سهم ایران از قطعنامههای شورای امنیت سازمان ملل در قرن بیستم ۲۸ قطعنامه بوده است؛ از قطعنامه شماره ۲ و ۳ این نهاد که در تاریخ ۳۰ ژانویه و ۴ آوریل ۱۹۴۶ برای الزام خروج نیروهای شوروی از ایران صادر شد تا قطعنامههای شماره ۵ و ۲۲ و پس از آن ۲۴ قطعنامه دیگر که ۵۹۸ از جمله مهمترین آنها محسوب میشود. اغلب قطعنامههای صادر شده به بحران ارضی و مرزی بین ایران و عراق پرداختهاند.
در بین قطعنامههای صادر شده از سوی نهاد شورای امنیت سازمان ملل قطعنامه ۵۹۸ از حیث داشتن درنظر گرفتن مسائل حقوق بینالملل و مولفههای سیاسی بین ایران و عراق از اهمیت ویژهای برخوردار است تا حدی که به جرأت میتوان تاریخ اختلافات چهارصدساله بین ایران و همسایه غربی را به پیش از قطعنامه ۵۹۸ و بعد از آن تقسیم کرد، چراکه تکلیف مبهمات و شبهات بر سر اختلافات پیش آمده در تاریخ روابط دو کشور در ذیل این سند بینالمللی و مذاکرات پس از آن مشخص شده است. آنچه میخوانید گفتوگوی «آرمان» با دکتر علیرضا اکبری، مسئول سازمان نظامی اجرای قطعنامه ۵۹۸ در سال ۱۳۶۷ است که بعدها به معاونت وزیر دفاع در دولت اصلاحات هم رسید.
دلیل ضعف دستگاه دیپلماسی ما در دو دولت اول جنگ چه بود و چرا در زمان شروع جنگ، وزیر امور خارجه نداشتیم؟
در طول جنگ یکی از مهمترین موتورهای ملی کشورهای در حال جنگ، دستگاه دیپلماسی است. چون تخاصم به دلیل اختلاف بر سر منافع است و قبل از وقوع هر جنگ دیپلماسی فعال است و وقتی دیپلماسی قادر نباشد به منویات طرفین یا یک طرف پاسخ دهد دیپلماسی ماموریتش تمام نمیشود، بلکه جایگاهش عوض میشود. چون جنگ شروع میشود و دیپلماسی با همان جایگاه باید ادامه دهد تا جنگ تمام شود. طرفین باید بنشینند و به یک توازن برسند. یکی از مهمترین معضلاتمان بعد از انقلاب این بود که دستگاه سیاست خارجی کشور رها شده بود. از دستگاه سیاست خارجی غفلت شد و دیپلماسی حامی جنگ نداشتیم.
خصوصا پس از قطعنامههای صادر شده...
بله. تا پایان جنگ ۸ قطعنامه از سوی شورای امنیت صادر شد. قبل از ۵۹۸ هر قطعنامه درپی یک اتفاق مهمی در جنگ صادر میشد و معمولا هروقت ایران تحرک تعیین کنندهای در عرصه جنگ از خود بروز میداد، عملیات مهمی انجام میشد یا پیروزی مهم کسب میکرد و به تحرکات عراق پاسخ محکمی میداد قطعنامهای صادر میشد. نکته این است که کسی از دستگاه دیپلماسی جمهوری اسلامی ایران نبود که روی یک کلمه از این قطعنامهها اثر گذاشته باشد. ما همیشه بعد از قطعنامهها بیانیه داده و آن را رد میکردیم. در آن سالها نوعا گفته میشد که ما را راه نمیدهند.
غیر از رئیس دستگاه دیپلماسی، کارشناس هم نداشتیم؟
داشتیم. اما کارشناسان صرفا مینشستند و بیانیه تولید میکردند. جنگ واقعا از پشتیبانی دیپلماتیک محروم بود و همین ضعف را تا سالهای پایانی داشتیم. جایی که باید تحلیل سیاسی و تحرک دیپلماتیک قوی میبود نبود و ناچار میشدیم همه چیز در میز استراتژیک و رزمی نظامی منعقد شود. همه تکالیف در صحنه جنگ و عملیات رزمی انجام شود. شما تا قبل از قطعنامه ۵۹۸ نمیبینید که کلمهای به نام جنگ در قطعنامههای شورای امنیت وارد شود.
در قطعنامهها همیشه کلمه «وضعیت» داشتیم و نفع صادرکنندگان قطعنامه که بلوک غرب و شرق بودند در استفاده و کاربرد واژه «وضعیت» بود، نه جنگ. گاهی صدایی بلند میشد مثل واکنش تایلند به قطعنامه ۵۸۲ که در حمایت از ما بیانیهای صادر کرد و به شورای امنیت گفت بالاخره شما بعد از شش سال از این تخاصم نمیخواهید بگویید که بین ایران و عراق جنگ است؟
حالا در بیانیههای وزارت امور خارجه چه میآمد؟
فقط میگفتیم رد میکنیم چون سه چیز معلوم نیست؛ آیا این جنگ بود یا نبود؟ آیا آغازگر داشت یا نداشت؟ آیا برای آغازگر جنگ تنبیه یا غرامت در نظر گرفته شده یا نشده؟ دستگاه دیپلماسی راهبرد موثری نداشت که حرکتی را آغاز و نظام بینالمللی را قانع کند که دو کلمه جنگ و متجاوز را در قطعنامهها بیاورید.
بعد از عملیات کربلای ۵ با وجود پیروزی ایران و مضمحل شدن شاکله نظامی عراق، دستگاه نظامی هم آن شور و حال اولیه را از دست داد. دلیل آن را چه میدانید؟
هر کشوری یک ظرفیتی برای یک اقدام بزرگ دارد و توان مشخصی برای ادامه جنگ دارد. پرتحرکترین سال جنگ برای ما سال ۶۵ بود. از والفجر ۸ در سال ۶۴ بدون وقفه در طول ۱۶۰ کیلومتر مرز بیش از ده عملیات بزرگ و موثر را تا کربلای ۵ داشتیم. از شاخ شمیران تا راس البیشه. تمام یگانهای ارتش و سپاه درگیر جنگ بودند. خود والفجر ۸ و فتح فاو فتحالفتوح و کاری بزرگ بود. قطعنامه ۵۴۰ بعد از فتح فاو نشان میداد اراده بینالمللی برای ندیدن اقتدار جمهوری اسلامی و اقتدار نظامی جنگی ایران چقدر قوی است و این حسد چقدر کارکرد دارد.
بند بند قطعنامه ۵۴۰ شورای امنیت صادر شد برای اینکه به دنیا بگوید لطفا پیروزیهای ایرانیان را نبینید. واقعا ماهها و سالها آکادمیهای نظامی بزرگ اروپا و آمریکا و اسرائیل همه در نقد و تحلیل والفجر ۸ مانده بودند. حالا تقدیر این بود که مراحل بعدی عملیات که رسیدن به جاده امالقصر و فتح بصره بود محقق نشود که اگر میشد کار با قاطعیت محض تمام میشد. بعد عملیات کربلای ۵ که عظمتش کمتر نبود و عبور از آن همه موانع و رسیدن تا ده کیلومتری بصره کار کمی نبود. کشور در سال ۶۵ فقط ۶ میلیارد دلار درآمد داشت. همزمان جنگ شهرها، محاصره اقتصادی، زدن سکوهای نفتی، پایان یافتن ذخیره گندم و غیره.
در چنین وضعیتی ما چقدر میتوانستیم ادامه دهیم؟ بیش از ۳۰۰ گردان مجددا تشکیل و بازسازی شد و همه آمدند پای کار و دهها هزار نفر شهید دادیم. بالاخره نظام اگر خودترمیمگر هم نباشد احتیاج به یک تنفس دارد. بعد از عملیات کربلای ۵ وقتی وارد سال ۶۶ شدیم در صحنه عملیات قفل شده بودیم. ما از عملیات رمضان تا کربلای ۵ بارها به بصره هجوم برده بودیم و دیگر راه بسته شده بود. چون عراق سخت افزار و نیروی انسانی نظامیاش را چندبرابر کرده بود.
چون یک نظام بینالمللی قدرتمند عراق را تقویت و دائم ترمیم میکرد. دنیا پذیرفته بود که ما تا ده کیلومتری بصره رفتیم ولی انگار تقدیر نبود که بصره را بگیریم. همیشه میگویم کاش دو یا سه لشکر رزمی دیگر داشتیم تا به هدفمان میرسیدیم. یقین دارم روزی اگر اطلاعات نظامی آن زمان عراق به ما برسد خواهیم فهمید که بارها فرماندهان عراقی کار بصره را تمام شده اعلام کرده بودند.
آیا حقیقت است که ایران در سال ۶۷ مجبور شد به واسطه فصل هفتم منشور ملل، قطعنامه را بپذیرد؟
نه فقط به لحاظ نگاه بینالمللی و به لحاظ نگاه عملی باید گفت که قطعنامه ۵۹۸ در مقدمه توصیفیاش اشاره میکند به الزامات فصل هفتم و ماده ۳۰ و ۴۰ منشور ملل متحد به این لحاظ قطعنامهای بود که بندهایش بیشتر از توصیه، تحکیم بود. قطعنامه ۵۹۸ ذیل فصل هفتمی بود و اگر هم نهایتا ایران نمیپذیرفت مگر چه اتفاقی میافتاد؟
طبق قواعد شورای امنیت اگر کشوری قطعنامه ذیل فصل هفتم را نپذیرد که صلح و امنیت منطقهای را ممکن است به خطر انداخته باشد و آن کشور ایران نبود و عراق هم نبود، نهایتا این اتفاق میافتاد که از قدرت قهریه استفاده میکردند، که اولا کشور را محاصره کنند و بعد با آن بجنگند. خب مگر هشت سال این چنین نبود؟ پس از این بابت ایران با مساله خاصی مواجه نبود. ما که از شهریور ۵۹ تا بهار ۶۷ با آن درگیر بودیم، هم محاصره بودیم و هم اینکه تمام ارتشهای دنیا با ما جنگیدند. ما خلبان آمریکایی، اروپایی، روس و مصری در نیروی هوایی عراق داشتیم. ما اسیر از اکثر کشورهای عربی گرفتیم. پس دیگر ایران نمیتوانست نگران اجرای انتهای فصل هفتم باشد.
آیا شورای امنیت راهکاری برای مشخص شدن متجاوز در نظر گرفت؟
در متن قطعنامه آمد که شورای امنیت کمیتهای را مامور میکند تا بررسی کنند ببینند شروع کننده جنگ چه کسی بوده و بعد یک مرجع یا صندوق پولی مهیا شود برای برآورد کردن میزان خسارات جنگ و پرداخت آن به کشور مورد تجاوز و هرگز این صندوق تشکیل نشد. اگر جمهوری اسلامی دستگاه دیپلماسی قابلی داشت به اندازه اهمیت جنگ، شانس اینکه به حقمان برسیم وجود داشت. در پی هر عملیات مهم جنگ مثل بیتالمقدس و بعد تا والفجر ۸ و بعد کربلای ۵ میتوانستیم تصمیم بهتری بگیریم.
وقتی صدام حمله کرد در نقطه نقطه مرز، نیروهای مردمی و هستههای مقاومت جلوی ماشین جنگی عراق ایستادند و فرار نکردند به سمت مرکز. خصوصا در خرمشهر که حتی در دو سال اشغال، یک سرباز عراقی در خرمشهر آرامش نداشت. اگر همین اراده در دستگاه دیپلماسی و دستگاه غیر رزمی هم وجود میداشت به این نقطه میرسیدیم که دنیا قانع شود تجاوز صورت گرفته است. علت تغییر کلمه وضعیت به جنگ هم نه به خاطر دستگاه دیپلماسی که به خاطر اقتدار نیروهای نظامی در دو عملیات والفجر ۸ و کربلای ۵ رقم خورد.
از بهمن ۶۵ تا تیر ۶۶ چندین ماه طول کشید که قطعنامه چکش بخورد و چندین ماه گفتوگو وجود داشت. روی کلمه به کلمه قطعنامه ۵۹۸ فکر شد و ایران اصلا نقشی نداشت، یعنی دستگاه دیپلماسی نقشی نداشت چون در اسناد جنگ چیزی دیده نمیشود. تلاشی نشد برای اینکه ما نهضتی، روندی و جریانی بینالمللی صورت بدهیم که بگوییم صدام متجاوز است.
سازمان قطعنامه ۵۹۸ چطور شکل گرفت؟
قطعنامه ۵۹۸ در بند اولش مامور میکند و میگوید باید ترتیباتی به وجود آید که طرفین متخاصم ضمن قبول آتشبس بر اساس ترتیبات متخذه عقب نشینی کنند به مرزهای بینالمللی. بعد در قطعنامه دیگری به نام ۶۱۲، شورای امنیت به دبیرکل ماموریت داد، ارکان اجرایی سازمان ملل تشکیلاتی را سازمان دهد به نام یونیماگ(گروه ناظران نظامی سازمان ملل برای ایران و عراق) که با مشارکت صلحبانان مجموعه اعضای سازمان ملل ماموریتشان این باشد که این اطمینان را به وجود بیاورند که آتشبس به وقع پیوسته است.
بعد جداسازی صورت گیرد و بعد تخاصم فریز بشود و بعد به طور کلی بازگشت نیروهای طرفین اتفاق بیفتد. در جلسههای مشترک نمایندگان ایران با سازمان ملل، شخصی به نام ماراک گولدینگ که معاون امور بحرانی خاویر پرز دکوئیار دبیرکل وقت سازمان ملل بود و معمولا عملیاتهای حفظ صلح زیر نظر ایشان انجام میشد، حضور داشت.
مقامات ایران هم دائم از فاصله ۲۷ تیر ماه تا ۲۹ مرداد که زمان رسمی آتشبس بود دائم در تماس با سازمان ملل بود و دستگاه دیپلماسی وظیفه داشت که دائم با سازمان ملل گفتوگو کنند و مقامات دیگر هم در جلسات حضور داشتند مثل نمایندگان مجلس و ارتش. حسن روحانی رئیس کمیسیون امنیت ملی و دفاعی و سیاست خارجی وقت نماینده از طرف مجلس بود و معاون هاشمی رفسنجانی در ستاد جنگ. امرا و فرماندهانی مانند جمالی، حسنی سعدی، ترابیپور، ستاری و ملکزادگان از ارتش بودند. در این آمدوشدها که مصادف بود با عملیات مرصاد و حمله عراق، سپاه هم به طور کامل درگیر خنثیسازی حمله دوباره عراق و بیرون کردن دشمن بود و ناگهان پادگانها دوباره مورد توجه خیل داوطلبان شد مثل عملیات کربلای ۵.
صدام دوباره ضرب شست خورد. گفتوگوهای دیپلماتیک هم شدت گرفته بود و سازمان ملل هم داشت صلحبانانش را میآورد. ماراک گولدین پیغام داد میخواهم هاشمی را ببینم. گفته بود من گزارش مذاکراتم را درباره آمادگی ایران برای پذیرش قطعنامه ۵۹۸ و ترتیبات اجرایی قطعنامه به آقای دبیرکل و شورا میدهم، اما ناچارم به نکتهای هم اشاره کنم که من در تمام جلساتی که به اینجا آمدم سپاهیها را ندیدم. از این رو گفته میشود که سپاهیها قطعنامه ۵۹۸ را قبول ندارند، بنابراین این نگرانی ما را منتقل کنید به آقای هاشمی؛ واقعا حرف بیربطی بود.
واکنش آقای هاشمی وقتی این حرف را شنید چه بود؟
آقای هاشمی هم طبعا این نگرانی را به محسن رضایی فرمانده سپاه منتقل کرد که باید بچههایشان حضور پیدا کنند. بنده آن موقع مسئول دفتر مطالعات استراتژیک سپاه بودم و یک دانشکدهای تاسیس کرده بودیم معروف به داونس(دانشکده آموزش وابستگان نظامی سپاه). فرمانده من معاون رضایی بود و من را خواست و گفت تو و تیمت مناسب هستید برای حضور در این مذاکرات. رفتیم در جلسه و کسی ماموریت و مسئولیت خودش را نمیدانست.
نمایندگان ایرانی یا وزیر بودند یا مقام نظامی. وقتی جلسه تمام شد همه میرفتند و کسی نبود که با نمایندگان سازمان ملل بنشیند. محل جلسات هتل بزرگی در شمال تهران بود. یک بار جلسه تمام شد و دیدم سرلشکری کلاهآبی برای سازمان ملل سرگردان و ناراحت ایستاده. از او خواهش کردم بگویید مشکل چیست. گفت نامم یوویچ است و فرمانده نیروهای یونیماگ هستم این هم حکم من هست از طرف دبیرکل، اما نمیدانم طرفم کیست و کسی تحویلم نمیگیرد.
یک جلسه عملیاتی تشکیل دادیم و ایشان فهرست نیازمندیهایشان را به من گفتند؛ ۶۰۰ نفر پرسنل از ۴۰ کشور میخواهم وارد کنم و این تجهیزات را میخواهم و ۱۷ فرودگاه میخواهم و چه و چه، این همه اسلحه داریم و تجهیزات مخابراتی. گفتم من حرفهای شما را شنیدم و منعکس میکنم و فردا باهم جلسه میگذاریم. ولی همین طوری به شما بگویم ما در ایران قانونی داریم که نیروی نظامی خارجی باید اسلحه و تجهیزات مخابراتی خودش را پشت مرزهایمان بگذارد و بدون اسلحه و بیسیم وارد بشود و در زمان مقتضی اگر سلاحی خواست خودمان در اختیارش قرار میدهیم. پس اگر اسلحه و بیسیمی بیاورید ما میگیریم و اگر گرفتیم معلوم نیست پس بدهیم یا نه.
شما هنوز مسئولیت سازمان را داشتید؟
نه هنوز. به واسطه شرایط جنگ دومرتبهای که عراق شروع کرد و حجم کار زیادی که مسئولان داشتند و هیچ ترتیبات سازمانی و رفتاری تعریف نشده بود. تقریبا کسی پاسخو نبود و من مواجه شدم با مسئولیتی که متوجه من نبود.فقط شفاهی گفته بودند با لباس سپاه برو آنجا و دیدم کسی مسئولیتی قبول نمیکرد برای صحبت کردن با آنها. هنوز تحصیلات صلح بانی را هم ندیده بودم. برای کسب تکلیف، از معاون محسن رضایی شروع کردم تا امام.
نهایتا آقای توسلی رئیس دفتر امام وساطت کردند و وقت گرفتند بروم پیش آقای هاشمی. با چند تن از برادران ارتش و سپاه و صنایع دفاع رفتیم خدمت آقای هاشمی. شرح مبسوطی از نیازمندیهای نیروهای یونیماگ دادم. ۱۷۰ فروند هواپیما میخواهند بیاورند و ساختمان میخواهند و راه و مخابرات و هلیکوپتر و خلاصه یک ارتش میخواهند سازمان دهند و هماهنگ کننده نداریم. یک دفعه آقای هاشمی گفتند شما همه این ترتیبات را انجام بده. من گفتم آقای هاشمی کسی به من مسئولیتی نداده آخر. گفتند من به شما مسئولیت میدهم. من هم گفتم شما به من مکتوب بدهید که به من مسئولیت میدهید و من بروم کارها را انجام دهند. گفتند نه شفاهی کافی است.من گفتم مسئولیت سنگین است و اگر اتفاقی بیفتد نمیشود کاری کرد. شما باید ابلاغ صلاحیت به من کنید.
همانجا یک برگ کاغذ برداشتند و داشتند حکم مینوشتند پرسیدند این سازمان اسمش چیست؟ گفتم سازمان آنها اسمش یونیماک است اما اینجا باید طبق دستورالعمل یونیماک سازمانی داشته باشیم و اسمش را بگذاریم سازمان نظامی اجرای قطعنامه ۵۹۸. ایشان حکم دادند که شما این سازمان را تشکیل بده و کارها را پیش ببر. مهمترین کارمان این بود که ظرف کمتر از دو هفته این نیروها را از فیلتر حفاظتی رد کنیم و صلاحیتها را بررسی کنیم. آنها را در چهار منطقه مستقر کنیم در ۱۷۰۰ کیلومتر با ۱۶ تیم سایت. البته ما ۶۰۰ نفر را به ۲۰۰ نفر تقلیل دادیم.
این تشکیلات برای عراق هم بود؟
بله عین همین هم برای عراق بود با فرمانده واحد. یعنی آقای یوویچ مدام باید بین ایران و عراق رفت و آمد میکرد. ما هم در طول روز باید از فرودگاه ارومیه میرفتیم کرمانشاه بعد میرفتیم ایلام بعد خوزستان و مدام میرفتیم و میآمدیم و کنترل میکردیم. باید این سازمان ۲۶ ارگان ملی را در خودش جا میداد از هواشناسی و گمرک و بیمه و... خود سازمان ملل هم با شتاب و عجله آمده بود چون همهچیز شتابزده بود. حتی هیچ دستورالعملی نیاورده بودند درحالیکه در جنگهای دیگر با دفترچه دستورالعمل میرفتند.
هزینه این نیروها بر دوش دولت ایران بود؟
مقررات میگوید که کشور میزبان هزینهها را میپردازد و بعد میتواند از بودجه سازمان ملل هزینه اش را بگیرد. من ۴۰ میلیون دلار صورت هزینه صادر کردم برای سازمان ملل و بردم به آنها دادم. آن موقع خاطرم هست که اختلافی وجود داشت و ایران ۱۵ میلیون دلار حق عضویتش معوق شده بود و نداده بود و سازمان ملل آن را مطالبه میکرد.جمهوری اسلامی ایران به خاطر شرایط مختلف امکان رسیدگی به این را نداشت و رئیس کمیسیون مالی سازمان ملل یک ایرانی بود به نام صدری. گفت اولین نفری هستید که مراجعه کردهاید. هم بدهی جمهوری اسلامی ایران را دادیم و هم طلب ایران را مطالبه کردیم.
آیا بعد از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ و برقرار شدن دوباره قرارداد ۱۹۷۵ و عهدنامههای پیشین، آیا اختلافات ارضی و مرزی به طور کامل حل شد؟
آخرین نامهای که آقای هاشمی به صدام نوشت و به عنوان سند موجود است، آقای هاشمی به صورت زیرکانه و دقیق بهگونهای ثبوتی نه اثباتی، یعنی مورد تثبیت واقع شده؛ آقای هاشمی به ظرافت ثبوتی در این سند تاریخی از رئیسجمهور عراق تشکر کرد که شما در این سند تاریخی پذیرفتید که ما از مرحله آتشبس و ترک مخاصمه عبور کردیم و با اجرای کامل عهدنامه ۱۹۷۵ الجزایر وارد دوران کامل صلح بین دو کشور شدیم. بنابراین از نظر حقوقی هیچ نامهای که دولت عراق این نامه رسمی جمهوری اسلامی ایران را رد کرده باشد نداریم. بیشترین تاثیر را مکاتبات دو رئیسجمهور داشت.
محمد گرشاسبی
- 10
- 4