سلام. صداي بنده را از اينجا ميشنويد. سرزمين عجايب. عاليس نيستم که هلوشو بدم يا ليموشو بدم يا اصلا به کل اهل دادن چيزي باشم. ولي اينجا واقعا سرزمين عجايب هست. باور نميکنيد؟
ايناهاش: مديرعامل اتوبوسراني فرموده که: ميخواهيم اقدام به فروش ساعتي صندلي اتوبوس بنماييم.
خبر کوتاه بود و موهايم... واقعا دچار پريدگي تشتک ميشود آدم، مگر تشتک ما چقدر گنجايش دارد که نپرد؟ براي اينکه به ميزان خلاقيت و نبوغي که پشت اين گلواژه نهفته است پي ببريد دو عدد مثال ميزنم:
در مملکتي که پرواز هواپيما، با کل دامبول و دستک و تجهيزات و باند صاف مثل آينه و کارت پرواز و ايمني و فولان و بهمانش بين نيم ساعت تا شش ساعت تاخير دارد، آن وقت اتوبوسي که شصت و سه عامل بازدارنده دارد، اعم از ترافيک و خرابي ماشين و شلوغي ايستگاه دروازه دولت و اشغال خط ويژه توسط موتوري و دس به آب داشتن راننده و... چه جور ميتواند سر زمان مقرر سر ايستگاه مقرر باشد؟
حالا بر فرض محال که بود، شما سر ايستگاه منتظر ايستادهايد و اتوبوس از راه ميرسد. سوار ميشويد (البته «اگر» جايي براي سوار شدن داشته باشد) و ميرويد سراغ شماره صندلي خريداري شده، ملاحظه ميکنيد که مردم با فرهنگ ما، حقوق شما را رعايت کردهاند و هيچکس روي صندلي شما ننشسته، و يک تابلو «رزرو» روي صندلي گذاشته شده به نام شما و شما خيلي شيک و مجلسي روي صندلي جلوس ميکنيد؛ واقعا ميتوانيد تصور کنيد؟
اگر توانستيد که مرحبا به خلاقيت و خوشبيني بيمارگونه و قوه تجسم شما، ولي در واقعيت ميرويد و ميبينيد که يا يک گولاخ سيبيل از بناگوش دررفته نشيمن مبارک را روي صندلي رها کرده، يا پيرمرد فرتوت و نحيفي در صندلي جاي گرفته، يا کودک محصلي که دارد مشقهايش را مينويسد.
حالا يا بايد خيلي گردن کلفت و بزن بهادر باشيد که با آقاي گولاخ سرشاخ بشويد و بعد مقداري زد و خورد و وصلتهاي خانوادگي، بتوانيد صندلي اشغالي را بازپس بگيريد و در حالي که روي صندلي نشستهايد زخمهاي خود را مرهم بگذاريد.
يا اينکه خيلي وقيحانه احترام بزرگتر را بکنيد توي پيت پنير و پيرمرد بيچاره را از يقه بگيريد و بلند کنيد و از کل اتوبوس فحش بخوريد و پيرمرد نفرينتان کند و بعد از پياده شدن از اتوبوس برويد زير تريلي (اينکه داخل ايستگاه اتوبوس تريلي از کجا آمده مشکل من نيست، ميتوانيد از پيرمردي که نفرين کرده بپرسيد).
و يا برويد گوش بچه مدرسهاي را بگيريد و بلند کنيد و يکي هم يواشکي از شما فيلم بگيرد و فيلم شما در تمام شبکهها پخش بشود و دستور پيگرد کودک آزار صادر و به زندان بيفتيد و با همان گولاخ که در حالت اول سخنش به ميان آمد همسلول شويد و آآآخ... در هرحال زندان بعضا تجربه دردناکي است.
فلذا پيشنهاد ميکنم اين مورد را هم به موارد ديگر پيوست کرده و کل يوم دايورت بفرماييد.
پ. ن: کاش براي مديران بعضي جاها هم صندلي را ساعتي ميکردند که اينها گاهي بلند بشوند نشيمنشان هوايي بخورد و يکي ديگر هم دو ايستگاه بنشيند. ثواب دارد.
علی هدیه لو
- 9
- 4