کتابی از شما با عنوان «اقتصاد دانشبنیان» منتشر شده که در متن آن به پیشنیازهای اساسی برای تحقق اقتصاد مبتنی بر دانش اشاره شده است. در فرازهایی از این کتاب که چند سال پیش نوشته شده، لوازم تحقق اقتصاد دانشبنیان را برمیشمارید که به نظر میرسد با واقعیتهای جاری اقتصاد ایران فاصله زیادی دارد. از طرف دیگر، امسال سال اقتصاد دانشبنیان نام گرفته است. به نظرتان اگر واقعا ارادهای برای تحقق شعار سال وجود داشته باشد، نقطه عزیمت کجاست؟
به تجربه تاریخی، میدانیم که تقریبا در همه زمینهها گرایش مسلط در کشور ما گرایش مدگرایانه است. یعنی بجای آنکه به اصول بپردازیم، بیشتر اسیر ظواهر و سطوح مسائل میشویم. این کتاب، تلاشی مقدماتی برای فهم درست مساله است. ایده محوری من و آقای دکتر سیدمحمدباقر نجفی در تالیف این کتاب، پرداختن به مسائلی بود که دکتر عبدالهادی حائری در اثر خود با عنوان «نخستین رویاروییهای اندیشهگران ایران با دو رویه تمدن بورژوازی غرب» به آن پرداخته است. ایشان در اثر خود نشان داده که فهم نخبگان اندیشهای، سیاسی و اقتصادی ایران در مواجهه با موج اول انقلاب صنعتی، عوارضی برای کشورمان ایجاد کرده که با گذشت بیش از ۲۰۰ سال از آن، هنوز نتوانستهایم کمر راست کنیم و در زمینه صنعتیشدن بههنجار شویم. طبیعتا به اعتبار اینکه انقلاب دانایی از موجهای سوم به بعد انقلاب صنعتی مطرح شده است، هزینه فرصت درست نفهمیدن این مفهوم، هزاران بار بیشتر از هزینههای درک نامناسب از بایستههای انقلابهای صنعتی فناورانه در دو سده پیشین است. به عبارت سادهتر، ایرانیان هنوز عوارض درک نادرست و شناخت ناکافی از موج اول انقلاب صنعتی را میپردازند و این در شرایطی که موج چهارم انقلاب صنعتی جهان را درنوردیده، مساله توسعه ایران را به تاخیر انداخته است. از این منظر فکر کردیم این کتاب بابی را برای گفتوگوهای اصولی و کارشناسانه، غیرسیاستزده و غیرشعاری باز میکند.
درواقع پاسخم به پرسش شما این است که نقطه عزیمت برای داشتن اقتصادی مبتنی بر دانش، شناخت کامل و درست مفهوم آن است.
در واقع شما میگویید ما انقلاب صنعتی را درست درک نکردیم و گرفتار عوارض آن شدیم و اکنون هم در معرض در ک اشتباه از مفهوم انقلاب دانایی هستیم که هزینههای به مراتب گزافتری را به کشور تحمیل میکند.
بله، این موضوع برای کسانی که هم طول و عرض انقلاب دانایی و هم هزینه فرصت غفلت از آن را درک میکنند، بسیار نگرانکننده است که مقوله حیاتی انقلاب دانایی به برخوردهای سطحی و شعارزده فروکاسته شود.
ببینید، وقتی از اقتصاد مبتنی بر دانایی یا جامعه مبتنی بر دانایی یا توسعه مبتنی بر دانایی حرف زده میشود، این دانایی در برابر نادانی قرار نمیگیرد. اینطور نیست که اقتصاد و جامعه و توسعه در گذشته غیردانشبنیان بوده و حالا قرار است دانشبنیان شود. اینها همیشه مبتنی بر دانش پیشرفت کردهاند اما ما از موج سوم انقلاب صنعتی به بعد، با یک دگرگونی بنیادین مواجه هستیم که وجه تسمیه دانشبنیانشدن اقتصاد به آن برمیگردد. تا قبل ربع پایانی قرن بیستم، نوآوریهای صنعتی و فنی عموما کمککار یا جایگزین دست و بازوی انسانها بودند اما با انقلاب در ماکروالکترونیک و فناوری اطلاعات، نوآوریهای فنی جایگزین یا کمککار مغز انسانها شدند. پس وجه تسمیه اقتصاد و جامعه دانشبنیان به این تحول فناورانه اشاره دارد. اساس ماجرا این است که ستونهای اقتصاد دانشبنیان روی تکامل شیوههای تولید بنا شده. یعنی ما باید تکلیف خودمان را با تولید فناورانه مشخص کنیم. بنابراین با اصرار و استمرار روی شوکدرمانی و رانتمحوری و مفتخوارگی و فساد، نمیشود اقتصاد دانشبنیان ایجاد کرد.
یعنی در اقتصادی که به تولید اهمیت نمیدهد، دانشبنیان بودن بیمعناست؟
در مناسبات رانتی کنونی ایران، راجع به بدیهیترین مسائل اقتصادی هم باید انرژی زیادی صرف کرد. رانتجویان و مفتخوارگان و ایادیشان اساسا نقش تولید را از نظام حیات جمعی ما حذف کردهاند. ما امیدواریم این کتاب، به بحثهای علمی دامن بزند و حکومتگران ما را از این توهم خارج کند که در غیاب تولید فناورانه و با تغییر نرخ ارز و گرانکردن بنزین و فروش دارایی و اقداماتی از این دست، کشور توسعه پیدا میکند.
میتوانیم بگوییم اقتصاد دانشبنیان الزاما از مسیر تولید فناورانه میگذرد؟
اقتصاد دانشبنیان نه الزاما که انحصارا از مسیر تولید فناورانه میگذرد.
ما تعداد زیادی دانشجو و فارغالتحصیل بالاترین سطوح آموزش عالی در کشور داریم که بعضا هم جذب بنگاههای اقتصادی میشوند. برای بسیاری از آنان هم در معتبرترین مراکز علمی یا غولهای فناوری جهان تقاضا وجود دارد. در این شرایط، به نظر میرسد ما از منظر دانش چیزی کم نداریم. چرا سطح نسبتا قابل قبول آموزش عالی در ایران، نتایج اقتصادی روشنی در پی نداشته است؟
ببینید، در اینباره از چندین زاویه میتوان بحث کرد اما یکی از مهمترین وجوه مساله این است که معادل فارسی دانایی با آنچه در زبان انگلیسی برای این مفهوم استفاده میشود، تفاوت دارد. در آن زبان، آنچه به دانایی ترجمه شده، درهمتنیدگی تمامعیار با مفهوم توانایی دارد و بنابراین باید دقت کنیم که هر جا از دانایی حرف میزنند، توانایی هم در آن مستتر است. این نکته ریزهکاریهای بسیاری دارد که در کتاب ما هم اشاراتی به آن شده و البته جای بسط بسیار بیشتری هم دارد، مشروط بر آنکه برایش تقاضایی در این جامعه وجود داشته باشد.
نکته بسیار مهم این است که اگر دانایی همراه با توانایی نباشد، تقاضا برای آن تفننی میشود و نظام آموزشی و پژوهشی ما در این چارچوب سامان یافته که دانش بدون تقاضا را ترویج میکند. به عبارت دیگر، مناسبات اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و اجتماعی ما بر دانایی و توانایی مستتر در آن استوار نشده است. اینجا ملاحظات اقتصاد سیاسی و ملاحظات تاریخی و جامعهشناختی بسیار پیچیدهای وجود دارد که باید در جای خود به آن پرداخت. به طور خیلی خلاصه، اینکه شما دانش را مجموعهای از محفوظات میدانید یا آن را ابزار راهبردی فهم و حل مسائل میدانید، تلقیهای متفاوت و در نتیجه ترتیبات نهادی کاملا متفاوتی را ایجاد میکند. تلقی غالب از دانش در یک کشور را میتوان از نحوه عملکرد نظام تدبیرش در مواجهه با مسائل گوناگون تشخیص داد.
اینکه ما هیچ پیوندی بین آموزش آکادمیک با صنعت در کشور ملاحظه نمیکنیم به همین مساله ارتباط دارد؟
دقیقا. در تمام دنیا مهمترین متقاضی دانایی، ساختار قدرت است و اگر برای دانایی از سوی ساختار قدرت تقاضا وجود نداشته باشد، زاد و رشدی نخواهد داشت. نشانه روشن تقاضا برای دانایی از سوی ساختار قدرت هم این است که نظام تدبیر کشور ملتزم باشد هیچ تصمیم غیرعالمانهای اتخاذ نکند. بنابراین اگر دیدید جهتگیریها و تصمیمگیریها هیچ ارتباطی نهادمندی با دانایی ندارد، بدانید دم زدن از اقتصاد دانشبنیان شوخی است. همین الان نه در قوه مجریه و نه در قوه مقننه و نه در قوه قضائیه ما التزام نهادمند به تخصیص عالمانه منابع وجود ندارد.
فرض کنیم به تلقی کمابیش یکسانی از مفهوم اقتصاد دانشبنیان دست یافتیم. گام بعدی برای تحقق آن چیست؟
بعد از اینکه تکلیفمان را با مفهوم روشن کردیم، نوبت به پایه نظری میرسد. یعنی چه درکی از نظام عرضه و تقاضا برای دانایی داریم و کدام الگوی روابط علت و معلولی، میتواند به تقاضا برای دانایی در همه عرصههای حیات جمعی ما دامن بزند.
پیشتر اشاره کردم که اگر ساخت سیاسی متقاضی دانایی نباشد، دانایی رشد نمیکند. یک رکن دیگر ماجرا این است که تقریبا همه متفکران بزرگ توسعه، وقتی از دانش و فناوری سخن میگویند، بحث خود را در چارچوب بنگاههای تولیدی تعقیب میکنند. ما باید از خود بپرسیم که چرا متفکران بزرگ با اندیشههای سرنوشتساز خود، درباره بنگاههای تولیدی بحث میکنند؟ دلیلش این است که بنگاههای تولید بعد از ساخت سیاسی، بزرگترین متقاضی داناییهای تواناییآور هستند و حیاتیتر اینکه بنگاههای تولیدی بزرگترین کانون انباشت دانایی هم هستند. دانشمندان بزرگی که در زمینه دانایی کار کردهاند دانش را به دو گونه عمده دانش آشکار و دانش ضمنی تقسیمبندی کرده و نشان دادهاند سهم و اهمیت دانشضمنی، بالغ بر ۹۰ درصد کل ذخیره دانایی بشر است. دانش ضمنی هم از طریق انجامدادن کار خلاق و مولد ایجاد میشود. سهم دانش آشکار که به صورت غیرشخصی قابلیت انتقال دارد و در قالب کتاب و مقاله در دانشگاهها و آموزشگاهها تدریس میشود، کمتر از ۱۰ درصد است.
بنابراین این یک فهم تمدنساز و معجزهآسا از کارکردهای بنگاههای تولیدی است که بر نقش پررنگ و غیرقابل اغماض آنان در سرنوشت توسعه کشورها تاکید دارد اما متاسفانه ما هیچ ردی از آن نه در سطح نظری و نه در سطح عملی در کشور مشاهده نمیکنیم.
همینکه نام سال به اقتصاد دانشبنیان اشاره کرده، نباید امیدوار بود به تقاضا برای آن دامن بزند؟
بستگی دارد نحوه مواجهه ما با مساله چگونه باشد. اگر قرار است دانشبنیانی به تعداد مقالات یا کتابها تحول معنا پیدا کند، هیچ تقاضای سازندهای برای دانایی ایجاد نمیشود ضمن آنکه غیر از فقدان تقاضا، موانع جدی هم بر سر راه اقتصاد ایران وجود دارد که دورنمای دانشمحوریاش را تیره و تار میکند. یکی از مهمترین لوازم دانشمحوری اقتصاد، شفافیت و صحت آمار و اطلاعات است. مساله بسیار حیاتی دیگر که به پایه نظری این مساله بازمیگردد این است که فرایندهای مربوط به امر دانایی چنین متحول شده که خصلت جمعی پیدا کرده است و بنابراین داناییمحوری در جامعهای اتفاق میافتد که اعضایش تمرین همکاری کرده باشند، به هم اعتماد داشته باشند و بتوانند شبکهای از روابط را سامان دهند. اگر در این یک ساخت سیاسی، حساسیتهای غیرمتعارف روی تشکلیابی وجود دارد و جمع شدن بیش از دو نفر خطر امنیتی تلقی میشود یا در شرایطی که ۹۰ درصد بنگاههای کشور یکنفره هستند که نه ردی از تخصصیشدن امور، نه ردی از تقسیمکار عقلایی و نه ردی از صرفههای مقیاس در آن موضوعیت پیدا نمیکند، شما با برهوت دانایی مواجهاید و شعار دانایی هیچ تناسبی با واقعیتهای نهادی کشور برقرار نمیکند.
شما لوازم و پیشنیازهای سازمانی و نهادی داناییمحوری را ترسیم کردید. نیروی انسانی چه نسبتی با اقتصاد دانشبنیان برقرار میکند؟
به نکته بسیار مهمی اشاره کردید. گفته میشود در عصر دانایی انسانها به انسانیترین جایگاه خود در طول تاریخ و در فرایند تولید دست پیدا میکنند؛ جایی که از مغز انسان بیشتر از دست و بازویش استفاده میشود. حتی تا اواخر قرن نوزدهم هم در تئوریهای اقتصادی هنگام بحث از عوامل تولید گفته میشد زمین و کار و سرمایه همگن و همطراز هستند و قابلیت جایگزینی یکدیگر را دارند در حالیکه در عصر دانایی، عنصر انسانی به تنهایی بیش از ۹ برابر کل سایر عوامل تولید نقش و جایگاه پیدا میکند. بنابراین اگر شما برای انسانها کرامت قائل نباشید، آنان را به سفلگی خو بدهید، تحقیرشان کنید، بجای آنکه ظرفیت خلاقیت و تواناییشان را بالفعل کنید، آنان را صدقهگیر بار بیاورید، به حساب نیاوریدشان، به مشارکت نپذیریدشان و خودتان را چوپان و آنان را رمه تلقی کنید، حرف زدن از داناییمحوری و اقتصاد دانشبنیان هیچ موضوعیتی نخواهد داشت.
در سطح نظری، مساله دانشبنیانشدن به کل نظام حیاتجمعی مربوط است. یعنی نه یک مساله صرفا اقتصادی است و نه یک مساله صرفا فرهنگی یا اجتماعی. داناییمحوری با کل نظام حیات جمعی پیوند میخورد و بنابراین ارائه یک صورتبندی نظری راهگشا در این زمینه برای یک ساخت توسعهنیافته رانتی، بیشمار پیشنیاز و دلالت و پیامد خواهد داشت و بسیار پیچیده است.
خلاصه ماجرا این است که اگر هزینهفرصت فکر کردن بالا باشد و اگر سانسور و سرکوب و خشونتورزی با صاحبان اندیشه اصل باشد، داناییمحوری هیچ پایهای در واقعیت نخواهد داشت.
چند بار اشاره کردید که نباید و نمیتوان دانشبنیان شدن را با تعداد مقالات یا کتابهای چاپشده سنجید. بلافاصله این پرسش مطرح میشود که چگونه باید چنین مقولهای را پایش کرد و سنجید؟
وقتی ما تکلیف خود را با مفهوم و پایه نظری داناییمحوری روشن کردیم، نوبت به سنجش و اندازهگیری میرسد. من در کتاب مرزهای دانش توسعه اشارهای به این موضوع داشتهام که چه ظرافتها و حساسیتها و دقتهایی برای ساختن شاخص مناسب اندازهگیری هر مفهومی لازم است. فقط برای اینکه ذهن شما را به ابعاد اهمیت موضوع آشنا کنم، به این نکته اشاره میکنم که شورای روابط خارجی ایالات متحده در سال ۱۹۹۹، سفارشی به موسسه تحقیقاتی معتبر رند داد برای تدوین شاخصهای جدید سنجش قدرت. در آنجا گفته شده است انقلاب دانایی کانونها و ارکان قدرت در جهان را متحول میکند در حالیکه آمریکا همچنان با استانداردهای پایان موج دوم انقلاب صنعتی در حال پایش رقبای بالقوه و بالفعل خودش است و بنابراین از موسسه رند خواسته شده بود متناسب با تحولات عصر دانایی، شاخصهای جدیدی بر اساس نیازهای یک ابرقدرت تدوین کند. موسسه رند هم ۱۲۴ شاخص را برای سنجش داناییمحوری در ایالات متحده تدوین کرده است که شرح و توضیح هر یک از آن ۱۲۴ شاخص، بحث طولانی و مفصلی میطلبد.
فکر میکنم همین یک مثال کافی است که نشان دهد سنجش و اندازهگیری درست و اصولی تحول در یک جامعه چقدر اهمیت و چقدر پیچیدگی دارد. ما بیتوجه به همه این پیچیدگیها، شاخصهایی را برای سنجش انتخاب میکنیم که بتوان با آن بهتر نمایش داد یا بیشتر رانت کسب کرد. اینگونه است که به نام داناییمحوری، تولید به حاشیه میرود و تعداد مقاله میشود ملاک سنجش. تولید به حاشیه رانده میشود و پیام میدهیم رانت را از طریق شرکتهای دانشبنیان توزیع میکنیم.
دانشبنیانی یعنی تشویق خلاقیت و محور قراردادن تولید و همزمان بالا بردن هزینه فرصت فساد و مفتخوارگی و رانتجویی. پس اگر در جامعه ما کسانی مطالبهگر دانایی هستند، باید لوازم نهادیاش را فراهم کنند. تنها راه ما برای توسعه داناییمحور این است که علممحوری و تولیدمحوری با همه لوازمش همراه با مشارکتمحوری در دستور کار قرار بگیرد. بنابراین مناسباتی که به فرقه فرقه کردن مردم دامن میزند یا مشارکت حداکثری آنان در سرنوشت سیاسی و اقتصادی خود را برنمیتابد هیچ نسبتی با شعار اقتصاد دانشبنیان برقرار نمیکند. من امیدوارم انتشار این کتاب، باب گفتوگو در این زمینه را باز کند و منشأ خیری برای کشور و جامعه ما شود.
علی نیلی
- 13
- 4
علی سلطانی
۱۴۰۱/۵/۲۶ - ۱۲:۳۰
Permalink