جمعه ۰۲ آذر ۱۴۰۳
۱۱:۲۲ - ۱۶ خرداد ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۰۳۰۳۷۳۰
رادیو و تلویزیون

نرگس کلباسی از رهبری هدیه سفر حج گرفت

اخبار صدا وسیما,خبرهای صدا وسیما,رادیو و تلویزیون,علیخانی وکلباسی
هشتمین قسمت برنامه ماه عسل روایتگر قصه متفاوت زندگى نرگس کلباسی بانوی نیکوکار ایرانی بود.

به گزارش باشگاه خبرنگاران، نرگس کلباسی در پاسخ به سوال علیخانی درباره  شروع زندگی خود گفت: متولد سال ۶۷ در اصفهان هستم. از هر دو طرف پدربزرگ‌هایم روحانی بودند. پدرم استاد دانشگاه و مادرم خانه‌دار بود. تا زمانی که چهار سال و نیم سن داشتم، همراه با پدر و مادر و دو برادرم به خاطر ادامه تحصیل پدر، برای زندگی به انگلیس رفتیم.

 

وی ادامه داد: پدرم همیشه تاکید بسیاری بر حفظ کردن آداب و رسوم، فرهنگ ایرانی به خصوص زبان فارسی داشت. به همین خاطر همیشه در انگلیس به زبان فارسی صحبت می‌کردیم. حتی بعضی اوقات پدرم سخت‌گیری نسبت به رفت و آمد من در انگلیس داشت ومن ناراحت بودم؛ اما الان می دانم که این سخت‌گیری چقدر برای من خوب بود.

 

کلباسی در خصوص بازگشت خود به ایران عنوان کرد: پس از گذشت چند سال من حدود یازده ساله بودم که همراه خانواده به ایران و به شهر اصفهان آمدیم. بیشتر این سفر برای دیدن اقوام بود. اما شب دوم که تازه به اصفهان آمده بودیم، یکی از برادرهایم دچار دندان درد شد که من و پدرم او را به دندانپزشکی بردیم. اما زمانی که برگشتیم متوجه شدیم که مادرم در خواب سکته کرده است. آن لحظه را هیچ وقت فراموش نمی‌کنم. با این اتفاق یک خاطره تلخ از سفر به ایران در ذهنم رقم خورد.

 

وی افزود: پس از برگزاری مراسم مادر، به همراه پدر و برادرهایم به انگلیس برگشتیم. پدرم هیچ وقت نگذاشت ما کمبودی داشته باشیم. هم مادر بود وهم پدر. اما پس از چند سال دوباره پدرم تصمیم گرفت، برای همیشه به ایران برگردیم. در آن سفر متوجه شدیم که پدرم بیمار است اما به ما نمی گفت. احساس می کردم لاغرتر شده بود.تا اینکه بعد از شش ماه پدرم برای درمان به انگلیس رفت، بیماری سرطان همه بدن او را گرفته بود. پدرم را بعد از پنج ماه از دست دادیم. در دو سفری که به ایران داشتیم، مادر و پدرم را از داده بودیم. خاطره خوبی از سفر به ایران در ذهنمان نبود و تصمیم گرفتیم به انگلیس برگردیم.

 

وی در خصوص کار کردن در انگلیس و فصل بعدی زندگی‌اش بیان کرد: در انگلیس کار می‌کردیم تا مخارج زندگی خود را تامین کنیم. ما از کسی کمک مالی نخواستیم. بعد از چند سال عمه ام که در کانادا زندگی می کرد، ما را دعوت کرد به کانادا برویم و در آنجا سرپرستی برادر را قبول کردند و هنوز هم امیر کنار عمه‌ام است. 

 

کلباسی در خصوص ادامه زندگی خود عنوان کرد: بعد از مدتی که کنار عمه‌ام بودم وبرادرم به راحتی زندگی می‌کرد، تصمیم گرفتم احساس و انرژی که داشتم را صرف بچه‌های بی سرپرست کنم. همان موقع که در حال جستجو برای نقاط محروم بودم، ارثیه ۱۶ هزار دلاری نصیب من شد و برای حمایت از بچه‌های فقیر به هند رفتم.

 

وی افزود: بعد از اینکه به هند رفتم، شرایط خیلی سخت بود. از بچه ها برای گدایی استفاده می‌کردند ومن به آنها قول دادم که خانه برای آنها می سازم. من به کانادا برگشتم و پول جمع کردم و برای آنها خانه ساختم. در آن شهر با این بچه‌ها رفتار خیلی عجیبی داشتند.اما من با ساختن خانه، برای بچه ها مثل مادر بودم و با آنها زندگی می کردم. من تا آخرین لحظه  سرپرستی ۵۰۰ بچه را به عهده گرفتم. وابستگی زیادی به آنها داشتم. بعد از یک سال با زبان هندی با آنها صحبت کردم وهمین موضوع باعث نزدیکی بیشتر ما شد.

 

وی در خصوص معرفی ایران به بچه ها گفت: مردم آن شهر من را به عنوان یک ایرانی می شناختند، حتی به بچه ها فارسی آموزش می دادم ، من همه چیز را به بچه ها توضیح می دادم. 

 

در ادامه کلباسی درباره شروع مشکلات خود توضیح داد: بعد از چهار سال حمایت از بچه ها، بسیاری از افراد مخالف حضور من بودند. چرا که با حمایت من از بچه‌ها، کسب و کار بسیاری از افراد که با گدایی این بچه‌ها پیش می‌رفت از بین رفته بود. آنها تصمیم گرفتند به من آسیب بزنند. من به پلیس اطلاع دادم اما آنها هم با افراد مخالف من همراه بودند و مردم عادی تنها حامی من بودند.

 

کلباسی در پاسخ به سوال علیخانی درباره اینکه چرا با این همه تهدید کارخود را رها نکردید، گفت: هنوز برای رفتن من از کنار بچه‌ها زود بود، مخالفان فقط می‌خواستند من را بترسانند اما من می‌خواستم به بچه‌ها یاد بدهم، زمانی که کار خوب انجام می‌دهی نباید بترسی.

 

کلباسی در خصوص ماجرای دادگاه رفتن خود بیان کرد: یک روز به همراه همه بچه‌ها و کارمندان خودم به اردو رفتیم. زمان برگشت یکی از کارمندانم گفت بچه‌ام گم شده است. من زنگ زدم پلیس و همه ناراحت بودند؛ اما یک چیز مشکوک بود و آن اینکه پدر و مادر بچه گمشده با ما نهار خوردند و اصلا نگرانی نداشتند. بعد از یک ماه آنها از من درخواست پول کردند و گفتند که من بچه آنها را گم کردم. بعدها به من تهمت زدند که بچه‌‌شان را کشتم. تا بعد از دو سال من راهی دادگاه شدم و همه در مقابل من بودند. من تنها بودم و اجازه حرف زدن در دادگاه نداشتم.

 

وی در خصوص کمک کردن مردم و مسئولان ایرانی عنوان کرد: زمانی که می‌خواستم بازداشت شوم، مردم ایران و مسئولان طی کمپینی که برای من راه اندازی شده بود به من کمک کردند. مردم ایران ناجی من بودند و از آن روز من هیچ وقت تنها به دادگاه نرفتم و مسئولان همیشه کنار من بودند. البته به دلیل اینکه شهروند انگلیس بودم، من به دولت انگلیس هم نامه زدم اما خبری از آنها نشد. اما بعد از کمک مردم به ایران بازگشتم. 

 

در بخشی از گفتگو کلباسی با بچه‌های خود که به سرپرستی گرفته بود، این‌گونه صحبت کرد: دوری از شما برایم سخت بود اما احساس می‌کنم زمان آن رسیده بود که بیایم. من همه تلاش خودم را کرده بودم اما کارمندهایم آنجا هستند. بهترین سال‌های زندگی‌ام کنار شما بود. در ادامه نرگس کلباسی به زبان هندی به بچه‌ها گفت: تا لحظه آخر سعی کردم کنارتان بمانم؛ اما نشد. من منتظرم که شما بزرگ شوید و بیایید من را پیدا کنید.

 

در پایان علیخانی درباره آرزوی کلباسی سوال کرد و او گفت: آرزو دارم که به خانه خدا بروم. پدرم در زندگی کوتاه خود بیشتر از ۲۰ بار مکه رفت. همچنین تا زمانی که زندگی می‌کنم، منتظر یک اتفاق خوب هستم. سفر کربلا و مشهد هم دوست دارم بروم. 

 

علیخانی گفت: سفر مکه را نمی‌توانیم قول بدهیم؛ اما دو سفر کربلا و مشهد را می‌توانیم به شما قول بدهیم.

 

گفتنی است؛ بعد از پایان برنامه ماه عسل از طرف بعثه مقام معظم رهبری یک سهمیه یک سفر حج به خانم نرگس کلباسی اهدا شد.

 

 

  • 9
  • 1
۵۰%
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
دیالوگ های ماندگار درباره خدا

دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا پنجره ای به دنیای درون انسان می گشایند و راز و نیاز او با خالق هستی را به تصویر می کشند. در این مقاله از سرپوش به بررسی این دیالوگ ها در ادیان مختلف، ادبیات فارسی و سینمای جهان می پردازیم و نمونه هایی از دیالوگ های ماندگار درباره خدا را ارائه می دهیم. دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا همیشه در تاریکی سینما طنین انداز شده اند و ردی عمیق بر جان تماشاگران بر جای گذاشته اند. این دیالوگ ها می توانند دریچه ای به سوی دنیای معنویت و ایمان بگشایند و پرسش های بنیادین بشری درباره هستی و آفریننده آن را به چالش بکشند. دیالوگ های ماندگار و زیبا درباره خدا نمونه دیالوگ درباره خدا به دلیل قدرت شگفت انگیز سینما در به تصویر کشیدن احساسات و مفاهیم عمیق انسانی، از تاثیرگذاری بالایی برخوردار هستند. نمونه هایی از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا در اینجا به چند نمونه از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا اشاره می کنیم: فیلم رستگاری در شاوشنک (۱۹۹۴): رد: "امید چیز خوبیه، شاید بهترین چیز. و یه چیز مطمئنه، هیچ چیز قوی تر از امید نیست." این دیالوگ به ایمان به خدا و قدرت امید در شرایط سخت زندگی اشاره دارد. فیلم فهرست شیندلر (۱۹۹۳): اسکار شیندلر: "من فقط می خواستم زندگی یک نفر را نجات دهم." این دیالوگ به ارزش ذاتی انسان و اهمیت نجات جان انسان ها از دیدگاه خداوند اشاره دارد. فیلم سکوت بره ها (۱۹۹۱): دکتر هانیبال لکتر: "خداوند در جزئیات است." این دیالوگ به ظرافت و زیبایی خلقت خداوند در دنیای پیرامون ما اشاره دارد. پارادیزو (۱۹۸۸): آلفردو: خسته شدی پدر؟ پدر روحانی: آره. موقع رفتن سرازیریه خدا کمک می کنه اما موقع برگشتن خدا فقط نگاه می کنه. الماس خونین (۲۰۰۶): بعضی وقتا این سوال برام پیش میاد که خدا مارو به خاطر بلاهایی که سر همدیگه میاریم می بخشه؟ ولی بعد به دور و برم نگاه می کنم و به ذهنم می رسه که خدا خیلی وقته اینجارو ترک کرده. نجات سربازان رایان: فرمانده: برید جلو خدا با ماست ... سرباز: اگه خدا با ماست پس کی با اوناست که مارو دارن تیکه و پاره می کنن؟ بوی خوش یک زن (۱۹۹۲): زنها ... تا حالا به زن ها فکر کردی؟ کی خلقشون کرده؟ خدا باید یه نابغه بوده باشه ... زیر نور ماه: خدا خیلی بزرگتر از اونه که بشه با گناه کردن ازش دور شد ... ستایش: حشمت فردوس: پیش خدا هم که باشی، وقتی مادرت زنگ می زنه باید جوابشو بدی. مارمولک: شاید درهای زندان به روی شما بسته باشد، اما درهای رحمت خدا همیشه روی شما باز است و اینقدر به فکر راه دروها نباشید. خدا که فقط متعلق به آدم های خوب نیست. خدا خدای آدم خلافکار هم هست. فقط خود خداست که بین بندگانش فرقی نمی گذارد. او اند لطافت، اند بخشش، بیخیال شدن، اند چشم پوشی و رفاقت است. دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم مارمولک رامبو (۱۹۸۸): موسی گانی: خدا آدمای دیوونه رو دوس داره! رمبو: چرا؟ موسی گانی: چون از اونا زیاد آفریده. سوپر نچرال: واقعا به خدا ایمان داری؟ چون اون میتونه آرامش بخش باشه. دین: ایمان دارم یه خدایی هست ولی مطمئن نیستم که اون هنوز به ما ایمان داره یا نه. کشوری برای پیرمردها نیست: تو زندگیم همیشه منتظر بودم که خدا، از یه جایی وارد زندگیم بشه ولی اون هیچوقت نیومد، البته اگر منم جای اون بودم خودمو قاطی همچین چیزی نمی کردم! دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم کشوری برای پیرمردها نیست سخن پایانی درباره دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا در هر قالبی که باشند، چه در متون کهن مذهبی، چه در اشعار و سروده ها و چه در فیلم های سینمایی، همواره گنجینه ای ارزشمند از حکمت و معرفت را به مخاطبان خود ارائه می دهند. این دیالوگ ها به ما یادآور می شوند که در جستجوی معنای زندگی و یافتن پاسخ سوالات خود، تنها نیستیم و همواره می توانیم با خالق هستی راز و نیاز کرده و از او یاری و راهنمایی بطلبیم. دیالوگ های ماندگار سینمای جهان درباره خدا گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش