نشریه انگلیسی «اکونومیست» سرمقاله این هفته خود را به پیامدهای «جهانیشدن» اختصاص داده است. به گزارش این نشریه، وقت آن رسیده تا درخصوص تغییرات جغرافیای اقتصاد تجدیدنظر صورت گیرد.
براساس تئوریهای علم اقتصاد، نابرابریهای منطقهای باید بهواسطه رشد سریعتر و سرمایهگذاری بیشتر در مناطق فقیرتر کاهش یابد. در قرن بیستم تا حدودی این تئوری برآورده شد و شکاف درآمدی میان ایالتهای آمریکا و کشورهای اروپایی کاهش یافت. اکنون اما شرایط متفاوتی حاکم است. براساس مطالعات صورت گرفته مناطق مرفه در حال جدا شدن از مناطق فقیرنشین هستند.
این واگرایی جغرافیایی عواقب ناگواری دارد. بهعنوان مثال، کودکی که در ۲۰ درصد پایین شهر ثروتمند سانفرانسیسکو متولد میشود در زمان بزرگسالی به مراتب شانس بیشتری برای رسیدن به ۲۰ درصد بالایی جامعه (ثروتمند) نسبت به کودکی که در شهر دیترویت متولد میشود، دارد همچنین فرزندان پسری که در منطقه چلسی شهر لندن متولد میشوند انتظار میرود ۹ سال بیشتر نسبت به کسانی که در منطقه «بلکپول» متولد میشوند عمر کنند. در واقع فرصتها برای افرادی که در مناطق با اقتصاد ضعیف زندگی میکنند محدود است. اگر در ۵۰ سال گذشته تمامی شهروندان در مناطق با بهرهوری بالا زندگی میکردند، اکنون اقتصاد آمریکا میتوانست رشدی دوبرابر آنچه درحالحاضر دارد را تجربه کند.
واگرایی مناطق ثروتمند از فقیرنشین ناشی از عوامل بزرگی است. در اقتصاد مدرن، مقیاس بسیار مهم است. برای مثال شرکتهایی که اندوختههایی ارزشمند از دادهها را در اختیار دارند میتوانند با کارآیی بیشتری از تجهیزات خود استفاده کنند؛ شبکههای اجتماعی که افرادی بیشتر عضو آن هستند، برای کاربران جدید جذابیت بیشتری دارند؛ و بازار سهامی که تعداد زیادی سرمایهگذار در آن فعالیت دارند بهترین گزینه برای افزایش سرمایه است. در این بازدهیهای نسبت به مقیاس – به حالتی اطلاق میشود که افزایش مقیاس یا اندازه بنگاهها موجب افزایش کارآیی و بازدهی میشود – بنگاههای موفق کمتری وجود خواهند داشت که در مناطق ثروتمند متمرکز شدهاند.
سایر افراد و مناطق نیز از قافله عقب خواهند ماند. با وجود تشدید واگرایی مناطق، میل افراد به جابهجایی نیز درحال کاهش است. در این راستا، از دهه ۱۹۹۰ میلادی هر ساله تعداد آمریکاییهایی که بین ایالتها جابهجا میشوند کاهش یافته است. بهطور معمول شهروندان آمریکا نسبت به اروپاییها آزادی بیشتری برای جابهجایی دارند اما این افراد در فاصله کمتر از ۳۰ کیلومتر از والدین خود زندگی میکنند.
گرچه تغییرات جمعیتی میتواند یکی از عوامل توضیحدهنده این شرایط باشد، اما مقصر اصلی سیاستگذاریهای ضعیف است. اوج گرفتن هزینه مسکن در شهرهای ثروتمند، مانع از ورود تازهواردها به این شهرها میشود. کمبود مسکن اجتماعی در اروپا موجب شده مردم به خانههای ارزان روی آورند. متاسفانه سیاستهایی که با هدف کمک به فقرا شکل گرفتهاند نیز باعث تشدید روند فاصله گرفتن مناطق شدهاند.
چه باید کرد؟
یکی از راهکارهای مقابله با این شرایط کمک و فراهم کردن شرایط برای جابهجایی افراد است. مناطق ثروتمند میتوانند مسکن و زیرساختهای لازم را برای تازهواردها فراهم کنند. بهعلاوه مجوز جابهجایی دوجانبه میان ایالتها یا کشورها این امکان را برای افراد فراهم میسازد تا به مکانهای که بیشترین بهرهوری را دارند بروند. البته در این شرایط امکان خروج نیروی کار ماهر و بااستعداد از مناطق فقیرنشین مشکلات را دوچندان خواهد کرد. برای جلوگیری از بروز این مشکل تاکنون سیاستگذاران سیاست پرداخت یارانه به این مناطق را پیش گرفتهاند.
به عقیده کارشناسان اما باید روی انتقال تکنولوژی و تجارت کسبوکار از مناطق ثروتمند به مناطق فقیرتر متمرکز شد. افزایش رقابتپذیری و تشویق خوشههای اقتصادی ثروتمند برای سرمایهگذاری در مناطق فقیر نیز میتواند به کاهش شکاف این مناطق کمک کند. در قرن ۱۹ میلادی دولت آمریکا اقدام به احداث تعداد زیادی دانشگاه فنی دولتی کرد. هدف از احداث این دانشگاهها، آموزش کشاورزان و مدیران شرکتها در روستاها و شهرهای کوچک بود.
به عقیده «اکونومیست» همانگونه که آلمانیها شبکهای از موسسات تحقیقاتی را ایجاد کردهاند، امروزه نیز این سیاست میتواند درخصوص تکنولوژیهای جدید مفید باشد. البته در کنار این راهکارها سیاسیون باید تفکرات خود را تغییر دهند. برای فروکش کردن خشم مناطقی که عقب ماندهاند، نیاز است تا در کنار سایر عوامل به موضوع «مناطق» نیز اهمیت داده شود.
- 15
- 5