نگاه موسیقیدانی که در عرصه ارکسترال آنهم در نوع غربیاش فعالیت کرده به موسیقی ایران و آوازخوانی شناختهشده در این عرصه میتواند برای مخاطبان جذاب باشد. در این میان شاید اینکه این موسیقیدان مقدمات همکاری با آوازخوان شهیر موسیقی ایران محمدرضا شجریان را هم فراهم کرد، اما این فرصت به دست نیامد که با او اثر مشترکی را منتشر کند، بهاحتمال میتواند به جذابیت فضای موردنظر کمک کند.
نادر مشایخی آهنگساز و نوازنده موسیقی غربی که در کارنامهاش تجربه حضور روی صحنههای مختلف بهعنوان رهبر ارکستر و البته اجرای آثاری از او بهعنوان آهنگساز به چشم میخورد، درباره استاد محمدرضا شجریان حرفهایی شنیدنی دارد. او که سالها در وین اتریش به تحصیل درزمینه موسیقی غربی مشغول بود، روزگاری را در یاد دارد که آوازه سیاوش و البته بعدها محمدرضا شجریان کمکم ایرانگیر شد و او که مشغول درس خواندن در خارج از ایران بود، وصف حضور شجریان در عرصه موسیقی ایران و البته آثار او را میشنید.
مشایخی همواره در گفتوگوهایش با اهالی رسانه، نشان داده که به پدیدهها و موضوعات پیرامونش درست منطبق با طرز و شیوه دیگران، نمینگرد و همین تفاوت میتواند تجربه مصاحبت با او را برای هر روزنامهنگاری جذاب کند. حالا خبر رسیده بهزودی خیابان فلامک به نام استاد محمدرضا شجریان تغییر نام خواهد یافت. حجت نظری عضو کمیسیون فرهنگی و اجتماعی شورای شهر تهران از ابلاغ مصوبه شورای شهر برای نامگذاری خیابانی به نام استاد محمدرضا شجریان خبر داده و گفته پس از پیگیریهای چندینباره اعضای شورای شهر و نیز مطالبه مردم، سرانجام شهردار تهران مصوبه پیشین شورای شهر تهران در خصوص نامگذاری معبری به نام استاد محمدرضا شجریان را برای اجرا ابلاغ کرد و بهزودی خیابان فلامک که پیشازاین با مصوبه شورای شهر به نام این استاد موسیقی و آواز ایرانی نامگذاری شده بود، به استاد محمدرضا شجریان تغییر نام خواهد یافت. به همین بهانه با نادر مشایخی همکلام شدهایم تا برایمان از ظهور سیاوش جوان در نیمههای دهه چهل بگوید و البته درباره مسیری که محمدرضا شجریان با گام زدن در آن، به جایگاه امروزش رسید.
گفتوگو با نادر مشایخی را در ادامه میخوانید:
عدهای آوازهای آقای گلپایگانی را در دوران جوانی شما، جلوهای از نسخه روزآمد موسیقی ایرانی در آن ایام میدانستند. شما هم در آن روزگار همین نگاه را داشتید؟
آقای گلپا تکنیک دیگری در آوازخوانی داشت و در آثار او تعداد و چگونگی ارائه تحریر بود که اهمیت پیدا میکرد. مدگردی و مرکبخوانی کاری بود که پیش از شجریان برای مخاطب موسیقی ایرانی چندان آشنا نبود و با ظهور او به مردم ایران معرفی شد. او تأثیر مثبتی روی موسیقی ایرانی گذاشت. پیش از او دایره مخاطبان موسیقی ایرانی تنها محدود به تعداد معینی طرفدار بود، اما بعد از او این دایره وسعت گرفت و بعد از انقلاب با آثار او بود که موسیقی ایران بدل به هنری فراگیر در ایران شد.
بعد از انقلاب آقای شجریان برای برگزاری کنسرت مدام به اروپا رفتوآمد داشت. در آن ایام با توجه به حضور شما در وین آیا ملاقاتی با او داشتید؟
بله. من خوب به خاطر دارم که در آن روزها و درحالیکه من در وین مشغول تحصیل بودم، اخبار فعالیتهای آقای شجریان درزمینه موسیقی در ایران همهجا پیچید. در ادامه او کنسرتهایی پیدرپی در اروپا و بهخصوص وین روی صحنه برد و این ماجرا، برای من توفیقی به وجود آورد که طی آن سعی میکردم هرگاه آقای شجریان به اتریش میآید، به سراغش بروم تا هم اجراهایش را تماشا کنم و هم درباره موسیقی ایرانی با او حرف بزنم. آنوقتها خیلی دوست داشتم آقای شجریان درباره موسیقی ایرانی حرف بزند، چون آن زمان مسائل مختلفی در موسیقی ایران وجود داشت که تئوری مناسبی برایش در نظر گرفته نشده بود. البته هنوز هم گمان میکنم درباره بخشی از موسیقی ایرانی این وضعیت وجود داشته باشد.
در این میان باید توضیح بدهم که کتاب آقای طلایی درباره تحلیل ردیف اثری بود که آن را خواندم و به گمانم بسیاری از ابهامات در آن کتاب پاسخ داده شده است، اما آن اثر درباره ردیف سازی است و هنوز درزمینه ردیف آوازی چالشها و ابهامات زیادی وجود دارد. خوب به خاطر دارم که در همان زمان مطالبی که آقای شجریان درباره ردیف آوازی ارائه میداد، برای من خیلی جذابیت داشت و میتوانست راهگشا باشد. آن زمان من از موسیقی به sound رسیده بودم، نه از کلام. با این توضیح، اعتقاد داشتم که اصلاً کلام برای موسیقی نیاز نیست. استدلال من هم این بود که موسیقی هنری مستقل است. آقای شجریان اما درباره موسیقی ایرانی تعریفی را مطرح کرد که به گمانم تا همین امروز کاملترین و البته سادهترین تعریف دراینباره بود. او گفت:«دلیل حضور موسیقی ایرانی در این نقطه آن است که بتواند زاویههای گوناگون متنی را که میخوانید، برایتان روشن کند و برای شنونده امکانی را ایجاد کند که طی آن زوایای عاطفی عمیق دیگری را از متن اولیه بیرون بکشد.» به گمان من این تعریف نهتنها تعریفی کامل برای موسیقی ایرانی است که باید آن را بهطور کل تعریفی بر پایه عادات شنیداری بهحساب آورد. با این توضیح، یکی از این عادتها، عادتهای شنیداری در موسیقی ایرانی است. این ویژگی در موسیقی ایرانی را میتوان شبیه به موسیقی دوره باروک دانست. در آن موسیقی هم متن نقش بسیار مهم و پررنگی را ایفا میکند. کسی همچون باخ آهنگساز ایده است نه صدا. او میخواهد ایدهاش را از طریق موسیقی منتقل کند و این روند در موسیقی ایرانی هم هست.
از نگاه شما موسیقی ایرانی چه پیشینهای داشت که آقای شجریان توانست آن را با بیانی نو ارائه کند؟
دراینباره میتوانم به نقلی که از ابوالحسنخان صبا به ما رسیده استناد کنم. ظاهراً او به شاگردانش توصیه میکرد که برای درک و دریافتی درست از موسیقی ایرانی پای منبر مداحان بنشینند و از آنها ایده بگیرند. البته آنچه از ذهن آقای صبا از نوحهخوانی وجود داشته مربوط به همان زمان بوده و ارتباطی بین آن و مداحان امروز نیست. تا آنجا که من میدانم نوحهخوانی یک ویژگی مهم و جذاب داشت و آن، این بود که هرکدام از ائمه گوشه مخصوص به خودشان را در ردیف موسیقی ایرانی داشتند. این گوشهها امروز در دستگاههای مختلف موسیقی ایرانی وجود دارد و از میان آن میشود به گوشه حسینی اشاره کرد.
برای مثال کسی که میخواست برای حضرت زینب(س) نوحه بخواند، حتماً باید نوحهخوانی در آواز بیات ترک خوانده شود یا نوحه حضرت علی (ع) لزوماً باید در دستگاه شور باشد. نکته جالب دراینباره آن است که در این نوع استفاده از ردیف، موسیقیدان یا نوحهخوان از موسیقی بهرهای میبرد که لزوماً موسیقایی نیست بلکه با معنویت ارتباط پیدا میکند. در موسیقی دوره باروک چنین نگاهی را میشود سراغ گرفت. در موسیقی آن دوره بیش از پانصد فیگور وجود داشت که هرکدامش معنایی مشخص میداد. برای نمونه میشود از فیگور نفرت و فیگور عشق نام برد. در این میان خوب است مثالی از کتابهای موسی معروفی بیاورم. اگر در آثار مکتوب او دیده باشید، آقای معروفی بر سر هر گوشهای، بیتی شعر آورده است. آن بیت شعر یک یادآوری برای کسی است که میخواهد آن گوشه را اجرا کند تا همیشه یادش باشد اگر خواست در آن گوشه بخواند باید شعری را انتخاب کند که حال و هوا و فضای آن بیت را داشته باشد.
با توجه به توضیحات شما، آیا موافقید که میان خوانندگان مختلف درزمینه موسیقی ایرانی پیش از انقلاب تفاوت وجود داشت و در اصطلاح مخاطب با صداهایی مواجه بود که از نظرگاههای مختلف، باهم فرق میکردند؟
در آن ایام هر خوانندهای ویژگیها و مختصات خودش را داشت. بر همین اساس هم بود که از آقای بنان انتظاری داشتیم که با انتظارمان از آقای قوامی یا آقای شهیدی فرق میکرد. از اکبر گلپایگانی هم انتظاری میرفت که با انتظاری که از سیدجواد ذبیحی داشتیم، متفاوت بود.
در این مسیر چه اتفاقی رخ داد که به تعبیر برخی از منتقدان، موسیقی ایرانی بعد از انقلاب تکصدایی شد؟
در دهه اول و تا نیمههای دهه دوم پس از انقلاب تنها دو خواننده درزمینه موسیقی ایرانی امکان فعالیت رسمی داشتند؛ شهرام ناظری و محمدرضا شجریان. البته یکی دو نفر دیگر هم ازجمله محمد گلریز بهعنوان خواننده کار میکردند که مخاطبان آنان را بهعنوان خوانندگان سرودهای انقلابی میشناختند.
با مدنظر قرار دادن کارنامه هنری آقای شجریان، از نگاه نادر مشایخی میراثی که این هنرمند برای موسیقی ایرانی باقی مانده، دقیقاً چیست؟
کارنامه هنری آقای شجریان بسیار پربار و قابلتوجه است، اما گاهی گروهی از طرفداران این هنرمند بزرگ تلاش میکنند این گزاره را جا بیندازند که آقای شجریان بالاترین سطح موسیقایی ممکن در طول تاریخ، از سوی او ارائه شده و بر همین اساس میگویند مثلاً موسیقی ایران در طول تاریخ یک ستون اصلی داشته و دارد و آنهم آقای شجریان است. درحالیکه یکی از افراد نزدیک به آقای شجریان دراینباره میگفت شخص آقای شجریان به این معتقد نیست که قبل و بعد از او درزمینه موسیقی در ایران هیچ هنرمندی وجود نداشته و نخواهد داشت و این تنها منم که باید بهعنوان قله موسیقی ایران معرفی بشوم.
آقای شجریان در طول حدود ۵دهه فعالیت مستمر و در سطح حرفهای آثار گوناگونی را روانه بازار موسیقی کرد اما اگر بخواهیم هر یک از این آثار را در دهههای مختلف فعالیت او بررسی کنیم بهاحتمال با کیفیتهایی متفاوت روبهرو خواهیم شد. گروهی هم بر این عقیدهاند که آثار سالهای پایانی فعالیت آقای شجریان از نظر کیفی قابلمقایسه با سطح کیفی آثار منتشرشده با صدای او در سالهای قبل، نیست. نظر شما درباره این گزاره چیست؟
بههرحال سن و سال هر انسانی در گذر زمان، بالا میرود و در این رهگذر توانایی صوتی آدمها هم دچار تغییر میشود. از نگاه من هم ممکن است این گزاره صحیح باشد که آقای شجریان در کارهای آخرش در قیاس با سالهای قبل، بهعنوان یک خواننده آنقدر سرحال نبوده است. به هر شکل همانطور که توضیح دادم و البته واضح است، همه آدمها با گذر عمر به پیری و خستگی هم میرسند و هرکسی در ایام جوانی در قیاس با ایام کهولت توانمندیهای بیشتری دارد. در ادامه باید به این نکته هم اشاره کنم که در اروپا یک آوازخوان درنهایت تا سن ۵۵ سالگی به خواندن ادامه میدهد و شاید در همه دوران تعداد کسانی که به کارشان درزمینه خوانندگی ادامه دادهاند، به ۱۰ نفر هم نرسد. با این توضیح، باید توجه کنیم که توانایی کامل حنجره تا سن و سال مشخصی حفظ میشود و بعدازآن دیگر کشش و انعطاف گذشته را نخواهد داشت.
در این رهگذر هم میتوان به این نتیجه رسید که یک خواننده در مقایسه با یک آهنگساز زمان بسیار کمتری را برای ارائه اثر هنری در اختیار دارد چون بهطور میانگین هر خواننده میتواند نهایتاً سیوپنج سال به فعالیت حرفهای بپردازد، درحالیکه یک آهنگساز گاهی این امکان را دارد که تا صدسالگی هم آهنگسازی کند. الیوت کارتر برای توضیح درباره این موضوع میتواند مثال خوبی باشد. او تا سن ۱۰۷سالگی زندگی کرد و ۱۰۶ سال سن داشت که روی صحنه رفت و کنسرت پیانویش را برگزار کرد. یادم میآید که یکبار با او تماس گرفتم تا جویای احوالش شوم. از او پرسیدم امروز چطوری؟ حالم زیاد خوب نیست. گمان میکنم امروز ۱۰۵ ساله شده باشم. گفتم چطور وقتی ۱۰۴ ساله هستی، حالت خوب است اما وقتی ۱۰۵ سال میشود، حالت بد میشود؟ منظور او این بود که در ۱۰۵ سالگی پیر شدهام.
آیا در این لحظه خاطره جالبی از آقای شجریان در ذهن دارید که بخواهید برای ما بازگو کنید؟
بله. به یاد دارم که یک کارگردان هلندی قرار بود فیلمی بسازد و از آقای شجریان هم دعوت کرد، بیاید و در بخشی از آن فیلم حرف بزند و البته آوازی هم بخواند. آقای شجریان بااینکه سنش بالا بود، آمد و بهخوبی در آن فیلم سخن گفت و در ادامه به زیبایی تمام، بدون هیچ نقصی و بدون هیچ الگویی، چنان آوازی خواند که آن کارگردان هلندی مات و مبهوت شد. آن کارگردان بعد از فیلمبرداری گفت که بدون بلد بودن فارسی و بعدازاینکه آقای شجریان آوازش را خواند، فهمیدم چه گفت؟ این سخن نشان میدهد که آن کارگردان هم اثر را تأویل کرده و از شنیدنش لذت برده است. به نظر من این اتفاق، اتفاق بسیار زیبایی بود، چون طی آن یک آوازخوان ایرانی با هنرش توانست به یک هلندی موسیقی ایرانی را بفهماند. آن آواز، ازنظر فرم، ساختار و تکنیک بسیار عالی خوانده شد.
* رضا نامجو
- 13
- 1