ساخته شدن یک دنباله ماندگار در دنیای بازیهای ویدیویی، اتفاقی است که برای ادامه حیات هر فرانچایز موفق ضروری و رایج است. با وجود این موضوع، دنبالهها همیشه هم موفق و سربلند نیستند و گاهی آنقدر ضعیف و بهدردنخور ظاهر میشوند که کل دستاورد چندساله موفقیت نسخههای قبلی و حتی خاطرات شیرین آنها را نیز زیر سؤال میبرند. فرقی نمیکنه که با کدام بازی و از کدام نسل و کدام کنسول خاطره دارید؛ این دنبالههای ضعیف چنان قدرت تخریب بالایی دارند که میتوانند یک شبه تمام تصور خوب یک بازی در ذهن شما را نابود سازند.
لیستی که ما در ادامه در اختیار شما قرار دادهایم، چند نمونه ناموفق و تاسفبار از دنبالههایی است که بازخورد ضعیف و نمرات منفی آنها به تنهایی توانست یک آی پی دوستداشتنی و موفق را به کام مرگ بکشاند و مجموعه بازی خود را به زبالهدان تاریخ بازیهای ویدئویی هدایت کند.
Medal of Honor: Warfighter
بدون در نظر گرفتن اسم زیبا و پرزرق و برقی که برای بازی انتخاب شده بود، لذت چندانی در Medal of Honor: Warfighter وجود نداشت. متاسفانه هیچ مدال افتخاری در این بازی دیده نمیشد و نام «مدال افتخار» به خاطرهها سپرده شد. این بازی نگونبخت برای مجموعه فوقالعاده و خاطرهسازی که به عنوان یک شوتر اول شخص دوستداشتنی در اولین کنسول پلیاستیشن ۱ (برگرفته از فیلم استیون اسپیلبرگ) کارش را شروع کرده بود، پایانی بهشدت غمانگیز را رقم زد.
البته این نکته را فراموش نکنید که تاریخ عرضه این بازی برابر شده بود با شروع سلطنت مجموعه call of duty: modern warfare و این یعنی یک رقیب سرسخت که در مقابل Warfighter قرار گرفته بود. واقعیت این است که مجموعه Medal of Honor در تلاش بود تا زمینه ورود خود را در دنیای شوتر مدرن و تاکتیکال آماده کند، اما بر خلاف انتظار، Warfighter پایان راه بود. از همان ۱۰ دقیقه ابتدایی Warfighter معلوم بود که این بازی با عجله زیاد ساخته شده است. علاوه بر هوش مصنوعی دشمنان که بسیار ضعیف بود و هیچ هیجانی به وجود نمیآورد، باگهای ریز و درشت زیادی در طول بازی وجود داشت که بازیکنان را به شدت خسته میکرد.
بهتر است بازی را به یک کپی نیمهکاره از Call of Duty تشبیه کرد با این تفاوت که از خلاقیت کمتری بهره میبرد. بنا بهگفتههای شرکت الکترونیک آرتز، بازخورد بد منتقدین از بازی، آینده این مجموعه را در ابهام قرار داده و نباید برای ساخته شدن نسخه جدید آن امیدوار بود.
Alone In The Dark
طرفداران بازیهای ترسناک با نام Alone In The Dark به خوبی آشنا هستند و میدانند که این مجموعه هرگز به محبوبیت عناوین ترس و بقای قدرتمندی مانند Silent Hill یا Resident Evil دست پیدا نکرد. در واقع Alone In The Dark از اولین بازیهای ساخته شده در سبک ترس و بقا بود و از محبوبیت خوبی نیز برخوردار بود. هر چند The New Nightmare برای مدت کوتاهی توانست تا لذت وحشت در این بازی را در اختیار مخاطبان قرار دهد، اما این خوشی پایدار نبود و با ساخت فیلم سینمایی فاجعه و ریبوت ناامید کننده سال ۲۰۰۸ قبر این مجموعه نیز کنده شد.
این پایان ماجرا نبود و در سال ۲۰۰۸ بازی Alone In The Dark پروژهای با بودجهای بسیار، سعی داشت تا جایگاه سابق خود را احیا کند که درنهایت همه آن برنامهریزیها با شکست مواجه شد. ویژگی اصلی بازی برای فروش، آزادی عمل بازیکنان بود که میتوانستند آن را از هر بخشی که میخواهند شروع و معماها و رشتههای داستانی را به دلخواه خود پیش ببرند. خب این موضوع اتفاق خوبی در روند بازی بود، ولی به هیچ وجه کافی نبود. ویژگیهای جدید و خلاقانه در جریان اصلی بازی جریان داشت مانند مکانسیم پویای آتش؛ ولی خب خاموش کردن آن، باعث آزار روانی بازیکنان بود تا لذت از بازی.
همچنین سیستم انتخاب آیتمها هم به همین روال پیش میرفت و میتوانستید آیتمهای گوناگون را از لباس شخصیت اصلی بردارید و با هم ترکیب کنید؛ برای مثال با فشنگ و سوخت فندک، گلولههای قدرتمند برای سلاح خود بسازید، اما نکته عذابآور آنجا بود که در هیچ کجای بازی به این آیتم نیازی نداشتید. همه این موارد کافی بود تا این بازی هم به یک فاجعه تبدیل شود و Alon In The Dark شانس تبدیل شدن به یک مجموعه بزرگ را از دست بدهد. در سال ۲۰۱۵ یک اسپینآف از این سری به نام Illumination منتشر شد، اما بنا به دلایل نامعلومی هیچگاه نامی از آن به گوشتان نخورده است.
Street Of Rage ۳
بعید است که نام Street of Rage یا به قول خودمان همان شورش در شهر را نشنیده باشید و این بازی را در کنسول مگا درایو بازی نکرده باشید. Street Of Rage پر شده است از خاطرههای خوب شیرین؛ از خرد کردن چوب بیسبال بر سر اراذل مو سیخ سیخی شهر و قورت دادن یک مرغ درسته پس از شکستن باجههای تلفن و یا فریاد از عصبانیتی که به خاطر فشردن اشتباهی دکمه A زده میشد و پرتاب راکت پلیس به منطقهای که هیچ دشمنی درآنجا نبود! کمتر کسی است که با این شاهکار سگا خاطره خوبی نداشته باشد. Street of Rage ۲ نیز بر همین اساس ساخته شد و توانست یک تجربه جذاب دیگر در سبک Beat 'em up را به خوبی ارائه دهد.
اما بازی Street of Rage ۳ آن جذابیت شیرین گذشته را به همراه نداشت و از طرفی دیگر با تغییرات زیادی که در بخش گیمپلی بازی به وجود آورده بود، بازی را به سراشیبی شکست هدایت میکرد. تغییراتی که غیرضروری به نظر میرسید و بازی را خستهکننده کرده بود. حتی موسیقی متن بازی که یکی از نقاط قوت این مجموعه در نسخههای قبل بود، در مقایسه با نسخههای پیشین نیز ضعیف به نظر میرسید و همه این موارد باعث شد تا پایانی غمانگیز برای این مجموعه رقم بخورد. هر چند که Street of Rage ۴ در درست ساخت بود، اما پس از اختلاف سگا با سازندگانش بازی به Fighting Force تبدیل شد.
اخیرا متوجه شدیم که دوباره سازندگان تصمیم گرفتهاند این بازی را بسازند و امیدواریم Street of Rage ۴ بتواند تبدیل به همان اثر موفق شود.
Perfect Dark Zero
استودیوی Rare قرار بود تا مجموعه Perfect Dark را بهنوعی دنبالهای برای GoldenEye ۶۴، یکی از بهترین بازیهای شوتر اول شخص تاریخ قرار دهد. با این وجود که بازی نتوانست در حدواندازه GoldenEye ۶۴ ظاهر شود، اما همچنان یک شوتر خوب و خلاقانه به حساب میآمد. موضوع اصلی آنجا بود که به خاطر محدودیتهای سختافزاری کنسول نینتندو ۶۴ و مشکلات گرافیکی و نرخ فریم پایین، Perfect Dark نیز از نواقص متعددی رنج میبرد.
در مجموع بازی حسابی درخشید، بنابراین Rare برای خلق یک پیش درآمد چند سال وقت گذاشت و حسابی تلاش کرد که درنهایت این پروژه به یک اثر انحصاری برای کنسول ایکسباکس ۳۶۰ تبدیل شد. این بازی Perfect Dark Zero نام گرفت و با اینکه اثر قابلقبولی برای Xbox۳۶۰ به حساب میآمداما دیگر لذت و شادابی قسمت گذشته را نداشت و فقط یک شوتر معمولی بود که به واسطه انتشارش در اوایل عرضه کنسول ایکسباکس ۳۶۰ توانست دست به فروشی نسبتاً خوبی پیدا کند.
در آن زمان هیچ کس بازی را خیلی دوست نداشت و در نهایت این مجموعه نیز به فراموشی سپرده شد. هرچند انتشار یک آپدیت HD برای نسخه اصلی، طرفداران این بازی را برای مدتی خوشحال کرد، اما پس از عرضه نسخه Zero به بعد هیچ خبری از بازی Perfect Dark نبود و بعید به نظر میرسد که این روند تغییر کند.
Soldier of Fortune: Payback
طرفداران سبک شوتر از اولین شماره Soldier Of Fortune لذت زیادی بردند. این حقیقت را باید بپذیریم که بازی چندان درجه یک و جذاب نبود و گرافیک ضعیف آن حتی برای زمان خودش قدیمی به حساب میآمد، اما طراحی سیستم قطع اعضای بدن اتفاقی نبود که به چشم نیاید و بتوان به سادگی از کنارش رد شد. امروزه قطع کردن دستها، پاها و ترکاندن کلهها در بازیهای اکشن المانی کاملا معمولی به شمار میرود، اما در آن زمان جریان فرق داشت و لذت زیادی را به بازیکنان انتقال میداد.
شاید Soldier Of Fortune با یک برنامهریزی و استراتژی خوب، این شانس را داشت تا به یک مجموعه با دوام و زیبا تبدیل شود، اما دنباله بسیار سطحی Double Helix بازی را به شدت مجروح کرد و آخرین قسمت بازی یعنی Payback به کار این مجموعه پایان داد. Playback هیچ ارتباط داستانی با دو بازی اول نداشت و قهرمان جدیدی را معرفی میکرد که به دور دنیا میچرخد و دشمنانی که هویت آنها معلوم نبود را نابود میکرد.
درست است که بازی همچنان خشن بود، اما در مجموع تجربه کاربری بازی به قدری بازیکن را خسته میکرد که حتی فضای خونین محیط هم پس از مدت کوتاهی خسته کننده و زجرآور به نظر میرسید. طرفداران این مجموعه از Payback نفرت داشتند و نقدهای منفی و نمرات ضعیف منتقدین، Soldier of Fortune را بازنشسته کرد و تا امروز حدود ۱۰ سالی میشود که خبری از این مجموعه نیست.
Army of Two: The Devil’s Cartel
حقیقت این است که Army Of Two هرگز به آن محصول درجه یک الکترونیک آرتز تبدیل نشد، اما میتوان ادعا کرد که دو بازی اول این مجموعه، شوترهای کوآپ (Co-op) استاندارد و بسیار خوبی با دو پروتاگونیست دوستداشتنی یعنی «رایت» و «سلیم» بودند. اما بر خلاف نسخههای قبل، سازندگان این فرمول را در The Devil’s Cartel تغییر دادند و دو قهرمان جدید معرفی کردند و خب همانطور که پیشبینی میشد Army Of Two یک جور بازی بیسروته از آب در آمد.
The Devils Cartel به قدری افتضاح پیش رفت که حتی نتوانست در میان بازیهای بد قرار بگیرد و تنها یک اثر بدون خلاقیت به نظر میآمد که هیچ المان جدید یا جالبی انجام نمیداد. قهرمانان جدید Army Of Two به شدت بیربط بودند و روند بازی با باگهایی که باید قبل از انتشار رفع میشدند، بسیار شتابزده به نظر میرسید. همچنین هواداران بازی بهدلیل تبدیل شدن شخصیت سلیم به یک نقش منفی، بسیار خشمگین بودند و احساس میکردند که به شخصیت مورد علاقهشان خیانت شده است. بازخوردها و نظرات منقدین نسبت به The Devils Cartel بسیار ناامیدکننده بودند و از آن زمان تاکنون هیچ بازی جدیدی از این مجموعه در دست ساخت نیست.
Crash Bandicoot: Mind Over Mutant
نینتندو با «ماریو» معروف شده بود و سگا هم پرچم خودش رو به دست «سونیک» داده بود. پس سونی هم باید برای ماندن در میدان رقابت با چنین غولهایی، قهرمان مورد نظر خودش را معرفی میکرد؛ بنابراین شخصیت «کراش» را خلق کرد که بازیهای ابتدایی ساختهشده براساس این شخصیت بامزه و بازیگوش، تبدیل به آثاری بسیار عالی در کنسول پلیاستیشن شدند. پس از جدایی مجموعه Crash Bandicoot از استودیو ناتی داگ، استودیوی سازنده نسخههای اولیه کراش، این فرانچایز اوضاع چندان خوبی نداشت و انتقالش به پلتفرمهای نسل بعد چندان موفقیتآمیز به نظر نمیرسید.
در ادامه، مجموعه کراش باندیکوت پر شد از نسخههای مختلف و اسپینآفهای غیرضروری و ضعیف. اما این پایان کار نبود و اوج ناامیدی زمانی بود که Crash Bandicoot: Mind Over Mutant منتشر شد و بازیکنان به کلی از این شخصیت خسته شده بودند. طرفداران این مجموعه هرگز فراموش نخواهند کرد که Mind Over یک پلتفرمر مسخره و تکراری بود و هیچ نشانهای از جذابیت قسمتهای ابتدایی را در خود نداشت.
حتی خود شخصیت کراش نیز با ظاهری داغون و زشت طراحی شده بود و در کل ظاهر عجیبی داشت! شرکت اکتیویژن در دو سال گذشته تلاشهای زیاد و موثری برای احیای این مجموعه کرد و امیدواریم که روزی یک نسخه کاملا جدید و باکیفیت از Crash Bandicoot را شاهد باشیم.
Dino Crisis ۳
Dino Crisis یک مجموعه خوشساخت و خلاقانه بود. ترکیبی از وحشت دنیای Resident Evil با دایناسورهای خشن، بدون شک یک ایده عالی در ژانر «ترس و بقا» بود. دو بازی ابتدایی این مجموعه، هم از لحاظ تجاری و هم از نظر منتقدین موفق عمل کردند؛ اما Dino Crisis ۳ همان اشتباه تاکتیکی را مرتکب شد که بیشتر مجموعههای ترسناک سینمایی به آن دچار میشوند: سفر به فضا!
شاید اگر سازندگان بازی این ایده را در مسیر درستی پیش میگرفتند، شاهد یک بازی با کیفیت و با نمرات بالا بودیم، اما Dino Crisis ۳ آن چیزی نبود که انتظارش را داشتیم. جالب است بدانید که این بازی به خاطر داشتن یکی از بدترین دوربینها در تاریخ بازیهای ویدیوی معروف شده است؛ طوری که گمان میکردید سازندگان از قصد برای حداکثر آزار بازیکنان این دوربین را به کار بردهاند. از طرف دیگر، تنوع پایین دشمنان باعث میشد تا به سرعت از نابود کردن مکرر آنها خسته شوید و درنهایت باید به این موضوع اشاره کنیم که بازی برای یک اثر ترس و بقا، هیچ گونه حس تنش و ترسی را به شما القا نمیکرد.
در ادامه بازخوردهای منفی و نمرات بسیار ضعیف، واکنش طرفداران به Dino Crisis ۳ بد بود و حتی خود کپکام هم اعتراف کرد که بهدلیل این بازخوردهای ضعیف طی چند سال گذشته، این مجموعه را فعلا کنار گذاشته است.
Duke Nukem Forever
فیلمهای سینمایی و بازیهای ویدئویی زیادی هستند که به علت بهدردنخور بودن بیش از حد به شهرت رسیدهاند. Duke Nukem Forever نیز با کلی دلیل منفی فاجعهبار معروف شده است. عرضه این بازی بیشتر به یک فرایند ظهور شباهت داشت و ۱۵ سال تمام طول کشید تا از آن رونمایی شود! اما پس از انتشار، با آن شوتر اول شخص فوقالعادهای که انتظار میرفت، کیلومترها فاصله داشت. درواقع این بازی یک طراحی بینظم و زشت با شوخیهای بیمزه و گیمپلی خسته کننده بود.
Duke Nukem Forever بیشتر شبیه به هیولای فرانکشتاین بود که از چسباندن بخشهای مختلف چندین بازی خوب به وجود آمده بود. حتی طنزهای معروف مجموعه «دوک» که از ویژگیهای اصلی این مجموعه است هم در این نسخه تهوعآور به نظر میرسید و او را تبدیل به احمقی کرده بود که گویا از حوادث خونین اطرافش لذت میبرد. برای مثال مرحله «Hive» به علت فضای چندش آور بیش از حدش، به یکی از بدنامترین مراحل در تاریخ بازیهای ویدیویی تبدیل شد، اما بزرگترین گناه Forever این است که بازی کردن آن هیچ کیفی برای هیچ کس ندارد.
سازندگان بازی بر سر پیدا کردن مقصر اصلی این نسخه افتضاح بحثهای زیادی داشتند و در نهایت بدنامی Forever به قدری به مجموعه Duke Nukem خدشه وارد کرد که خیلی بعید به نظر نمیرسد که قسمت بعدی ۱۵ سال دیگر منتشر شود؛ البته معلوم نیست که دوکی در کار باشد یا خیر!
- 17
- 4