شنبه ۰۷ مهر ۱۴۰۳
۲۱:۲۱ - ۰۱ مهر ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۰۷۰۰۲۷۴
تئاتر شهر

آقاخانی:

نگاهم به عنوان نمایشنامه‌نویس بر تاریخ اضافه می‌شود

آقاخانی,اخبار تئاتر,خبرهای تئاتر,تئاتر
ایوب آقاخانی کارگردان و نمایشنامه‌نویس عنوان کرد: بحران ما در عرصه دفاع مقدس یکسویه دیدن مباحث و بی‌توجهی به مخاطب است. امروز باید نگاه ما به عرصه دفاع مقدس بر اساس اقتضای زمانه، کاوشگرانه باشد نه با رویکرد تهییجی!

به گزارش فارس، ایوب آقاخانی نمایشنامه نویس، کارگردان و بازیگر تئاتر از جمله نمایشنامه نویسانی است که مدت‌هاست سه گانه‌ای درباره جنگ و افراد تأثیرگذار در دفاع مقدس اجرا را آغاز کرده که آخرین آنها نمایش «هفت عصر هفتم پاییز» درباره زندگی و اندیشه‌های شهید محمد جهان آرا است که این شب‌ها در سالن چهارسوی تئاتر شهر در حال اجرا است.

 

این نمایشنامه توسط آقاخانی کارگردانی شده و بازیگرانی همچون رحیم نوروزی و لیلا بلوکات در آن ایفای نقش می‌کنند.

 

آقاخانی مدت‌ها قبل کارهایی نیز درباره شهید احمد کشوری و مصطفی چمران انجام داده بود و اکنون نیز با صدای محسن بهرامی و بازی این دو بازیگر نمایشش را به صحنه برده است. وی دفاع مقدس و جنگ را یکی از ژانرهای مورد علاقه‌اش به شمار آورد و گفت احتمالا این آخرین کاری است که در این حوزه انجام می‌دهد.

 

 

*جناب آقاخانی، در ارتباط با نمایشی که این شب‌ها در تئاتر شهر به نام «هفت عصر هفتم پاییز» به صحنه می برید توضیح بفرمایید و اینکه گفته بودید این هم بخشی از سه گانه جنگی است که از گذشته آغاز کرده بودید انگیزه و هدفتان از فعالیت در عرصه دفاع مقدس چیست؟

من و افرادی هم سن و سال من بچه‌های دوران جنگ هستیم، بنابراین نمیتوانیم منکر تأثیراتی شویم که در شخصیت و تفکراتمان باقی مانده است، بنابراین وقتی به عنوان هنرمند وارد این عرصه می‌شویم و اصرار هم داریم که صاحب دیدگاه و تفکر خاصی باشیم ناگذیر هستیم که به گذشته خود نگاه جامع و منطقی داشته باشیم چرا که باید هنر هم برآمده از این پیشینه‌ها باشد.

بنابراین من دست خودم نیست که نسبت به جنگ حساسیت داشته باشم، چون وقتی شخصیت‌ام شکل گرفته همیشه با آژیر و خطر و خبر فتح و خبر دردناک از دست دادن یا خبر دل انگیز به دست آوردن دوباره مرز و بوم ، بوده است من قطعی برق، چسب‌های کاغذی روی شیشه های خانه‌ها برایم امر بدیهی و نشانه‌های کودکی و نوجوانی‌ام است، بنابراین وقتی هنرمند شدم هم بخشی از ذهن و ناخودآگاه من شد.

 

 من سال‌ها پیش نگارش درباره جنگ را آغاز کردم و سه گانه‌ای را درباره جنگ شکل دادم که نامش را واقعه نگاری درباره جنگ گذاشتم اولی «فصل خون» سال ۵۹ درباره آغاز جنگ بود که در سالن قشقایی تئاتر شهر اجرا کردم کار دوم «آسمان و زمین» درباره روزهای دوباره به دست آوردن خرمشهر با محوریت فردی است که پایش روی مین گیر افتاده است این کار را هم امیر دژاکام اجرا کرد و بعد «اروند خون» بود که واکنش من هم مثل خیلی هنرمندان دیگر به تراژدی درک و شهود جامع پیدا کردن به شرایط غیر انسانی از دست دادن شهدای غواص بود. این نمایش هم درباره کربلای ۴ نوشتم.

 

چندین سال پیش سه گنه دوم خودم را آغاز کردم که خودم نامش را پرتره نگاری گذاشتم این‌ها ما را به نمایشنامه‌های دیگر رساند از پرداختن به شهید احمد کشوری با نام «کابوس شب نیمه آذر» آغاز شد و به «تکه‌های سنگین سرب» درباره دکتر چمران ادامه یافت و الان هم در «هفت عصر هفتم پاییز» که از دید من آخرین حلقه از این سه گانه است و دیگر با این کار رسالتم را تمام شده می‌دانم، یعنی کاری که از عهده من هنرمند برمی‌آمد، همین بود.

 

من دیگر احساس میکنم احترام خودم را به این بزرگواران به فرجام رسانده باشم اما اعتراف می‌کنم که سه گانه پرتره نگاری‌ها که از احمد کشوری آغاز شد اولین بار به خاطر پیشنهاد پسر آقای کشوری، علی کشوری انجام شد. او هم مثل خیلی دوستان دیگر دانشجوی من بود و او مصر شد که نمایشنامه ای درباره پدرش کار کند و نگارش کار را من به عهده بگیرم و این هم مشتمل بر گپ و گفت‌های زیاد شد و اسنادی که موجود بود.

 

در نهایت من مصر بودم که کار را با شهید جهان‌آرا تمام کنم که یک شخصیت ملی است و مطلقاً فارغ از خط کشی‌ها، شهیدی است که ما با هر صبغه و نگاه فکری که داشته باشیم به عنوان یک ایرانی حتما به او احترام کامل می‌گذاریم به این دلیل که او یک نیروی مردمی خودجوشی بود که فقط به خاطر غیرت شخصی و با علم اینکه غیر ممکن است خرمشهر را در حمله ۵۹ نجات دهد، ایستاد تا به شهادت برسد، من در نمایشم سعی کردم با ترفندهایی با یک گروه خوب تمام قد برای این کار تلاش کنیم.

 

*با توجه به اینکه کمتر درباره شخصیت‌هایی مثل شهید کشوری، جهان آرا و ... کارهایی صورت گرفته است، هیچگاه این هراس را نداشتید که کار آنطور که باید نشود یا اسناد کامل نباشد و یا اینکه تحقیقات براساس امر واقع بوده است؟

واقعیتش این است که حضور ما در تئاتر همراه با هراس است، اما جسارتی که در این زمینه پیدا کردم به این دلیل بود که من مرزهای جدیدی را در فضای تئاتری که مسئولین محترم تئاتر دفاع مقدس می‌نامند و من تئاتر جنگ میدانم، ایجاد کردم و اصرار داشتم تا این فضا گشاده تر شود، چون بسیاری از کارهای این حوزه با آثار ایدئولوژیک، شعار زده و سطحی و بی مایه بسیار انباشته و اقناع شده است.

 

یعنی ما در این فضا بحران داریم تا به مخاطب اصرار کنیم که این کار از کارهای قبلی نیست، حال ما با این مشکل در این کار جدید کمتر روبه رو هستیم و از اول استقبال زیاد داشته اما واقعیت این است که به تماشاگر این جنس از کارها در سینما و تئاتر خیانت شده است، من گفتم هراس موفقیت دارم اما اصرار هم دارم که مرزهای جدیدی از کیفیت و دامنه بحث را ایجاد کنم و مصر هم هستم که اگر روزگاری بعد از مرگم بعد عده‌ای خواستند ادبیات نمایشی جنگ و دفاع مقدس را انجام دهند نتوانند کارهای من را نبینند، چون من سعی کردم استاندارهایی را ایجاد کنم که می‌توانند از آنها الگو شوند.

 

البته اینکه کارهای من خوب است یا بد، مردم و شما باید بگویید اما جنس برخورد ما میتواند تبدیل به یک فرایند و الگو شود حال هر کس که می‌تواند بهتر از من کار کند اما نوع برخوردش ثابت است، کارهایی که من در این نمایشنامه‌ها انجام دادم کاملا مستند هستند.

 

*یعنی منظور این است که لحظه به لحظه کار مستند و براساس واقع است؟

خیر، اگر اینطور بود که تئاتر نمی‌شد اما اگر یک مولفه و فاکتور آماری در این آثار ارائه می شود از آدم ها تا اینکه چه اتفاقاتی افتاده، همه براساس مستندات و پژوهش‌ها است اما نگاه من به عنوان نمایشنامه نویس بر تاریخ اضافه می‌شود وگرنه دیگر ایوب آقاخانی چه سهمی دارد؟

 

من پهنه وسیعی از وقایع در اختیار دارم که جای کاشت ذره بینم را مشخص میکنم و برمبنای تاثیرم تغییراتی در حوزه‌های غیر آماری انجام میدهم نهایتا این فرایند ما را به نمایشنامه‌ای می رساند که محصول تاریخ به علاوه نگاه هنرمندانه نمایشنامه نویس است، طبیعتا اگر این تخیل را از آن کم کنیم می‌توانیم فیلم مستند بسازیم و دیگر نامش تئاتر نیست مخصوصا اینکه در سلیقه من اصرار بر داستان گو بودن وجود دارد مخاطب وقتی کار را می‌بیند از «الف» تا «یاء» یک داستانی را بشنود و به بهانه داستان بر مرکب آن بنشیند و به جایی هدایت شود که بر وقایع اشراف یابد.

 

در بین همه این کارهایی که انجام دادم شاید تنها «کابوس شب نیمه آذر» به دلیل حضور پسر آقای کشوری و متقن بودن مباحث ، پژوهش کمتری صورت گرفت وگرنه بقیه کارها از چمران تا جهان آرا بیش از یک سال تحقیقات کتابخانه‌ای و میدانی داشت یعنی واقعا انرژی از من برد که من میتوانستم با این انرژی تا شش نمایشنامه را سامان دهم اما به همین دو کار بسنده کردم.

 

*خانم بلوکات نخستین سوال درباره چگونگی حضورتان در کار ایوب آقاخانی و فعالیت در یک کار دفاع مقدسی است...

من پنج ـ شش سالی است که سعی کردم گزیده‌کارتر باشم و کار تصویری نکنم و فقط تئاتر کار کردم آن هم با نمایشنامه‌های خارجی و این هم تنها نمایشنامه ایرانی با ژانر مورد علاقه من که دفاع مقدس است و این کار را خیلی ارزشی میدانم، البته در این یکی ـ دو سال دوباره کار تصویر را هم شروع کردم الان هم همزمان با کار ایوب آقاخانی یک کار تصویر هم دارم.

 

مدتی بود که برای کار با آقای آقاخانی ابراز تمایل کرده بودم تا اینکه اول سال ۹۶ که ملاقات داشتیم و ایشان پیشنهاد کار را دادند جدی‌تر صحبت کردیم و متوجه قصه محمد جهان آرا شدم و من هم بدون شعار و خودنمایی باید بگویم که بسیار به این شخصیت شهیدمان ارادت دارم نه فقط محمد جهان آرا حتی شهید همت و شهید چمران اینها کسانی هستند که من سال ها پیش زمانی بازیگر ـ مجری برنامه مستند شبکه یک درباره این بزرگواران بودم که چند سالی سال تحویل‌ها برگزار می شد، حس دلی خوبی به این شخصیت‌ها داشتم.

 

این کار هم برایم دشوار بود محورش مونولوگ بود و ما باید تصویر ذهنی آقای آقاخانی را شکل می دادیم و به این فضا هم من خیلی احساس خوبی داشتم و سعی کردم تمام انرژی و تلاشم را بگذارم تا کار خوبی دربیاید.

 

*آیا حضور در این نمایش چالش خاصی را برای شما در ذهنتان ایجاد کرد؟

من نسل دختران یا جوانانی را بازی کردم که مدام بیداد می‌کنند که از جنگ خسته هستند و دوست ندارند درباره آن بشنوند، من خودم زمان بمباران چهار یا پنج سال داشتم و تصمیم داشتیم از تهران مهاجرت کنیم و تصاویرش به یادم است. ما باید یاد بگیریم که بدون شعارزدگی این مباحث را مطرح کنیم تا مردم فراری نشوند، آنقدر باید لطیف و با احساس کار بیان شود که تماشاچی راضی از سالن بیرون برود و حس خوبی از جنگ پیدا کند و کنار همه بدی‌ها و ناراحتی‌ها نسبت به جنگ احترام ویژه‌ای قائل شود.

 

بهرحال خیلی ها نسبت به جنگ خاطرات خوبی ندارند من خودم دایی جانبازی دارم، یک دایی‌ام را از دست دادم و در فامیلمان هم مفقود الاثر داریم بنابراین برای جنگ خیلی احترام قائلم پس من باید نماینده نسلی باشم که به آنها بگویم برای جنگ ارزش قائل شوید قرار نیست ما کار ویژه ای قائل شویم فقط احترام بگذاریم من برای مدافعین حرم و شهدایش هم احترام ویژه ای قائل هستم. بنابراین همه این ایده ها با تمام سفرها و کارهایی که در پیش داشتم و ترسی که از برآمدن این نقش داشتم اما با حمایت های ایوب اقاخانی و گروه تمام انرژی ام را گذاشتم امیدوارم در این زمینه موفق بوده باشم.

 

*پس به این نکته اعتقاد دارید که خیلی کارهای دفاع مقدسی نمی‌تواند آنطور که باید مخاطب را جذب کند و در این زمینه باید بیشتر کار کنیم؟

من در دهه‌ای که فیلم های دفاع مقدس روی بورس بود خودم آنها را می‌دیدم و اشک می‌ریختم در آن دوره ما آثار برجسته زیادی داشتیم اما از یک جایی به بعد که یک عده گفتند فقط دولتمردان برای دفاع مقدس هزینه میکنند و این ژانر برایشان مهم است و همه شعار و شعار است من می‌گویم در دفاع مقدس همه چیز بوده است هم لات جنگیده و هم یک دزد هم توبه کرده و رفته جنگیده است هر شکلی در جنگ وجود داشته است شاید حتی یک کسی نماز هم نخوانده اما برای ناموس و وطنش هم جنگیده است. آقای آقاخانی فقط نیامده به یک شاخه جنگ بپردازد بلکه عشق و ناراحتی ها و گلایه‌ها از جنگ را هم در کار گنجانده است.

 

ما کارهای خیلی خوبی در دفاع مقدس داریم کارگردان‌های باسواد خیلی خوبی کار کردند حتی اگر درصد کمی هم بودند سعی کردند به مسیر درستی بروند و این اواخر زوایای بد جنگ را هم نشان میدهند و حال از آن دید به کارها نگاه میکنیم و به حقایقی می رسیم بنابراین وقتی از این زاویه وارد می شویم مردم بیشتر دوست خواهند داشت و خودشان به نتیجه می‌رسند.

 

*پس به نظرتان زندگی با یک مرد جنگی یا کسی که به نوعی در جنگ درگیر بوده جانباز شده یا هر چیز دیگر، به نظرتان سختی‌هایش را چطور می توان تحمل کرد؟

مطمئنا سختی‌هایش زیاد است بهرحال فردی که با یک جانباز زندگی کند بسیار سخت است من دایی‌ام که جانباز شده بود و به نوعی موجی هم به او می‌گفتند تشنج‌هایی که می‌کرد و اتفاقات بدی که برایشان می افتد من همسر و فرزندانش را شاهد بودم که چه شرایط سختی را داشتند، یا مادر من وقتی میخواست فرزند آخرش را زمان جنگ به دنیا بیاورد دچار بیماری و حمله‌های عصبی شد و همه اینها را به چشم دیدم و میدانم که خیلی سخت است دوستانی هم دارم که پدر یا برادرشان این مشکلات را دارند و زمانی که درباره این مسائل صحبت میکنند من واقعا برخی اوقات شرمنده می شوم ما بهرحال کار زیادی نکردیم ما فقط در این فصل به دنیا آمدیم اما درکی از آن نداشتیم اما وقتی نشانه‌هایش را میبینم برایش احترام قائل هستیم.

 

*جناب آقاخانی درباره همین سوالی که از خانم بلوکات پرسیدم بفرمایید که آیا شما هم با نگارش این نمایشنامه چالش خاصی داشتید، یا تأثیر خاصی بر زندگی‌تان داشته است؟

بهرحال من این تاثیر را در هر سه کار دیدم، اما صادقانه این است که من یک حرفه‌ای این کار هستم و تمام تلاشم این است که درست عمل کنم و نتیجه بگیرم جعلیات به خورد مخاطب ندهم، دروغ نگویم و کار با کیفیت ارائه دهم ، بنابراین من نسبت به مخاطبی که این نمایش را هر فیلمی مشابه را می‌بیند احترام قائل هستم. اما یک چیز بر من مسجل است و آن اینکه مشخصا در دو نمایش «تکه های سنگین سرب» و «هفت عصر هفتم پاییز» واقعا در پژوهش‌هایم گرفتار شدم یعنی هرچه به عمق کاراکترها نزدیک تر می‌شدم گرفتاری من با اینکه من کجای این جهان ایستاده‌ام بیشتر شد در واقع من میدانم که اصلا اندازه این افراد شجاع نیستم ولی آنقدر شجاعت دارم که به این امر اعتراف کنم من نمیتوانم به زندگی‌ام آنقدر راحت و به ضرورت مسئولیت و وظیفه پشت کنم و همه چیز را بگذارم و بروم.

 

اصلا چالش مهم که «تکه‌های سنگین سرب» را شکل داد برایم همین بود ماجرای جمال پسر کوچک مصطفی چمران در آمریکا و یک گوشه راز نمایشنامه من همین قرار دادم چرا که برایم خیلی امر بزرگی بود یا مثلا جهان آرا با زن پابه ماه و رها شده و فرزندی که درحال به دنیا آمدن است و چیزهایی که برای همه ما خیلی اولویت دار،د مخصوصا اگر ذهن خانواده محوری داشته باشیم، همه رها شده و به قعر جایی می‌رود که احتمال دارد برنگردد اصلا تصور اینکه یک نفر فکر کند چطور این کار را میکند باور کنید همین درگیری ذهن مخاطب در این باره خیلی مهم است و اذهان را متزلزل و متغیر می‌کند.

 

در جنگ بهرحال اولین مسئله‌ای به ذهن می‌رسد همین ترک زندگی است حال ببینید بقیه مسائل چطور است من در تحقیقاتم درباره شهید چمران و شرایطی که سیدمحمدعلی جهان آرا در رفتن به جنگ و دفاع از شهر خود خرمشهر داشت و نوع تفکر و نگاه و عملکرد برایم یک علامت سوال بزرگ بود چون خودم اینطور نبودم مسئله مهم همین چالش است.

 

خانم بلوکات درست اشاره کردند که ما فقط میخواهیم این را نشان دهیم شاید وقتی این را نشان بدهیم این احترام خود به خود جلب شود من حرف ایشان را تکمیل میکنم بحران بزرگ حوزه دفاع مقدس در سینما و تئاتر این است البته نمیگویم ما در این ژانر دروغ میگوییم بلکه یک سویه می‌گوییم برای همین هم مخاطب پس زده می‌شود ما فقط انسان های نورانی را میبینیم که همه چیز برایشان خوب بوده است.

 

در همین سینمایی که درباره‌اش خانم بلوکات به نیکی یاد کرد همه شخصیت‌های خوب یا سید و یا حاجی هستند گرفتاری من به عنوان تماشاگر میتواند همین باشد بهرحال تک ساحته دیدن هم تا حدی جواب می دهد من معتقدم دولتمردان موثر حوزه سینما باید در عرصه سیاست گذاری این حوزه تغییر ایجاد کنند.

 

نکته ظریفی که اشاره می‌کنم این است. نخست اینکه ما یک زمانی درگیر جنگ بودیم بهرحال آن دوران به طور حتی علمی و جامعه شناختی نیاز به هنر تهییجی و تبلیغی داشت، در آن زمان فیلمی مثل «بلمی به سوی ساحل» برای زنده یاد رسول ملاقلی پور فیلم خوبی به شمار می‌رفت یعنی اصلا نمیتوان در آن زمان گفت فیلم بدی است چرا که اقتضای زمانه است اما وقتی از آن دوران عبور کردیم و نگاه نسبت به پشت سر انتقادی شد، دیگر آن رویکرد تهییجی پروپاگاند جواب نمی‌دهد چرا که در آن زمان مسئله حفظ وطن مهم بود اما الان به دورانی رسیدیم که باید عملکردها را نقد کنیم.

 

 بهرحال مدیرانی از آن دوران تصدی‌گر امور هستند،‌ اما هنوز همان نگاه را دارند، زمانی افرادی مثل من یک منش تحلیلی به جنگ ارائه می‌کنند این مدیر برنمیتابد یا دست حمایت را از شانه هنرمند برمیدارد یا اصلا نمیتواند این امر را هضم کند و ما مدام گرفتار این داستان میشویم بعد هم فراموش نکنیم که ما با سینما و تئاتر دفاع مقدس بر چه کسانی میخواهیم تاثیر بگذاریم؟ پاسخش مخاطب است، بهرحال این مخاطب باید باشد که ما بر او اثر بگذاریم!

 

ما زمانی به نگهداشتن این مخاطب بی توجهی میکنیم و به یک سری ارزش‌های ذهنی و شخصی میپردازیم و نمیخواهیم مخاطب را با ارزش ها هم سو کنیم چطور میتوانیم مخاطب را نگه داریم وقتی مخاطب برود،‌تئاتری که نگاه استاندارد تری دارد وقتی میخواهم نمایشی از سر صداقت قلبی اجرا کند ، حتی در یک اثر سالم استاندارد که به آن ایمان دارد دچار بحران مخاطب می شود چرا که مخاطبان من را هم دیگران پرانده‌اند!

نکته دیگر اینکه متأسفانه این عرصه ، عرصه عکس یادگاری و درآمد ساختن برای خیلی‌ها شده است من به صراحت میگویم و امیدوارم صراحت لهجه‌ام کسی را آزار ندهد اما سر کار «اروند خون» من از یک چیز متنفر شدم درباره شهدای غواص کار می‌کردیم جالب است هرکس بازبینی و تمرینات ما را دید گفت من را منقلب کردی، آخر من خودم آنجا بودم! دیگر این جمله رسما روی اعصاب من بود چون حتی اگر بین این جماعت هم واقعا کسی آنجا بود این جمله مرا اذیت میکرد و من مانده بودم که این همه آدم آنجا بودند و سالم برگشتند پس ما آن همه شهیدی که دادیم چرا مثل این دوستان زنده نماندند؟ یک مقدار هم ارزش خون آن بزرگواران را بدانیم!

 

بعضی از کسانی که این جمله را به من گفتند مسئولین فرهنگی ما بودند.

 

 

*چرا ریا کردند؟

اصلا امکان ندارد حتی به لحاظ سنی هم چنین چیزی امکان نداشت بهرحال کسی از این افراد مدارک که نم‌یخواهد واقعا بودند یا نبودند؟ برای همین هم یک عده این جمله را می‌گفتند عکسشان را هم می‌گرفتند و می‌رفتند! اما یک نفر که فرمانده محترمی هم بود تمرینات ما را دید با بزرگواری تحسین عجیبی کرد و به من چیزی گفت که خستگی را از گروه ما برد و به من گفت سینما با من اینکار را نکرده بود که نمایش شما کرد! جالب است بگویم این آدم آنقدر شیدای شهادت بود جانباز شده بود اما سلامت بود من پیش از عید خبر شهادتشان را در سوریه شنیدم این آدم‌ها که واقعی‌تر هستند کمتر صحبت میکنند فقط آمد و با ما نشست و چای خورد و بغض کرد و دوباره در اجرا هم آمد و دوستانی که واقعا آنجا حضور داشتند هم با او آمدند یعنی نوع لطفی که این دوستان داشتند خیلی خالصانه تر بود.

 

بحران ما این است که هنوز حوزه های فرهنگی از این دست آدم های سالم صادق تهی است نمیگویم اصلا نیستند چنین جسارتی نمیکنم اما تعداد بیشتری اینطور نیستند و کاسه داغتر از آش هستند و به سلامت این عرصه ضربه می‌زنند. حال اگر ما هزار و یک هزینه میلیاردی هم در تئاتر بکنیم اما مخاطب نداشته باشیم فقط بیت المال است که از بین می‌رود من تمام خواهش خاضعانه‌ام این است که بیاییم با تاریخ، سرگذشت و تمام گرفتاری‌هایمان صادق باشیم و برای این تاریخ با صداقت کار تولید کنیم، مردم ایران بزرگ و شریف و مهربانی هستند که پای تمام التهابات ایستاده‌اند و ما را به امروز رسانده‌اند ما وظیفه‌مان تولید کار صادقانه است حتی اگر آنها نسبت به ما این توقع را نداشته باشند.

 

الان واقعا «هفت عصر هفتم پاییز» محصول چنین نگاهی در ذهن من است و من تمام تلاشم را میکنم اگر حتی حسی در مخاطب برمی‌انگیزم استاندارد، معقول و صادق باشد و خداراشکر با تیمی کار میکنم که همه صاحب استانداردهای وجیه المنزلی هستند رحیم نوروزی یکی از بهترین بازیگران و لیلا بلوکات یکی از کوشاترین بانوان فعال در عرصه تئاتر و تلویزیون است و تمام عوامل فنی از طراح صحنه، لباس، نور، گرافیک و ... کارکرده هستند و همه دور هم جمع شدیم تا در ظرف کوچک تئاتر صادقانه کاری کنیم که بتوانیم آن را به دیگران توصیه کنیم. امیدوارم این کار اگر خودش تمام نباشد آغازگر راهی باشد که ما بعدا بتوانیم مخاطب را با این فضا آشتی دهیم، ما به مخاطب برای تعامل و گفت و گوی سازنده نیازمند هستیم.

 

ایوب آقاخانی کارگردان و نمایشنامه‌نویس عنوان کرد: بحران ما در عرصه دفاع مقدس یکسویه دیدن مباحث و بی‌توجهی به مخاطب است. امروز باید نگاه ما به عرصه دفاع مقدس بر اساس اقتضای زمانه، کاوشگرانه باشد نه با رویکرد تهییجی! ایوب آقاخانی نمایشنامه نویس، کارگردان و بازیگر تئاتر از جمله نمایشنامه نویسانی است که مدت‌هاست سه گانه‌ای درباره جنگ و افراد تأثیرگذار در دفاع مقدس اجرا را آغاز کرده که آخرین آنها نمایش «هفت عصر هفتم پاییز» درباره زندگی و اندیشه‌های شهید محمد جهان آرا است که این شب‌ها در سالن چهارسوی تئاتر شهر در حال اجرا است.

 

این نمایشنامه توسط آقاخانی کارگردانی شده و بازیگرانی همچون رحیم نوروزی و لیلا بلوکات در آن ایفای نقش می‌کنند.

 

آقاخانی مدت‌ها قبل کارهایی نیز درباره شهید احمد کشوری و مصطفی چمران انجام داده بود و اکنون نیز با صدای محسن بهرامی و بازی این دو بازیگر نمایشش را به صحنه برده است. وی دفاع مقدس و جنگ را یکی از ژانرهای مورد علاقه‌اش به شمار آورد و گفت احتمالا این آخرین کاری است که در این حوزه انجام می‌دهد.

 

 

*جناب آقاخانی، در ارتباط با نمایشی که این شب‌ها در تئاتر شهر به نام «هفت عصر هفتم پاییز» به صحنه می برید توضیح بفرمایید و اینکه گفته بودید این هم بخشی از سه گانه جنگی است که از گذشته آغاز کرده بودید انگیزه و هدفتان از فعالیت در عرصه دفاع مقدس چیست؟

من و افرادی هم سن و سال من بچه‌های دوران جنگ هستیم، بنابراین نمیتوانیم منکر تأثیراتی شویم که در شخصیت و تفکراتمان باقی مانده است، بنابراین وقتی به عنوان هنرمند وارد این عرصه می‌شویم و اصرار هم داریم که صاحب دیدگاه و تفکر خاصی باشیم ناگذیر هستیم که به گذشته خود نگاه جامع و منطقی داشته باشیم چرا که باید هنر هم برآمده از این پیشینه‌ها باشد.

بنابراین من دست خودم نیست که نسبت به جنگ حساسیت داشته باشم، چون وقتی شخصیت‌ام شکل گرفته همیشه با آژیر و خطر و خبر فتح و خبر دردناک از دست دادن یا خبر دل انگیز به دست آوردن دوباره مرز و بوم ، بوده است من قطعی برق، چسب‌های کاغذی روی شیشه های خانه‌ها برایم امر بدیهی و نشانه‌های کودکی و نوجوانی‌ام است، بنابراین وقتی هنرمند شدم هم بخشی از ذهن و ناخودآگاه من شد.

 

 من سال‌ها پیش نگارش درباره جنگ را آغاز کردم و سه گانه‌ای را درباره جنگ شکل دادم که نامش را واقعه نگاری درباره جنگ گذاشتم اولی «فصل خون» سال ۵۹ درباره آغاز جنگ بود که در سالن قشقایی تئاتر شهر اجرا کردم کار دوم «آسمان و زمین» درباره روزهای دوباره به دست آوردن خرمشهر با محوریت فردی است که پایش روی مین گیر افتاده است این کار را هم امیر دژاکام اجرا کرد و بعد «اروند خون» بود که واکنش من هم مثل خیلی هنرمندان دیگر به تراژدی درک و شهود جامع پیدا کردن به شرایط غیر انسانی از دست دادن شهدای غواص بود. این نمایش هم درباره کربلای ۴ نوشتم.

 

چندین سال پیش سه گنه دوم خودم را آغاز کردم که خودم نامش را پرتره نگاری گذاشتم این‌ها ما را به نمایشنامه‌های دیگر رساند از پرداختن به شهید احمد کشوری با نام «کابوس شب نیمه آذر» آغاز شد و به «تکه‌های سنگین سرب» درباره دکتر چمران ادامه یافت و الان هم در «هفت عصر هفتم پاییز» که از دید من آخرین حلقه از این سه گانه است و دیگر با این کار رسالتم را تمام شده می‌دانم، یعنی کاری که از عهده من هنرمند برمی‌آمد، همین بود.

 

من دیگر احساس میکنم احترام خودم را به این بزرگواران به فرجام رسانده باشم اما اعتراف می‌کنم که سه گانه پرتره نگاری‌ها که از احمد کشوری آغاز شد اولین بار به خاطر پیشنهاد پسر آقای کشوری، علی کشوری انجام شد. او هم مثل خیلی دوستان دیگر دانشجوی من بود و او مصر شد که نمایشنامه ای درباره پدرش کار کند و نگارش کار را من به عهده بگیرم و این هم مشتمل بر گپ و گفت‌های زیاد شد و اسنادی که موجود بود.

 

در نهایت من مصر بودم که کار را با شهید جهان‌آرا تمام کنم که یک شخصیت ملی است و مطلقاً فارغ از خط کشی‌ها، شهیدی است که ما با هر صبغه و نگاه فکری که داشته باشیم به عنوان یک ایرانی حتما به او احترام کامل می‌گذاریم به این دلیل که او یک نیروی مردمی خودجوشی بود که فقط به خاطر غیرت شخصی و با علم اینکه غیر ممکن است خرمشهر را در حمله ۵۹ نجات دهد، ایستاد تا به شهادت برسد، من در نمایشم سعی کردم با ترفندهایی با یک گروه خوب تمام قد برای این کار تلاش کنیم.

 

*با توجه به اینکه کمتر درباره شخصیت‌هایی مثل شهید کشوری، جهان آرا و ... کارهایی صورت گرفته است، هیچگاه این هراس را نداشتید که کار آنطور که باید نشود یا اسناد کامل نباشد و یا اینکه تحقیقات براساس امر واقع بوده است؟

واقعیتش این است که حضور ما در تئاتر همراه با هراس است، اما جسارتی که در این زمینه پیدا کردم به این دلیل بود که من مرزهای جدیدی را در فضای تئاتری که مسئولین محترم تئاتر دفاع مقدس می‌نامند و من تئاتر جنگ میدانم، ایجاد کردم و اصرار داشتم تا این فضا گشاده تر شود، چون بسیاری از کارهای این حوزه با آثار ایدئولوژیک، شعار زده و سطحی و بی مایه بسیار انباشته و اقناع شده است.

 

یعنی ما در این فضا بحران داریم تا به مخاطب اصرار کنیم که این کار از کارهای قبلی نیست، حال ما با این مشکل در این کار جدید کمتر روبه رو هستیم و از اول استقبال زیاد داشته اما واقعیت این است که به تماشاگر این جنس از کارها در سینما و تئاتر خیانت شده است، من گفتم هراس موفقیت دارم اما اصرار هم دارم که مرزهای جدیدی از کیفیت و دامنه بحث را ایجاد کنم و مصر هم هستم که اگر روزگاری بعد از مرگم بعد عده‌ای خواستند ادبیات نمایشی جنگ و دفاع مقدس را انجام دهند نتوانند کارهای من را نبینند، چون من سعی کردم استاندارهایی را ایجاد کنم که می‌توانند از آنها الگو شوند.

 

البته اینکه کارهای من خوب است یا بد، مردم و شما باید بگویید اما جنس برخورد ما میتواند تبدیل به یک فرایند و الگو شود حال هر کس که می‌تواند بهتر از من کار کند اما نوع برخوردش ثابت است، کارهایی که من در این نمایشنامه‌ها انجام دادم کاملا مستند هستند.

 

*یعنی منظور این است که لحظه به لحظه کار مستند و براساس واقع است؟

خیر، اگر اینطور بود که تئاتر نمی‌شد اما اگر یک مولفه و فاکتور آماری در این آثار ارائه می شود از آدم ها تا اینکه چه اتفاقاتی افتاده، همه براساس مستندات و پژوهش‌ها است اما نگاه من به عنوان نمایشنامه نویس بر تاریخ اضافه می‌شود وگرنه دیگر ایوب آقاخانی چه سهمی دارد؟

 

من پهنه وسیعی از وقایع در اختیار دارم که جای کاشت ذره بینم را مشخص میکنم و برمبنای تاثیرم تغییراتی در حوزه‌های غیر آماری انجام میدهم نهایتا این فرایند ما را به نمایشنامه‌ای می رساند که محصول تاریخ به علاوه نگاه هنرمندانه نمایشنامه نویس است، طبیعتا اگر این تخیل را از آن کم کنیم می‌توانیم فیلم مستند بسازیم و دیگر نامش تئاتر نیست مخصوصا اینکه در سلیقه من اصرار بر داستان گو بودن وجود دارد مخاطب وقتی کار را می‌بیند از «الف» تا «یاء» یک داستانی را بشنود و به بهانه داستان بر مرکب آن بنشیند و به جایی هدایت شود که بر وقایع اشراف یابد.

 

در بین همه این کارهایی که انجام دادم شاید تنها «کابوس شب نیمه آذر» به دلیل حضور پسر آقای کشوری و متقن بودن مباحث ، پژوهش کمتری صورت گرفت وگرنه بقیه کارها از چمران تا جهان آرا بیش از یک سال تحقیقات کتابخانه‌ای و میدانی داشت یعنی واقعا انرژی از من برد که من میتوانستم با این انرژی تا شش نمایشنامه را سامان دهم اما به همین دو کار بسنده کردم.

 

*خانم بلوکات نخستین سوال درباره چگونگی حضورتان در کار ایوب آقاخانی و فعالیت در یک کار دفاع مقدسی است...

من پنج ـ شش سالی است که سعی کردم گزیده‌کارتر باشم و کار تصویری نکنم و فقط تئاتر کار کردم آن هم با نمایشنامه‌های خارجی و این هم تنها نمایشنامه ایرانی با ژانر مورد علاقه من که دفاع مقدس است و این کار را خیلی ارزشی میدانم، البته در این یکی ـ دو سال دوباره کار تصویر را هم شروع کردم الان هم همزمان با کار ایوب آقاخانی یک کار تصویر هم دارم.

 

مدتی بود که برای کار با آقای آقاخانی ابراز تمایل کرده بودم تا اینکه اول سال ۹۶ که ملاقات داشتیم و ایشان پیشنهاد کار را دادند جدی‌تر صحبت کردیم و متوجه قصه محمد جهان آرا شدم و من هم بدون شعار و خودنمایی باید بگویم که بسیار به این شخصیت شهیدمان ارادت دارم نه فقط محمد جهان آرا حتی شهید همت و شهید چمران اینها کسانی هستند که من سال ها پیش زمانی بازیگر ـ مجری برنامه مستند شبکه یک درباره این بزرگواران بودم که چند سالی سال تحویل‌ها برگزار می شد، حس دلی خوبی به این شخصیت‌ها داشتم.

 

این کار هم برایم دشوار بود محورش مونولوگ بود و ما باید تصویر ذهنی آقای آقاخانی را شکل می دادیم و به این فضا هم من خیلی احساس خوبی داشتم و سعی کردم تمام انرژی و تلاشم را بگذارم تا کار خوبی دربیاید.

 

*آیا حضور در این نمایش چالش خاصی را برای شما در ذهنتان ایجاد کرد؟

من نسل دختران یا جوانانی را بازی کردم که مدام بیداد می‌کنند که از جنگ خسته هستند و دوست ندارند درباره آن بشنوند، من خودم زمان بمباران چهار یا پنج سال داشتم و تصمیم داشتیم از تهران مهاجرت کنیم و تصاویرش به یادم است. ما باید یاد بگیریم که بدون شعارزدگی این مباحث را مطرح کنیم تا مردم فراری نشوند، آنقدر باید لطیف و با احساس کار بیان شود که تماشاچی راضی از سالن بیرون برود و حس خوبی از جنگ پیدا کند و کنار همه بدی‌ها و ناراحتی‌ها نسبت به جنگ احترام ویژه‌ای قائل شود.

 

بهرحال خیلی ها نسبت به جنگ خاطرات خوبی ندارند من خودم دایی جانبازی دارم، یک دایی‌ام را از دست دادم و در فامیلمان هم مفقود الاثر داریم بنابراین برای جنگ خیلی احترام قائلم پس من باید نماینده نسلی باشم که به آنها بگویم برای جنگ ارزش قائل شوید قرار نیست ما کار ویژه ای قائل شویم فقط احترام بگذاریم من برای مدافعین حرم و شهدایش هم احترام ویژه ای قائل هستم. بنابراین همه این ایده ها با تمام سفرها و کارهایی که در پیش داشتم و ترسی که از برآمدن این نقش داشتم اما با حمایت های ایوب اقاخانی و گروه تمام انرژی ام را گذاشتم امیدوارم در این زمینه موفق بوده باشم.

 

*پس به این نکته اعتقاد دارید که خیلی کارهای دفاع مقدسی نمی‌تواند آنطور که باید مخاطب را جذب کند و در این زمینه باید بیشتر کار کنیم؟

من در دهه‌ای که فیلم های دفاع مقدس روی بورس بود خودم آنها را می‌دیدم و اشک می‌ریختم در آن دوره ما آثار برجسته زیادی داشتیم اما از یک جایی به بعد که یک عده گفتند فقط دولتمردان برای دفاع مقدس هزینه میکنند و این ژانر برایشان مهم است و همه شعار و شعار است من می‌گویم در دفاع مقدس همه چیز بوده است هم لات جنگیده و هم یک دزد هم توبه کرده و رفته جنگیده است هر شکلی در جنگ وجود داشته است شاید حتی یک کسی نماز هم نخوانده اما برای ناموس و وطنش هم جنگیده است. آقای آقاخانی فقط نیامده به یک شاخه جنگ بپردازد بلکه عشق و ناراحتی ها و گلایه‌ها از جنگ را هم در کار گنجانده است.

 

ما کارهای خیلی خوبی در دفاع مقدس داریم کارگردان‌های باسواد خیلی خوبی کار کردند حتی اگر درصد کمی هم بودند سعی کردند به مسیر درستی بروند و این اواخر زوایای بد جنگ را هم نشان میدهند و حال از آن دید به کارها نگاه میکنیم و به حقایقی می رسیم بنابراین وقتی از این زاویه وارد می شویم مردم بیشتر دوست خواهند داشت و خودشان به نتیجه می‌رسند.

 

*پس به نظرتان زندگی با یک مرد جنگی یا کسی که به نوعی در جنگ درگیر بوده جانباز شده یا هر چیز دیگر، به نظرتان سختی‌هایش را چطور می توان تحمل کرد؟

مطمئنا سختی‌هایش زیاد است بهرحال فردی که با یک جانباز زندگی کند بسیار سخت است من دایی‌ام که جانباز شده بود و به نوعی موجی هم به او می‌گفتند تشنج‌هایی که می‌کرد و اتفاقات بدی که برایشان می افتد من همسر و فرزندانش را شاهد بودم که چه شرایط سختی را داشتند، یا مادر من وقتی میخواست فرزند آخرش را زمان جنگ به دنیا بیاورد دچار بیماری و حمله‌های عصبی شد و همه اینها را به چشم دیدم و میدانم که خیلی سخت است دوستانی هم دارم که پدر یا برادرشان این مشکلات را دارند و زمانی که درباره این مسائل صحبت میکنند من واقعا برخی اوقات شرمنده می شوم ما بهرحال کار زیادی نکردیم ما فقط در این فصل به دنیا آمدیم اما درکی از آن نداشتیم اما وقتی نشانه‌هایش را میبینم برایش احترام قائل هستیم.

 

*جناب آقاخانی درباره همین سوالی که از خانم بلوکات پرسیدم بفرمایید که آیا شما هم با نگارش این نمایشنامه چالش خاصی داشتید، یا تأثیر خاصی بر زندگی‌تان داشته است؟

بهرحال من این تاثیر را در هر سه کار دیدم، اما صادقانه این است که من یک حرفه‌ای این کار هستم و تمام تلاشم این است که درست عمل کنم و نتیجه بگیرم جعلیات به خورد مخاطب ندهم، دروغ نگویم و کار با کیفیت ارائه دهم ، بنابراین من نسبت به مخاطبی که این نمایش را هر فیلمی مشابه را می‌بیند احترام قائل هستم. اما یک چیز بر من مسجل است و آن اینکه مشخصا در دو نمایش «تکه های سنگین سرب» و «هفت عصر هفتم پاییز» واقعا در پژوهش‌هایم گرفتار شدم یعنی هرچه به عمق کاراکترها نزدیک تر می‌شدم گرفتاری من با اینکه من کجای این جهان ایستاده‌ام بیشتر شد در واقع من میدانم که اصلا اندازه این افراد شجاع نیستم ولی آنقدر شجاعت دارم که به این امر اعتراف کنم من نمیتوانم به زندگی‌ام آنقدر راحت و به ضرورت مسئولیت و وظیفه پشت کنم و همه چیز را بگذارم و بروم.

 

اصلا چالش مهم که «تکه‌های سنگین سرب» را شکل داد برایم همین بود ماجرای جمال پسر کوچک مصطفی چمران در آمریکا و یک گوشه راز نمایشنامه من همین قرار دادم چرا که برایم خیلی امر بزرگی بود یا مثلا جهان آرا با زن پابه ماه و رها شده و فرزندی که درحال به دنیا آمدن است و چیزهایی که برای همه ما خیلی اولویت دار،د مخصوصا اگر ذهن خانواده محوری داشته باشیم، همه رها شده و به قعر جایی می‌رود که احتمال دارد برنگردد اصلا تصور اینکه یک نفر فکر کند چطور این کار را میکند باور کنید همین درگیری ذهن مخاطب در این باره خیلی مهم است و اذهان را متزلزل و متغیر می‌کند.

 

در جنگ بهرحال اولین مسئله‌ای به ذهن می‌رسد همین ترک زندگی است حال ببینید بقیه مسائل چطور است من در تحقیقاتم درباره شهید چمران و شرایطی که سیدمحمدعلی جهان آرا در رفتن به جنگ و دفاع از شهر خود خرمشهر داشت و نوع تفکر و نگاه و عملکرد برایم یک علامت سوال بزرگ بود چون خودم اینطور نبودم مسئله مهم همین چالش است.

 

خانم بلوکات درست اشاره کردند که ما فقط میخواهیم این را نشان دهیم شاید وقتی این را نشان بدهیم این احترام خود به خود جلب شود من حرف ایشان را تکمیل میکنم بحران بزرگ حوزه دفاع مقدس در سینما و تئاتر این است البته نمیگویم ما در این ژانر دروغ میگوییم بلکه یک سویه می‌گوییم برای همین هم مخاطب پس زده می‌شود ما فقط انسان های نورانی را میبینیم که همه چیز برایشان خوب بوده است.

 

در همین سینمایی که درباره‌اش خانم بلوکات به نیکی یاد کرد همه شخصیت‌های خوب یا سید و یا حاجی هستند گرفتاری من به عنوان تماشاگر میتواند همین باشد بهرحال تک ساحته دیدن هم تا حدی جواب می دهد من معتقدم دولتمردان موثر حوزه سینما باید در عرصه سیاست گذاری این حوزه تغییر ایجاد کنند.

 

نکته ظریفی که اشاره می‌کنم این است. نخست اینکه ما یک زمانی درگیر جنگ بودیم بهرحال آن دوران به طور حتی علمی و جامعه شناختی نیاز به هنر تهییجی و تبلیغی داشت، در آن زمان فیلمی مثل «بلمی به سوی ساحل» برای زنده یاد رسول ملاقلی پور فیلم خوبی به شمار می‌رفت یعنی اصلا نمیتوان در آن زمان گفت فیلم بدی است چرا که اقتضای زمانه است اما وقتی از آن دوران عبور کردیم و نگاه نسبت به پشت سر انتقادی شد، دیگر آن رویکرد تهییجی پروپاگاند جواب نمی‌دهد چرا که در آن زمان مسئله حفظ وطن مهم بود اما الان به دورانی رسیدیم که باید عملکردها را نقد کنیم.

 

 بهرحال مدیرانی از آن دوران تصدی‌گر امور هستند،‌ اما هنوز همان نگاه را دارند، زمانی افرادی مثل من یک منش تحلیلی به جنگ ارائه می‌کنند این مدیر برنمیتابد یا دست حمایت را از شانه هنرمند برمیدارد یا اصلا نمیتواند این امر را هضم کند و ما مدام گرفتار این داستان میشویم بعد هم فراموش نکنیم که ما با سینما و تئاتر دفاع مقدس بر چه کسانی میخواهیم تاثیر بگذاریم؟ پاسخش مخاطب است، بهرحال این مخاطب باید باشد که ما بر او اثر بگذاریم!

 

ما زمانی به نگهداشتن این مخاطب بی توجهی میکنیم و به یک سری ارزش‌های ذهنی و شخصی میپردازیم و نمیخواهیم مخاطب را با ارزش ها هم سو کنیم چطور میتوانیم مخاطب را نگه داریم وقتی مخاطب برود،‌تئاتری که نگاه استاندارد تری دارد وقتی میخواهم نمایشی از سر صداقت قلبی اجرا کند ، حتی در یک اثر سالم استاندارد که به آن ایمان دارد دچار بحران مخاطب می شود چرا که مخاطبان من را هم دیگران پرانده‌اند!

نکته دیگر اینکه متأسفانه این عرصه ، عرصه عکس یادگاری و درآمد ساختن برای خیلی‌ها شده است من به صراحت میگویم و امیدوارم صراحت لهجه‌ام کسی را آزار ندهد اما سر کار «اروند خون» من از یک چیز متنفر شدم درباره شهدای غواص کار می‌کردیم جالب است هرکس بازبینی و تمرینات ما را دید گفت من را منقلب کردی، آخر من خودم آنجا بودم! دیگر این جمله رسما روی اعصاب من بود چون حتی اگر بین این جماعت هم واقعا کسی آنجا بود این جمله مرا اذیت میکرد و من مانده بودم که این همه آدم آنجا بودند و سالم برگشتند پس ما آن همه شهیدی که دادیم چرا مثل این دوستان زنده نماندند؟ یک مقدار هم ارزش خون آن بزرگواران را بدانیم!

 

بعضی از کسانی که این جمله را به من گفتند مسئولین فرهنگی ما بودند.

 

 

*چرا ریا کردند؟

اصلا امکان ندارد حتی به لحاظ سنی هم چنین چیزی امکان نداشت بهرحال کسی از این افراد مدارک که نم‌یخواهد واقعا بودند یا نبودند؟ برای همین هم یک عده این جمله را می‌گفتند عکسشان را هم می‌گرفتند و می‌رفتند! اما یک نفر که فرمانده محترمی هم بود تمرینات ما را دید با بزرگواری تحسین عجیبی کرد و به من چیزی گفت که خستگی را از گروه ما برد و به من گفت سینما با من اینکار را نکرده بود که نمایش شما کرد! جالب است بگویم این آدم آنقدر شیدای شهادت بود جانباز شده بود اما سلامت بود من پیش از عید خبر شهادتشان را در سوریه شنیدم این آدم‌ها که واقعی‌تر هستند کمتر صحبت میکنند فقط آمد و با ما نشست و چای خورد و بغض کرد و دوباره در اجرا هم آمد و دوستانی که واقعا آنجا حضور داشتند هم با او آمدند یعنی نوع لطفی که این دوستان داشتند خیلی خالصانه تر بود.

 

بحران ما این است که هنوز حوزه های فرهنگی از این دست آدم های سالم صادق تهی است نمیگویم اصلا نیستند چنین جسارتی نمیکنم اما تعداد بیشتری اینطور نیستند و کاسه داغتر از آش هستند و به سلامت این عرصه ضربه می‌زنند. حال اگر ما هزار و یک هزینه میلیاردی هم در تئاتر بکنیم اما مخاطب نداشته باشیم فقط بیت المال است که از بین می‌رود من تمام خواهش خاضعانه‌ام این است که بیاییم با تاریخ، سرگذشت و تمام گرفتاری‌هایمان صادق باشیم و برای این تاریخ با صداقت کار تولید کنیم، مردم ایران بزرگ و شریف و مهربانی هستند که پای تمام التهابات ایستاده‌اند و ما را به امروز رسانده‌اند ما وظیفه‌مان تولید کار صادقانه است حتی اگر آنها نسبت به ما این توقع را نداشته باشند.

 

الان واقعا «هفت عصر هفتم پاییز» محصول چنین نگاهی در ذهن من است و من تمام تلاشم را میکنم اگر حتی حسی در مخاطب برمی‌انگیزم استاندارد، معقول و صادق باشد و خداراشکر با تیمی کار میکنم که همه صاحب استانداردهای وجیه المنزلی هستند رحیم نوروزی یکی از بهترین بازیگران و لیلا بلوکات یکی از کوشاترین بانوان فعال در عرصه تئاتر و تلویزیون است و تمام عوامل فنی از طراح صحنه، لباس، نور، گرافیک و ... کارکرده هستند و همه دور هم جمع شدیم تا در ظرف کوچک تئاتر صادقانه کاری کنیم که بتوانیم آن را به دیگران توصیه کنیم. امیدوارم این کار اگر خودش تمام نباشد آغازگر راهی باشد که ما بعدا بتوانیم مخاطب را با این فضا آشتی دهیم، ما به مخاطب برای تعامل و گفت و گوی سازنده نیازمند هستیم.

 

 

 

 

  • 18
  • 5
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
دیالوگ های ماندگار درباره خدا

دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا پنجره ای به دنیای درون انسان می گشایند و راز و نیاز او با خالق هستی را به تصویر می کشند. در این مقاله از سرپوش به بررسی این دیالوگ ها در ادیان مختلف، ادبیات فارسی و سینمای جهان می پردازیم و نمونه هایی از دیالوگ های ماندگار درباره خدا را ارائه می دهیم. دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا همیشه در تاریکی سینما طنین انداز شده اند و ردی عمیق بر جان تماشاگران بر جای گذاشته اند. این دیالوگ ها می توانند دریچه ای به سوی دنیای معنویت و ایمان بگشایند و پرسش های بنیادین بشری درباره هستی و آفریننده آن را به چالش بکشند. دیالوگ های ماندگار و زیبا درباره خدا نمونه دیالوگ درباره خدا به دلیل قدرت شگفت انگیز سینما در به تصویر کشیدن احساسات و مفاهیم عمیق انسانی، از تاثیرگذاری بالایی برخوردار هستند. نمونه هایی از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا در اینجا به چند نمونه از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا اشاره می کنیم: فیلم رستگاری در شاوشنک (۱۹۹۴): رد: "امید چیز خوبیه، شاید بهترین چیز. و یه چیز مطمئنه، هیچ چیز قوی تر از امید نیست." این دیالوگ به ایمان به خدا و قدرت امید در شرایط سخت زندگی اشاره دارد. فیلم فهرست شیندلر (۱۹۹۳): اسکار شیندلر: "من فقط می خواستم زندگی یک نفر را نجات دهم." این دیالوگ به ارزش ذاتی انسان و اهمیت نجات جان انسان ها از دیدگاه خداوند اشاره دارد. فیلم سکوت بره ها (۱۹۹۱): دکتر هانیبال لکتر: "خداوند در جزئیات است." این دیالوگ به ظرافت و زیبایی خلقت خداوند در دنیای پیرامون ما اشاره دارد. پارادیزو (۱۹۸۸): آلفردو: خسته شدی پدر؟ پدر روحانی: آره. موقع رفتن سرازیریه خدا کمک می کنه اما موقع برگشتن خدا فقط نگاه می کنه. الماس خونین (۲۰۰۶): بعضی وقتا این سوال برام پیش میاد که خدا مارو به خاطر بلاهایی که سر همدیگه میاریم می بخشه؟ ولی بعد به دور و برم نگاه می کنم و به ذهنم می رسه که خدا خیلی وقته اینجارو ترک کرده. نجات سربازان رایان: فرمانده: برید جلو خدا با ماست ... سرباز: اگه خدا با ماست پس کی با اوناست که مارو دارن تیکه و پاره می کنن؟ بوی خوش یک زن (۱۹۹۲): زنها ... تا حالا به زن ها فکر کردی؟ کی خلقشون کرده؟ خدا باید یه نابغه بوده باشه ... زیر نور ماه: خدا خیلی بزرگتر از اونه که بشه با گناه کردن ازش دور شد ... ستایش: حشمت فردوس: پیش خدا هم که باشی، وقتی مادرت زنگ می زنه باید جوابشو بدی. مارمولک: شاید درهای زندان به روی شما بسته باشد، اما درهای رحمت خدا همیشه روی شما باز است و اینقدر به فکر راه دروها نباشید. خدا که فقط متعلق به آدم های خوب نیست. خدا خدای آدم خلافکار هم هست. فقط خود خداست که بین بندگانش فرقی نمی گذارد. او اند لطافت، اند بخشش، بیخیال شدن، اند چشم پوشی و رفاقت است. دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم مارمولک رامبو (۱۹۸۸): موسی گانی: خدا آدمای دیوونه رو دوس داره! رمبو: چرا؟ موسی گانی: چون از اونا زیاد آفریده. سوپر نچرال: واقعا به خدا ایمان داری؟ چون اون میتونه آرامش بخش باشه. دین: ایمان دارم یه خدایی هست ولی مطمئن نیستم که اون هنوز به ما ایمان داره یا نه. کشوری برای پیرمردها نیست: تو زندگیم همیشه منتظر بودم که خدا، از یه جایی وارد زندگیم بشه ولی اون هیچوقت نیومد، البته اگر منم جای اون بودم خودمو قاطی همچین چیزی نمی کردم! دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم کشوری برای پیرمردها نیست سخن پایانی درباره دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا در هر قالبی که باشند، چه در متون کهن مذهبی، چه در اشعار و سروده ها و چه در فیلم های سینمایی، همواره گنجینه ای ارزشمند از حکمت و معرفت را به مخاطبان خود ارائه می دهند. این دیالوگ ها به ما یادآور می شوند که در جستجوی معنای زندگی و یافتن پاسخ سوالات خود، تنها نیستیم و همواره می توانیم با خالق هستی راز و نیاز کرده و از او یاری و راهنمایی بطلبیم. دیالوگ های ماندگار سینمای جهان درباره خدا گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش