به گزارش اعتماد، آيا نظام جمهوري اسلامي بعد از ٤٠ سال توانسته سياستمدار تربيت كند؟ به خصوص كه وقتي در كشور بحران داريم، نياز به سياستمدار بيشتر حس ميشود. آيا سياستمداري كه به لحاظ مواجهه با اجتماع و تخصصي بتواند بحرانها را كنترل كند، در طول عمر نظام تربيت شدهاند؟
اگر براساس اهميت و جايگاه انقلاب به موضوع نگاه كنيم، بايد بگوييم كه پاسخ به اين سوال چندان مثبت نيست. فرض ما بر اين بود كه انقلاب اسلامي بستري براي رشد استعدادها، كادرسازي و نيروسازي در جامعه فراهم كند. قانون اساسي و قوانين موضوعه براي شكلگيري چنين فضايي بسترسازي كرده بود اما متاسفانه اين هدف محقق نشد.
البته نميتوان گفت كه در اين زمينه كاملا ناموفق بودهايم. به اين دليل كه جمهوري اسلامي در طول اين ٤٠ سال به كمك همين نيروها بحرانهاي متعددي از جمله تحريمها، فشارها و تبليغات عليه نظام، حوادث بعد از يازده سپتامبر، بهارعربي و حوادث منطقه و فروپاشي شوروي را پشت سر گذاشته است. جمهوري اسلامي در اين حوادث و بحرانها توانست با استحكام و قدرت كار خود را پيش ببرد. معلوم ميشود، چهرهها و سياستمداراني بودند كه توانستند جمهوري اسلامي را از اين كورانها نجات بدهند. با نگاه به حوادث ميبينيم كه سياستمدار داشتهايم اما با نگاه به اهميت انقلاب انتظارها تامين نشد. از انقلابي حرف ميزنيم كه مبناي آن فرهنگ، فكر، انديشه و انسان بود. اين انقلاب بايد نيروهاي توانمندتري را پرورش ميداد تا آينده خود را بسازد.
من معتقدم كه اين ظرفيت در بطن جمهوري اسلامي وجود دارد كه بتواند بستر كادرسازي و نيروسازي را فراهم كند اما متاسفانه پارهاي از تنگنظريها و استعدادكشيهايي كه توسط جريانهاي راديكال در اوايل پيروزي از جمله جريانهايي مثل گروه فرقان و منافقين صورت گرفت، شرايطي به وجود آورد كه خيلي از سرمايههاي انساني جمهوري اسلامي از دست رفت و چهرههايي مثل شهيد بهشتي و رجايي را از دست داديم.
بعدها هم با محدوديتها و شرايط امنيتي استعدادها از دست رفت. در دوره ٨ ساله دوره آقاي احمدينژاد فضاي تهمت، انگزني و برچسب به وجود آمد كه متاسفانه باعث شد پسرفت داشته باشيم. خيلي از نيروها به دلايل بسيار واهي از دايره تصميمگيري در نظام خارج شدند. ردصلاحيت چهرههاي زيادي را شاهد بوديم كه باعث شد سياستمداران خوبي را از دست بدهيم.
يعني با پديده سياستمدارسوزي مواجه بوديم؟
بله، بستري كه بايد براي تربيت كادر فراهم ميشد به ضد خود تبديل شد. سياستمداران موجودي كه تجربه اندوختند و دانش داشتند، حذف شدند. اين مشكل دامنگير كشور شد و جمهوري اسلامي در عين حال كه طبيعت آن طوري بوده است كه بايد نيروسازي ميكرد، آن طور كه شايسته بود، نتوانست موفق شود.
نسل اول انقلاب چرا قادر نبوده نيروهاي شاخص تربيت كند؟
متاسفانه احزاب در جمهوري اسلامي توفيق زيادي نداشتند. احزاب در آغاز انقلاب به دو دسته احزاب وابسته به شرق و غرب و احزاب مستقل تقسيم ميشدند. احزابي مثل منافقين، حزب توده و سازمان چريكهاي فدايي خلق اكثريت و اقليت جهتگيري ملي نداشتند و از بيرون مرزها ساپورت ميشدند.
احزابي مثل ملي- مذهبيها و نهضت آزادي هم به خارج وصل نبودند اما در تشخيص مسائل انقلاب دچار ضعف بينش بودند و نتوانستند پا به پاي موجي كه مردم شروع كرده بودند، حركت كنند. در جاهايي هم حق با آنان بود و ديگران آنها را بدون دليل از گردونه خارج كردند. احزابي مثل توده وابسته به شوروي سابق بود يا از آن الهام ميگرفت. احزابي مثل منافقين تحت تاثير حوادث منطقه بودند و فرمانبر صدام بودند. حتي عليه مردم با صدام همراهي ميكردند.
مردم به طور طبيعي به حزب جمهوري اسلامي گرايش پيدا كردند اما در مدت كوتاهي اين حزب به جاي كادرسازي به انحصارطلبي گراييد و به سمتي رفت كه به جز سليقه خودش، ميدان براي ديگر افكار و سلايق باز نميكرد و در چينش نيروها نيز اين سليقه را اعمال ميكرد. اكنون با اينكه در دو جناح احزاب متعددي داريم و تنوع سلايق را به رسميت شناختيم اما احزاب در استاندارد حزبي حركت نميكنند. احزاب ما فصلي هستند و در فصل انتخابات اعلام حضور ميكنند. گاهي هم در مشاجرههاي حذفي دخالت ميكنند و تلاش ميكنند رقبايشان را از صحنه خارج كنند. اين احزاب در جهت كادرسازي حركت نكردهاند.
عدم تربيت نيرويي كه منفعت ملي را بر منفعت فردي ترجيح دهد چقدر وجود داشته است؟
منفعتطلبي يك امر غريزي است و نميتوان گفت كه افراد كاري بدون چشمداشت انجام دهند اما منفعتطلبي دو گونه است. يكي اينكه يك سياستمداري منفعت خود را در منافع ملي ميبيند و به آن اولويت ميدهد. سياستمدار ديگري هم ممكن است افق دوري نداشته باشد و فقط منفعت خودش را ببيند.
احساس ميكند بايد تلاش كند تا منافع شخصياش محقق شود. در اين حالت ممكن است در تعارض با منافع ملي هم نباشد اما به منافع ملي اولويت نميدهد. ما سياستمداري حرفهاي را كسي ميدانيم كه منفعت ملي را اولويت ميداند و باور دارد كه مصلحت ملي، منفعت او را نيز تامين ميكند. ما نميتوانيم به افراد بگوييم كه منفعت خودشان را در نظر نگيرند، بالاخره طبع بشر اين است. كسي كه منفعت شخصي خود را در لواي منافع ملي پيگيري ميكند، يك سياستمدار ملي و مقبول است.
با توجه به «سياستمدارسوزي»اي كه در دهه اخير وجود داشته براي عبور از وضعيت فعلي چقدر ميتوان به مديران و سياستمداران خوشبين بود؟
افرادي هستند كه قدرت پيشگيري از بحران يا فائق آمدن بر آن را دارند. در بين مديران امروزي كشور كساني هستند يا كساني بودند كه ميتوانستند اين بحرانها را شناسايي و كنترل كنند. به عقيده من امروز بيش از اينكه به مدير يا سياستمدار كنترلكننده بحران نياز داشته باشيم، نياز داريم كه مديران موجود بحرانسازي نكنند. برخي از مديران كنوني به دليل تمايلات شخصي يا وابستگيهاي صنفي و جناحي به جاي اينكه جلوي بحران را بگيرند، خودشان بحرانسازي ميكنند. هر روز مسالهاي درست كرده و به افرادي حمله ميكنند. با تهمت زدن و برچسب زدن به ديگران، جامعه را ملتهب ميكنند. اين انتظار حداقلي را داريم كه مديران و سياستمداران، اگر نميتوانند بحران را كنترل كنند، لااقل بحران زايي نكنند.
- 13
- 3