این دو کار را با هم انجام داد. خلاصه که حسابی دلم برای آن روزها و شبها تنگ شده. بابک دلش از روزگار گرفته بود. حسابی هم گرفته بود. در گذر زمان وقتی مسیرها عوض شد و آن اتفاقی که بابک در سطح جامعه انتظار داشت نیفتاد، کمکم باورهایش شکست. البته او آدم افراطی در زمینه سیاسی نبود، اما به هر صورت گرایشهایی داشت که به مرور زمان از آنها نا امید شد. خیلی بد است به چیزی دل ببندید که یا حقیقت ندارد یا آن طور که باید پیش نمیرود و همه آن انتظارهایی را که داشتهاید، به باد میدهد. البته فرصت برای او پس از انقلاب بیش از قبل فراهم شد و امکان بیشتر شنیده شدن آثارش به وجود آمد، اما این همه ماجرا نبود. بابک آثار بیکلام بسیار زیبایی هم داشت. حتما یکی از آثار او را که با دکلمه زندهیاد شاملو منتشر شده، شنیدهاید:«سکوت سرشار از ناگفتههاست»! این اثر یکی از کارهای جاودانه بابک بیات بود.
اگر قرار باشد یکی از آثار بابک بیات را به عنوان بهترین یا تاثیرگذارترین ساختههایش معرفی کنید از کدام یک از آنها نام میبرید؟
اثری که بابک برای کودکان مبتلا به بیماری «تالاسمی» ساخت! بعد از آن هم «سلطان و شبان» را انتخاب میکنم که حقیقتا تنظیم زیبایی داشت.
- 16
- 1